درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

آبجی لیلا

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ق.ظ

آبجی لیلا

خسته و کوفته، کاری سَر دَ بَرِسی یم خانه، یو  وقتی در رو باز کردُم، آقاجان نمازی سر دَبه. ننه دی طبق معمول، خاله فاطی همرا که چند تا خانه ویشتر با مایی خانه فاصله نُداشت، بشی بی یَن  مسجد .
گزافه نیه که بگم، تایمی که مایی ننه، در شبانه روز، این مسجدی دُل سپری مینه، از متولی مسجد ویشتر هسته که کمتر نیه. شک نُدارم وقتی مایی ننه، مسجد دِ درمیا، همان راه قسمت زنانه یی کلید برقان رو دی خاموش مینه .
فضای خانه مملو از گَندال عطر دسته گل  شب قبل بَ  که ابراهیم خان سمسار و آقازاده تحفه اش، به همراه  دوتا از خاخورانش برای خواستگاری آبجی لیلا بیوردی بین.  دو سال پیشان، زن سُوم ابراهیم خان سُمسار دی به رحمت خدا بشی بَه و در عجب بُمانسی بی یم، مُن گو سی و پنج سال خدا دِ عمر هاییتوم، نُتانستم یه نُصمه زُن خودومیب گیروم، اونوقت این یک وَر پیر کُفتال، چطو سه تا زُن بَبردیه الله اعلم...
تو بَگِی یک چیز ساق این جانوری دُل دَبو، دَنِ به. قدش اِچینی کلُم کینه، پوست اِچینی آفریقایی یانی جور سیاه سورمال، خیک دی گو ماشالا(طبلی جور) ، کَلُ ش دی گو کَل و گَر بیگیت!
خاکان مونی سر که ابراهیم خان سُمساری همرا دکتی یم  یک ترازویی دُل.
 مایی آقاجان، عشق ابراهیم خان بَه. سر ماه که حقوق بازنشیتگیش واریز میگردی، همان راه بانک ملی دِ میشی ابراهیم خانی دوکّــانی دُل و یک مشت آلاشغال دوش میگیت، میورد انباری دُل بُنه میکُرد، که چی؟ بًبِریم طالقان. حالا خودومانی آلاشغالان کم بَه، مردمی آلاشغالان دی اضافه گردی بَه.
اویی تحفه آقازاده یی کُمالات رو دی  هیچی نیمیگوعَم (سنگینتر هسته). فقط اِندی یَک شماییب تعریف مینُم که وَجنات و حسنات و فقراتُش، آقاشی پِی بشی بَه و انگار خرِ زور رو از وسط لاب کُردی باشی.
امبا پولی بابا بُسوجه، انصافاً وضعشان خوب بَه و پُسرکی خانه و ماشینی یو مُلک و املاک و همه چیش میزان بَه و اَص لا هیچ گَرونه قیافُش به چُشم نیمیومی. (خا خدا همه ی حُسنانه به یکی ها نیمیدیه)
(خلاصه) آن شب بَرِسی یم خانه و کفنان رو دُروُردوم و سَر و صورت رو یک اِو بِزی یم و یه قشنگه تَله چایی خودومیب بریتُم و بَنشتُم با قراعت باخوردُن! آقاجانی نُماز، همیشاک جعفر طیاری نُماز بَه. امبا اون شِو آقاجانی اخم، لَمچشی سَر اوزان بَه و همچین با فُریاد نُماز میخوانُس، که انگار فرشته هانی گوش کَر هسه تا اوییب ثُواب عقبی بنویسُن. حالی یم گردی که ایمشو آقاجانی بالی و پَری دُل دَنباشوم که تور گِردیه اساسی.
نُماز تُمان گردی و نه سلام و نه علیکی یِگهو بَگُت: بُشو اون بی عقل و بی شعورِ خاخورتی همرا، گپ بزن. این پسره ساقه یاله.. همه چی یُــش میزانه... بشو بَگو مردم حرف در میورون که ببین دخترک چه بُلا داره، هنوز آقاشی خانه بُمانسیه... بشو بی پدر تا نزی یم نکوشتومت...
همین بدی یم توراکتیه، دو تا چَشم چَشم بَگتُم و الفوراررر... بشی یم طبقه بالا که در حقیقت یه نیم طبقه بَه و لیلا دی اون اتاقی دُل، خودوشیب امپراتوری درست کوردی بَه.
دبه کتاب میخوانست و بگتم لیلا آقاجان چی میگو؟؟؟ یالُکی بغض بَتِرکی و شروع کورد آبغوره بیگیتُن که اگه بمیرم دی اون سیا خره زُن نیمیگردوم. بشو به آقاجان بگو دوستش ندارم...میفهمی دوستش ندارم !!!
حالا مون چطو این جمله رو آقاجانیب ترجمه کنم؟؟ اگه انیشتنی قانون نسبیت رو به زبان انگلیسی آقاجانیب تعریف کنم، شایدا حالی یش گرده، ولی "دوستت دارم و دوستم داری" و این چیان مگه اویی سر دَر میشو؟؟ اصلاً مُنه یا خنده مینه یا دُمالا مینه میکُتانه.... عجب گیریفتاری گردیَم. 
واقعا چندی دره گًل، بین تفکر قدیمی آدُمان و جدیدی آدُمان هسته.. به قول مارکس دنیای امروز، دوران تغییره نه تفسیر محض. قدیمیان فقط پدیده ها رو تفسیر میکُردُن و تصویر اوشان از دنیا، یک خانه یی هسته که میانش دِری و تکلیف گرایانه میخوا اندی زندگی کنی تا بمیری .
نسل جِدید، تکلیف نیمیخوا بلکه حقوق انسانی میخوا... منفعت اورو ارضا نیمینه و تصرف میخوا...  طالب تغییر امورات هسته به شکلی که خودش میخوا و دِلُش میخوا خانه یی بُسازه با خودُشی معماری. و این نگاهی سر بَه که تکنولوژی متولد گردی... بیماریها دیگه بلایای خفیه نِبی ین و علل قریبه و طبیعی داشتُن. انسان جِدید، همه چی رو میخوا وله رو کنه برای زندگی بهتر. (این وسط) دوست داشتن دی حق انسانیه، هرچند شوهر کُردُن تکلیفی موروثی.
ننُه م از مسجد بیومی و یک نِهیب آقاجان رو بِزی که یک بار دیگه اگه اینانو خانه دِ راه بُدای، مُن میدانُم و تو... مگه یالو راهی سر دِ بیوردی یمه.
قربانت گردُم ننه، همان مسجدی و صاحب مسجد تورو بداره. راحتمان کُردی...

✍ نویسنده و ارسال کننده: حامد نجاری، گوران
🎤 با صدای: مریم قادری، اورازان

این داستان طنز با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۲۳
درجی طالقانی

چپاک 7: آقاجان

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ب.ظ

 

چپاک تعریف میکرد: خدا آقاجان رو رحمت کنه. اون سال آقاجان از طــالقان تشریف بیوردیبه تهران و قرار بــود  سه روز مایی خانه رحل اقامت بنگنــه...
همــان تنها سه روزی که در کل زندگیم نخوابیدم و زوزه خواب میکشیدم.

