درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

نَـقلُـکِ سیل ماهِ رمضان

شنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۹ ق.ظ

ماه رمضان بَ... چُله‌یِ تابُستان. یِگهو سیاه ابران بیامی‌یَن و ناغافلی باران بیگیت و هِی تندتر گردی. آخر سر سیل بیامه و همه‌ی کشت و کار مردمانِ روستا رِ بَشورد و بَبُرد.

پیرمردُک تا بِیدی همه گندمی که ایمسال بُکاشته ر اِو بَبُرده و خانه خُراب گِردیه، اندی عصبانی گردی که یه کوزه اِو ویگیت و با یه کلنگ، بَش مسجدی بِومی سر. اول یه قُلُپ اِو باخورد و بعد با گلنگ دَکَت به مسجدی جان و شروع کُرد ویران کُردُن.

هِی دی می‌گوت: مُن تی یِی واستان روزه بی‌یَم. ایسه هم روزه‌ته باخوردُم هم خانُتو خُراب کُردُم تا تو حالیت گرده خانه‌خُرابی چقدر سخته و دیه مردمی خانه ر خُراب ناکنی!

یک سال، هامان طور مسجدی سقف سولاخ بَ و پیرمردُک نمی‌یَشت کسی آنه ر دُرُست کنه.

enlightened

سال بعد، هوا روزگار خوب گردی و همه گندمزاران، دو برابر، بلکه ویشتر از قبل، محصول بُدان. پیرمردُک دی حسابی دست و بالش وا گردی و خیلی خوشحال بَ. پسرش او ر بگوت: آقاجان، یادُم میا پارسال که سیل محصولمانِ بَبُرد، تندی بِشی‌یِی مسجدی سقفِ سولاخ کُوردی و تقاص هاگیتی! ایسه الان که خدا دوبرابر تو ر گندم هادایه، جبران سال قبل دی کُردیه. چیب نمی‌شی او دِ تشکر کنی؟ حتی یادت دی نیمیا که سقفِ مسجد نیاز به تعمیر داره؟ اینجوری با خدا تا کُردُن، ناسپاسی و کفرانِ نعمته. پایَست بِشیم دوتاکی، هم خدایی خانه ر تعمیر کنیم، هم او دِ تشکر کنیم که یه عمری بی منت، مایی روزی ر بُدا و هیچوقت با ما قاهر ناکُرد.

راستی شما قدر نعمتهای خدا رِ می‌دانین و او دِ تشکر می‌نین؟

 

 

تهیه شده در گروه طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۲ ، ۰۶:۳۹
درجی طالقانی

دو نقل مشابه از بالاطالقان و پایین طالقان با موضوع «تمارُض»

  • نقل اول: نالُش

دیشب مادرم چغندر پخته آورد و جاتون خالی باخوردیم. مادرم گفت: زیاد نخور آزارت مینه. گفتم: خیالت راحت نالُش نیمیا. همینکه این رو گفتم خنده‌اش گرفت و یک ساعت داشت می‌خندید. حالا داستان این نالش چیه؟ بشنویم:

زمان قدیم طالقانی میان یه پیرمردی دَبَ که خیلی جُهود هم بَه، یعنی ترسو. این بنده خدا آفتاوه رو وِمیره و میشو یَک عو بَپُرانه. (دستشویی) زمستان بوده و ورف زیمینی سر دبه.

وقتی کارش تُمان میگرده همینکه راست میگرده که شُلوارشو جَر کشه میبینه که ای داد بر من، تمام ورف قُرمُز گردیه، خون تمام ورفانو قُرمُز کوردیه.

وحشت مینه و قبض روح میگرده، دوان دوان میشو خانه و با رنگ پریده میشو کرسی بیخ و شروع مینه استغفار و اشهد بخوانستون.

زنش میگو: مَرد، چبَ رنگُت پریده؟ چی گِردیه؟ جُن بِدی یِی؟

مرد میگو: اصن مُنی همرا حرف نزن، مُن دروم میمیروم، پیغام بَرِسان یالان جمع گردون و وِصیت کنم.

بعد دی شروع مینه جهود وازی دروردون و داد و قال کوردون. هرچی زنک میگو: آخه چه بُلا بَکوشت گِردی یِی؟ توگو ساق بی یِی؟ مرد حرف نیمیزنه و میگو فقط یالانو جمع کن، دم آخر گِردیه، مُن دروم بمیروم!

دوتا پسر اون مردک چند ده پایین تر زن گرفته بودند و پیغام میرسونن و ورف و سرمایی دل به یه بدبختی خودشانو میرسونن و بر بالین پدر حاضر میگردون. سوال مینون: آقا جان آخه تو چِتِه؟ چی گردیه؟

آقاجان دی یواش میگو: ]گومانُم سرطان خون بیگیتُم![ صُحب بِشی یَم کُش دَکُنُم، تمام ورفان خون خالی گِردی، مُن دروم میمیروم. مُنو فلان جا خاک کنین، کَفُن رو دی بَخَرِستوم. (این عادت تمام طالقانی‌ها هست که کفنشونو در زنده بودشون میخرن و فکر میکنن مردن فقط همین یه بدبختی رو برای اطرافیان داره)

یه دفعه زُنُش میگو: مـرد، کدام آفتاوه رو ویگیتی؟

مردک میگو: اون قُره آفتاوه رو، اون کیشکُک رو.

زن میگو: خاک سرت کنن، آخه غووول، اون آفتاوه یی میان چَندَری عو دَکوردی یَمَ (آب چغندر).

مردک دی میگو: خاک خودتی سر کنن، کدام غول آفتاوه یی دُل چَندَری عو دِمینه؟ پُدَسسوخته کَفُن دِپیت، مُن قبض روح گِردی یَمَ!

خلاصه دعوای زن و شوهر در میاد و پسر ها هم هاج و واج نظاره گر.

آخرش مردک میگو: زنک چَندَری عو دکوردیه، مُن چی میدانستوم؟ مینوم مُنُ نالُــش نیمیا!

پسرها هم شاکی میشن که در اون برف و سرما زا به راه شده بودند و میگن: آقا جان این لا اگه خواستی رحمت خدا بِشی تورو خدا قبلش ببین تورو نالُش میا یا نیمیا، یه کُشی واستان مارو ورفی میان تا اینجا بیوردی.

به قلم: حامد نجاری از گوران

 

 

  • نقل دوم: مُنَ نالَه دِنی!

