درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۶۳ مطلب با موضوع «عکسها» ثبت شده است

چبه چَمبَل گِردی‌یِی؟

شنبه, ۴ آذر ۱۴۰۲، ۰۱:۳۷ ب.ظ

* نام: چَمبل یا چَنبل (مترادف چَنبر فارسی به معنای گِرد و حلقه مانند)

 

** کاربرد: برای سهولت در محکم کردن بار (علف یا وسایل بار کردنی) به جای حلقه خود طناب از این ابزار استفاده می شود.

 

*** طرز ساخت:  از درخت وُزم (ناروَن) و گاهی درخت آلبالو، به دلیل انعطاف واستقامت، ساخته می شود.

زمانیکه ترکه درخت وُزم انعطاف پذیر است، پوست آن را جدا کرده و به دلخواه چنبر یا حالت داده و دو سر چوب را از روی هم می‌گذرانیم و در زیر یک وزنه سنگین قرار می‌دهیم تا خشک گردد وسپس با پرداخت آن به این شکل در می آید.

و حتماً موقع خَم کردن باید آن را با آتش گرم کنند.

 

متن و عکس: آقای سیداحمد میرصادقی، با همکاری: آقای سید کمال میرحسینی

عکس دوم ارسالی از: سرکار خانم تورعی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۲ ، ۱۳:۳۷
درجی طالقانی

حسرت، پیغام آور پاییز

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۱۳ ق.ظ

#طالقانی_گل

 

                    گل حسرت...

گلی زیبا و در عین زیبایی، متفاوت

متفاوت چون در پاییز درمیا

نسّامه جا رشد مینه

برگ دی نُداره، فقط گل و یه کیشکه ساقه

#پیغام‌آور_پاییز

ایسه الآنان باغانی میان که راه میشی، کافیه سر به جیر باشی و نگاه منتظر حسرتانِ با لبخندی جواب هادی یِی

آها عزیزجان

با این گلی که حسرت بُهار را داره، مهربان باشیم.

 

متن و عکس از: سیمرغ

 

آقای ابوالفضل یزدانی برایمان نوشته‌اند:

گل حسرت برای من ارمغان‌آور حسرت و اندوه بسیار بود. حسرت و عبور سه ماه تعطیلات و ییلاق گذرانی.

متاسفانه هم ابتدا در دو مکان دوست داشتنی و خاطره انگیز برای من رویت می‌شد.

ابتدا اطراف چشمه‌ی پرده لو در خسبان. در کولج هم دقیقاً باغ کوچه پشت کارگاه پدر مرحوم استاد فرشید فلاحی به سمت «شناکن جا» تا این گلها را می‌دیدم، دلم هری می‌ریخت. یک جور تنفر خاص و عمیق داشتم. اصلاً عمداً گل حسرت را لگدکوب و پرپر می‌کردم.

 

گل حسرت به روایتی دیگر

سرمای اسفندماه در کوه و دشت و رودخانه‌ها خودنمایی می‌کرد. سوز سرمای دی را نداشت و از سرمای بهمن ماه گرم‌تر می‌نمود. برفها و یخها داشتند کم‌کم آب می‌شدند. گلها و گیاهان اسفندماه برای خودنمایی آماده می‌شدند. بوی دلاویز بهار از دوردست به مشام می‌رسید. عمونوروز در راه بود، ولی هنوز دشت و دمن خودش را برای پذیرایی از او آماده نکرده بود.

گل حسرت سر از خاک بیرون آورد. نفسی تازه کرد و به اطراف نگریست. خبری از بهار نبود.

شقایق‌های رنگارنگ با نسیم نمی‌رقصیدند. و شکوفه‌ها، باغ را روشن نکرده بودند‌. پرستوها هنوز خطهای مارپیچی خود را در آسمان ایجاد نکرده بودند. بلبل برگ گلی خوشرنگ در منقار نداشت.

گل حسرت به آسمان آبی نگاه کرد. پرنده‌های مهاجری را دید که درآسمان بالهایشان را گشوده و پرواز می‌کردند.

گل حسرت فریاد زند: پرنده‌ها، پرنده‌ ها، بهار نیامده است؟

اما پرنده‌ها پروازکنان رفتند. گل حسرت نا امید شده بود. ناگهان دسته‌ای از پرندگان مهاجر بالهای خودشان را جمع کردند

و اطراف گل حسرت روی زمین نشستند و به جمع‌آوری دانه‌های خشکیده گیاهان پرداختند.