شب اول آقاجان بَنـُشت و کلی گپ و خنده و خاطره و شام و میوه و چاییشو که باخورد و  همین نوبت به صحبت کردن ما بَـرِسی  یهو راس گِردی بِـشی اتاقی دل و یه متکا دست گیت بیورد بَنگت وسط پذیرایی و بگت :عروووووس مونی لک و لا رو بیور ... پایسین ...شما صغیران پدر شِو رو دروردین... عقربه های ساعت شهادت میداد ساعت  هشت نشده.
آقاجان  هَله ساعت هشت نگردیه ..
پایَس...پایَس کمتر ود ود کن ، شما هیچی یتان آدومی پی نشیه
دقیقا حس مرغی رو داشتم که شبانگاهان بهش میگن : جا جا جا و دِمینونش طویله یی دل
از اراده آقاجان برای باخوتون تا خاموشی کامل ، کلا سه دقیقه طول بکشی . خانه گردی بَه اچینی سرباز خانه و حالا مایی دوشوک رو دی بنگتون آقاجانی کُناره
آخه کی ساعت هشت میخوسه؟ یقین الان طالقانی کرگان دی هنوز ناخوتی ینه. اون زمانان موبال و این چیان دی دنِـبه آدوم سرش گرم گرده و جغدی جور بموردوم اندی سقف و در و دیفال رو ظلماتی دل ، ذل بِـزی یم.
هی پرپتی بزی یَم.. هی این لَپ اون لَپ کوردوم  ...هی جان بکنسوم .. خِو مگه میا؟
حالا آقاجان همین سرش برسی متکایی سر باخوت...
به چه مکافات و جانکنش همین چشمم گرم شده بود  که یهو آقایی خُر و پوووف درومه... نه از این سوسولی خُر و پووفان بلکم که زمین مونی کینی بیخ میلِـــرزی...
دست به دعا جَــروردوم  که ای خداوند رحمان و ممنان ، آخر چه گناه کبیره یی کردم که اینطور آزمون الهــی مونی سر نازل کوردی...
یه دو ساعتی اُپــرا بزی و یه تِکِیم باخورد و خر و پوف قطع شد.
خب الحمدالله
یک ربع بعد یهو  راس گردی به سمت مستــــراح
حالا نصف شب انگار خبرنگار واحد مرکزی خبر  او دِ سوال کوردیه لطفا دلیل دستشویی رفتنتون رو اعلام کنید
با صدای بلند  خودوشی پیش داد میزی : اِنـــــدی این بیصاحابه چایی رو هــادان ما باخوردیم حالا تا صحب راه دریـــم ...
انگار نه انگار ما آدومیم و اون کنار کَپــه مرگی گذاشتیم
حالا تاریکی دل خانه رو فُــرمان نیه و مختصات رو اشتباه کرد و  بجای مستراح در رو واز کورد بدی حمام هسه... داد بزی مرتضـــــــی....
جــــانم آقاجان... نوکرتم ، غلام پدرتم .. تورو خدا داد نزن نصفه شبه ، همه خِـــو درون آقاجان.. دوازده واحد آپارتمان بیدار گردی ین ،بلات مونــی سر بیو اینطروف بشی یم لامپ آنه روشون کوردوم و اسکورتش کردم تا عملیات تمان گرده...
تقریبا ساعت دو نیمه شب بود و خوابم برده بود که یگهو لوستر پذیرایی با هجده تا لامپ پنجاه وات روشن شد.
وحشت زده از خواب پریدم و قلب صنوبری چونان مرغی کین میتپید.
آقاجان با عینک ته استکانی به ساعت ذل زده بــود.
ساعتی که اعدادش به حروف یونانی بود و هرچی آقاجان تقلا میکورد حالی یُش نیمیگردی ساعت چنده!!!
داد بزی مرتــــــضی  ، این بیصحابه ساعت چنده؟ اذان گـــردیه؟
--- نه آقاجان... ساعت دو هست... داد نزن تورو خدا ، همــه خِــو درون ، من نوکرتم بیا بخواب من خودم برای اذان بیدارت میکنم
به چه گیریفتاری و مکافات بردمش سر جاش و لوستر رو خاموش کردم.
به این فکر میکردم که واقعا من با اشیا داخل اتاق فرق فارقــی ندارم .
یک ساعت نگذشته بود که آقاجان دوباره بیدار شد و بشی مستـــراح، دوباره لوستر رو روشن کرد و ساعت رو نگاه کرد و غرولندی بــِزی و این وضعیت تا اذان صبح چند بار تکرار گـِردی.
حس میکردم نیاز شدیدی دارم که گریه کنم. گاهی مردها دوست دارند گریه کنند واقعا دلیل موجهی برای گریه نکردن نمیدیدم ، واقعا چرا مردها نباید گریه کنند؟
اذان شد و آقاجان حبشی جانم اذان جانانی زد و دو رکعت نماز نود دقیقه یی با وقت اضافه و صدای رسا بخوانست و قرآن دست گیت یه ختم انعام دی کورد و دیگه آفتاب بزی بَ که بیگیت باخوت..
ای خدا. من چجوری دو ساعت دیگه باید  بشوم کاری سر ؟!
فردا شب و پس فردا شب رو  چیکار کنم ؟
بگتوم شاید بِشا ، بشی ین انباری یا خر پشته،
سه روز و سه شب نخوابیدم و زندانیان گوانتانامویی جور شکنجه یی بَکِشی یم که اعتراف به عملیات تروریستی یازده سپتامبر دی میکوردوم اگه بجاش یک ساعت خِـــو من رو می دان
هر وقت میشوم آقاجانی خاکی سر اندی سُنگی همرا میزنم رو سنگ مزار که تُلافیش درایه و نتانه باخوسه...
اینکه خِـــــو د راسا کنمش و بگم : آقاجان نـــــوکرتم...
دلم برات یــــــه ذره شـــــــــده
کجـــــایی که بیای و تویی ورخُسب گردوم آقاجـــان
روح جمیع رفتگان این آب و خاک شاد
به قلم: آقای حامد نجاری

این داستان با صدای حامد نجاری تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۱۴
درجی طالقانی

جفتکی از الاغ

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۳۰ ب.ظ

قِدیمان سه یا چهار سالوم بَ، مایی مادر جد رحمت خدا بِشی بَ و ما دی طالقان بِشی یِ یم. همه خانه یی دُل دِبی یَن تدارک میدی ین و مونو سعید (خدابیامرز) و مجید محله یی گل وازی میکوردیم.
مرحوم گَت آقا خدا بیامرز یه سیفیدِ خر داشت، مادیانی قاعده. خب، اون خدا بیامرز پهلوان بَ و کــوشتی گیر و  دو متر قد ، خلاصه خر دی میخواس گته خر باشه .چون سُنگین بَ خری سُم آنو دی نعل کوردی بَ که حیوانی سم نَسوعه و وله پیت نگرده.
سعید و مجید، مُن دِ چند سال گت تر بی ین و بِشی ین خری سر سُوار گِردی ین..... هرچی عِز و تُمُنا کوردوم که صغیران مونو دی سوار کنین گوش نیگیتون. مجید جلو بَنِشتی بَ و مونو بگت بشو یه چو بیور خر رو بزن راه کوعه بعدش ما تورو سُوار مینیم.
-  بَتُم خااا
حالا هرچی پِی بَچرخی یَم چو کجه دِبیه؟؟؟
ننه یی حیاطی دُل تَش کورده بی ین و بِشی یم یه چو از تَش بیرون بَکِشی یم . بیصحابه چو سرش ذغال سرخ  بَ و دود دی میکورد. چو رو بیوردوم که مَثَل، بیصحابه خر رو سیخ بزنم.
خیلی عذر خواهی مینوم، خِری کین اگه دقت کرده باشید (دقت نُکُردیم! - ویراستار) سیاه هسته، پوستش دی خیلی لطیف، عین لاله گوش آدومیزاده میمانه (ای امان، نمیشد یه مثال دیگه بزنی – ویراستار)
ما این ذغالی چویی سر و بَچسبانستیم این طفلک خِری کینی سر به همان نرمله پوست....
-  جیییییییز
ذغال بچسبی خِری کینی سر...
همه جا یک لحظه سکوت گِردی، انگار زمان جاشی سر هُسایه...
چند صدم ثانیه طول بَکشی که فرمان بسوتون توسط آکسونهای عصبی از خِری کین به خِری مغز ارسال گرده، یهو بِدی یم خِری کین عین کمک فنر ماشین باخوت زیمینی سر و راس گِردی و آخرین چیزی که یادوم میا  دو عدد نعل به هم چسبیده بَ که به سمت مون بیومی و دیگه هیچی یادوم نیه و حالی یوم نگردی...
چند لحظه کُما دِبی یَم..... چُشم واز کوردوم بِدی یم همه مونی سر، حامد جاااان حامد جاااان مینون...
بیصحابه لانه همچین بِزی بَ از محله یی گل پرت کوردی بَ وسط حیاط.
طفلک مایی ننه آقا، نُصمه جان گردی یَن..... کم کم "حامد جاااان" تبدیل گردی به "ای ذلیل مرده بیشرف .... الهی بمیرم از دست تو راحت گردم" و خلاصه فاهش های مادرانه......

خدایا دور کن، غریب سگه پوستی نبی یم؟؟ این ضربه به دیفال میخورد خانه خوراب میگردی.
القصه گو یادگاری گَت آقایی سفیده خر همیشه همرامان هسه و مایی پیشانی نوشت گردی .

حالا ببینین این بیصحابه لانه یی گوشی میان سنگ ریزه دمیکوردوم حقش بَ یا نه...؟؟
آخه یکی از لذایذ بازی های بچه گانه م این بود که سنگریزه میوردوم دمیکوردوم خِری گوشی دُل، بیصحاب شش متر عمق داره، این لانه کله ش رو تِکِیم میدا که سنگریزه درایه و مون دی ذُق میکوردوم....