اون قِدیمان از دِهات اطراف میامیون شهرُک خِرید میکُردُنِ و وِمی گِردیون.

یه پیرمرد، پیرزُن دِبیون که زُنُک مردُکَ برُساند خِرید کلی سُفارش کُرد که چی بَخر چی نَخر، کُجِه دَ بَخر کُجِه دَ نَخر. از جمله قندِ و چایی رَ بُشو آقابراری دوکان، برنج بشو لایقی دوکان، لمپا لوله بشو حاج یونسعلی دوکان و از همه مهم تر مُلکی کروم (همان مرکورکرم که به آن دوا گلی هم می گفتند و محلولی است برای ضد عفونی کردن زخم) دی هاگیر، وَچَّن واش چینی مینون دستُشانه مِربینون دَبُستیم.

مردُک خرَ سوار گِردی، راه کَت بَشه شهرک، با کلی زحمت هموشه بَخَری. آخُرِسَر بشه یک دورَ دواگلی بَخَرُست، همه رَ هانا خرجینی میان، خودُش دی سوار گِردی وگَردَ خانه.

راهی میان هوس کُرد آواز بُخوانَه. یِهو روم بُخواند دستچویی که خرَ میراند میزَ پاشی دیم و خرجینی هاله. همین میانه میانه چو میگنه دورِی دواگلی میشکی و میشانه پاشی رو.

مردُک فکر مینه چو بَگُنیهَ پاشه شروع مینه بنالُستُن: آی پام آی پام، ننَه جانُم، ننَه بُمُردُم اَندی خون بِشیه.

همینجوری میشو خانه. زُنُش اورَ بیدی دُلتَرک گِردی، زود بارَ جیر گیت بِینه مردُکَ چی بِبی. نُغافُلی مِینه دورَه دواگلی بُشکُستیه.

مردُکَ می‌گو: خاکُم سَرُت، دوره بُشکُستی اوسه چی بُمالُم پاتَ؟

مردُک تازه حالیش می‌بو جِریان چیه، بلند می‌گو: آخِیش پس این خون نی‌یَه، پام سالُمه.

دیمُشه کُرد زُنُشی رو بُگوت: زُن، مُن مِینُم مُنَ نالَه دِنی یه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۰۱ ، ۱۲:۰۸
درجی طالقانی

نقلکی با گویش ده کرج: عاقبت رفیق گردین با خر

سه شنبه, ۸ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۲۱ ق.ظ

 

یه دانه زنبور با یه خر رفیق گردی بو. هر وخت که خسته بو می پرید به پشت و سواری می گیت. هر وخت هم خسته نبو پر می کشید هر جا علف و مَلَف بو به خر نشان می‌دا. یه روز زنبور روی یه گل نیشتی بو، داشت شهد می‌خورد که خر حالیش نبو، بیامی گلو گاز بگیت تا اونو بخوره. ناغافل زنبور بَش دهنش و داش خفه می گردی که ناگهان زبونِ خر رو نیش بی‌زی.

خر زبانش باد کورد و تا دهانش وا کورد، زنبور فرار کورد و بَش میان کندو.

خر بیامه کندویی جلو و دو تا جفتک بی‌زی کندویی پَهلو. نگهبان کندو درآمی و بوگوت: چیه؟ چرا شلوغ مینی تو؟

خر بوگوت: بین این زبان چه قدر گردیده، این زنبور بی‌زی و فرار کورد. اینو دَر کُن، من می خوام اونو زیر پام لِه کنم.

نگهبان، ملکه رو صدا کورد و بوگوت: این خر کندو رو داره خراب مینه.

ملکه رو به خر کورد و بگوت: بابا گذشت کن، این گپان چیه؟

خر اصرار اصرار که اونو باید از کندوتان در کنین.

ملکه بَش میون کندو و بوگوت: اونو بیورید تا اعدامش کنیم.

هر چه این و اون بوگوتن اثر نداشت و ملکه یه کلام بوگوت: او باید اعدام گرده.

زنبور رو بستنش که اعدامش کنند. اون پشت سر هم التماس می کورد و هی می گوت: بابا منو اعدام نکنید، اگه من زبونش و نیش نمی زیم، او چه جوری دهانش وا می کورد تا من فرار کنم؟

ملکه بوگوت: ما تو رو به خاطر نیش بی‌زین اعدام نمی‌نیم، ما تو رو به خاطر این اعدام می‌نیم که با خر رفیق گردی یِی.

 

برگرفته از: نقلک‌ها و افسانه‌های البرزی، جعفر کوه زاده (در دست تالیف)

این نقلک با گویش ده کرج و به نقل از مرحوم حاج محمد گودرزی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۰۸:۲۱
درجی طالقانی

معرفی کتاب: رفیق و نارفیق، دس برار و کین برار

يكشنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۱۵ ق.ظ

نام کتاب: «رفیق و نارفیق: دس برار و کین برار»

زبان: دوزبانه، فارسی و تاتی (طالقانی)

نویسنده: محمدعلی جعفری

نقاش: راشین خیریه

ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تعداد صفحات: ۳۴ صفحه - رحلی (گالینگور)

چاپ اول - ۵۰۰۰ نسخه

تاریخ نشر: 1388

محل نشر: تهران

دو دوست در جست‌وجوی کار به شهرها سفر کردند تا کار خوبی پیدا کنند. یکی از آنها که بدجنس بود، سر دیگری را کلاه گذاشت و او را در بیابان رها کرد. اما سرانجام همان رفیق خوب به نزد پادشاه شهر رفت، دختر مریض او را مداوا کرد و با او ازدواج کرد. ولی رفیق بد که سرانجام او گدایی شده بود، توسط جانوران و حیوانات وحشی از بین رفت. این اثر از مجموعه داستان‌های «مرز پرگهر» است و به دو زبان فارسی و تاتی به نگارش درآمده است. نگارنده هدف از نگارش این کتاب را آشنایی مخاطبان با فرهنگ غنی و آداب و رسوم ارزشمند مردم مسلمان ایران بیان می‌کند. در پایان کتاب منطقة تات‌نشین (شمال طالقان) معرفی، و توضیحی درباره مردم آن سرزمین و زبانشان آورده شده است. مخاطبان این داستان گروه سنی «د» هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۱۵
درجی طالقانی

باران و زاماهان

شنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۲۹ ق.ظ

نَقلُک طالقانیِ باران و زاماهان

یک مردُک بَ، دوتا دُختر داشت. دخترانش گَته گردیَن، خواستگار بیامه، اوشانه شوهر بُدا. یک دخترُشَ هادا یک کِشاورزَ، یک دخترُشَم هادا یک کوزه گرَ.