گل حسرت با شادی از پرنده‌ای پرسید: بهار نیامده است؟

آنها گفتند: نه نیامده است. ما به سرزمینی می‌رویم که بهار آمده است.

گل حسرت گفت: به سلامت! من هم در آرزوی بهار شکوفا شده‌ام اما نمی توانم همراه شما بیایم. سلام مرا به شکوفه‌ها برسانید.

گل حسرت چند روزی در انتظار بهار ماند، اما بهارش نیامد. گلبرگهایش را پرپر کرد و در زیر زمین به خواب رفت.

مدتها گذشت... بهار آمد و دستی به شاخه‌ها و گلها کشید. سری به قله‌ها زد و برفهای نقره‌ای را به جوی‌های درخشانی تبدیل کرد. نگاهی هم به چشمه رساند و اطرافش را فرشی از گل وسبزه گسترد. همه جا بهاری شد ولی گل حسرت سر از خاک بیرون نیاورد‌.

مدتی دیگر گذشت... بهار از دشت و صحرا رخت بربست و تابستان جای او را گرفت.

خورشید به تاخت و تاز پرداخت. میوه‌ها روی شاخه‌های درختان، بر زیبایی طبیعت می‌افزودند. صیفی‌جات زینت‌بخش جالیزها شدند. تابستان هم خداحافظی کرد ولی گل حسرت بیدار نشد که نشد.

بالاخره پاییز فرا رسید و طبیعت رنگین شد. گل حسرت ناگهان از خواب بیدار شد و صحرا را فرا گرفت. گلبرگهای سپیدش همه جارا سپیدپوش کرد.

گل حسرت از پرندگان، از درختان، از باد پرسید: بهار نیامده است؟

همه گفته: بهار آمد و رفت. تابستان هم هنرنمایی کرد و رفت. اکنون پاییز رسیده است.

و اینگونه گل حسرت درحسرت بهار ماند و ماند.

heartbroken heart

متن (با اندکی تغییرات و ویرایش): ل، بهرامیان - کانال گردش قلم

ارسالی از استاد فرشید فلاحی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۰۲ ، ۱۱:۱۳
درجی طالقانی

باغبانِ مهربانی‌ها باش

سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۵ ق.ظ

قبل‌ترها در درجی نوشته بودیم: نیاکان ما آنقدر سَخی‌دل و مهربان بودند که به هنگام کاشت بذر می‌گفتند: «خدایا این بذرِ می‌پاشیم، غُرابان باخورُن، کشکریتان باخورُن، مورچان باخورُن، ملیجکان باخورُن، چوچُکان باخورُن، تو برکت هادین، ما دی باخوریم.»

بعد رسیدیم به این حدیث از پیامبر عزیزمان: «هر مسلمانى درختى بنشاند، یا زراعتى بکارد و انسانى یا پرنده‌اى یا چرنده‌اى از محصول آن بخورد، براى وى صدقه محسوب می‌شود.»

آنجا بود که دیگر از اینکه جوزمان، غُراب دوره می‌گرده، نگران نمی‌شویم و فکر نمی‌کنیم که محصولمان از دست بشیه و ضرر کُردیم.

آهای چوچُکان، مورچانان، غرابان، دولنگه‌موشان و همه مخلوقات خداوندجان، بی‌یِین باخورین، و دعا کنین به جانِ صاب باغ و صاب محصول، نوشِ جانتان.

 

میلاد پیامبرِ مهربانی‌ها مبارک

 

 

با سپاس از همکاری آقایان سیداحمد میرصادقی و سیدعین‌الله میرمطهری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۰۲ ، ۱۰:۲۵
درجی طالقانی

آرزوهای رسیده، لذت‌های بر باد رفته!

دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۰۴ ق.ظ

انسان همیشه به آرزو امیدوار است و با آن زندگی می‌کند، که این آرزوها انتها ندارند!

حدود پنج یا شش ساله که بودیم، می‌گفتیم: «کی بشه بریم مدرسه؟» مهرماه از راه رسید و ما را روانه مدرسه کردند. داخل کلاس، نشستن روی نیمکت و در جمع دوستان، مهمتر از همه دور شدن از کار سختِ روزانه، بودن در کلاس اول، آرزویی بود که به آن رسیدیم.