خدایا دور کن
به قول آقاجان شما هیچی یتان آدومی پــــی نشیه....

ارسالی از نویسنده: حامد نجاری، گوران

این داستان طنز/خاطره ی زیبا با صدای پدرام سوداگری تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۳۰
درجی طالقانی

چپاک 5: جِن و ننه

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ق.ظ

چپاک تعریف میکورد:

حدود سال ۶۹ یا ۶۸ بَه که مایی ننه رباب، حَله رحمت خدا نشیبه. اون دوره، خانه یی دتر بی یَم و حَله این عزراییله غوله مردوکی دَس  دَنکتی بی یَم. قیافه م بَدَک نَبه، خوش اندام و چشم و ابروم دی ننه می پی بشیبه. فقط مایی دوماغ آقامی پی بشیه که اورو دی دو سال پیشان عمل کوردوم و تنها مایه نقطه ضعف و عذابه بَکنسوم بعش.

 هرکی مونه و ننه مه  همرا میدی، زیر لب میگت ننه ش خودوش د قشنگتره! البته خداییش دی بنگری راست دی میگتن،  اون دوره دترکانی قیافه یه مشت پشم و بزموی بیخ آفتاب و مهتاب نمیدی، تایینکه  نوموزه نیمیکوردی کسی جُرهَت نیمیکورد نه ابرو ویگیره و نه ایصلاح و بند و سرمه و سفیدابی ور بشوعه.

هفده سالوم به که مونی ریش سبیل، آقام د ویشتر گردیبه و ابروآن دی  یَک ریه اُسبُسی  جور .

شایدا مسخره بیا امبا که بزرگترین جذابیت ازدواج مونیبه، آزادی مخصوصاَ در آرایش و دگش کوردون قیافه م بَه، یکی دی اینکه بوتانوم از این اُپُل داره مانتوهان تون کنوم! هرکی اون دوره نوموزه میکورد از اون اپل دار مانتوهان تون میکورد و ماییبه بدجور عقده گردیبه.

 یه چندتایی خواستگار داشتوم ولی آقام حکم کوردیبه که یا طالقانی شوهر مینی یا هیچ.

یَگ عمر مرد رویاهایی پی دبی یم که فیلم زورویی جور اسبه سوار گرده بیایه تا اینی که  این غوله مردوک سروکله ش پیدا گردی که کُل خری همرا،  بیومی مارو ویگیت بَبُرد. اینی که میگم کُلِ خر، نه اینی که بخوام دورو بَگَم. صغیر روز خواستگاری مایی کُل شُل  شومارو بنگتیبه یه قراضه  موتوری پشته یو  تشتِ خیکشه بیورد.

آقام میگوت: دختر جان حالا درسته وضعش اندا خوب نیه امبا اول زندگی همینه رو، انشالا بشید خودتانی خانه زندگی  سر یقدی تلاش و همت کنین درست میبو، مگه ما چی ی ی همرا شروع کوردیم؟ اینان همشهری ین ، جد و آبادشانه میشناسیم و از این کاله گپان

 مون دی گو حالی یوم نبه، بَتُم خا. چه میدانسوم همه این حرفان کشکه؟؟! الان دنیارو بدیم و بفهمسوم کسی که بدبخت باشه تا تهش بدبخته، یک در هزار اگه پولدار دی گرده باز دی بدبخته، این استخوانان که سیر نبو دنیا رو دی هادی ی ی باز گسنه یو بدبخته.

البت حق د نگذریم، مایی مردوک خوش تیپ به هنوزش دی با همه بدبختیان  خاطرشه میخایم.  روز خواستگاری  یه شلوار خمره یی تون کوردیبه از این چین داران و پشت مو بنگتیبه و فوکول دی داشت و خواستگاری دل هر پنج دیقه یه باری چهار انگوشتی همرا فوکولانه دل میکورد و میکشی پیشانی سر و طِو میدا و همانجا مایی دله بَبَرد.

یالانیب که تهریف مینوم مونه خنده مینون امبا اون دوره مد اینطو به و مد دی کارش همینه که پوته جوانانی کله یی دُل، دکنه چی قشنگه و چی نیه یا چی الان قشنگه و الان نیه. خلاصه دو موتر پارچه یو پوجارو یگ جور میخوا بروشون دیگه. فقط این بیصحابه پول ما د بدجور فورار مینه وَ ایلا الهی شکر.

 (وِمیگردیم سر اصل داسُتان)

دوتا گته برارانوم زون ببردی بی ین و فقط مون عِو مصطفی کیشکه برارم  بومانسی بی ی یم ننه یی خانه. جنگ تازه تُمان گردیبه و اون دوتا گته برارانوم هنوز کله شان داغ به و بقولی حزب الهی بی ین. همچین پیرهنی یقه یی دگمه ر خلیته یی جور دِموَسون که لقمه نان و پندیر اوشانی گل د جیر نیمیشی. یه سه چهار سالی اون د بعد طول بکشی تا کله شان داغی د بَکَت  ولی مایی پی یَر و ماره دروردون.

معمولاَ زُمُستان که میگردی، مایی آقاجان و ننه رباب، طالقان د می ی یمی ین تهران و یه چند روزی یالانی خانه دوره میشی ین و هر خانه دی یه هفته ده روز میمانسون . این یه هفته ده روز مایی عاروسسی به که آقا ننه مایی خانه درون و این یتیم مصطفی اندی اوشانه کوری میدا و شوخی میکورد که مایی پلینجاران خنده د درد میگیت.

آقاجانی همرا اَندا جُرهت نیمیکورد امبا ننه رباب خیلی مهربان و ساده  به و اص لا نه مارو نِهیب میکورد نه تشر میزی، هیچ..!

جواننمرد مصطفی دی اورو کار میگیت و شوخی میکورد و مایی  خنده این یه هفته ده روز قطع نمیگردی.

 مصطفی خعلی شیطان و چموش یال به و یک دیقه  یک جا  قورار نمیگیت، کینشی دل فوت فوتک دبه. خعلی رفیق وازی میکورد  و هرچی که مایی گته برارانِ حزب الهی،  اورو محدود میکوردون او دی  اوشانی لج و در میورد و خلافش میشی. اصن هرچی اوشان میتون نکن او میکورد و هرچی میتون بکن اویی گردنی بیخ کارد دمینگتی نمیکورد. همه د بدتر درس نمیخوانس و فقط مسخره وازی و شیطانی ی ی پی دبه.

آقام عصبانی میگردی اورو میگت: هر خانه یی دل یه اچینی نونگه گند گه یال میخوا دباشه. ایسه مایی شانس این وسط  تو ماییبه علم مداق گردی ی ی.

 

اون روز ظهر هوا بیگیتبه و بدجور باران شوش میکشی، حدود ساعت ده صحب دایی رضا بیومی و ننه و آقا رِ بیورد سرا دا و مایی ننه و آقا رو ویگیت بَبرد و همرا بشی ین کرج ختم، ختم نمیدانوم کی یَک که اینجور موقان، بموردونی وقت که میگرده همه یگ جور مرده یی  تون تون فامیل میگردون.

اوشان بشی ین و ما دی ننه یی دوشوکه سر جای همیشه گیش تلوزیونی بیخ بنگتیم و آقاجانی پشتی و مقر رو دی مستراحی نزدیکی برپا کوردیم .آقاجان یه اُزگه قند داشت و همیشه خدا راه دبه. هر سال دی یگ هفته طول میکشی که مایی خانه یی دل  حمام و مستراحه اشتباهی دل نشوعه و تا می ی یمی یادگیره دوره تمان میگردی و میشی ین اون یکی یالانی خانه.

غیر اون آقاجان مایی خانه یی مستراحه چون خیلی گته و دلواز به خیلی دوست داشت. خودشانی مستراح طالقان دل خیلی تونگ و لوغ بَ. مصطفی دی همیشه مسخره میکورد که کلاً همه مستراحان طالقانی دل اچینه. شاید به این خاطر که زمین اونجا ناموس د سرتر هسه و زورشان میا  ویشتر از پنجاه در پنجاه سانت متعلق به مستراح گرده. کاسه هان همه دیفالی بیخ هسه که وقتی شولواره در میوری و میخوا  نزول اجلال کنی کین ورامیگیره دیفاله همینطو مسح مینه تا جیراهی یا  مشغول فکر و خیال هسی که دیفالی خونوکی کینه پشت د برق از سه فاز ت میپرانه.