چند وقتی بُگذشت. زُنُش او ره بُگوت مَردُک بُشو دخترانی خانه یک سَربَزُن بِین چه کار مینون، کاروبارُشان خوبه؟ کم کَسری نودارُن؟

مَردُک بیامه اون دُخترشی وَر که شوهرش کشاورز بَ. بُگوت: دُتَرچه طوری؟ زندگیت خوبه؟ خوش میگذرانی؟ شواَرُتی کار و بار خوبه؟

دُخترُش بُگوت: ای آقاجان جان، کار و بارمان بَد نی. زِمینانُمانه شُخم بِیزییم، گندم و جو بُکاشتییم، اگه باران بیا فَبِهَالمراد، اگر نیا ما بدبخت می‌گردیم.

مَردُک ناراحت گردی، هیچی نوگوت، بَشه اون یکی دخترشی خانه که کوزه گری زُن بَ. او ر بُگوت: دُتَرجان خوبی؟ خُجیری؟ چه خبر؟ زندگی ره چُجور میگذرانین؟ کار و بارُتان خوبه؟ کم کسری نودارین؟

دخترش بگوت: ای آقاجان جان، کارُ بارُمان دِ چی بُگوئم؟ بَدُک نی. کوزه دُرُست کوردییم فُراوان، هاناییم آفتو خُشک گَرده. اگه هِمینطور اَفتو دَباشه فَبِهَالمراد، اما اگه باران بیا ما بدبخت می‌گردیم.

مَردُک با ناراحتی بیامه خانه. زُنُش بُگوت: بِیشیی دُترانَ سَر بِیزیی؟ زندگی‌شان خوبه؟ خوشحال بی‌یَن؟ کَم و کسری نوداشتون؟

مَردُک بگوت: ای زُنُک جان، اوشانی خوشبختی دُماسیه به باران، مُن کو مصلحت خدا رِ نمی دانوم ولی اِندی میدانُم چه باران بیا چه باران نیا ما بَدبَخت می‌گردیم!

 

این نقلک به ما این پندِ هامیدیه که خداجان خودُش بهتر می‌دانه کِی باران بیا کِی نیا، همه بنده‌هانی روزی دی مقرر و مَحلومه، پس به اویی حکمت ایمان داشته باشیم و البت در انتخاب زاماهان دقت کنیم تا این مردکی جور بین دعا کردن برای بیامین یا قطعِ باران هالان والان نگردیم!

 

با سپاس از بانو اشرف حکیم الهی، بابت نقلِ نقلک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۲۹
درجی طالقانی

نقلُک مهمان سمج

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۴ ق.ظ

اون قدیم قدیمان، یه روستائی، جُل و پُلاسُشَ ویگیت و بَش به روستایَ بغلی ریفیقیشی خانَه. نه یه رو، نه دو رو، نه سُه رو بلکَه چَن هفته اونجَه بُماند. یه رو صاحُبخانه‌ای زُن کو  از پذیرایی خستَه گردی بَ رو کورد به شوعروش و بوگوت: «مَرد بیا فُکری کنیم شایُد بُتانیم این سُمُجَ میهمانَ از اینجه دک کنیم.»

اونان مشورُت کوردون و دَس آخُرَ زُن بوگوت: «امرو کو از بیرون بیامِی بُنا کن مُنه کُتُک بیزَن و بوگو چبه خانه‌ای کارانه انجام هانیمیدِی؟»

اونوخت مُن میشوم میهمانی لَپ و با بُرمه و زاری میگوم: «شما کو چن هفته مایی لپ درین و امرو هم میخای مایی وَر دی بیشی، آیا در این مدت مُن دی بدی بی دی اِیْن؟»

شایُد بدین وسیلَه خُجالـت بکشه و بوشو !

مرد قبول کورد و روزَ بهد کو به خانَه بیامه، بُنا کورد با زُنُش دهوا و اونه با چو بیزَن !

زُن بوگوت: «چبه منه می‌زنی؟»

شوعر بوگوت: «نافُرمانی مینی»

زُن بُرمه کنان به میهمان پناه بَبُرد و بوگوت: «تو کو چن هفته مایی میهمانی و امرو دیگه میخای بیشی، آیا مُن د نافُرمانی بیدی اِی؟»

میهمان با خونسردی بوگوت: «مُن کو چن هفته ای اینجه دروم و چن هفته دیگه دی میخام بُمانوم، از چُشمام بدی بیدم، از شما نیدی اَم !.😜»

 

منبع: کانال اصیل طالقانیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۰ ، ۱۱:۱۴
درجی طالقانی

یک نقلُکِ طالقانی با یه عالَم حرفِ واو

جمعه, ۵ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۰۹ ب.ظ

یک نقلُکِ طالقانی با یه عالَم حرفِ واو که ادیبان به آن واج آرایی می‌گویند.

 

یکی دَبه یکی دَنبه، یک وَل ویداری  وَر، یک وشنگ مو وَره خُتـّی بَه. ولی ول‌وازیت بشو او رِه  بیره. وریت یک واشِ کوپا رِه،  بیخش دِه  یک وَلِ پیت اَفی در آمه، اوره پیاخت. ولی بدو افی بدو، خلاصه  مُاهر او رِه بَرسی. وراز دندانشی همرا یک نیش دی او ره بزی.

ولی وگردی بیامه خانه. نیش جا رِه وازلین بزی، یک کم واشکالسه پشم درینگت اوی سَر دَبسا. این دفه ولی  وراگت و نالشش در آمه. نیشی جا مث ورامیه آرد، پوف کورد،  جوَر آمه.

 

برگردان فارسی:

یکی بود، یکی نبود، کنارِ یک درخت بیدِ کَج و کوله، یک برّه‌یِ ژولیده مو خوابیده بود.

ولی با گامهای تند و تیز رفت تا اونو بگیره. به یک کوپّه‌یِ علف برخورد کرد. از زیر اون علفها، یک مارِ افعیِ کج و کوله در اومد و ولی رو دنبال کرد. حالا ولی بدو و افعی بدو. خلاصه که مار بهش رسید و با دندونایِ گرازی‌اش اونو یه دونه نیش زد.

