درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۵۰ مطلب با موضوع «خاطرات و داستانها» ثبت شده است

مینی‌بوس رویایی

يكشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۰۸ ب.ظ

قصه‌ی متولدین دهه ۵۰ و۶۰ و شاید کمتر و بیشتر دهه‌های دیگه، با مرحوم حاج زینل و مینی بوس رویاییش متفاوت تر از هر داستان دیگه‌ای هست. برای بچه‌های خردسال و کودک آن زمان، به خاطر جنگ و عدم امکانات دیگه، مینی بوس حاجی، فقط یک مینی بوس نبود. ما تمام احساسات یک شهربازی مدرن امروزی رو داخلش تجربه می‌کردیم. مخصوصاً تو پیچ و خم‌های جاده طالقان.

 

 

یادش بخیر بعضی وقتها آنقدر جمعیت تو ماشین بود که وقتی از دور پلیس می‌دیدم انگاردشمن بعثی دیدیم. یکهو بیست سی نفرکه جای ایستادن نداشتند، حالا باید خم میشدند، و پرده ها رو می‌کشیدند که دیده نشوند.

به نظر من یکی از عللی که باعث شد خیلی از ماها ماشین بخریم، همین فشار جمعیت تو مینی بوس حاجی بود که باید تا ابد شکرگزارش باشیم. هر چند که الان بعداز گذشت سالیان سال از ماشین‌دار شدن، خیلیامون دوست داریم به آن زمان برگردیم و یک مسافت کوتاه تر رو با حاج زین العابدین و مینی بوسش طی کنیم. حتی شده فشرده‌تراز سابق!

آن وقتها که کوچیک بودیم و گاهاً روصندلی برای ماها جا نبود یکی از افتخارات دنیای بچگیمون این بود حاجی مارو صدا کنه و کناردستش بشینیم. البته همین الانم بهش افتخارمی‌کنیم. لذتی که آن جلو نشستن برامون داشت، توصیفی وصف ناپذیر دارد.

ما از بچگی تا وقتی بزرگ شدیم و پا تو جاده طالقان گذاشتیم، حتی با ماشینهای خودمون، اگر شب، نصف شب یا روز، پشتمون به راننده بی بدیل، حاجی گرم بود و می‌دونستیم اگر گیرکنیم یکی هست که به دادمون برسه. مخصوصاً ایام زمستان.

هنوز خوب یادم هست وقتی برای خاکسپاری یکی از اقوام، زمستون از طالقان برمی‌گشتیم و توی جاده گیر کرده بودیم، حاجی مینی‌بوس رو نگه داشت و همه پیاده شدند تا به ماشین در راه مونده کمک کنند. حالا تو این فکرم بعداز حاجی چه اتفاقی برامون میوفته؟

من فکر می‌کنم خیلی از ماها احترام به بزرگترها رو خصوصاَ اگر رو صندلی نشسته بودیم و بزرگتری میومد و به احترامش بلند می‌شدیم یا مسائل دیگر، تو مینی بوس حاجی یاد گرفتیم.

 

 

گرچه بغض در گلو اجازه نوشتن مطالب بیشتری از مینی بوس جادویی حاج زین العابدین نمیده، اما اگر فرصت بشه و قلم یاری کنه من و یا دیگران می‌تونند خاطراتشون رو بنویسند تا اینجوری بیشتر اسم و یادش رو زنده نگه داریم. حالا بعد از پرواز بلند روحش، کم کم خاطرات و مهربونیاش آشکارتر میشه. روحش شاد یادش گرامی.

 

به قلم: علیرضا مشایخ

تنظیم کاریکاتورهای طالقانی: سیمرغ

با سپاس از کانال طالقانی‌ها و گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۱ ، ۱۳:۰۸
درجی طالقانی

مینی‌بوس جادویی

پنجشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۴۸ ق.ظ

 

شاید بگید مگه میشه پنجاه نفر سوار یک مینی بوس بشن؟! اونم از نوع بنز قدیمیش!! تعجب نکنید، این کار بارها انجام می‌شد البته از نظر راننده تعداد کل مسافرا با خودش هشت نفر بیشتر نبودن، حالا چجوری می‌شد؟
ساعت شیش و نیم صبح از تهران (هفت چنار) مسافرا که اکثراً مسن هم بودن، سوار می‌شدند و ظرفیت تکمیل می‌شد. چند دقیقه بعد سر تیموری چندتا سوار می‌شدند، بعد چند تا هم سر خیابون جی، خلاصه تا می‌رسید آزادی، یه ده دوازده نفری سرپایی داشت.

ساعت هفت و نیم می‌رسید کرج. مسافرای جوون حیدرآبادی همه ساک به دست منتظر بودند ماشین برسه. اونجا بود که تمام فضای داخل ماشین پر می‌شد، حتی کنار راننده هم یکی دو نفر به صورت عمودی و ثابت باید می ایستادند و کلاً به یک نقطه خیره می‌شدند چون نمی تونستند حرکت کنند (جا برای یه نفس اضافی دی دَنبه).
مینی بوس می‌رسید اول جاده طالقان (دکه) مسافرا پیاده می‌شدند، یه نفسی تازه می‌کردند ولی موقع سوار شدن، (انگار حجمشان اضاف می‌گردی) جا واسه چند نفر نبود!!

حالا این وسط دو سه مسافرهم از قزوین و آبیک اضافه می‌شدند. به ناچار چند نفر از جوونا میرفتند روی باربند سقف ماشین می‌نشستند که اتفاقاً خیلی هم بهشون خوش می‌گذشت.

 

 

وقتی به سر بالاییِ گردنه می‌رسید، فقط صدای موتور ماشین رو می‌شنیدی که یک دفعه پیرمردی می‌گفت: «وَچه نمرد مینی پا رَ دُمُتی»

چند دقیقه بعد: «این پا کی‌یِی هَسّه؟»

یکی دیگه: «این وچه ر دس به دس کنین بوشو آقاشی وَر»

نفر بعدی: «اوسکوفته دکردی مای خیک»

بعدی: «داداش هول نده»

تا اینکه مینی بوس ناله‌کنان می‌رسید سر گردنه، جوری که غلط کردم خاصی از صدای موتور ماشین حس میشد.