خب این بیصحابه کاسه ر پنج سانت میان تر بنگن، جانوت در میشو؟؟؟

 تا ما آقاجانی لک و لا ر  برپا کنیم اون سر ننه رباب دوتا ساک وسیله هانشه دوشوکی بیخ و پشتی ی ی پشته جا بودا که یک دس مینگنه هرچی میخوا دروره. از تسبیح و جا نوماز و ناخن گیر و مقراض تا  درزن تا و نوبات و زنجفیل و توت خشک و کوعول و قرصانش.

ننه رباب از جوانی جن د خیلی میترسی

گویا جوانی ی ی دل یک شو، نماشتیه سران برارشی همرا شهروک د میخواسه بیایه بالا طالقان که جزنی زیبینانی سر یا همان اولین پیچ بعد شهرک به سمت بالا طالقان، اون دار و درختانی دل یه جن بدیه و از اون موقع جن و تاریکی د خیلی میترسی و هیچ وقت بومی سر یا سردی سر نمیشی. قدیمی طالقانیان میگتن اسم این جن جیرانگنه جن هسه. یانی هرکی این جن رو بِینه معمولا از داری سر یا نکاسی سر یا طیاره یی دل یا یه بلندی جیر میکوعه و سقط میگرده یا اینیکه آواری بیخ جان میدیه. رو این حساب ننه یی پیش بعد شصت سال جنی اسمو میبردی رنگ دیمش وله رو میگردی.

 

 

 

 

 

 

یه دوساعتی میگردی که ننه آقا مستقر گردی ین و هشتاد تا چایی اوشانیب بیوردوم باخوردون، مصطفی یتیم دی فقط بنشتیبه حرکات ننه آقا رو میدی و خنده د غش کوردیبه. طفلکیان هیچ کار دی نمیکوردون امبا هرکسی رفتارش متناسب با محل و جغرافیای زندگی خودش هسه و وقتی مکان زندگیش عوض میگرده  گایی رفتار و عادات و خصایل و فکرش در تضاد با محیط جدید مضحک و نامانوس و گاهی خنده دار میگرده. همانطو که ما طالقان میشی ی یم مارو میگتن  تو تهرانی یالی بلد نی ی ی و مارو خنده میکوردون.

مصطفی هی میخِندی و ننه دی میگت: ای کفت کاری، چب میخندی؟ پسروک دیوانه گردیه

مثلا ننه یی درگیری با دوشوکشو میدی که دوشوکی بیخ مشمع جا میدیه و دو واره یگ چی ی ی پی میچرخه  و یادا مینه کجه جا بودایه یا چایی شه نعلبکی دل چنان پوف میکورد که نصمه ش فرشی سر میپات. یا وقتی راس میگردی با کین راس میگردی و تا ده قدم کمرش دولا به و مصطفی میگت انگار هواپیما میخوا از باند تیک آف کنه و بعد از ده قدم کامل وامیستا

یا آقاجان وقتی میخواس مستراح بشوعه اول میشی حمام بعد میدی اشتباه بشیه دواره میشی مستراح و  پنج دقیقه کلید برقی پی دبه و وقتی برقو میزی و در رو واز میکورد یه ده دیقه اول فقط نگاه میکورد انگار وارد کلیسای جامع فلورانس گردیه و مسحور معماری رنسانسی گردیه. بابا چهارتا دیفال و یه کاسه توالت اخه چیو دو ساعت نگا دری؟

بعدش دو دسی همرا چهارچوب رو میگیت و کله رو جیر مینگت و پای چپ ی همرا وارد میگردی. نیم ساعت با همان پا دمپایی یانه وله رو میکورد که پا کنه و خلاصه دل میشی. وقتی بیرون دی میخواس بیا دواره چهارچوبه میگیت و دمپاییان که به پاهانوش بچسبی به اندی لگه میزی تا درایه و اندی بیصحاب بیصحاب میکورد که مصطفی خنده د باد دمیکت . اقاجانی پشته هرکس میخواس مستراح بشوعه باید گالنگسی همرا دمپاییانه پیش میورد .

صغیر بنشتیبه انگار فیلم سینمایی هسه و فقط میدی و میخِندی

هی اورو میتوم مصطفی نخند گناهه امبا بی تکلیف آدوم فقط میخِندی.

 ظهر گردیبه امبا آسمان سیاه و غضب کورد به، بدجور باران میبارست

اتاقی برقانه روشون کوردوم و ننه بگت : ثریا جان قربانت گردوم این تیل ویزونه دی روشون کن بِین اذان گردیه؟؟

خدای من پروژه اذان گردیه و نگردیه شروع گردی

 

چند روزی میگردی که مایی آقا یه قشنگه تیلویزون رنگی بخرسیبه  مدل پارس که یه پختله کنترل دی داشت . اون دوره کنترل  یه چی عجیب و غریبی به و معجزِ میمانوس. هیچکس فامیلی دل تا حال تیل ویزون کنترلی ندیبه و خود ما دی اولش گوتوروم بزیه و با تعجب اویی همرا کار میکوردیم. اچینی فیلم تخیلی میمانوس و باورمان نمیگردی غیرِ مصطفی یی  دست و شصت پا وقتی تیل ویزونی پیش لش کوردیه دی میشا کانال عوض کوردون. البته دو تا کانال ویشتر نبه، کانال یک و کانال دو

 

وقتی ننه مونه بگت تیل ویزونه روشون کن یهو مصطفی بپرس و کنترله دستشی دل قایم کورد و یه گته سیا دگمه تلویزونی بیخ دبه و با دگمه روشون کورد. یه اشاره شیطنت آمیز مونه بودا که بفهموسوم یه غلطی میخوا کنه. بعشه ننه یی ور و با خنده یی که فقط مون میتانسوم زیر پوستش تشخیص بدی یم بگت:

--ننه ننه

--هاا جان

-- مایی همساده بالایی خانوش جن دکتیبه و از ترسش خانه رو بروت بعش ، جن راسته؟

-- آهاااا؟؟؟!!!!

-- آها، هی میگفت مایی خانه جن دکتیه و شوکی جن میا اتاقان و کمدانی درو واز و بسته مینه و هی تیلویزونه خاموش روشون مینه و اندی بترسی ین که خانه ر بروتون بشی ین

-- ها جان ، جن دره ، قرانی دل دره ، جوانی سر یکبار بدی یمه ، بسم الله بَگو، قران بخوان ورت نمیا

ننه یی واکنش اونقدری نبه که مصطفی رو راضی کنه و دو واره بگت:

هی میگتن جن میا مایی تلویزونه خاموش روشون مینه، خلاصه که بدبختان خانه ر بروتون بشی ین

فهمیدم صغیر چه غلطی میخوا کنه. یواشی بتم مصطفی نکن ، گناهه ، ننه میترسه سکته مینه بیا و درستش کن

هرچی بتم گوش نیگیت و خنده های شیطانیش قطع نمیگردی

نومازه بوخوانسون و نهارو دی باخوردون و آقا جان اون سر لپا کتی و ننه دی ‌یه مشت نوباته که دایی رضا خراسان د ننه یب سوغات بیوردیبه ، دکورد دامنشی دل و دسی همرا خرد میکورد و مشمعی دل مینگت .

مصطفی برقانه خاموش کورد و بگت ننه ما میشیم میخوسیم کاری نداری؟

-- نه رو بشو باخوس

هی بتم مصطفی نکن آخه مگه ازار داری؟ گناهه ب خدا ، البته ته دلوم دی میخواستم بدانم ننه چی مینه .

یه چند دیقه صبرا کورد تا همه جا ساکت گردی و مطمن گرده ما باخوتیم.

آقاجانی خر و پف که همیشه کتمانش میکورد درومی

ننه دی نوباتانشی همرا خله ولی میکورد.

مایی قدیمی خانه یه اتاق داشت که با یه در بزرگ دو لنگه چوبی از پذیرایی سوا میگردی و میانش  پنجره های شش ضلعی با شیشه های  رنگی دبه . اون موقان همه خانه هان از اون دران دبه

صغیر هنوز هیچی نگردیه خنده د غش کوردیبه و قایمکی درو یقدی واز کورد و کنترلی همرا تیلویزونه روشون کورد .

یهو صدای آقای قراعتی با اون شوخی های اسلامی بلند گردی  و ننه همین کله رو وگردانس که بینه چی گردیه تیلویزونه خاموش کورد.