چند روزی که گذشت، گفتند امروز می‌خواهند کتاب بدهند. آقا مدیر با یِک بغل کتاب آمد داخل و آنها را بین بچه‌ها تقسیم کرد. خیلی خوشحال بودیم. تا دیروز، مشغول علف چینی و وَرکولی‌وانی و کوتِ بار و کارهای سخت دیگر، اما امروز روی نیمکت، با این قشنگِ کتابان کنار دوستان!

یکی از کتاب‌ها را با شوق باز کردیم. صفحه اول آن، عکسی از شاه داشت. صفحه بعدی، عکس زن شاه!! به همدیگر نگاه کردیم و پچ‌پچ‌ها در خنکای کلاس گل انداخت: «چیبه اینی سَر لوخته؟ اِهی روسری نُداره!» آخر برای یک طفل روستایی در دهه‌ چهل و پنجاه، که شاید یک بار هم مادرش را بی روسری ندیده بود، این بی‌حجابی زن‌ها، عجیب می‌آمد.

کتاب را ورق زدیم. صفحه بعد: «اِهی این گُربه دَرَ دار جواَر میشو». صفحه بعد: «اِهی دَرَ آن شاخی سَر وَرمال میشو» صفحه بعد: «داری سَردَ جیرومه! چه قشینگه عکس» ورق زدیم صفحه بعد: «نگاه کن زُنا دَرَ رختَ بَندی سَر پهن مینه، آن گربه دی با تا گولّه بازی مینه» ورق زدیم صفحه بعد: «کَشکریت داری شاخه‌ی سَر پیندیر تُکُش دَره، یِه روباه دی داری بیخِ» رفتیم صفحه بعد: «یِه آقا درازِ نان، تُکُش هم سه گوش، بینگیه خیوی سَر، مینگنه آن سوراخی میان، آن یکی مردا هم با الُمبَه دَر میوره!» ما که نمی‌دانستیم این نان سنگک است و آنانی نانوا هم مَرد، آخر ما فقط بالی نان و پِنجیکشی که ننه‌مان درست می‌کُرد، را دیده بودیم.

کلاس اول و دوم و سوم و پشت بند آن، چهارم، گذشت. در آرزوی پنجم و امتحان نهایی در مَنگلان بودیم. آخر کلاس پنجم بودن و امتحان دادن در منگلان هم، پُز خاصّ خودش را داشت. به این آرزو هم رسیدیم! به ضربَ کوس پنجم را قبول شدیم. حال آرزوی دیگری رخ می‌نمود: رفتن به دوره راهنمایی و زندگی در خانه اجاره‌ای در گوران و مدرسه رفتن در مَنگلان. آرزوها پشت سر هم برآورده می‌شدند.

یک روز در دبیرستان، دبیر ریاضی آمد سَر کلاس، گچ را برداشت و روی تخته سیاه نوشت: ۹۰ تقسیم بر ۳. همه گفتند: خُب میشه ۳۰. بعد نوشت ۱۰۰ تقسیم بر۳. بچه‌ها پِچ‌پِج‌کنان گفتند: این باقیمانده داره. بعد معلم تخته سیاه را پاک کرد و گفت: «خوب گوش کنید» آن بالای تخته سمت چپ، یِک ۷ نوشت، بعد سمت راستِ ۷ یِک خط بزرگ وَرمال کشید و گفت: «این رادیکاله». با خود گفتم: «این ۷ شاخداره یا رادیکال؟!» یک عدد سه رقمی آن بالا نوشت و شروع کرد به تقسیم و تفریق، خلاصه تا تَه تخته سیاه آمد و آخرش هم باقیمانده صفر نشد!

بعد از رادیکال رفت سراغِ درس بعدی: این اصطلاحاتِ تانژانت و کتانژانت و سینوس و ......،!! که آخرش هم من هیچکدامش را خوب یاد نگرفتم. جای عمو نقی میراحمدی خالی، خوب اینها را حل می‌کرد.

دبیرستان را هم در آرزوی گرفتن دیپلم سپری کردیم.

حالا رفتن به سربازی و پایان خدمت و کار و ازدواج و استخدام و خانه و ماشین از آرزوهای بزرگ ما بودند. به لطف خدا، قطار آرزوهای‌مان یکی یکی به ایستگاه برآورده شدند رسیدند و ما از آنها گذشتیم.