معمولاَ یکی از مسافرا اونجا شروع می‌کرد به دعا برای سلامتی راننده و تک تکِ چهل و نُه نفر دیگه.

خلاصه چند دقیقه بعد همون چند نفر که روی سقف بودند باید پیاده می‌شدند و میانبر می‌زدند تا برسن پایین تر از دوراهی زیدشت. چون اونجا پلیس داشت و جریمه می‌کرد. بعضی وقتا هم پلیس مسافرا رو پیاده می‌کرد. بعد که بازرسیش تموم می‌شد دوباره یه تعداد می‌موندند بیرون، جا نبود سوار بشن. پلیس هم هنگ می‌کرد و بی‌خیالِ گشتن و جریمه کردن می‌شد، حتی کار به جایی می‌رسید که به ناچار خودش کمک می‌کرد تا دوباره همه سوار و جا بشن.

بالاخره یه کم پایین‌تر از دوراهی راننده باید منتظر می‌شد تا چند نفر پیاده که با لباس پلوخوری زده بودند به خاکی و همه سر تا پاشون کثیف شده بود برسند.

همه اینا یه طرف، بین رُشنابدر و کَش همیشه یه مسافر بود که باید «واشِبارش» رو هم می‌آورد توی ماشین و هیچ راهی هم نداشت باید سوار می‌شد!

 

 

این تنها ماجرای صبح پنجشنبه بود. شبیه همین هم بعدالظهرش اتفاق می‌افتاد. جالبترش هم اینکه فرداش، کل آدمای همین دو سرویس باید برمی‌گشتند تهران و کرج.

روح راننده با مرام خاطره ما حاج زین العابدین گرشاسبی شاد.

انشاءالله که سالهای سال شاهد خدمات دیگر عزیزان روستا باشیم. آمین یا رب العالمین

 

به قلم: آقای حمید گرشاسبی

تنظیم کاریکاتورهای طالقانی: سیمرغ

با سپاس از کانال طالقانی‌ها و آوای کش و گروه تولید محتوای درجی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۱ ، ۰۸:۴۸
درجی طالقانی

قند بُشکوتُنی خاطره

شنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۵۶ ق.ظ

قِدیما یادُمه نَنوم هر وقت میخواست ما رِ قربان صدقه بَشوئه میگوت:

اِی تو نمیری تا خودُم با این قندشکن تو رِ بَکوشوم!

مُن نمی‌دانوم اینه دیگه چه جور قربان صدقه بِشیَن و اُظهارِ محبتی بَه ولی هر چی بَه، آخُرُش نه به قندشکنِ خونی، که به یه ماچِ تُفمال ختم می‌گردی. laugh

در هِمین راستا، یه خاطره بُخواندوم که در ادامه به محضرتان تقدیم مینُم:

ما مادر بُزُرگُمانه «خانُم جان» صُدا می‌کوردیم. یک روز خانُم جانُم ایوانی میان، نیشتی بَه، دَبه قَند خورد می‌کورد. مونم اوی وَر نیشتی بَم. خانه مانی قنده هِمیشُک خانُم جانُم خورد می کورد. بدُش میامه وَچان دست بَزُنُن.
او که دَبه قند خورد می‌کورد، یک کم عقل زُنُک اونجان دَبه، فقیر بَه، بیامه مای خانه ایوانی میان بنیشت.
خانم جانم بَشه اویی به یِچی بیاره. تا خانم جان بَش خانه‌ی میان، زُنُک مونه بُگوت دُتَر یِخورده قند هادین، مون قند نودارُم. مونَم دُلُم اویی به بُسوت، نُصفَ  قندِ سفره‌ی قند خالی کوردُم  زُنوکی کیسه‌ی میان.
خانم جان دی اویی به یخورده نان و پنیر و بلغور بیاردا  زُنُک بَش.

همینکه خانم جان بِنیشت قندَ خورد کُنه بُگوت: دُتَر قندسفره‌ی قند چو گِردی؟

مونَم دست پاچه گِردیم بُگوتوم: قندانه مون بُخوردُم!

خانم جان بُگوت اِی تو کوفته بُخوری، این همه قند چو وقتی بُخوردی مون حالیم نَگُردی؟ وایَست اونجه، مون تیی حقَته بَرُسُم...

مونَم پایَستام فرار کوردُم.
خانم جان قَندشُکَنه اَلَک کورد مونی طَرف، بُخورد مونی پا خون راه کَت.
آقاجانُم یکدفعه میدان دِ بیامه بُگوت: خانم جان چِبه اوقاتُت تَلَه؟

خانم جان بُگوت: وَچه بُمرد یک قند سفره ای قندَ خالی خالی بُخورد. بُگوتُم مَرَض قند می‌گیری میمیری!
آقاجانم خَنده کورد بُگوت: مرض قند گو او ره نمی کوشه، ولی اگه اون قندشُکن میخورد کلُه شه، الان او ره بوکوشتی بَه. دبیی دوتا قندی واستان، مای دُتَره کوشتَن بِدیی.

خانم جانُم بُگوت: کِسی که یک قند سُفره‌ی قندَ خالی خالی بخوره، هیچ بُلا نمی رَسه!

خدا رحمت کنه همه رفتگانو

 

 

نقل خاطره دوم از: بانو اشرف حکیم الهی

با سپاس از کانال طالقانی‌ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۶
درجی طالقانی

خاطره خرِ باهوش و وفادار

يكشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۰۳ ق.ظ

به مناسبت روز جهانی خَر! خاطره زیر را تقدیم‌تان می‌کنیم:

آبـّام قدیما یه خر داشت، چَن سال اویی بِ کار کُردی بَ. بعد اون خرِه رِ بَروت به یه وِلیانی.

یه چند ماهی بگذشت.

یه روز گَن‌ننه‌اَم بِدی طِب‌له دِ صدا میا. میشو مِینه خرشان وَگردیه و خودُوش بِشیه طِویله‌ای میان.

آبـّا دی زیمینی سر دِ میا، سیفیده خرشانِ مِینه طِب‌له دَره.

او رِ ناز و نوازش مینه، گَپ میزنه همراش و اِو و واش هامی‌دیَش.