ولی برگشت اومد خونه. رو جایِ نیش و گزش مار، وازلین زد. یک کم پشمِ زده و باز شده رو گذاشت رویِ زخمِ نیش و اونو بست.

این دفعه ولی یک وَری اُفتاد و دراز کشید و نِک و ناله‌اش بلند شد. جایِ نیش هم مثلِ خمیرِ آردِ ور اومده، پُف کرد و بالا اومد.

 

 

کلمات واو دار این متن با معنی:

وَل (کَج) ویدار (درخت بید) وَر (کنار) وشنگ (ژولیده) وَره (برّه) ولی (اسمی پسرانه) وَله وازیت (قدم‌های بلند و سریع و بی‌نظم برداشت) وریت (برخورد کرد) واشِ کوپا (دسته‌یِ کوپّه شده‌ی علف) وراز (گراز) وگردی (برگشت) وازلین (وازلین) واشکالسه پشم (پشمی که باز شده) وراگت (یه وَر افتاد، به پهلو خوابید) وَرامیه (وَر اومده)

 

توضیحات:

1- واژگان طالقانی ممکن است در روستاهای مختلف، با اندکی تفاوت تلفظ شوند. مثلاً واشکالسه به صورت واچکالسیه، وله وازیت به صورت وله وازآیت یا وله وازهاگید، وریت به صورت ورایت تلفظ گردند.

2- در صنایع ادبی، اگر در متن یا شعری، یک حرف چندین بار تکرار شود، به طوری که آوایِ خوشِ موزونی در آن نوشته ایجاد کند، به آن «واج آرایی» یا «نغمه حروف» می‌گویند که هنری‌است ادیبانه.

در نقلک بالا هم، واج‌آرایی حرف واو را شاهد هستیم.

امیدوارم از این نقلک لذت وافر برده باشید.

 

تهیه کنندگان:

با سپاس از عزیزانی که در تهیه و ارسال این متن و ترجمه آن همکاری نموده‌اند:

خانم شیرین تمیمی، آقایان علی لطفی، امان آقابراری و ابوالفضل یزدانی

ویرایش و تهیه پوستر: خانم مریم قادری

طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۱۳:۰۹
درجی طالقانی

داستان طنز سگ دو

يكشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۱۷ ق.ظ

دوستی (ش.ن) می‌گوت: چند سال پیشان، پُجُ ( پژو) بَخَرسون مُد گردی‌بَه. طالقانیان، هرکس بازُنشست میگردی، پول باز نشستگی رو هامیدا اول از همه یه پُجُ صفر هامیگیت. البته بعدش سمند، محبوب دل طالقانیان گردی، ولی اوایل تا یه مُفته پول دَس میومی پُجُ میخرسون. الباقی هرچی پول میمانُس، میبَردون طالقان و یکی دو ساله دود میکوردون، آسوده از اینکه دوزار به جز جیره ماهیانه بازنشستگی اوشانیبه نُمانسیه. همه هم ماشالا آدام اسمیت و اُقتصاددان!!

سی سال خودشانه امیدواری میدی یَن که بازنشست گَردوم میشوم طالقان اِچّین مینوم ، اَچّان مینوم.  مرغداری راه مینگنم، اون یکی گاوداری، اون یکی ماهی سرا یو پرورش شتر مرغ و بوقلمون و چه و چه که آخرش دی هرچی پوله تَش میکشون میشو پِی کارش.

 

 

در آن شباب زندگانی، پولانه بوداشتی بی یَم بشوم یه پُجُ هاگیروم. هفت هشت سالی قَناعت و دِسی پیشو بداشتون، ماییبه یه پُجُ صفر کیلومتر میگردی. همین مایی عزم، جَزم گِردی که یَک شِو مرحوم آقام بگت: پسر جان!!

بَتم: جانم آقا جان!

- چب میخوا نازنین پوله هادی یِی پُجُ هاگیری؟!

بَتم: خب چه نوم آقا جان؟

بزرگوار در یک سخنرانی راهبردی  بَگُت: ما گو یه کُله پیکان داریم مارو وَسه !بشو یه وانت هاگیر، اَقَـلَکـَن طالقان میشیی وِمیگردی، این آلاشغالان و کیسه نان خشکانه دکنیم پشتش. حالا میتانی کاسبی دی کنی. دو کَش بار بیوری بَبِری، یَگ عالوم منفعتت میبو. هم طالقان میشی هم کاسبی مینی، بده؟ پُجُ میخوا چه نی رو؟

 

یکسال گذشت. آقاجانی گپو گوش گیتوم. مایی وانت گِردی آقاجان و یک قوم و یک دهاتی مُفته خر! این یکسالی میان، بلکم اندازه ده دوازده تا هواپیما ۳۳۰ فقط بار ببردوم، بیوردوم طالقان، دریغ از یه باک بنزین کرایه. حَله یکسال نگردی‌به، ماشینی صحاب دریمی و اوراق گردی .

وانتو با چندی ضرر هادام بَعش ..

این اولین توصیه  اقتصادی آقاجان بود که با شکست مواجه گردی و بدجور مغبون  گِردی یَم. مایی کمر بُشکُنوس با پیشنهادش.

 

 

مدتی بگذشت. خیر سرم عاشق گِردی یم، بگذریم که کجا و چطو؟

دخترکی اسم شِمین بَ، آقاش بازاری میان از اون قدیمی فرش فروشان. وضع مالی، عالی و خانه یو ملک و املاک اندی داشتون که حسابش دسشان دِ درشیبه. خانه شانی دُل اندی کیلی اوزان بَ  قاطی میکوردون این کیلیان کدام ویلا یو خانه ای شینه. البته مایی خانه دی کم کیلی اوزان نبه!! طالقانی خانه ای دل، خدا بیامرز آقاجانم ستونی سر یه گته میخ طِویله بِزی بَه، مسجد و غسالخانه یو  دهی پمپ آب و راهی سری مستراحی کیلی یانه اوزان کوردی به. همین یک گذر میتانسی وجه مشترک پیدا کنی!

همه چیز دبه خیر و خوش پیش میشی که آقاجان دومین نِصیحت راهبردی رو ارائه بودا، مونه بگت: پسر جان !!!

بَتم: جانم آقاجان!

بَگُت: این دُتَرک تی یِی بِه زون نیمیگرده، هم خودته بدبخت مینی هم  او ره بدبخت مینی، هم خاکو دمینی مایی سر.

- عوهاا چبه؟!

