درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

طالقانی دستپخت: مسمای نارنج

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۵ ب.ظ

🍴 طرز تهیه مسمای نارنج 🍴

🔶 برای سهولت و استفاده همه ی هم میهنانِ عزیزمان، پستهای آشپزی، به زبان و لهجه ی فارسی، تقدیم می گردد.

🔶 مواد لازم:
ران و سینه مرغ: 4 تکه
رب نارنج:    نصف استکان
آب نارنج :   نصف لیوان
رب گوجه:   2 قاشق غذاخوری
زعفران:      نصف قاشق چای خوری
پیاز بزرگ:   2عدد
نمک و فلفل
👆🏻 نکته: از ادویه دیگری استفاده نشود.


🔶 دستور پخت:
ابتدا پیازها را خلالی کرده و کف ماهیتابه را می پوشانیم . سپس تکه های مرغ روی آن چیده و درب تابه را می گذاریم تا با شعله متوسط بپزد بعد از یک ربع زعفران دم کرده را روی مرغ ها ریخته و درب تابه را می گذاریم و زیر شعله را کم می کنیم، به مدت نیم ساعت.
در ظرفی جدا، رب گوجه را تفت داده، رب نارنج را اضافه کرده و با هم تفت می دهیم. سپس آب نارنج را همراه نمک و فلفل اضافه کرده و  می گذاریم تا بجوشد.
نکته: حتما همه نوع رب را برا گرفتن بوی ضخم و رنگ جداگانه تفت دهید.
 زیر شعله را خاموش کرده و سس را به مرغ اضافه کرده و به مدت یک ربع با شعله کم می گذاریم بپزد. بعد از خوش رنگ شدن مرغ ها و روغن انداختن و غلیظ شدن، مسمای نارنج آماده است.
نوش جونتون.

🔶 سرپرست مطبخ: مریم قادری، ارسالی از: رضا بریری   با سپاس از بانو مهدوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۵
درجی طالقانی

داستانِ خنده دارِ آموزش پرورشی بازرس

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۶ ب.ظ


🔰🔰 طنز طالقانی 🔰🔰

یه روز آموزش پرورشی بازرس، به طورِ سرزده میشو یه مدرسه ای کلاسی سَر، که میخواس بُدانه وچان کتابشان دَ  چِندی اطلاعات دارُن.
بَعدِ اینکه خودُشَ معرفی مینه از یکی وَچان دَ میپرسه کی خیبری دَرَ جا دَ بَکَند؟؟  
وَچَک یهو بُرمه مینو و میگو😢: آقا بُخدا ما نِکندیم 😥😥😥
بازرس معلمَ نیه مینه و میگو: این وَچک چی میگو؟؟؟؟
معلم میگو: وچک راست میگو، مُن او رَ خوب میشناسُم، خجیره وچه هستَه این کارانَ نیمینه.
بازرسی اوقات تَل میبو میشو معاونی سراغ ☹️☹️☹️☹️ و جریانَ اویی وَن تعریف مینه
معاون دی میگو: آقا خودتی اوقاتَ تَل نُکُن،دَری خسارت چندی میبو شما رَ هادیَم. 
بازرس این بار تُرش مینو میشو مدیری سراغو همه ی داستانَ اویی وَن تعریف مینه😠😠😠😠
مدیر  میگو: آقا ما شیفت بعد از ظهر دی داریم شاید اوشان خیبری دَرَ جا دَ بِکندین، حَلا میخواه اوشان دَ یکی بُپُرس.
خلاصه که خبر میرسه به گروه دِرجی، شورا تشکیل میبو و آخُر سر این تصمیم بیگیت میگرده: هرکی بَکندی باشه اویی اُسمِ درجی یی میان فاش مینیم، تا دی اینکاران در طالقان اتفاق نکوعه!

بازرس:😶😶😶😶😶😶
گروه درجی: 😤😤😤😤😤😤
شما دوستان: 😃😃😃😃😃😃

🔰 ارسالی از: احمد لهراسبی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۶
درجی طالقانی

بخشش

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۳ ب.ظ


گپان نغز و پُر حکمت


یه دیوانه دِ سوال کُردُن: چیب از آنی که تو رِ اذیت کُرد بگذشتی و بخشش کُردی؟
بگوت: خا چون مُن تورِ دیوانه ام!

از یه عاشق دی همین سوالُ کُردُن.
بگوت: مُن دی چون اونی خاطر و میخواستم، او دِ بگذشتم.

این دوتایی فرق در این بَ که دیوانه، عقل قضاوت کُردُن نُداشت و عاشق دی، آنه ای دلِه!

ایسه اگه مُن دِ سوال کنن: چیب تو دِ بگذشتم؟
جواب هامیدیم: با اینکه نه دیوانه بیَم، نه عاشق، فقط خوب نگاه کُردم و بیدیَم مینی دل، لایق آرامشه. پس تو دِ گذشت کُردُم که تو دی یه بنده ی ممکن الخطایِ خدایِ خطابخش و پوزش پذیری.