او رِ میگو: باهوشِ خرکُم، تی یِی وفا آدومان دِ ویشتره. با اینکه خیلی تو دِ کار بَکشی‌یَم، اما خیلی وقتان سوآرُت نمی‌گردیَم، میدانستُم خسته‌یی. تو دی محبت بِدی‌یِی و دل دَبُستای.

ایسه الان دی ولیان دِ وَگردی‌یِی طالُقان، چون خانُتی واستان دِلُت تنگ گردی بَ.

 

نقل خاطره از: مسعود محمدی نژاد، از روستایِ اورازان
عکس‌ها از: مهدی ویسانیان
شعر از: سعدیِ جان

_____________پیام بامزه‌ی یکی از دوستان____________

 یکی از همراهان درجی نوشتند:

 این خاطره رو برای گَن‌ننه‌ی خودم (مادر بزرگم) خوندم، برگشته میگه: آها... طالقانی مَک و مالان خیلی ذات‌دارُن. (یعنی باهوشن).

 بهش گفتم: ننه میدانی امروز روزِ خر هسته؟

 بگوت: چه حرفا... مگه خر دی روز داره؟ البت بعید دی نی! به شما امروزیان باشه، کُش و سُنده‌ای بِ دی روز دُرُست مینین!

خلاصه ما از خنده خودمانِ کُش بکشی‌ییم!! laugh

 

_______________نظرات دوستان________________

mail بانو شهناز سلطانیان از دیزان نوشتند:

حالا ما برای زوما همون داماد مثلی داریم، اول عرض کن



این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان

_______________نظرات دوستان________________

mail بانو شهناز سلطانیان از دیزان نوشتند:

حالا ما برای زوما همون داماد مثلی داریم، اول عرض کن



این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان

_______________نظرات دوستان________________

mail بانو شهناز سلطانیان از دیزان نوشتند:

حالا ما برای زوما همون داماد مثلی داریم، اول عرض کن



این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۱:۰۳
درجی طالقانی

وَچه بی‌یَم، بِشی بی‌یِیم طالقان. مُن یه کَمـُک طالقانی حالیم می‌گردی، اَمبا اصطلاحات تخصصی رِ دقیق نمی‌فَهمُستُم.

یه روز غروب یکی از فامیلانمان بیامی بَ خانُومان، ایوانی سر بَنشتُن و با نَنوم گَپ میزی‌یَن.

مُن اتاقی میان، خُتـّی بی‌یَم، اوشانی صُدا دِ بیدار گردی‌یَم. هامون طور، پتویی بیخ، گپانِشانِ می‌شنوئوستُم.

نَنوم بپرسی: دخترت خوبه؟ کجاهان دَره؟ یال دار نگردی؟

پیرزُنُک بگوت: خوبه، گوهردشت دَرُن. هِمین چند وقت پیشا یالشه لُوو بودا!

مُن می‌دانوستُم که «لُوو بودایَن» یعنی هُل دادن چیزی و قِل دادنش، مثلاً آن توپه لُوو هادین مینی وَر!

اَمبا کیشکه مغزمی میان، نمیتانستُوم هضم کُنُوم که یاله لُوو بودایَن، دقیقاً یعنی چی

این بَ که خودمی فکری میان، شُروع کُوردُم به سِناریونویسیِ ماجرا!

تا اینکه حقیقت داسُوتان دَستُوم بیومی، که همانا ماجرای قتل یه یالِ بیگناه به دستانِ نَنوش بَ!!!

آن به بعد، همیشاک فکر میکوردُم آن پیرزُنُکی دُتر، حتماً یالشه بَبوردیه یه کوهی، بلندی‌یی جایی، یا پشت بومی سَر و ناغافلی یالشه هول، یا به قولی لُوو بُودایه و پَرت کوردیه تا بمیره.

و هر شو این کابوسه خُومی میان می‌دیَم و اون پیرزُنُک که اندی خونسرد دبه قتل نَوُشه تَعریف می‌کُرد دِ مثل چی میترسی‌یَم.

هر وَختی دی مُنو میگوت: بیو قشنگه دُتر یه ماچ هادین، او دِ فُورار می‌کُردُم و تا مدتها اوشانه به چُشمِ یه قاتلِ جانی می‌دی‌یَم. (البت همینجا شما رِ یه نصیحتی مینُم هرکی بگوت بیو یه ماچ هادین، او دِ فُرار کنین و کاری به قاتل بودن یا نبودنش نداشته باشین!)

سالیانِ سال بُگذشت تا مُن بفهموستوم که «یالشه لُوو بودا» یه اصطلاحه که برای از دست دادنِ بچه‌ی تو راهی یا هامون سقط جنین به کار میبرُن. و آن وَخت بَ که پیرزُنُک و دُترش، ذهنمی میان تبرئه گِردی‌یَن امبا افسوس که دَنبه تا او رِ یه دلِ سیر، ماچ هادی‌یَم و بی‌یَلُم تا دیمِمه تُف مالی کنه!

چون زندگی، ناغافلی او رِ لوو بودا بَه..!

روح جمیع رفتگان شاد و حالِ شما خوانندگان و همراهانِ درجی دی شاد

به قلم: سیمرغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۰۰ ، ۰۸:۴۵
درجی طالقانی

نقلُک مهمان سمج

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۴ ق.ظ

اون قدیم قدیمان، یه روستائی، جُل و پُلاسُشَ ویگیت و بَش به روستایَ بغلی ریفیقیشی خانَه. نه یه رو، نه دو رو، نه سُه رو بلکَه چَن هفته اونجَه بُماند. یه رو صاحُبخانه‌ای زُن کو  از پذیرایی خستَه گردی بَ رو کورد به شوعروش و بوگوت: «مَرد بیا فُکری کنیم شایُد بُتانیم این سُمُجَ میهمانَ از اینجه دک کنیم.»

اونان مشورُت کوردون و دَس آخُرَ زُن بوگوت: «امرو کو از بیرون بیامِی بُنا کن مُنه کُتُک بیزَن و بوگو چبه خانه‌ای کارانه انجام هانیمیدِی؟»

اونوخت مُن میشوم میهمانی لَپ و با بُرمه و زاری میگوم: «شما کو چن هفته مایی لپ درین و امرو هم میخای مایی وَر دی بیشی، آیا در این مدت مُن دی بدی بی دی اِیْن؟»

شایُد بدین وسیلَه خُجالـت بکشه و بوشو !