 

ننه رباب اول بیست ثانیه به صفحه خاموش تیلویزون  ‌و بعدش به آقاجان که اون دس ختیبه و خرخر میکورد خیره گردی

انگار این عالومی دل هرچی گرده آقاجانی تخصیره

دوواره مصطفی بزی روشون کورد و ننه باز کله رو وگردانس و چشمش به جمال آقای قراعتی روشون گردی و باز بزی خاموش کورد.

دواره ننه آقاجانه نگاه میکورد امبا این بار نه به عنوان کسیکه هرچی گرده اویی گردون بار کنه. شاید نگاهش ویشتر تمنا دبه  که آقاجان هرچی باشه اویی پشت و پناهه و شاید هیچوقت اندی بودن آقاجان اورو دل گرم نیمیکورد

دوواره بزی روشن و خاموش کورد و اینبار ننه بپروس و داد بزی:

-- عزیز آقا هووووووی عِزیز، عِزیز ،هووووی

آقایی گوشان سونگین به البته خودش قبول نداشت و میگت مونی گوشانه باد بیتیه، بشی اورو تِکِیم بدا و راسا کورد   و بگت:

-- مررررد ، این خانه یی دل جن دکتیه، تیلو ویزونه بِین هی خودوشیب روشون خاموش میگرده

دواره مصطفی بزی روشون خاموش کورد و ننه یی رنگ رو اچینی بماندیه میت سفید گردی، آقاجان عین خیالوش نبه، بگت: زن چبه واتوره میگوی؟ اُتُصال کوردیه و راس گردی دوتا یواش  بزی تیل ویزونی کله یی سر

دواره مصطفی بزی ‌روشون خاموش کورد

ننه داد بزی : بیو اچینا بیو اچینا کار نودار

آقاجان عصبانی گردی و داد بزی : چب اندی وُروُر مینی تو ،دهنته هم گیر ،اُتُصال کوردیه اُتُصال

--چیو اُتُصال کوردیه؟؟؟ جُن دکتیه. جُن

آقا کلاهشو یه عقب جلو بدا و بشی همچین بزی تیلویزونی کله یی سر انگار  قرضه خواهشه بدیه

-- ای تی ی ی صحاب بمیره

یه صدای ترک باخوردون شدید  بیومی که آقاجان دی با اون کر گوشی بشنوعوس، همه ساکت گردی ی یم، انگار زمان واستایه و هیچکس حرکت نمینه، مایی خنده خشک گردی و مصطفی با چشمانی از کاسه بیرون بزیه و بهت بزیه انگار مونی تخصیره بگت: تیلویزونه بوشکوس؟!!! ای خاک بر سرت ثریا آقا تیلویزونه بوشکوس

بتم : خاک تو سر خودت به مون چی مربوطه؟ پر روی خر

مصطفی بپرس و  به یه بدبختی آقاجانی پیشو بوداشت .

 نازنین تیلویزونی کله یی سر قشنگ یه ترک باخورد و دوتا از خارانش دریمی

شوکی آقا بیومی به یه بدبختی بتیم که تلویزونه آقاجان بزی بوشکوس

آقاجان دی از مستراحی دری دم داد بزی : اُتُصال کوردیبه اُتُصال

آقا بشی تیلویزونه نگاه کورد و وگردی فقط مصطفی یی چوشمی دل زُل بزی، نمیدانس چو گردیه امبا میدانوس هرچی گردیه مصطفی یی گوری بیخ د درمیا، کمربند و درورد و دکت مصطفی جان

از این اتاق به اون اتاق پیا میکورد و از هر پنج ضربه یکی مصطفی یی سرو کینه ورامیگیت و صدای آخ آخ مصطفی انگار مونی دلو خونوک کوردی باشی کیف میکوردوم

 هی میزی و داد میزی چه گهی باخوردی مونه بگو بینوم چه گهی باخوردی

میدانسوم دردش نمیا و چو خور چاروکی جور فقط داد و بیداد مینه

 او دی داد میزی مون نکوردی یم امبا که یگ نیروی ماورایی خدا به پی یر و ماران بودایه که یالانی راست و دورو رو  حس مینون و نیازی به توضیح نیه

 

دو سال بعد اول ننه رباب رحمت خدا بشی و چند سال بعدش آقا جان بمورد.

مصطفی دی چند سال پیشان جاده هرازی دل تصادف کورد و رحمت خدا بشی

یکسال بعدش دی ننه م غم باد بیگیت بمورد

گته برارانوم ولی درن و الحمد الله  خیلی وضعشان توپ گردیه . خلیته رو هر از گاهی واز و بسته مینون و کوباب بره یو خاویار ماشالا گلشان د راحت تر از اون دوره یی نان و پندیر جیر میشو.

آقا دی خیلی پیر گردیه و هنوز دی اون تیلویزون دره و با اینی که کار نیمینه و خود به خودی خاموش میگرده  ببردیموش طالقان . ده بار آقا ببردیه جوستان و شش تا تلویزون بخرسونیب اورو خرج کوردیه امبا وقتی داغ میگرده خاموش میبو.

نمیدانوم شاید دلش نمیا  مصطفی یی شاهکاره الک کنه.

 از اون روز یه آقاجان بومانسیه و مون عو اون بایر تیلویزون و آقای قراعتی 

 هممان جز آقای قراعتی جانمان درشیه و ترک باخوردیم

تیل ویزون دی هر ساعتی یگ بار خودوشیب داغ مینه و جان میکنه  خاموش میگرده

نمیدانم حالا اُتُصال کوردیه یا جن دکتیه

 

نوشته: حامد نجاری - گوران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۲۷
درجی طالقانی

داستان نامزد بازی، قسمت سوم

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ب.ظ

داستان شیرین نیمزه (نِوْمزَه)وازی (نامزد بازی)
 به قلم گورانی یال
با صدای پراچانی پُسر
و اورازانی دُتر


داستان نیمزه وازی (نامزد بازی)
قسمت سُویُم


ایسه الان که خودمی عشق و عاشقیِ تکلیفه روشُن کُردُم،  میشیم سرِ داستان و خاطره یک نیمزه وازی دیگه از یکی از جوانهای قدیم گوران، خیلی خنده داره تعریف مینُم. اون آدُم الآن پیر گردیه و الحمدالله زنده یه.
اما داستان نیمزه وازی "ا.س.م". مجبورُم مثل اشخاصی که اختلاس کُردیَن، از حروف بجای اسمشان استفاده کُنُم. (ای بابا، نُمزه وازی کُرده، قتل و اختلاس که نُکرده 😁-ویراستار)
در طالقان نیمزه وازی در بهار وتابستان راحت بَه، چون که دُتران می شیَن صحراها، تره چینی و واش چینی و کارهای کشاورزی. اتفاقاً خیلی هم با صفا و خاطُره انگیزبَه. فقط میمانه اگر اون دتر و پسره که با هم شیرینی باخوردُن یا عقدن، در زمان نیمزه بازی بیرون از خانه کسی بُینه و خبرچینی کنه، کار سخت میبو. اما اون موقعانی عاشق و معشوق کارشانِ خوب بلد بی یَن. (ای بابا، یعنی شیرنی خورده و عقد کُرده دی اینجور مصیبتانه داشتُن؟! 😞–ویراستار)
یکسال اوایل پاییز که خانه ها کرسی دَبه و هوا اونسال پاییز سردتر از سالهای قبل بَه، مردم مخصوصاً اهالی منزل زودتر خانه نشین گردیَن ومایی "ا.س.م" چون پی یَرِ دترک، سخت گیر بَه، پسرک هر راهی میزی، به در بسته میخورد. از این قرار بَه که پیَر دترک، شوکیان جایی دختر رِ میخواباند زیر کرسی، بین خودُش و عیالُش که دست کسی یا همان نیمزه اش به دترک نرسه. دخترک با توجه به اینکه طفلکی بی یَن، اجازه نُداشت سرپیچی کنه و تو روی آقا و ننه اش در بیا. گاهی روزان که "ا.س.م" دترک را پشت پنجره یا جلو خانه میدی، دترک میگو مُن تحت مراقبت ویژه دَرُم باید صبرکنی، ان شاءالهو تابستان میخوایم عروسی کنیم، اندی آبروریزی نکن.
اما مایی "ا.س.م" ول کُن نَبه. (یعنی عاشقش گردیَم-😂ویراستار) تا اینکه یک نقشه میکشه به کمک یکی از دوستانش و اون اینکه نصفه شو از میان دالان خانه پدر دترک پالان قاطرشه که در واقع حکم وانت بار اون زمانه بَه، یک جایی بالای درخت روی شاخه بالای بالا با طناب دَبنده که کسی از ترس جورعَت نمیکُرد بالای درخت بَشوهه  چون اون قسمت شاخه باریک وهیچ چوب بلند هم کارسازنبه. بالاخره مشدی متوجه میگرده کار کیه، چند روز مقاومت مینه وتسلیم نمیبو اما چون کار و بارش لنگ میبو، نهایتاً با عیالش صحبت مینه و جای دتره عوض میبو. (خا الان عوُض گِردی، این "ا.س.م" جان به مُرادش بَرسی؟؟؟؟ مُنو حالی نگردی😅-ویراستار) خوش باشین و ساق
قدر آزادی این روزان ر دی بُدانین... هرچند مینی نظر باشه، آن قایمکیان و ترسان لرزان قراران خُجیرتر و شیرین تر بَه.