بگت: قِدیم تا حال بگتن کبوتر میخوا کبوتری همرا دباشه، باز دی بازی همرا، غاز دی غازی همرا. آخه یِتیم بی پدر! تو خودوتی خرجی سر بُزاسی چطو میخوا این دترکی خرج و مخارجه هادی یِ ی؟؟ یَگ هفته این دتر پولدارانی چُسان فِسان از چهل سال ننه تی خرج مخارج ویشتره. نکن رو نکن... خودوت جهندوم دِ ماره دی بدبخت مینی .یه کُله خانه داریم اینو دی میخوا بروشیم تی یِی مهر و سکه رو هادی یِ یم زندان دِ دروریمب!

بزرگوار همانجا طلاق بُدا و سکه هانه دی اجرا بنگت و مارو دکورد قزل حصار.

 

 

بدجور ترس ننگت مونی جان؟ هرچی اعتماد به نفس داشتم کُش بکشی بَعش. بِدی یَم  بیراه دی نِمیگو.. اون گِردی که پس بَکشی یَم و چند ماه بعد شِمین خانِم، یه لندهور بی عار و غی رت همرا ازدواج کورد. جویا گِردی یَم تن لش نه کار داشت نه بار داشت  نه سربازی بِشیبه  نه هیچی ، ویه داری جور فقط جَرشی به! شِمین خانِمی آقا دی اوشانیب خانه یو ماشین هاگیت و ویلا بدا و کفت بدا و درد بدا و کار بدا و بَبَرد یه دهنه دوکّان اوییبه هاگیت بنگت اوره کاری سر .

آری، آن خر موذی دامادِ بی وجدان، آن ویه دار بی خاصیت، آن وَرور ناخوشی، آن چالوسی دزد ورزو که عمرش کار نکوردی‌به، آن دزد سگ ایقبال دیگران، راه صد ساله رو جفت بزی بَپَّرس. گوشتی که خیر ناخورد مونی دوندانی بیخ د‌ِ درورد. حلاوت و شانسی که اگر آقاجانی فتوا و بیانات نبه مونی قوسمت میگِردی.

 

 

بعد از اون داسُه‌تان نیت کوردوم روزی پنج مرتوبه بعد نماز واجب  قربه الی الله دو دستی بکتانوم کله ای سر که خاک و تیلان دکنن سرت...! چند وقت واقعا کله رو میکتانسوم و ناراحتی اعصاب بیگیتوم تا بعدش کم کم یادوم درشی.

نه اینکه درشی باشه، هرگز تا قیام قیامت یادوم دِ در نمیشو، منتها بموردوم اندی کله رِ بکتانسوم .بیصحاب کله ونگ ونگ میکورد تا ایکه کم کم  خسه گردی یم ..شتری که مونی خانه ای پیش باخوتی‌به، آقاجانی مسمال اویی کینی سر تزریقات گردی و شتر ایقباله رَم بودا بَعش.

 

بگذشت و بگذشت

در آن سه روز تعطیلات بهاری آقاجانی همرا راه کتیم به سمت طالقان. آسمانی نیمه ابری که گوردله گوردله ابران آسمانی سر بَل بَل میزی یَن و خونوکه بادی بهاری میوزید .اصولا احوال خوب آبستن بولایه! هرجا بدی یِی کیف دِری مینی، صداتو در نیور که این بی وُفا دنیا حسودیش میبو تُک و دوماغت دِ درمیوره.

بَرِسی یِ یم عوارضی .خیلی شُلُغ بَ. همین صفی میان دِبی یم آهنگ «دنیا ز تو سیرم بگذار که بمیرم دنیا ای دنیا »گوش میدام که آقاجانم بگت: پسر جان!!!

بتم‌: جانم آقاجان!

بگت: تی یُی چوشمان سو دِ بکتیه؟

بتم: نه!! چِطو؟

بگت: کوری مگه پسر؟؟؟ بشو اون لاین، عوهااا چندی خلوت تره.

بتم: چه فرق مینه؟! حالا هجده سانت پس و پیش، خلاصه میشیم دیگه.

حکم کورد ایلا و بیلا بشو اون دست. از همون گیرهای ننه بابایی که نه قابل بحثه نه قابل درک. ما دی بشی یِ یم اون لاین عوارضی، همین ماشینی هوروک دستی رو  بَکِشی یم که یه مینی بوس چنان بِزی، بکتانوس مایی ماشینی کینی سر که شش هشت موتر بَپَّرسیم.

ماشین پهبادی جور به پرواز دریمی و هشت موتر تیکاف کورد. باور کوردونش سخت به که دِسی دِسی خودمان بشی یِ یم اون لاین که مینی بوس بکتانه زوری جور پهن زمینمان کنه!!!!

آقاجان ای آقاجان! خدا رحمتت کنه که اندی مونی به خاطره بنگتی! اگه اندی که خاطره بنگتی، ارث مینگتی، الان کل شرکت گوگل و اپل رو یکجا میخرسوم.

حالا چی گردی مینی بوس بِزی ماره؟

تو نگو عازّات یه پیرمردوک مینی بوسی دل خطا مینه و  راننده که سیککار دستش دبیه شروع مینه بَخِندی ین .سیککاری تَش دِمیکوعه مردوکی میانچان و خشتک و اُشکومی سر و تا بیا تَشه بکوشه ناقص نگرده میزنه مارو ناقص مینه. دو ماه تمام گردن بند طبی دَوَسا بی یَم و‌ آدم آهنی جور راه میشی یم. بگتم دیه جُواب کورد، گردن وِنمیگِردی، اچینی کرگدن و خوکی جور گردن تعطیل گردی، کله رو مگه میتانسی پیت بِدی یِی؟ خشکه چو...

چندی نذر و نیاز به درگاه احدیت که فقط  وَل نگردوم و  شکر خدا بعد از دو ماه یقدی رَژ گردی یم.

البته الهی شکر، آقاجانه هیچ بولا نَرِسی. هرچند این واقعه نقض قوانین فیزیک بَ. چطو گِردی که کلیه نیروی نیوتنی، فقط مونی سر و کین دِ وارد گردی؟؟؟ چطو آقاجانه تِکِیم دی نودا ؟؟؟ این سوالات هنوز مونیبه در هاله ای از ابهام قرار داره.