مرد قبول کورد و روزَ بهد کو به خانَه بیامه، بُنا کورد با زُنُش دهوا و اونه با چو بیزَن !

زُن بوگوت: «چبه منه می‌زنی؟»

شوعر بوگوت: «نافُرمانی مینی»

زُن بُرمه کنان به میهمان پناه بَبُرد و بوگوت: «تو کو چن هفته مایی میهمانی و امرو دیگه میخای بیشی، آیا مُن د نافُرمانی بیدی اِی؟»

میهمان با خونسردی بوگوت: «مُن کو چن هفته ای اینجه دروم و چن هفته دیگه دی میخام بُمانوم، از چُشمام بدی بیدم، از شما نیدی اَم !.😜»

 

منبع: کانال اصیل طالقانیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۰ ، ۱۱:۱۴
درجی طالقانی

یک نقلُکِ طالقانی با یه عالَم حرفِ واو

جمعه, ۵ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۰۹ ب.ظ

یک نقلُکِ طالقانی با یه عالَم حرفِ واو که ادیبان به آن واج آرایی می‌گویند.

 

یکی دَبه یکی دَنبه، یک وَل ویداری  وَر، یک وشنگ مو وَره خُتـّی بَه. ولی ول‌وازیت بشو او رِه  بیره. وریت یک واشِ کوپا رِه،  بیخش دِه  یک وَلِ پیت اَفی در آمه، اوره پیاخت. ولی بدو افی بدو، خلاصه  مُاهر او رِه بَرسی. وراز دندانشی همرا یک نیش دی او ره بزی.

ولی وگردی بیامه خانه. نیش جا رِه وازلین بزی، یک کم واشکالسه پشم درینگت اوی سَر دَبسا. این دفه ولی  وراگت و نالشش در آمه. نیشی جا مث ورامیه آرد، پوف کورد،  جوَر آمه.

 

برگردان فارسی:

یکی بود، یکی نبود، کنارِ یک درخت بیدِ کَج و کوله، یک برّه‌یِ ژولیده مو خوابیده بود.

ولی با گامهای تند و تیز رفت تا اونو بگیره. به یک کوپّه‌یِ علف برخورد کرد. از زیر اون علفها، یک مارِ افعیِ کج و کوله در اومد و ولی رو دنبال کرد. حالا ولی بدو و افعی بدو. خلاصه که مار بهش رسید و با دندونایِ گرازی‌اش اونو یه دونه نیش زد.

ولی برگشت اومد خونه. رو جایِ نیش و گزش مار، وازلین زد. یک کم پشمِ زده و باز شده رو گذاشت رویِ زخمِ نیش و اونو بست.

این دفعه ولی یک وَری اُفتاد و دراز کشید و نِک و ناله‌اش بلند شد. جایِ نیش هم مثلِ خمیرِ آردِ ور اومده، پُف کرد و بالا اومد.

 

 

کلمات واو دار این متن با معنی:

وَل (کَج) ویدار (درخت بید) وَر (کنار) وشنگ (ژولیده) وَره (برّه) ولی (اسمی پسرانه) وَله وازیت (قدم‌های بلند و سریع و بی‌نظم برداشت) وریت (برخورد کرد) واشِ کوپا (دسته‌یِ کوپّه شده‌ی علف) وراز (گراز) وگردی (برگشت) وازلین (وازلین) واشکالسه پشم (پشمی که باز شده) وراگت (یه وَر افتاد، به پهلو خوابید) وَرامیه (وَر اومده)

 

توضیحات:

1- واژگان طالقانی ممکن است در روستاهای مختلف، با اندکی تفاوت تلفظ شوند. مثلاً واشکالسه به صورت واچکالسیه، وله وازیت به صورت وله وازآیت یا وله وازهاگید، وریت به صورت ورایت تلفظ گردند.

2- در صنایع ادبی، اگر در متن یا شعری، یک حرف چندین بار تکرار شود، به طوری که آوایِ خوشِ موزونی در آن نوشته ایجاد کند، به آن «واج آرایی» یا «نغمه حروف» می‌گویند که هنری‌است ادیبانه.

در نقلک بالا هم، واج‌آرایی حرف واو را شاهد هستیم.

امیدوارم از این نقلک لذت وافر برده باشید.

 

تهیه کنندگان:

با سپاس از عزیزانی که در تهیه و ارسال این متن و ترجمه آن همکاری نموده‌اند:

خانم شیرین تمیمی، آقایان علی لطفی، امان آقابراری و ابوالفضل یزدانی

ویرایش و تهیه پوستر: خانم مریم قادری

طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۱۳:۰۹
درجی طالقانی

خاطره طنز آقامی فُسفران

دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ۰۸:۳۶ ق.ظ

آقام هر روز سرویسی همراه میشه اداره. یگ روز خِو بُماند و ناچار خودشی ماشینی همراه بَش. عصری دی یادا کُرد ماشین بیارده، سرویسی همراه وَگردی خانه. آخر هفته بیامی‌یِیم بشیم خرید، بِیدی‌یِم ای امان، ماشین پارکینگی میان دِنی. (یَهنی سُ روز ماشین دنبه هیشکی حالیش نگردی بَ! - خانواده آی‌کیو!)

خلاصه شَل و شول و شیون که آی دُزد بِزی مالُمه بَبُرد. پلیس رِ خبر کُردیم بیامیـَن صورتجلسه کُردُن و بِشی‌یَن.

آن دِ بعد، آقامی کار این بَ که روزی صدبار زِنگ بزنه پلیس و خبرگیری کنه که ماشین پیدا گردیه یا نه. هر بار دی میگوتُن خبری نی، کلی اوشانِ فاحش میدا و کُلُفت بار می‌کُرد که عُرضه نُدارُن و سرشان تهشانی همرا وازی مینه و اصلاً خودشان همدست دزدانُن و فیلان و بیسار.