نویسنده: شمس الله گورانی، گورانی یال
ویراستار: مریم قادری، اورازانی یال
گوینده متن: سیدمصطفی افتخاری، پراچانی یال


این داستان زیبا با صدای سیدمصطفی افتخاری تقدیم به شما (دریافت کنید)

این داستان زیبا با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۴۳
درجی طالقانی

داستان نامزد بازی، قسمت دوم

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ق.ظ

داستان شیرین نیمزه (نِوْمزَه)وازی (نامزد بازی)
 به قلم گورانی یال
با صدای پراچانی پُسر
و اورازانی دُتر


داستان نیمزه وازی (نامزد بازی)
قسمت دُویُم


بین مُن و اون دخترک، یک رابطه حسی و عاطفی خوبی بر قرار گردی، اما چه فایده که اون دوران، زود گذر و مثل خُو میمانه.
یک روز دخترک مُنو بگوت: فلانی تو پسر خوبی هستی، اما چه فایده، ما نمی تانیم به هم بَرسیم. بگتم: چُو بَه؟ یک جواب هادا که یخ بگیتم. راستی دختر عاقل و آینده نگری بَه. بگوت: صغیر و یتیم، هیچ فکر کُردی تا تو مرد گِردی و سربازی دِ وَگردی و بشی شهر یا تهران کاری سَر، مُن دوتا یال (وچه) دارُم. مگه میبو؟ به خانواده ام چی بگوَم که مُن فلانی را دوس دارم و هیچکیِی زن نمی گردُم تا اون درسش تُمام گرده؟ چقدر ساده ای لیلی و مجنون و عزیز و نگار، صدتا مشکل و گرفتاری گریبانشان بگیت، چه برسه به ما. همینجور که میگوت زمانه سرنوشت آدماره عوض مینه، اما مُنی گوش بدهکار نَبَه. تهدید کوردُم: هرکی حرفِ تو رِه بَزنه، اُشکمشِ پاره مینُم و از این حرفان. اونی وَر خودمه یک گته لات نشان بُدام که اِل مینُم و بِل مینُم، چاقو میزنم و خنجر میخرُم و از این لاف وگزاف و هارت و پورتان. 🔪 که اگر اون موقع دخترکی آقا یک چک مُنی گوشی بیخ میزی، بُرمه کنان می شیَم خانه مان. چند روزی دی از در خانه، ترسُم دِ بیرون نمیامیَم.
بگذریم.... دخترک وقتی کلاس ششم رِ تُمام کُرد، چون طالقان  برای ادامه تحصیل دتران دبیرستان نُداشت و مختلط دی رسم نَبَه، قالی بافی بلد بَه وخانه شانی میان، قالی همیشه بار مینگَتُن و قالی قشنگ می بافت. راستش بگم خودش هم خیلی قشنگ به. خلاصه اینکه مُن دبیرستانِ منگلان کلاس نهم میخواندم که طرف عاروسی کُرد و مُن دِ زودتر بَشه تهران. دست بر قضا شوهرش، فامیل دورشان بَه و  یه خُجیر آدُم. سالها بعد که در طالقان همدیگره بدی یِیم و اونا دختر بچه ی خوشگلی داشتُن (ننوشی پِی بِشی بَه گمانُم-ویراستار) بعد از احوالپرسی چون دختره شجاع وشوخ هم بَه، مُنی وَر به شوهرش بگت: فلانی فکر نکنی که مُن تُرش میگردی یَم و جز تو خواستگار نُداشتم. همین آدم دوازده، سیزده سال بیشتر نُداشت از مُن خواستگاری کُردی بَه. مُنی بَه حاضر بَه همه ره بکوشه. یادش بخیر ... شوهرش دی آدُمِ با جنبه ای بَه، خیلی بخندیِ یم.
ادامه دارد...

نویسنده: شمس الله گورانی، گورانی یال
ویراستار: مریم قادری، اورازانی یال
گوینده متن: سیدمصطفی افتخاری، پراچانی یال

این داستان زیبا با صدای سیدمصطفی افتخاری تقدیم به شما (دریافت کنید)

این داستان زیبا با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۲۳
درجی طالقانی

داستان نامزد بازی، قسمت اول

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۸ ق.ظ

داستان شیرین نیمزه (نِوْمزَه)وازی (نامزد بازی)
 به قلم گورانی یال
با صدای پراچانی پُسر
و اورازانی دُتر


داستان نیمزه وازی (نامزد بازی)
قسمت اوُل



قدیمان رسم بَه در طالقان و گوران، جوانها یعنی پسراکان می شیَن نیمزه وازی. اوندی شوکیان که تاریک باشه، هیچکی نینه. دختراکان مثل امروزی روزگار که کلاسشان بالا بشیه و هنوز ازدواج نکردین، آرایش پارایشی پِی دَرُن و ابروشان چارتراش مینُن نبی یَن. کی قدیمی دُتران اینجور بی یَن. یالکان خیلی خجالتی و با حیا بی یَن.
ما کلاس ششم ابتدایی بی یم، گورانی مدرسه جوری مسجدی روبرو ساختمان، مالِ میرزا مهدی خان منوچهری بَه، اون روزگار گورانی مدرسه اجاره ای یا کُرایه ای بَه، کلاسی میان یک ردیف دخترکان نُشتی بی یَن، یک ردیف دی پسرکان، خودمی دلی میان یکی از اون دخترکانه دوست داشتم. بقیه پسرکان دی همینجور، پیش خودُم نقشه می کشیَم اگه نمردم و گَت گردیم و درسم تُمام گردی و سربازی کوردُم و  ساق و سالم وَگردیم و بشیم تهران، کاری سر، دوباره می شم اونی خواستگاری. اما خدایی ما پسرکان دست و دلمان پاک بَه. تعصب داشتیم چون همه یک خانواده بی ییم.
سرتان درد نیورُم، بعد از مدتی ترس و لرز و دل دل کوردُن، همان دخترکی که خیلی دوس داشتُم، یک روز در یک  جای خلوت، که کسی متوجه نگرده، هرجور گردیه چشمانمه دَبُسام، کلفتره ای بگُتم: میخوام ان شاء الهه دیپلم هاگیتُم و تهران کاری سر بشی یَم، بیام خواستگاریت، منی زُن میگردی؟
پیش خودُم فکر میکوردُم که اگر جوابش دی نه بَه، ایراد نُداره، بعداً خودمی عُرضه رِه نشان میدی یَم، راضی میگرده. یک دفعه بدی یَم یک کچیکه خنده کُرد، بُدو بَش. تازه مُن سرصاب گردیم چَپاک دی مُن دِ بدش نمیا. یعنی دل به دل راه داره که هیچ، رفت وآمد دی میشا کُردُن.
چند روز به کلاسی سر و خانِی میان، معلم و ننُم و آقام حرف می زیَن، مونی گوشان هیچی رِه نمی شنواُس. یک روز معلم بگوت بیو پای تخته این مساله رِه حل کن. راس گردیم کلاس دِ درشم، معلم بگوت: کجا میری؟ دست به آب داری، باید اجازه هاگیری. مون خیال کُوردی بیَم، معلم بگتیه: بشو دفتر گچ بیور. البته مخفی نمانه درسم خوب بَه، کلاس ششم که گوران حوزه امتحان نهایی روستاهای اطراف دی بَه، اون سال شش نفر خرداد قبول گردی یَن و مُن شاگرد اوُل گردی یَم.
ادامه دارد...