 

آدمی چیست؟ زمانی که بیکاری فقط آرزوی کار داری و دیگر به چیزی فکر نمی‌کنی. وقتی که سرکار می‌روی، خسته می‌شوی و آرزوی بازنشستگی داری. امیدواری بعدِ بازنشست شدن، خستگیها در برود و فراغت برسد. که البته اینگونه نیست و نه تنها خستگی در نمی‌رود که تازه خورده فرمایشها شروع می‌شود، آن‌گونه که به خود می‌گویی: کاش این آرزومان برآورده نمی‌شد! همان سر کار بودن، اِی بَدَکی نبود!

انسان از زمانی که خود را شناخت، همیشه در آرزو بود. هی آرزو و هی آرزو. با اینکه به بیشتر آرزوهایش رسیده، باز هم مثل روز اول در آرزوست. اگر انسان همه دنیا را هم داشته باشه، باز هم در آرزوست و جالب آنکه هیچوقت هم شاکر داشته‌هایش نیست!

آخر آنکه ما را خلق کرده فرموده: آسایش و آرامش در آخرت است، ولی انسان آن را در دنیا می‌جوید و صد البته که نمی‌یابد.

 

به قلم: استاد شنتیایِ کَندسرِ اورازانِ طالقان‌جان

 

 

تهیه شده در گروه طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۰۴
درجی طالقانی

آلبوم عکسهای بهار 1402

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۰۶ ق.ظ

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۷:۰۶
درجی طالقانی

پـــیش

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۹:۵۷ ق.ظ

عروسی یکی از اقوام بود. در طالقان و البرز، شب حنابندان رسم هست که هر دو طرف، وسایل و لوازمی که برای طرف مقابل خریدند رو نشون مهمونها می‌دَن. مادر عروس، بسیار با سلیقه، در مجموعه بقچه‌ها و وسایل شخصی‌یی که برای آقای داماد تهیه کرده بودند، روی کیفِ لوازم آرایشی ایشون، یک پیشبند گلدوزی شده شکیل قرار داده بود. پیشبندی برای استفاده در زمان اصلاح سر و صورت.

فامیل داماد، که غریبه بودند و چنین رسم‌هایی نداشتند، با تعجب نگاه می‌کردند تا اینکه خاله داماد گفت: وای چه بامزه است، چقدر ظرف بشوره داماد با این پیشبند!

مادر داماد، که انگاری این قضیه رو توهین تلقی کرده بود، می‌رفت تا اخم‌هاش رو غلیظ و غیظش رو آشکار کنه که یکی از فامیل عروس گفت: نه خانم جان، این پیشبند ظرفشویی نیست، پیشبندیه برای اصلاح و آرایشگاه رفتن دوماد!

اینجا بود که غیظ مادر شوهر، آب شد و خنده رضایت بخشی «تُکشی سَر جا خوش کُرد!»

به غیر از این پیشبندی که ذکرش رفت، یک پیشِ دیگر هم در فرهنگِ طالقانی «دَبُست می‌بو» که بسیار کارآمدتر از پیشبند دامادی‌ست.

این پیش، که دقیقاً به همین نامِ پیش خوانده می‌شود، دستمال بزرگ، روسری یا چفیه‌ای هست که کوهنوردهایِ تره‌چین (سبزی‌چینانِ کوهی) می‌بندند تا سبزی‌های چیده شده را به راحتی درون آن بریزند و دو دست‌شان برای چیدن و بالارفتن، آزاد باشد و حمل سبزی چیده شده در دست، آنها را به زحمت نیندازد. پیش بستن، کار سبزی چین را در هنگام چیدن سبزی راحت می‌کند و سرعت چیدن را بالا می‌برد زیرا زمان را برای ریختن سبزی چیده شده داخل کیسه، توبره و نظائر آن، هدر نمی‌دهد.

طریقه بستن پیش هم یک مهارت خاصه اما ساده‌ای دارد که باید دو طرف پایینی دستمال را با بند یا طنابی به دور کمر بست و دو طرف بالایی را به صورت مورب، از روی شانه و زیر بغلِ آن دستی که سبزی چیده شده را به داخل پیش می‌اندازد، (که معمولاً دستِ مخالف دست اصلی است) حمایل کرد و زیر گردن گره زد. البته بعضی این نکته حمایل کردن را رعایت نمی‌کنند و دو طرف بالایی دستمال را به صورت گردنبندی دور گردن گره می‌زنند.

بریم باهم چند تا عکسِ پیش‌ ببینیم.