چند روز بعد، همینکه آقام سرویس‌شان د پیاده می‌گرده، یه کَمُک آن طرف‌تر یه ماشین مِینه که به چُشمُش آشنا میا. مغزشی فُسفُران شروع مینُن به چُشمک بِزین و اِلارم هادان و آقا دی ناپرهیزی مینه و یه جَختی جلوتر میشو و ناغافل خودشی ماشینِ میشناسه که آنجه پارک کوردی به.

سرتانِ درد نیوروم، عصری ماشینه میوره خانه و با اعتماد به نفسی مُثال زدنی زِنگ میزنه پلیس و میگو: شماهان کو منیب هیچ کاری نُکُردین، خودُم طِی یَگ عملیات جُست‌وجو ماشینه پیدا کُردُم. امبا اینه رسمُش نی، یه کم مردمی کاری پِی دباشین! وَلّاه که اینطو نان دروردُن حرامه حراااااااااام...!

 

کاری از گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۰ ، ۰۸:۳۶
درجی طالقانی

داستان طنز سگ دو

يكشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۱۷ ق.ظ

دوستی (ش.ن) می‌گوت: چند سال پیشان، پُجُ ( پژو) بَخَرسون مُد گردی‌بَه. طالقانیان، هرکس بازُنشست میگردی، پول باز نشستگی رو هامیدا اول از همه یه پُجُ صفر هامیگیت. البته بعدش سمند، محبوب دل طالقانیان گردی، ولی اوایل تا یه مُفته پول دَس میومی پُجُ میخرسون. الباقی هرچی پول میمانُس، میبَردون طالقان و یکی دو ساله دود میکوردون، آسوده از اینکه دوزار به جز جیره ماهیانه بازنشستگی اوشانیبه نُمانسیه. همه هم ماشالا آدام اسمیت و اُقتصاددان!!

سی سال خودشانه امیدواری میدی یَن که بازنشست گَردوم میشوم طالقان اِچّین مینوم ، اَچّان مینوم.  مرغداری راه مینگنم، اون یکی گاوداری، اون یکی ماهی سرا یو پرورش شتر مرغ و بوقلمون و چه و چه که آخرش دی هرچی پوله تَش میکشون میشو پِی کارش.

 

 

در آن شباب زندگانی، پولانه بوداشتی بی یَم بشوم یه پُجُ هاگیروم. هفت هشت سالی قَناعت و دِسی پیشو بداشتون، ماییبه یه پُجُ صفر کیلومتر میگردی. همین مایی عزم، جَزم گِردی که یَک شِو مرحوم آقام بگت: پسر جان!!

بَتم: جانم آقا جان!

- چب میخوا نازنین پوله هادی یِی پُجُ هاگیری؟!

بَتم: خب چه نوم آقا جان؟

بزرگوار در یک سخنرانی راهبردی  بَگُت: ما گو یه کُله پیکان داریم مارو وَسه !بشو یه وانت هاگیر، اَقَـلَکـَن طالقان میشیی وِمیگردی، این آلاشغالان و کیسه نان خشکانه دکنیم پشتش. حالا میتانی کاسبی دی کنی. دو کَش بار بیوری بَبِری، یَگ عالوم منفعتت میبو. هم طالقان میشی هم کاسبی مینی، بده؟ پُجُ میخوا چه نی رو؟

 

یکسال گذشت. آقاجانی گپو گوش گیتوم. مایی وانت گِردی آقاجان و یک قوم و یک دهاتی مُفته خر! این یکسالی میان، بلکم اندازه ده دوازده تا هواپیما ۳۳۰ فقط بار ببردوم، بیوردوم طالقان، دریغ از یه باک بنزین کرایه. حَله یکسال نگردی‌به، ماشینی صحاب دریمی و اوراق گردی .

وانتو با چندی ضرر هادام بَعش ..

این اولین توصیه  اقتصادی آقاجان بود که با شکست مواجه گردی و بدجور مغبون  گِردی یَم. مایی کمر بُشکُنوس با پیشنهادش.

 

 

مدتی بگذشت. خیر سرم عاشق گِردی یم، بگذریم که کجا و چطو؟

دخترکی اسم شِمین بَ، آقاش بازاری میان از اون قدیمی فرش فروشان. وضع مالی، عالی و خانه یو ملک و املاک اندی داشتون که حسابش دسشان دِ درشیبه. خانه شانی دُل اندی کیلی اوزان بَ  قاطی میکوردون این کیلیان کدام ویلا یو خانه ای شینه. البته مایی خانه دی کم کیلی اوزان نبه!! طالقانی خانه ای دل، خدا بیامرز آقاجانم ستونی سر یه گته میخ طِویله بِزی بَه، مسجد و غسالخانه یو  دهی پمپ آب و راهی سری مستراحی کیلی یانه اوزان کوردی به. همین یک گذر میتانسی وجه مشترک پیدا کنی!

همه چیز دبه خیر و خوش پیش میشی که آقاجان دومین نِصیحت راهبردی رو ارائه بودا، مونه بگت: پسر جان !!!

بَتم: جانم آقاجان!

بَگُت: این دُتَرک تی یِی بِه زون نیمیگرده، هم خودته بدبخت مینی هم  او ره بدبخت مینی، هم خاکو دمینی مایی سر.

- عوهاا چبه؟!

بگت: قِدیم تا حال بگتن کبوتر میخوا کبوتری همرا دباشه، باز دی بازی همرا، غاز دی غازی همرا. آخه یِتیم بی پدر! تو خودوتی خرجی سر بُزاسی چطو میخوا این دترکی خرج و مخارجه هادی یِ ی؟؟ یَگ هفته این دتر پولدارانی چُسان فِسان از چهل سال ننه تی خرج مخارج ویشتره. نکن رو نکن... خودوت جهندوم دِ ماره دی بدبخت مینی .یه کُله خانه داریم اینو دی میخوا بروشیم تی یِی مهر و سکه رو هادی یِ یم زندان دِ دروریمب!

بزرگوار همانجا طلاق بُدا و سکه هانه دی اجرا بنگت و مارو دکورد قزل حصار.