 

 

دو هفته  خانه نشین گِردی یَم و همان باعث گردی انقلابی در زندگیم ایجاد گرده. خانه نشینی و اعتکاف بایث گردی خلوتی میان، عقل کار بَزَنَم چب اینهمه بولا مصیبت سروم میا، هموش دی آقاجانی نِصیحتانی سر؟ بَنِشتوم پشمانه اتفاقاته واسگلسوم...

آخه آقاجان کجه دِ میدانه کجا بولا بَلی دره، حضرت ابراهیمی جور کارد دمینگنه و دسنگله میدیه جهندومی میان؟؟ حضرت ابراهیم هم یک بار یالشه میخواس بکوشه نه مایی آقایی جور روزی هشتاد مرتوبه گوسفندی جور زمین بزنه. این گِردی که احتمال بدام مونی آقاجان ایحتمالا با اجنده یا یوفاهای کیهانی در ارتباطه. هوش های برتری که در کالبد آقاجان حلول کوردی ین و‌ میدانن کجا بولا میخوا نازل گرده و پیرمردکانی فلنگ کی و کجا درمیشو .

بتم اینطو نیمیبو !! اول اون پُجُ ای سر، پول و مالمه بسوزانس. بعدش شِمین خانِمی سر قلب و احساسمی همرا وازی کورد .ایسه دکتیه جانمه میخوا هاگیره. بدی یَم اینطو پیش بشو بایث بشوم قبرسانی سر باخوسوم .تصمیم قاطع بیگیتوم از این نیروی نِصیحتی آقاجان استفاده بهینه کنم و دولتمردانی جور از تهدید فرصت دروروم و تا مارو نزیه نکوشتیه یا ناقص نکوردیه، هرچی او بگت در یک حربه اُستُراتُژیک خلافشه انجام بدی یم...! اویی بکن، مونیبه نکن باشه یو اویی نکن مونی به بکن. منطق جز این نبه!!! هرکس بیل زن باشه اول خودوشی باغ بیل میزنه. در یک محاسبه سرانگوشتی از میزان موفقیت آقاجان در عرصه های مختلف به این نتیجه بَرِسی یم که هر راهی که او بشیه بحمدالله جز به ترکستان و مغولستان و بیابان خدا ختم نگردیه .پس علم به راه کژ کم از علم به راه راست نیه. توکل به خدا که اهدنا الصراط المستقیم.

 

فصل تازه ای آغاز گردی ...قرار گردی هرچی آقا بگت خلافش بشوم.

وقتی یکی از رفیقانم پیشنهاد خرید یک مُفته زمین در لواسانه بُدا، برای جواب او‌ دِ چند روز مُهل بیگیتوم. آقا رو بگتم و با مخالفت سرسختی مواجه گردی یم.

بگت: پسر جان تا حال آقات بشیه لواسان؟ ننه ت بشیه لواسان؟  آخه خودمانی طالقان چه بولا داره میخوا بشی اون جهندوم د زمین هاگیری؟! مایی روند آخه اونجاران نیه و اندی بگت تا خسه گردی.

مون دی هیچی اورو نگتم که یانی آها، صَحی، صَحی...

آقاجان وقتی بِدی اویی همرا دگ به دگ دننگتوم سَرچه وِنیگیت.

فرداش زونگ بزی یم رفیقم که آداش سه دانگش مونی. خیلی ترس داشتم اما دلو بزی یم به دریا، بتم درگده اینهمه مال و جانم بسوت این دی رو اَش.

یکسال نگردیبه یکی از این بساز بفروشان زونگ بزی که این زمینه بروشین میخوام درنگنوم یه زمین دیگه ای سر .از این قرار که چون این دوتا زمین تجمیع میگردی میتانس خلاف و غیر خلافه هم بدیه و از این لاکچری ویلاهان بسازه ...

بروتیم... هرچی بنگتی یم چهار برابر ویگیتوم!

اون داسه‌تان تمان گردی و منتظر فرصت جدید گردی یم. مکانیزمی که دِچیه بی یَم گویا ساعت سوییسی  جور میزان کار میکورد. تا اینکه همان رفیقم که برارش مهنس کشاورزی بود و چندی گلخانه یو این چیان داشت پیشنهاد بدا ترکیه د یک نوع کوت (کود) طبیعی و ارگانیک وارد کنیم .بگت: این کوتان  جدید دریمیه و خشکه داری بیخ دکنی دار سبز میگرده و دمه جاری سر دپاچی گلستان میبو ...

بشی یَم بتم: آقاجان اچین .....

آقاجان نگاه عاقل اندر سفیهی کورد بگت: پسر جان !!!

بتم: جانم آقاجان !

بگت: میخوا پوله هادی یِی بشی ترکیه د خر زور و سُر لپه یو تاپاله بیوری؟! بیو بشیم طالقان عمو حرمتتی گاوداری دُل اندی گوآله زور تورو هادی یَم که زورت درایه!! آخه تو چب اچین تِکِیم باخورد گردی یِی؟؟

بتم: خا، چشم آقاجان!

هرچی لواسانی زمینی سر سود کوردی بی یم، اصل و فرعه درنگتوم، رفیقمی همرا شریکی اون بسته کوتانه وارد کوردیم.. هرچی بنگتوم سه برابر بلکم ویشتر ویگیتوم. دو سال مایی کار گردیبه زور وارد کوردون تا اینی که همه گردی ین این کاره یو دست زیاد گردی و سری آخر ضرر بدا ولی در مجموع خوب مونیب بنگت..

 

 

مورد بعدی این به که مایی محله ایی گَل یه بنگاه املاک دبه، یه کلفت کین مردوک اونجا مشاوری کار میکورد. جاده چالوسی بَ، خیلی مایی همرا خوب به. آقاجانی یقه رو بیگیتیبه که حاج آقا پسرته بَگو یه مورد دارم یارو پول نیازه خانه شه میخوا بروشه.

بشی یَم بدی یم یه ویرانه آپارتمان سی سال ساخت، امبا زمینش زیاد و قدر السهم خوبی داره.

آقا رو بتم هاگیروم؟؟؟

بگت: پسر جان!!!

بتم: جانم آقاجان!

بگت: نکن، این کلفت کینه مردوکی حرفه گوش نیگیر اینان کمیسیونی پی درون، اون ویرانه ر سگ دبندی در میشو. نازنینه پوله تش نکش، بیو بشیم طالقان، عمه زیبایی زمین تی یبه هاگیروم هشت ده تا جوز دار میانش دره هیچی نباشه سالی چندی جوز هامیدیه، کُلی تی یبه منفعته!