نویسنده: شمس الله گورانی، گورانی یال
ویراستار: مریم قادری، اورازانی یال

گوینده متن: سیدمصطفی افتخاری، پراچانی یال

این داستان زیبا با صدای سیدمصطفی افتخاری تقدیم به شما (دریافت کنید)

این داستان زیبا با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۸
درجی طالقانی

سیا خر گاز بیگیت

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ق.ظ


داستان سیا خر گازبیگیت
از مجموعه داستان های درجی

یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچکی نبود
یادمه اون قدیمان که ما خیلی وچه بیم تابستان به. تابستانان ما و همه فک فامیلان همین کو وچانشانی امتحانات تمام میگردی، بدو میامن طالقان. اون سال من 4 یا 5 سالم به و کلا طالقان دبیم. موندی از وچگی خرسواریو اسب سواری ره خوب بلد بیمو از اسب و خر ترس نداشتم.
یه روز گمانم ظهر دم به. مونو محمد،
او منی گته عمه ای پسره و من دی اویی پسر داییم. گمانم او من ده 3 یا 4 سالی گت ترَبو. خلاصه تابستانام بیشتر نوه آن با هم بیم دیگه. اختلاف سنی زیاد مهم نبه. اونروز محمد  و من کوچا گلان چرخ میزیمو یهو بدیم کو یک سیا نره خر یه تنگ کوچه ای میان تیر برقی دیم دبسته، مادی خوشحال گردیمو جستک زنان بیشیم  به سمت اون دورانمانی قبله حاجات (جناب خر). یادمه کو اون سیا خره خیلی کوتاه دبستابین تیر برقی دیمو یه غلاب دی نان خشک دکردی بین پیششو مشغول بوخوردن به (خرچ خورچ خرچ خورچ). تیر برقی دیم یه کوچیک سکو دبه کو دو نفر راحت سرش مینیشتن.
خلاصه این محمد، همین جوان نمرد اَرقَه، ماره ببردو صاف تیر برقی دیم بنشاندو خودوش دی منی لپ بینیشت. یعنی به ترتیب از راست به چپ، سیا خر به و تیر برق و منومحمد.
همین ک بینیشتیم محمد شروع کُرد به چو چو کردن. مون دی نیمیدانستم این خر به چو چو کردن حساسه کو، بی خبر از همه جا غرق تماشای خر و نان خشک خوردنش بیم، که ناگهان چشمتان روز بد نینه، این سرنگون همین که محمد چو چو کرد منی شانه ر چنان گاز گیت کو دی من فقط یادم یک گته داد بکشیمو بدیم محمد دَگ گَزَ بُخواند هاسُوت. دی چیزی یادم نیمیا، بیهوش بکتم سکویی سر. تا بهوش بیومم بدیم همسایمانی وچه ای پایی سر درومو یه لیوان آب قند دره مونو هادیه و بیست سی نفر دی مثل پروانه درون شمعی دور (خودوم) میچرخون. خلاصه یکم اون آب قند بوخوردومو یکم جابجا گردیمو بوگوتم چیشدیه چبه منی دور جمع گردینه ؟ بعد تازه بدیم کو منی شانه چنان میسوژه کو اصلا نیمیتانم کینی سر بند کنم، یه نگه کوردوم بیدیم ای قدرت خدا خووووون، تمامه مونی سرتاپاره بیگیتیه. یه دس درنگتم بیدیم این سرنگون خر منی شانه ره اصا بکندیه فقط یه تیکه ای سر بنده. ینی قشنگ یه تیکه گوشته دستی همرا میتانستی بیگیری و بلند کنی، خجیر بکندی به.
بعد تا داییم بیامه و بوگوت پا ببرمت درمانگاه، یکی میگوت باید بخیه بزنه یکی میگوت کزاز بزنه یکی میگوت هاری بزنه خلاصه ایندی اونجه هُوقَلَه به کو من بترسیم. اما اوشان هرچی کین بوکوتاندن من بوگوتم منه هیچی نیه، مون درمانگاه نیمیامو فقط میخوام بشم خانه. دقیق یادم نی اما بگمانم درمانگاه نیشیم. الان دی جاش دنیه هرچی پی بچرخیم ندیم، اگر بخیه میکردن کو حتما جاش میماند دیگه.
خلاصه بگذشتو منی ضخم خوب گردیو من جختی گت تر گردیمو در خر سواری به درجه استادی (معادل دکتری امرو) برسیم. تحقیق کردم بوگوتن این خر حداقل 20 نفره تا حال گاز گیتیه و خیلی وحشی هسته، حتی دو نفره میشناسم کو این خره اوشانه تا زنده به دو کش گاز گیتی به.
خلاصه کینه کردمو بوگوتم باید این خره من ادب کنم. اما سرنگون هیچ وقت مایی دست دنمیکت تا من حدود  ده 12 سالم به و ننمانی قدیمی خانه ره دبین خراب کنن کو جاش نوخانه بسازن.اون وقتان نیسان میسانی همرا نخالانه در نیمیکردن، خربه و گوآله. بدیم یکی از این خران کو سرش گوآله دره همین سیاخره، بدو بیشیم اون یکی گته آقامی خانه و یک خجیر دس چو ویگیتمه بیامم داییمه بوگوتم شما فقط گوآلانه پر کنین، من خودوم خرانه میبرومو خالی مینومو میوروم، این دی مونی سهم. آقا سه روز من خاک بار دبیم. این خره باری بیخ تا برسیم روخانه لو کو باره جیرنگنمو گولانه خالی کنن چنان دسچویی همرا میزیم ک هر طرف اویی رانی دیم میزیم کج میگردی اونوری میگوتم اینجوری کو کجه، یکی دیگه میزیم اون رانشی میان این ور کج میگردی. خلاصه تا روخانه 100 ضربه کاری میزیم و وگرد دی سوار میگردیم تا خانه سیخ سیخ سیخ فقط چارنعل میامه. خلاصه این دو سه روز اندی بزیم اوره اندی اوره بزیم تا اون گازی تلافی ره دِرُوردوُم.

کپی برداری از این متن تنها با ذکر منبع آن (کانال تلگرام درجی TaleghaniDarji) مجاز است.

این داستان با صدای سعید محمودان تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۲۳
درجی طالقانی

داستان گربالیله

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ

مردی از این که زنش به بچه گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود، یک روز بچه گربه
را برد و چند تا خیابان آن طرف تر ول کرد.
ولی تا به خانه رسید، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود.
بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت
و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دور افتاده ول کرد.
آن شب مرد به خانه بر نگشت... آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه کره خر خونه هست؟
زنش گفت: آره.
مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم!
این داستان خانم المیرا قاضی به طالقانی وگردان کوردی.

  این داستان با صدای خانم قاضی تقدیم به شما (دریافت کنید)

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۱۸
درجی طالقانی

چپاک 3: جن و زن عمو

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۹ ق.ظ

زن عمو بَنُشت و همانطِو که دوشوکشی بیخ، تسبیحی پِی میچِرخی و میجوری، شروع به تعریف کردن خاطره ای در جوانی، از جــِـــن کُرد:

قِدیمان که دور از حالا جوان بی یم، گُمان مینوم عِلی آقا رَ امیدوار بی یُم (حامله)، شِوکی فانوسه نفت دِگیتوم و بِشی یَم بنده گاه عِو دَبَندوم. اون زمان، اون کیشکه کالبی (زمین کوچک)  که الان مدآقا بساتیه، مایی شینِ بَه. غوله مردُک ویگیت بَروت، هرچی اورِه عُزّ و جِز بزی یَم که مرررد نکن، نَروش، گوش نیگیت گو.. ویگیت بَروت.

من: زن عمو اورو ول کن، خدا عمو رِ رحمت کنه، داستانه بَگو.

زنعمویی چُوشمان برق بِزّی و تسبیحشو پیدا کورد و یه قشنگه "بیصَحَب" بَگُت و خجیر بَنُشت و شروع کُرد: خااا، قِدیمان تا حق صُحب، وَلگه یی سر دِبی یِ یم که عِو رَ دَ نَبَندُن، ونگردانُن، اون موقان میان جو، یَک بند عِو میومی، الان گردیه یالی کُشی قایُده.