 

 

بدجور ترس ننگت مونی جان؟ هرچی اعتماد به نفس داشتم کُش بکشی بَعش. بِدی یَم  بیراه دی نِمیگو.. اون گِردی که پس بَکشی یَم و چند ماه بعد شِمین خانِم، یه لندهور بی عار و غی رت همرا ازدواج کورد. جویا گِردی یَم تن لش نه کار داشت نه بار داشت  نه سربازی بِشیبه  نه هیچی ، ویه داری جور فقط جَرشی به! شِمین خانِمی آقا دی اوشانیب خانه یو ماشین هاگیت و ویلا بدا و کفت بدا و درد بدا و کار بدا و بَبَرد یه دهنه دوکّان اوییبه هاگیت بنگت اوره کاری سر .

آری، آن خر موذی دامادِ بی وجدان، آن ویه دار بی خاصیت، آن وَرور ناخوشی، آن چالوسی دزد ورزو که عمرش کار نکوردی‌به، آن دزد سگ ایقبال دیگران، راه صد ساله رو جفت بزی بَپَّرس. گوشتی که خیر ناخورد مونی دوندانی بیخ د‌ِ درورد. حلاوت و شانسی که اگر آقاجانی فتوا و بیانات نبه مونی قوسمت میگِردی.

 

 

بعد از اون داسُه‌تان نیت کوردوم روزی پنج مرتوبه بعد نماز واجب  قربه الی الله دو دستی بکتانوم کله ای سر که خاک و تیلان دکنن سرت...! چند وقت واقعا کله رو میکتانسوم و ناراحتی اعصاب بیگیتوم تا بعدش کم کم یادوم درشی.

نه اینکه درشی باشه، هرگز تا قیام قیامت یادوم دِ در نمیشو، منتها بموردوم اندی کله رِ بکتانسوم .بیصحاب کله ونگ ونگ میکورد تا ایکه کم کم  خسه گردی یم ..شتری که مونی خانه ای پیش باخوتی‌به، آقاجانی مسمال اویی کینی سر تزریقات گردی و شتر ایقباله رَم بودا بَعش.

 

بگذشت و بگذشت

در آن سه روز تعطیلات بهاری آقاجانی همرا راه کتیم به سمت طالقان. آسمانی نیمه ابری که گوردله گوردله ابران آسمانی سر بَل بَل میزی یَن و خونوکه بادی بهاری میوزید .اصولا احوال خوب آبستن بولایه! هرجا بدی یِی کیف دِری مینی، صداتو در نیور که این بی وُفا دنیا حسودیش میبو تُک و دوماغت دِ درمیوره.

بَرِسی یِ یم عوارضی .خیلی شُلُغ بَ. همین صفی میان دِبی یم آهنگ «دنیا ز تو سیرم بگذار که بمیرم دنیا ای دنیا »گوش میدام که آقاجانم بگت: پسر جان!!!

بتم‌: جانم آقاجان!

بگت: تی یُی چوشمان سو دِ بکتیه؟

بتم: نه!! چِطو؟

بگت: کوری مگه پسر؟؟؟ بشو اون لاین، عوهااا چندی خلوت تره.

بتم: چه فرق مینه؟! حالا هجده سانت پس و پیش، خلاصه میشیم دیگه.

حکم کورد ایلا و بیلا بشو اون دست. از همون گیرهای ننه بابایی که نه قابل بحثه نه قابل درک. ما دی بشی یِ یم اون لاین عوارضی، همین ماشینی هوروک دستی رو  بَکِشی یم که یه مینی بوس چنان بِزی، بکتانوس مایی ماشینی کینی سر که شش هشت موتر بَپَّرسیم.

ماشین پهبادی جور به پرواز دریمی و هشت موتر تیکاف کورد. باور کوردونش سخت به که دِسی دِسی خودمان بشی یِ یم اون لاین که مینی بوس بکتانه زوری جور پهن زمینمان کنه!!!!

آقاجان ای آقاجان! خدا رحمتت کنه که اندی مونی به خاطره بنگتی! اگه اندی که خاطره بنگتی، ارث مینگتی، الان کل شرکت گوگل و اپل رو یکجا میخرسوم.

حالا چی گردی مینی بوس بِزی ماره؟

تو نگو عازّات یه پیرمردوک مینی بوسی دل خطا مینه و  راننده که سیککار دستش دبیه شروع مینه بَخِندی ین .سیککاری تَش دِمیکوعه مردوکی میانچان و خشتک و اُشکومی سر و تا بیا تَشه بکوشه ناقص نگرده میزنه مارو ناقص مینه. دو ماه تمام گردن بند طبی دَوَسا بی یَم و‌ آدم آهنی جور راه میشی یم. بگتم دیه جُواب کورد، گردن وِنمیگِردی، اچینی کرگدن و خوکی جور گردن تعطیل گردی، کله رو مگه میتانسی پیت بِدی یِی؟ خشکه چو...

چندی نذر و نیاز به درگاه احدیت که فقط  وَل نگردوم و  شکر خدا بعد از دو ماه یقدی رَژ گردی یم.

البته الهی شکر، آقاجانه هیچ بولا نَرِسی. هرچند این واقعه نقض قوانین فیزیک بَ. چطو گِردی که کلیه نیروی نیوتنی، فقط مونی سر و کین دِ وارد گردی؟؟؟ چطو آقاجانه تِکِیم دی نودا ؟؟؟ این سوالات هنوز مونیبه در هاله ای از ابهام قرار داره.

 

 

دو هفته  خانه نشین گِردی یَم و همان باعث گردی انقلابی در زندگیم ایجاد گرده. خانه نشینی و اعتکاف بایث گردی خلوتی میان، عقل کار بَزَنَم چب اینهمه بولا مصیبت سروم میا، هموش دی آقاجانی نِصیحتانی سر؟ بَنِشتوم پشمانه اتفاقاته واسگلسوم...

آخه آقاجان کجه دِ میدانه کجا بولا بَلی دره، حضرت ابراهیمی جور کارد دمینگنه و دسنگله میدیه جهندومی میان؟؟ حضرت ابراهیم هم یک بار یالشه میخواس بکوشه نه مایی آقایی جور روزی هشتاد مرتوبه گوسفندی جور زمین بزنه. این گِردی که احتمال بدام مونی آقاجان ایحتمالا با اجنده یا یوفاهای کیهانی در ارتباطه. هوش های برتری که در کالبد آقاجان حلول کوردی ین و‌ میدانن کجا بولا میخوا نازل گرده و پیرمردکانی فلنگ کی و کجا درمیشو .

