داستان بیژن و منیژه - قسمت اول
داستانهای شاهنامه فردوسی
بیــژن و منیــژه
وگردان به طالقانی: ابوالفضل یزدانی
قسمت اول
داستان اینجه ده شروع میبو که که یه بزمی میان که کیخسرو دبه.ارمنیان که سرحدات ایران و توران زتدگی میکردن میان دادخواهی به.
ارمنیان گریه زاری مینن که یه گله خوک و گراز صحراشانی میان دکتن هرچی محصول داشتن و دام دبه صحرای میان نابود کردن.
کیخسرو شاه دستور هامیدی یه گته ظرف طلایی جنس بیاردن بندا مجلسی میان که میانش پر از طلا جواهر به.
بگوت کدام شیربچه ای میشو این گرازانی تکلیف یه سره کنه تا این ظرف طلا را جایزه هادیم اوره.
هیچ کس حرفی نزه و پا پیش نندا.
تا اینکه بیژن پیشا بش و بگوت من میشم.بیژن پسر گیو و نوه دختری رستم پهلوان به.
اما گیو بیژن ملامت مینه.و میگو پسرجان نکن این کاره تو جوانی هنوز تجربه نداری من دی برات آرزو ها دارم.
بیژن دی جوان به و جویای نام و غرور داشت و کله ش دی باد .
اصرار مینه شاه دی گرگین که یه سردار سپاه و جنگاوری باتجربه به همراش مینه.
وقتی که میرسن ارمنستانی بیشه ره .بیژن گرگین ده میخواه که در نابود کردن گرازان کمکش کنه.گرگین دی جواب هامیدی جایزه ره قراره تو بیری من چبه جانم در خطر بنگنم.منی وظیفه فقط راهنمایی کردنه که در خدمت درم.و خلاصه بیژن کمک نمینه.
بیژن دی این حرف گرگین ده ناراحت میبو و عصبانی.بش بیشیه میان و گرازانی دمار درآرد و دندانانشان دی به نشانه پیروزی جدا میکرد که ببره دربار کیخسرو.
گرگین از شجاعت و دلاوری بیژن ترس ومیرش که نکنه بشیم دربار او شاه بگو من کمکش نکردم.
همین فکر و شایدم حسد باعث میبو بیژنی نفرت به دل بیره و به فکر نیرنگ حیله دمیکوه
بعد اینکه گرازانی کار یه سره گردی و یه کوچیکه جشن دی بیتن.گرگین بیژن میگو.حالا کو تا اینجه بیامیم خوب بشیم مرزی سر که تورانی دخترکان هرساله این روزانی میان اینجه جمع میبن و جشن میرن.این دخترکانی میان همه ده قشنگ تر افراسیابی دختره اچین پنجه آفتاب.
بیژن دی به اقتضای جوانی و جاهلی گرگین همراه میشو.و فریب میخوره.
اون دشتی میان بیژن وختی اون همه قشنگ دترکان مینه اختیارش دستش ده درمیشو و بش یه سرو داری سایه بیخ بنیشت دترکان بینه.
بیژن تا منیژه ره بدی درجا عاشقش گردی.
منیژه دی تا یه اینجور شالدار جوان بدی که اینجور عاشقانه اوره نگاه مینه.او دی دل دوست بیژنه.
منیژه کلفتش برساند بیژنی طرف که پرس و جو کنه بینه کیه. و اینجه چی مینه.
بیژن دی ساده ساده داستانش تعریف مینه و میگو اون دترکی عاشق گردیم.
و کلفت میگو یه راه پیدا کن من بشم پیشا این دترک بینم .
کلفت دی که خبربر دو طرف به میشو منیژه ره میگو و منیژه دی بیژن دعوت مینه و سه روز و سه شو یک مفصل جشن برگزار مینه.
روز چهارم بیژن خبر هامیدین که وقت بشین و باید وگردن ایرانی طرف.
منیژه دی کو عجیب دل دوستایه این جوان رعنا و پهلوان ایرانی ره مکدر میگرده و میگو باید کاری کنم که او منی ور دباشه.
بیالاخره کنیزانش دستور هامیدی که دوای بیهوشی بریزن بیژنی جام ی میان و بیهوشش کنن و مخفیانه ببرن به کاخ منیژه.
قسمت اول همینجه تمان تا بعد....