 

عکس‌ها همه از اهالی روستای اورازان طالقان هست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۵۷
درجی طالقانی

شکوفه

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۲:۰۵ ب.ظ

شاید برای بعضی‌ها جالب باشد که بدانند، حالا و در ماهِ دومِ فصل بهار، که در بسیاری از نقاط ایران جان، شکوفه‌ها ریخته، تازه، دارانِ طالقانی به شکوفه نشسته‌اند.

به قول آن ترانه معروف محلی‌مان:

عیـــد بیـومی دُواره             شُکُوفه دیاره!              بی‌یِیم بِشیم طالُقان                ننه چُشم اُنتظاره!

گزارش‌های میدانی حاکی از آن است که ماشاءالله ایمسال، همه داران غوره بَسته‌یَن!

مثل این دار

 

یا این کُواَلو دار

که اگه هوا روزگار خوب بُمانه، ان‌شاءالله اینجوری بار میوره و شاخُش خَم گِردی میبو.

 

بعد میتانی اونی همرا، رُب و لواشک دُرُست کنی و با دلِ خوش باخوری.

 

 

آها عِزیز جان... بُهاره بُهــــــــار

حتی مینی کُتاب دی شُکوفه کُردیه

 

راستی، بعضی جاهایِ طالقان، به شکوفه میگن: نِـوُچه. به آدم سیفیدرو دی میگن: اِسپی نِوچه.

خا.. بعدِ ذکرِ خیرِ بُهار و نِوچه و یه کیشکه یادگیتُن، مُن بَشُم یه چایی شَهرویی پِی باخورُم... یا علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۰۵
درجی طالقانی

 

ضیافت افطاری طالقانیان در دارالمومنین طالقان

رمضان سال 1395

روستای وِشته، بادامستان، آستان مقدس امامزاده یوسف، علیه السلام

به همت گروه طالقانی‌ها و سرکار خانم پروانه جوکار

 

پروانه جان مثل همیشه در تدارک آشِ خوشمزه - همسر و دختر گرامی و فریده خانم سلطانیان به ایشان یاری می‌کنند.

 

آقارضا مهرانی شله زردها را می‌آورد.

 

تشی سری چایی... اوووم نگم براتون

 

آلبالوهای پیشکشی از دوستانِ وشته‌ای... آقابراری باغت آباد

روحِ اعظم خانم جان هم شاد، ان شاءالله در باغات جنت، روزی خوار باشند.

 

خب آش هم حاضر شد... بیار آن کاسه رِ پُسر، الهی زاما گردی حسن آقایِ اسلامی

 

این دلبر چی می‌گه؟؟؟ (میگه بیا منو بخور!)

 

تقبل الله و نوشِ جان

 

#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد

#بیش_باد_این_مهر_یاران_بیش_باد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۴۰
درجی طالقانی

گذری بر سگرانچال

چهارشنبه, ۲ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۱۹ ق.ظ

تابلویی طبیعی...  نشسته بر قابی به‌جا مانده از قدیم...

 

دیوارشی سَر واش درآمیه، تُمامَ سقفُش دی جیر آمی، اَمّا کنتورِ برقُش ویل‌کُنُش نی...

این جور وفادار باشیم!

 

عکسها: روستای سگرانچال، به تاریخ 4ر1ر1395

از آقای شهرام صادقیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۱ ، ۱۰:۱۹
درجی طالقانی

اُستُقامتِ داهول

سه شنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۰۲ ق.ظ

هر وقت مشکلات دِ کلافه می‌گردیَم می‌شی‌یَم نَنجانمی وَر.

غُرغُرانُم که تُمام می‌گردی، ننجان می‌گوت:

بَبه جان، هیچ سَرزُنده‌ای زندگانی، بی سختی و مشکل نی. امبا آدمی باید اُستُقامت داشته باشه. مشکلاتی پیش، سر خم ناکُنه. این مُزرُعایی داهولِ بِین! تنها کار‌ی که مینه اینه کو اُستایه! اُستُقامتِ نُمایش بُدایه و همینی واستان، یه گَلّه غُراب کو سَرصُداشان گوشِ فلکِ کَر کُردیه، جُرهَت نمی‌نُن اویی وَر نِزدیک گَردُون.

داهول: مترسک

عکس از بانو سمیه سلطانی

تهیه شده در گروه طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۰۲
درجی طالقانی