بتم اینطو نیمیبو !! اول اون پُجُ ای سر، پول و مالمه بسوزانس. بعدش شِمین خانِمی سر قلب و احساسمی همرا وازی کورد .ایسه دکتیه جانمه میخوا هاگیره. بدی یَم اینطو پیش بشو بایث بشوم قبرسانی سر باخوسوم .تصمیم قاطع بیگیتوم از این نیروی نِصیحتی آقاجان استفاده بهینه کنم و دولتمردانی جور از تهدید فرصت دروروم و تا مارو نزیه نکوشتیه یا ناقص نکوردیه، هرچی او بگت در یک حربه اُستُراتُژیک خلافشه انجام بدی یم...! اویی بکن، مونیبه نکن باشه یو اویی نکن مونی به بکن. منطق جز این نبه!!! هرکس بیل زن باشه اول خودوشی باغ بیل میزنه. در یک محاسبه سرانگوشتی از میزان موفقیت آقاجان در عرصه های مختلف به این نتیجه بَرِسی یم که هر راهی که او بشیه بحمدالله جز به ترکستان و مغولستان و بیابان خدا ختم نگردیه .پس علم به راه کژ کم از علم به راه راست نیه. توکل به خدا که اهدنا الصراط المستقیم.

 

فصل تازه ای آغاز گردی ...قرار گردی هرچی آقا بگت خلافش بشوم.

وقتی یکی از رفیقانم پیشنهاد خرید یک مُفته زمین در لواسانه بُدا، برای جواب او‌ دِ چند روز مُهل بیگیتوم. آقا رو بگتم و با مخالفت سرسختی مواجه گردی یم.

بگت: پسر جان تا حال آقات بشیه لواسان؟ ننه ت بشیه لواسان؟  آخه خودمانی طالقان چه بولا داره میخوا بشی اون جهندوم د زمین هاگیری؟! مایی روند آخه اونجاران نیه و اندی بگت تا خسه گردی.

مون دی هیچی اورو نگتم که یانی آها، صَحی، صَحی...

آقاجان وقتی بِدی اویی همرا دگ به دگ دننگتوم سَرچه وِنیگیت.

فرداش زونگ بزی یم رفیقم که آداش سه دانگش مونی. خیلی ترس داشتم اما دلو بزی یم به دریا، بتم درگده اینهمه مال و جانم بسوت این دی رو اَش.

یکسال نگردیبه یکی از این بساز بفروشان زونگ بزی که این زمینه بروشین میخوام درنگنوم یه زمین دیگه ای سر .از این قرار که چون این دوتا زمین تجمیع میگردی میتانس خلاف و غیر خلافه هم بدیه و از این لاکچری ویلاهان بسازه ...

بروتیم... هرچی بنگتی یم چهار برابر ویگیتوم!

اون داسه‌تان تمان گردی و منتظر فرصت جدید گردی یم. مکانیزمی که دِچیه بی یَم گویا ساعت سوییسی  جور میزان کار میکورد. تا اینکه همان رفیقم که برارش مهنس کشاورزی بود و چندی گلخانه یو این چیان داشت پیشنهاد بدا ترکیه د یک نوع کوت (کود) طبیعی و ارگانیک وارد کنیم .بگت: این کوتان  جدید دریمیه و خشکه داری بیخ دکنی دار سبز میگرده و دمه جاری سر دپاچی گلستان میبو ...

بشی یَم بتم: آقاجان اچین .....

آقاجان نگاه عاقل اندر سفیهی کورد بگت: پسر جان !!!

بتم: جانم آقاجان !

بگت: میخوا پوله هادی یِی بشی ترکیه د خر زور و سُر لپه یو تاپاله بیوری؟! بیو بشیم طالقان عمو حرمتتی گاوداری دُل اندی گوآله زور تورو هادی یَم که زورت درایه!! آخه تو چب اچین تِکِیم باخورد گردی یِی؟؟

بتم: خا، چشم آقاجان!

هرچی لواسانی زمینی سر سود کوردی بی یم، اصل و فرعه درنگتوم، رفیقمی همرا شریکی اون بسته کوتانه وارد کوردیم.. هرچی بنگتوم سه برابر بلکم ویشتر ویگیتوم. دو سال مایی کار گردیبه زور وارد کوردون تا اینی که همه گردی ین این کاره یو دست زیاد گردی و سری آخر ضرر بدا ولی در مجموع خوب مونیب بنگت..

 

 

مورد بعدی این به که مایی محله ایی گَل یه بنگاه املاک دبه، یه کلفت کین مردوک اونجا مشاوری کار میکورد. جاده چالوسی بَ، خیلی مایی همرا خوب به. آقاجانی یقه رو بیگیتیبه که حاج آقا پسرته بَگو یه مورد دارم یارو پول نیازه خانه شه میخوا بروشه.

بشی یَم بدی یم یه ویرانه آپارتمان سی سال ساخت، امبا زمینش زیاد و قدر السهم خوبی داره.

آقا رو بتم هاگیروم؟؟؟

بگت: پسر جان!!!

بتم: جانم آقاجان!

بگت: نکن، این کلفت کینه مردوکی حرفه گوش نیگیر اینان کمیسیونی پی درون، اون ویرانه ر سگ دبندی در میشو. نازنینه پوله تش نکش، بیو بشیم طالقان، عمه زیبایی زمین تی یبه هاگیروم هشت ده تا جوز دار میانش دره هیچی نباشه سالی چندی جوز هامیدیه، کُلی تی یبه منفعته!

یاد همان منفعت وانت افتادم. همچی چهار ستون بدنم این اسخوانانم لرز دکت!

بتم: خا ...تی یِی منفعته دی بِدی یِ یم! خلاصه یه جور رَته بودام و مردوکه بَتُم مونیب هاگیر اما آقامه هیچ حرفی نزن.

هاگیتوم!

یکسال گذشت.

احمدی نژادی دوره گردی و قیمت زمین و ملک سه چهار برابر گردی. اون خانه دی همه همسادان توافق بَرِسی ین و قرار بودان که یکجا بروشون و مونی قدر السهم هشت ده برابر پولی گردی که اون آپارتمان بَخَرسی بی یَم...