همیشه اون کَل عزیزی همرا، عِویی سر دَهوا داشتیم.. پُدَسوخته صغیر، شب و روز، بیل دوشش دَبَ ولگه میگردانوست، مردمی ولگانه پر بیل میزی، جانــور جِــوز میروت، می یوردیم خانه، میدی یِی پارسالی جوزانو هادایه. الان بیو بِین، کیشکِ پُسرش بِشیه شهرُک، زیبین بَخَرستیه، دو هُزار مُتر...

من: زن عمو جان تو مُنی بابا رو دروردی! اونانه وُل کن. جـــنی داستانه بَگو، ایسه میخوای کَل عِزیزِ بَزُنجی؟🙈

زنعمو: ای کُفتِ کاری، تو مگه آدُوم نی یِی؟ خب دَروم تهریف مینوم دیگه! اصن تو مونه بَگو کدام قبرستان د بیوردیه دو هُزّار مُتر زیبین بَخرسیه؟ چُطوری ساختمان دی اونِی دُل بُساتیه!! کُجه د بیوردیه؟ (با عصبانیت)

من: زن عمو جان، مُنی قبری سر د بیوردیه، تی یِی پولانه، اون بپوسیه لَمُک بزیه لک و لایی دُل دَ ویگیتیه بَدُزیه. آخه به ما چی؟ کار کوردیه، زحمت بکشیه، به ما چی؟ .یَک عالومه میخوا بَزنجی تو؟

زن عمو: آها جانِ همان آقاش، زحمت بکشیه، ما دی یک عمر زحمت بکشی ی یم، چب نیمیتانیم ده مُتر زیبین بخریم؟ خیکمانه نیمیتانیم بَرِسّیم!

من: ااای خدااااا، غریب گیریفتاری گردی یم، تهریف مینی یا راس گردوم درشوم؟😡

زن عمو: هِ اِ ی،،، شما کَــزَلکه جوانین... عقل سرتان دنیه گو.

من: ممنون زنعمو، مایی جانه قُرتی بیخ برسانسّی، جنی داستانه بگو

 

زن عمو که تازه چَنه ش گرم گردیبه، دوبارکان، دوشوکی بیخ هی دست و پر میزی نیمیدانوم چی یِی پی دبه.

من: زن عمو جان این دوشوکه بَهجلانسی، چی یِی پی دِری تو آخه؟

زنعمو: نیمیدانوم اون قورموزه تسبیحه چو کوردوم؟

من: ای خدااااااا زنعمو تعریف مینی یا نه؟

زنعمو: دُهانته هم گیر بِینوم این بیصحابو کجه بُندام، سرنگون همینجه کِتی بَ، چو کوردوم این صحاب بمورده؟.

.من : زنعمو گردنت اوزانه...

زنعمو: با تعجب تسبیحه گردنش د درورد و رو به تسبیح گفت: ای تی یِی صحاب بمیره. خااااا، الان تی یبه تهریف مینوم، شِوکی را کِتی یم اون پشته راه پی د بِشی بی یَم بنده گاهی طروف.. یه کُله فانوس دی دستوم دبهَ... یَگ دفه بِدی یَم این راه پی، یَک چی موشی جور کُرته کُرت مینه....

بَتُم شایدا جک و جانوری دبو یا چیمیدانوم قورت ماغه یی چیزی دره.. اعتنا نکوردوم، بشی یم تا بَرسی یم ناصر خانی زیبینی بیخ، آسیو یی سر یه تَسکه زیبین دبه که روخانه الان ببردیه، یه تونگه راه دبه مرزی پی میشی و این کُنارانش دی گته قلح دبه جوز داری قایوده، اون بیصحبه کُلِ فانوس دی هی پک پک میزی نیمیتانسی پیشتو بِینی.

عموت خدا بیومورز ساده بَ، بشی به کرُج دِ چِندی گُران دی بخرسیبه، نیمیدانوم کدام دوکان بخرسیبه، متقلب پدسوخته یه بایر فانوس بُدا بَه، یا پک پک میکورد یا دود میزی! خداااااه خیر نِینی به حق همین سوی چُراغ، بیصحابی فیتیله پیتوش دی کار نیمیکورد، میخواس دِسی همرا او رو جَروری، گَلِت د جیر نشوعه به حق پنج تن

من: زنعمو چب سوتاله نرفین مینی؟ نود سال پیش یه فانوس بخرسی، بیچاره ره قبری دُل د دروردی. گناهه، نکن زنعمو ، غلطه!

زنعمو: تو چیمیدانی؟ پسر جان این کُله فانوس یک عمر، پنجاه سال بلکم ویشتر، مونی بابا رو دروردیه، یک عمر مونی دست و پر نفته بو میکورد.

من: خب الک میکوودی دره یی دم!

زنعمو: پوزخندی بزی و بگت: تو دی مستی پُسر، کدام خر فانوسه الک کوردیه دره یی دُل؟ عقل تی یِی سر دنی؟

من: من غلط کردم زنعمو، ایسه انگاره بیگیتی باز؟ اصن اون دوکان داری بابایی کله، تعریف کن بعدش چی گردی؟

زنعمو: هیچی، اون راه پی که درشی یم، بدی یم باد دریمی این بیصحابه کُله فانوس یَک بُلهـُره بزی و او رو بکوشت. بشی یم سُنگی سر بنشتوم و کُفریتی همرا، به ضرب و زور روشون کوردوم بدی یم یَگ چی بپرُس مونی پیش.

من : جن بود زنعمو؟

زنعمو: آها روو، اویی کله بُزی جور، دوتا شاخ دی اویی کله یی سر و گَل به جیر دی تویی قدی قایوده، کلم کینه یی جور

من: دست شما درد نکنه زنعمو، مونی قد کلم کینه یه؟

زنعمو: آها، تویی قایوده ، فانوسه پیش بوداشتوم بدی یم تاک گردی، دِنی، وگردی یم بدی یم دوبارکان بَپَروس مونی پیش زُل بزی مونی چوشمی دُل.

من: تو دی دِ فورار زنعمو؟

زنعمو: چب فورار کنم؟ اورو بتوم ای جن! تو نیمینی مون حامله یوم؟ آقا ننه ت تو رو تربیت یاد نودانه؟ این بده کاران چیه مینی؟ ایسه این چویی همرا بکتانم تورَ بکوشوم؟ تو چی بی یِی خدا ایجاد کوردیه؟ این بدِ کاران چیه مینی؟

من: زنعمو چی میگوی؟ چبه واتوره میگوی؟ جن تویی پیش دبه تو او رو دهوا کوردی که این بده کاران چیه مینی؟😳

زنعمو: یتیم آقات واتوره میگو، پس چی؟ بدی یم دَشَند هاگیت (شوکه شدن) یه خورداک دی اوره فَش دی بودام و بدی یم ناراحت گردی، ناراحت گردی و همچی خُجالت بکشی و بگُت:

ببخش زن عمو ببخش، عُذرِ خواهی مینوم. این دی مایی کاره دیگه ایسه چه کنم؟ مایی کار دی هِمینه!

بتُم خفه گرد بی تکلیف گندِ گُه، بشو مونی چوشمی پیش د رد گن، بشو تا تورَ داری تُک اوزان نکوردیمه!!

بدی یم پشمولی دیمانش قورموز گردی و خجالت د سرشو جیرانگت و وَرانی واری بَش که بَش.

من: تو د عذرِ خواهی کورد و بَش؟ همین؟ همین؟

زنعمو: کینتو بنگن زیبین، نه بیومی خانه مونیبه آرد تر کورد مونی پِری دیم بَنُشت. بَشَ اوووووو اون کند و کومال، اون بندی بیخان، ناسوت گردی دیگه هیچ او رو ندی یم!

من: زنعمو، تو دی مونه گیروردیا، تو مونه مسخره دِری؟ مونه خر گیروردی؟ دو ساعته مونه سر کار بنگتی؟

زنعمو: مگه مون تی یِی همسند و سالم؟ پایس بشو، پایس بشو دوساعته مونی چنه یی بیخ دری . پایس بشو مگه مون اَلافوم تویی دیم دکوعوم؟ پایس بِینوم

من: زنعمو جن تورو بدی بسم الله نگت؟

زنعمو : صغیر پایس بشو بدی یِی یهو وگردی یم پایس

 

عمروم د اچینی سر کار نشی بی یم...

🍃🔦 شاد باشید 🔦🍃

 

نویسنده : حامد نجاری - گوران

🎤 با صدای: سیده مریم قادری - اورازان

دریافت فایل صوتی:     قسمت اول     قسمت دوم

🖌🎨 کاریکاتور اصلی: رضا باقری شرف

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۲۹
درجی طالقانی