یاد همان منفعت وانت افتادم. همچی چهار ستون بدنم این اسخوانانم لرز دکت!

بتم: خا ...تی یِی منفعته دی بِدی یِ یم! خلاصه یه جور رَته بودام و مردوکه بَتُم مونیب هاگیر اما آقامه هیچ حرفی نزن.

هاگیتوم!

یکسال گذشت.

احمدی نژادی دوره گردی و قیمت زمین و ملک سه چهار برابر گردی. اون خانه دی همه همسادان توافق بَرِسی ین و قرار بودان که یکجا بروشون و مونی قدر السهم هشت ده برابر پولی گردی که اون آپارتمان بَخَرسی بی یَم...

به برکت آقاجان تقریباً میلیاردر گردی یم.

به سروم بزیبه آقاجانه ویگیروم ببروم لاس وگاس! اما اجل مُهل نودا و آقاجان رحمت خدا بِشی.. بِشی و خیر و برکته دی ویگیت بَبَرد. بیدون میزان و راهنما گردی یَم. بیدون دس چراغ که راهی پیشه روشون کنه. ولی دیگه جهل و جوانی دوران تمان گردیبه و اندی تجربه داشتم که خطا نکنم. چهار پنج سالی دی خودومیب بساز بفروشی میکوردوم. دیگه گیسان سفید و دوندانانی کار گردیبه، نفهمسوم چطو جوانی سر د رد گنسوم و دَکِتی یم سرجیری...

وضع مالی خیلی خیلی خوبی داشتم امبا نه زونی نه یالی نه تفریحی کوردی باشی نه هیچی، فقط دروردوم و بداشتوم. هرچی این سالها سگ دو بزی بی یم هادام یه گته زمین بخرسوم کجا؟ تجریش! منطقه ای که همه قدیمی بازاریان و اربابانی ملک و منزل اون جاران دره. کل دارایی و هرچی این سالها ‌دروردوم یه وام دی هاگیتوم بنگتوم سرش و اون زمین تجریش بخرسوم. دو سالی سرش باخوتوم .پیشنهاد های مشارکتی خوبی بهم میگردی منتها تصمیم بیگیتوم بروشومش و یقدی کیچیکتر هاگیروم ولی بساتنشی سر شریک نگیرم. همه دارای ام اون زمین بود

دار و ندارم. بنگتوم بروشومش که یه دراز مردوک بیومی و به بالاترین مظنه خریدار گردی. خیلی قیافه ش آشنا بود منتها هرچی خودمه بشقالسوم نوشناسی یم.

تا اینکه قولنامه ای سر اسم و فامیلش رو که بگت دوزاریم بکت: شِمین خانِمی شوهر! بی پدر صغیر، چندی خوشتیپ و خوش اُستایل گردیبه.

مفته پول خوب به تنش گوشت گردیبه. ساعت سوآچ و کت و شولوار اصل گوچی و پوجار چرمی فِندی ایتالیایی و انگوشتر جواهر و عینک سنگی ریبن و سوییچ فورد موستانگه همانجا میزی سر مینگت کل ودیعه معامله کامل میگردی. همان ویه دار بیخاصیت که دو زار جیفش دنبه یه نوشابه کانادار هاگیره .همان دزد ایقبال، همان سیا کِولی، همان که نمیدانم کی اوییبه دعا و ورد بخوانسیه!

سه تا چک بَکِشی، من و بیست و پنج سال سگ دو بزی یَن و جوانی و عمر و همه رِ یکجا بَخَرس ... سه برگ چکی همرا!

 

 

آقاجان خودوت میدانی مونی خِویی میان پیدات نیمیگرده؟؟؟؟!!!!

اون جراهی کبوتری تختی سر لم بدای یا غازی همرا انار دان مینی؟؟!!

یِقدی نَموک دپاچ فشارت جیر نکوعه!

اگر شانس و ایقبال پیشانی سر دوباشه، کبوتر که هیچ، سیا توسنگال و خر چسانه دی یگ عمر باز و دالوایی همرا خیر و‌خوش زندگی مینون.

 

دریافت فایل صوتی این داستان- کلیک کنید

فایل اول             فایل دوم

 

داستانِ طنزِ سَگ‌دو

به قلم: حامد نجاری، اهلِ روستایِ گوران

با صدای: سید حکمت قاضی میرسعید، اهلِ روستایِ حسنجون و سیدآباد

ویرایش و تدوین: سید ابوالفضل قاضی میرسعید، اهلِ روستایِ حسنجون و سیدآباد

تهیه پوسترها به طالقانی: سیده مریم قادری، اهلِ روستایِ اورازان

با تشکر از کانال طالقانی‌ها و کانال کشکرت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۰ ، ۰۷:۱۷
درجی طالقانی

داستانکی از ننه: آخــرت

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۸ ق.ظ

خدا بیامرز، مایی گَــتِ نــنه خیلی شوخ بَ و یک روز دَبه نُمـــاز میخوانست، نُمازش تــُـمـان گـِردی و بَـگـُت: صغیـــر بمانی ، پایَــس نمازت رو بخـوان!
_ بخوانستوم 😉
_ اَوراح خیـــکت.. آهاااا... بخوانستی، کِی بخوانسی مون نِدی یمه؟پایسا... پایسا.... پایَس رو به خــدا بیور و آخــر نُماز دی خودتـــو دعــا کن بَگو یا حضرت رحــمان به حق پنج تَن، مونی این کُلِ شُـلِ  نــنه رو بُــــدار.
بگوتم: عـــِــو هااا..... ننه جــان! قربانــُت گردوم، این گـــو دعــا در حق توعه، دیــگه چب منت مینگنــی؟ بَــگو تو رو دعـــا کنم خب!
بگوت:  نخیــر.. این دعــا خودوتی شینیه! نَوِلّاه لازوم نکوردیه مونه دعا کنی! تو بشو خودتـــو بــَرُس.
_چـــِبه؟ یعنی چــــی؟
_  یعنی این که مُن اگه بَمُــردُم، اونوقتی ســر، شمایی بمــوردونی نِــــوبه و وَخت میگرده، عیسه دعا کن مــون دَباشوم و خدا مــونه بُـــداره تا شما دی بُمانین!
_  عجب حرفی بِزی یِ ی ننـــه😂

ننـــه اینو بگُـت و شروع کُرد سیفیدِ سجادُه‌شَ جمع کُرد و زیر لب پِچ پِچ میکورد:

یَــگ پُدَسسوخته دی اون دنیا دَ وَنَگِــــردیه بُدانیم اون وَران چه خبـــره 😁

 

به قلم: حامد نجاری، از روستای گوران طالقان

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۰ ، ۰۸:۲۸
درجی طالقانی

برکتِ نان

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۰۱ ق.ظ

 

سحر، خواب آلود، با تنی سنگین و دردآلود از  جا بلند و آرام و بی صدا مشغول آماده کردن خمیر شد. بچه ها خواب بودند و دلش نمی‌آمد آنها را بی‌خواب کند. فردا کلی کار داشت و در سر کارها را مرور می‌کرد.
اگرچه راه رفتن برایش سخت بود ولی او مادر بود و با تمامی مشکلات، باید به کارهایش می رسید.  با سختی، لاک را آورد و چند کاسه آرد، درون آن الک کرد و آب جوشیده‌ی ولرم را درون آرد ریخت و با دستان مهربانش، شروع به خمیر کردن کرد. نمی‌دانم می‌دانید خمیرِ نان را باید خیلی وَرز داد تا آماده برای پختن شود و مادرم با سختی، این کار را تمام کرد و روی لاک را پوشاند، تا خمیر وَر بیاید و کاملاً آماده شود. بعد کمی آرام گرفت، اما با بالا آمدن خورشید و بیدار شدن بچه ها، از چشمان زیبای مادرم هم خواب کوچید.

صبحانه را آورد و بچه ها را تر و خشک کرد، ولی انگار زیاد حالش خوب نبود و احساس درد داشت اما هیچ بروز نمی‌داد. بعد از صبحانه، ننه گفت: «خمیر بالا اومده و دیگه وقتشه که شروع کنیم.»
بچه‌ها را به آقاجون سپرد و تنور را آماده کرد. هیزم و گمره، در چشم به هم‌زدنی شعله کشیدند و آتشی به پا شد که تنور را سرخ و زیبا و آماده پختن نان می‌کرد. سفره‌ی آرد را پهن کردند و تخته، وردنه و دیگر وسایل را آوردند.

ننه گفت: «حوا جان، تو سنگینی نمی‌تونی نون رو به تنور بزنی. من کنار تنور می‌شینم، تو نون را وَردنه کن که اذیت نشی.»

و چنین بود که مادرم و ننه، شروع به پختن نان کردند. با شروعِ کار، درد مادرم بیشتر شد ولی باز هم، پیشِ مادر شوهر صدایش را در نیاورد و خیلی عادی، نان‌ها را وردنه می‌کرد. او با درد کنده می‌گرفت، با درد وردنه می‌کرد اما خم به ابرو نمی‌آورد .

تا اینکه آخرین نان پخته شد. حالا دیگر درد تمامی وجود مادرم را گرفته بود. همان دم، ننه متوجه حال خراب او شد و پرسید: «حوا جان چیه؟ دردته؟ ای امان... چرا زودتر نگفتی؟» و سراسیمه آقاجون رو خبر کرد.

- «زود برو دنبال خاتون باجی، بگو حوا دردش بگیتی، زود بیا.»

ننه سفره‌ی نان را جمع کرد و آقاجون به دنبال خاتون باجی رفت. در خانه کسی حضور نداشت، آخر فصلِ خرمن بود. آقاجون تا پشت ده که محل خرمن بود را دوید و نفس نفس زنان به آنها رسید و گفت: «خاتون باجی زود بیا حوا دردش گرفته» 

خاتون باجی گفت: «باشه میام اما کارم نیمه تمومه» آنها آن لحظه که باد می‌آمد، داشتند گندم‌های خود را باد می‌دادند.  آقاجون گفت: «من به جات کار میکنم تو فقط بشو»

و اینطور شد که خاتون باجی پیش مادرم آمد. طولی نکشید که صدایِ گریه نوزاد بلند شد. در روز ۲۸ مرداد، روزی گرم و تابستانی، دختری به جمع خانواده اضافه شد. و من در طالقان، در میراشِ زیبا و در خانه‌ای گِلی گرم و پر از زندگی، چشم به دنیا گشودم و مادر و پدرم «فریبا» نامیدندم.

دنیا آمدنم را دوست دارم...

مکانش را...

زمانش را...

خاتون باجی را...  کسی که مرا به  دنیا آورد.

و از همه مهمتر مادر و پدرم را...
به قدری برایم زیباست که دوست دارم صبوری مادرم را، حجب و حیا او و سادگی و عشق زندگیشان را بنویسم و به همه بگویم چقدر به وجودشان می‌بالم و افتخار می‌کنم.

تولدم قرین شد با برکت، با نان، با گرمی و همین برایم زیباست.

آن نان‌ها خوشمزه‌ترین نان‌های دنیا بودم برای مادرم، چون با عشق به وجود نوزادش پخته شد و توانست علیرغم درد، آن را به پایان رساند و کارش، نیمه تمام، باقی نماند.
احساس عجیبی دارم. شاید حمل بر خود شیفتگی شود ولی وجود خود را به واسطه‌ی تولدم، دارای برکتی خاص می‌دانم. چیزی که همیشه برایم ثابت شده است. ولی یک حس دیگر هم دارم که این هم خالی از واقعیت نیست. در هنگام تولد که مادرم مشغول کار، پدر مشغول کار، خاتون باجی مشغول کار بودند، من نیز همیشه مشغول کارم و استراحت و راحتی کمتر سراغم می‌آید. از این امر، ناراضی نیستم و این را مرهون لطفِ الهی و نحوه‌ی به دنیا آمدنم می‌دانم.

 


عکس: بانو سوداگری، مادر سرکار خانم فریبا سوداگری

زنده باد مادرم که شجاعترین، مهربانترین و محجوبترین زن زندگیم است.
و یاد و خاطره‌ی شیر زنی چون «مرحوم خاتون باجی» که کمک حال زنان در میراش بود، برای همیشه زنده و گرامی باد. روحشان شاد، کم نبودند شیر زنانی که در روستاهای طالقان، چون ستاره‌ای درخشیدند و دوشا دوش مردان، برای گذران زندگی، زحمتها کشیدند. یاد همگیشان گرامی و روحشان قرین رحمت الهی.

 

به قلم: بانو فریبا سوداگری                         عکس اول از: بانو راضیه فرج‌پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۰:۰۱
درجی طالقانی