به برکت آقاجان تقریباً میلیاردر گردی یم.

به سروم بزیبه آقاجانه ویگیروم ببروم لاس وگاس! اما اجل مُهل نودا و آقاجان رحمت خدا بِشی.. بِشی و خیر و برکته دی ویگیت بَبَرد. بیدون میزان و راهنما گردی یَم. بیدون دس چراغ که راهی پیشه روشون کنه. ولی دیگه جهل و جوانی دوران تمان گردیبه و اندی تجربه داشتم که خطا نکنم. چهار پنج سالی دی خودومیب بساز بفروشی میکوردوم. دیگه گیسان سفید و دوندانانی کار گردیبه، نفهمسوم چطو جوانی سر د رد گنسوم و دَکِتی یم سرجیری...

وضع مالی خیلی خیلی خوبی داشتم امبا نه زونی نه یالی نه تفریحی کوردی باشی نه هیچی، فقط دروردوم و بداشتوم. هرچی این سالها سگ دو بزی بی یم هادام یه گته زمین بخرسوم کجا؟ تجریش! منطقه ای که همه قدیمی بازاریان و اربابانی ملک و منزل اون جاران دره. کل دارایی و هرچی این سالها ‌دروردوم یه وام دی هاگیتوم بنگتوم سرش و اون زمین تجریش بخرسوم. دو سالی سرش باخوتوم .پیشنهاد های مشارکتی خوبی بهم میگردی منتها تصمیم بیگیتوم بروشومش و یقدی کیچیکتر هاگیروم ولی بساتنشی سر شریک نگیرم. همه دارای ام اون زمین بود

دار و ندارم. بنگتوم بروشومش که یه دراز مردوک بیومی و به بالاترین مظنه خریدار گردی. خیلی قیافه ش آشنا بود منتها هرچی خودمه بشقالسوم نوشناسی یم.

تا اینکه قولنامه ای سر اسم و فامیلش رو که بگت دوزاریم بکت: شِمین خانِمی شوهر! بی پدر صغیر، چندی خوشتیپ و خوش اُستایل گردیبه.

مفته پول خوب به تنش گوشت گردیبه. ساعت سوآچ و کت و شولوار اصل گوچی و پوجار چرمی فِندی ایتالیایی و انگوشتر جواهر و عینک سنگی ریبن و سوییچ فورد موستانگه همانجا میزی سر مینگت کل ودیعه معامله کامل میگردی. همان ویه دار بیخاصیت که دو زار جیفش دنبه یه نوشابه کانادار هاگیره .همان دزد ایقبال، همان سیا کِولی، همان که نمیدانم کی اوییبه دعا و ورد بخوانسیه!

سه تا چک بَکِشی، من و بیست و پنج سال سگ دو بزی یَن و جوانی و عمر و همه رِ یکجا بَخَرس ... سه برگ چکی همرا!

 

 

آقاجان خودوت میدانی مونی خِویی میان پیدات نیمیگرده؟؟؟؟!!!!

اون جراهی کبوتری تختی سر لم بدای یا غازی همرا انار دان مینی؟؟!!

یِقدی نَموک دپاچ فشارت جیر نکوعه!

اگر شانس و ایقبال پیشانی سر دوباشه، کبوتر که هیچ، سیا توسنگال و خر چسانه دی یگ عمر باز و دالوایی همرا خیر و‌خوش زندگی مینون.

 

دریافت فایل صوتی این داستان- کلیک کنید

فایل اول             فایل دوم

 

داستانِ طنزِ سَگ‌دو

به قلم: حامد نجاری، اهلِ روستایِ گوران

با صدای: سید حکمت قاضی میرسعید، اهلِ روستایِ حسنجون و سیدآباد

ویرایش و تدوین: سید ابوالفضل قاضی میرسعید، اهلِ روستایِ حسنجون و سیدآباد

تهیه پوسترها به طالقانی: سیده مریم قادری، اهلِ روستایِ اورازان

با تشکر از کانال طالقانی‌ها و کانال کشکرت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۰ ، ۰۷:۱۷
درجی طالقانی

خاطُره‌ی یِگ خاطُرخواهی

شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۱۲ ق.ظ

خالُک پُسرُم مینی خاطُرِ میخواست. مُن دی او رِ دوست داشتُم.

یِگ سال تابُستان، بیامی‌بی‌یِیم طالقان، عروسی یکی از فامیلان. شو کو عاروسه بیاردُن زامایی خانه و شُلُغ پُلُغ گردی، بِیدی‌یَم یه گوشه اُستایه و دَره مُنو نُگاه مینه. مُن دی یواشکی بِشیَم هامون وَر و اویی نزدیک اُستام. بعد نوبه رَخص عاروس و زاما گردی. اوشان که رخصِشانه شروع کُردُن، بیومی مینی بیخِ گوش و در حالیکه عاروس و زاما ر نُشان هامیدا بگوت: مینی آرزو اینه یه شو هامون جوری تی‌یِی همراه بَرخصوم!

البت چون سر و صدا زیاد بَ اینه رِ بلند بگوت.

همان دم یکی بِزی اویی پَس کله و بگوت: غلط مینی سره خور! پِدَسوخته هنو تُنبانِتِ جَر نَکشی‌یِی مینی بِ خاطُرخواهی مینی؟ بَشو گُم گَرد نِی‌نُمت!

بِیدی‌یَم اِی امان، آقاشه. (مینی شوهر خالُک)

خلاصه مُن دی اویی چُشمانی پیش دِ خودِمِ گم و گور کُردُم.

چند سالی بُگذشت. مُن و او درسمانِ بُخواندیم و او بَش سربازی و مُن دی دانشگاهِ تُمام کُردُم و بالاخره خالُکُم رسماً بیامی مُنُ خواستگاری کُرد.

شوِ عاروسیمان، شوهر خالُکُم بیامی مایی وَر و بگوت: خا... ایسه پایستین بشین بَرُخصین که میخوام پُسرمی آرزو رِ تُماشا کُـنُم!

دل‌هاتان شاد

 

عکس از: پژمان بیضایی

کاری از گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۰ ، ۰۹:۱۲
درجی طالقانی