داستان بیژن و منیژه - قسمت دوم
داستانهای شاهنامه فردوسی
بیــژن و منیــژه
وگردان به طالقانی: ابوالفضل یزدانی
قسمت دوم
قسمت اول داستان اینجه تمان گردی که منیژه بیژن بیهوش کرد و ببرد قصرش.
بیژن وقتی بهوش بیامه و بفهمست گرگینی گول باخورده و چه دامی میان بکته.
منیژه دلداریش میدا و میگوت غصه ناخور نمیل کسی بفهمه این کاخی میان دری.....
غافل از اینکه خیلی زود دربان کاخ شک کرد که چبه منیژه کاخ ده در نمیشو و هر روز کاخی میان یه بزم و جشنی برگزاره
شروع کرد تفحس و بفهمست یه غریبه مرداک کاخی میان دره.
دربان ترسش ده که خودش زیر سوال نشو بدو بدو بش افراسیاب خبر هادا.که یه ایرانی کاخی میان دره.
ناگفته نمانه که افراسیاب با ایران دشمن به و وقتی بفهمست یه پهلوان دشمن کاخی میان دره عصبانی گردی سرآسیمه بش کاخی میان و بدی بیژن منیژه لپ نیشته و تورانی دترکانی میان مشغول عیش و نوش هسته.
بیژن حالیش گردی و خنجرش درآرد تا دفاع کنه که افراسیابی برار به نام گریسوز بگوت در امانی و بیژن گول بزی و بیژن دی خنجر دستش ده الک کرد زمین.تا خنجر بنگت زمین تورانیان بریختن سرش و بیژنی دست دبستانو کت بسته ببردن افراسیابی ور.
افراسیاب او ده سوال کردی چبه بیامیی توران مای ملکی میان چکار دری؟؟؟
بیژن دی داستان ارمنستان و تار و مار کردن گرازان بگوت بعد برای اینکه منیژه ره نجات هادی یه خل خلی درو بگوت.که جن و پری منه الک کردن این کاخی میان
اما افراسیاب که منیژه دست ده ناراحت به و غیرتش ونمیگت.بیژن بگوت تو جاسوسی به بیامیی اینجه و میخوای بزرگان توران بکوشی...
و بگوت تی سزا بمردنه.و باید دارت بزنیم
قبل از اینکه بیژن بکوشن بزرگان دربار جمع گردین و افراسیاب نصیحت کردن که اینکار نکنه.که اگر این خبط کنه جنگ میبو..
شاه دی وختی بفهمست این رستمی نوه هسته بترسی و دستور هادا بیژنی دست و پاره زنجیر کردن و بنگتن یه چاهی میان.و یه گته سنگ که اکوان دیو الک کردی به تورانی طرف بندان چاهی سر.
منیژه ره دی سر لخت و پا لخت میارن چاهی بغل که معشوقشی خواری ره بینه.
شاهزاده خانمی که ناز و نحمتی همراه زندگی میکرد ایسه با بدبختی یه پاره نان جور میکرد و میبرد چاهی لو الک میکرد بیژنی به و شوکیان دی تا صبح برمه میکرد.
از اونور دی گرگین یه هفته ای صبر مینه و وقتی مینه بیژن نیامه و ازش خبری نگردی حالیش میبو که نقشه ش بگیته و بیژن اسیر گردیه.
ومیگرده ایران و به درو میگو بعد اینکه گرازانی کار یه سره کردیم.بیژن بش یه گور خری پی که شکار کنه که گوم گردی و خبری ازش نگردی..
کیخسرو شاه دانا به و حالیش میگرده گرگین درو میگو.یک کم دیگه او ده پرس و جو مینه و ثابتش میگرده که گرگین درو میگو دستور هامیدی گرگین زندانی کنن و آدمدمیرسانه بیژنی پی که پیداش کنه.
هرچی گروه جستجو بیژنی پی میچرخن پیداش نمینن.آخرین چاره این میبو که جام جهان بین بیارن تا اونی میان نگاه کنن بینن بیژن کجه دره.ناگفته نمانه یه جامی دبه اون ایام که کل دنیاره میشاست میانش بدی.
شاه بیژن با یه حال بد و کسل و ژولیده یه چاهی میان در سرزمین توران مینه.
میگو نجات هادان بیژن کار خطرناکیه و هرکی کار نی.پس گیو دستور هامیدی که بشو رستمی پی و رستم بشو بیژن نجات هادیه.
رستم دی میگو فقط باید خیلی مخفیانه بشم بیژن نجات هادیم و یواشی وگردانم ایران.
بهمین دلیل رستم با هفت تا پهلوان نامی دیگه همراه یه غافله بازرگانی میشو توران زمین.
منیژه دی باخبر میگرده که یه غافله ایران ده بیامیه توران....
قسمت دوم تمان......خجیر همشهریان.