مُن، به خاطر خداجان و خودمی دِل، تو دِ گذشت کردم.

عزیزان، گاهی فرصت با هم بودنمان، از شکوفانی عمر دی کوتاهتره
بودن ها را قدر بدانیم که نبودن ها همین نزدیکیهایه..

✅ ارسال متن، عکس و ویرایش از: سیده مریم قادری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۳
درجی طالقانی



هر سال که خردادماه میامَه، چند روزی می شی یِم کوه، تا  مالانی بَ الهو و کُما بِچینیم، تا زمستان واش داشته بُن. طبق معمول یک سال مای پیلّا آقا (به زبان بالا طالقانیان گَته آقا یا همان آبّا)  مُنَ با خودُش بُبَرد کوه.
مای گته آقا یک کیسه  ماستِ چکیده دی با خودش بیاردَه بَ تا چند روزی که کوه دَریم از آن استفاده کنیم. آن موقان (موقع آن)، نمُکِ صدف، برو و بیا داشت. پاکتُش زرد رنگ بَ و یک دَرَ فلزی دی داشت، که تقریباً شبیه پاکت های تاید بَ. بنده خدا مای گته آقا، اشتباهی یک بسته تایدَ به جای نمک صدف با خودش بیارده بَ کوه. مُن از جریان خبر نُداشتُم، خودش دی خبر نُداشت . به محض اینکه اولین چُشمِی (چشمه ای) سر برسستیم، قابلامه رَ درود و دوغ درست کُرد. مُن بِدیم هی این ماست کف مینَه ولی نمی دانُستُم چیه کو.  ایشان قاشُق قاشُق کَفانُشَه هَمی دا مُنه و میگوت بُخور اینان کُرَهَشه، دو تا قاشق که مُن بُخوردُم بدیم خیلی لیز و شیرینه، بُگوتُم مُن دیگه نمی خورم، او رو بگیتی خاکه قند قاطی کُردی، مُن نمی تانُم بُخورم، چون شیرین بَ مُن از همه جا بی خبر فکر میکُردُم خاکه قند قاطی کُردی.
بنده خدا  همه دوغ قابلامه رَ ترید کُرد و همه رَ بُخورد. چند دقیقه بعدُش بِدی یَم بنده خدای رنگ و رخسار ای چین گِردی لبو،  هی اویِ شانه رَ بُمال، قلنجشَ بُشکن، گلاب به روتان استفراغ و چه بساطی، کویی سَر تک تنها، مُن دی وچّه، آدم راه و چاره ای بلد نُبیم، بهر حال به خیر بُگذشت و یکی دو ساعت بعد خوب گِردی. ولی بعدها مُن بُفهمُستم خودش بُفهمُستی اشتباهی تایدَ دُکُردی ماستی میان، ولی حیفُش بِیامی که دوغَ از دست بِدی، جالب اینجَ بَ که هی کَفانُشَ هی هَمی دا مُنَ و میگوت بُخور این ماستی کرِیهَ

✍ ارسال خاطره از: اکبر گرشاسبی، روستای کَش
🎤 با صدای: پوریا فرامرزی، خسبان
📝 تنظیم و ویرایش: سیده مریم قادری، اورازان
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی


هرگونه کپی برداری، تنها با ذکر منبع مجاز است.

این خاطره ی زیبا با صدای پوریا فرامرزی تقدیم به شما (دریافت کنید)



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۹
درجی طالقانی

سه تحمل ناکُردنی

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۸ ب.ظ


📚 گپان نغز و پُر حکمت

سه چیزَ نمیشاست تحمل کُوردُن:
 
۱_اینکه حق شُمایی باشَه امّا زور بُگَن تو رَ

۲_اینکه بُدانی دارُن تیِ وَن دُروو میگن امّا نُتانی ثابت کنی

۳_اینکه نُتانی دلتی حرفَ بزنی و مجبور بی سکوت کنی.

لحظه هایتان پر از عطرِ خدا

✅ ارسالی از: احمد لهراسبی

طراح عکس: سیده مریم قادری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۸
درجی طالقانی

طالقانی دستپخت: پنکیک صبحانه

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ

🍴 طرز تهیه پنکیک صبحانه 🍴

🔶 برای سهولت و استفاده همه ی هم میهنانِ عزیزمان، پستهای آشپزی، به زبان و لهجه ی فارسی، تقدیم می گردد.

🔶 مواد لازم:
آرد: یک و نیم پیمانه
شیر: یک و یک چهارم پیمانه
بیکینگ پودر: 3 و نیم قاشق چایخوری
شکر: یک قاشق غذاخوری
نمک: نصف قاشق چایخوری
یک عدد تخم مرغ
کره ی آب شده: 3 قاشق غذاخوری

🔶 دستور پخت:
آرد، بیکینگ پودر، نمک و شکر رو با هم مخلوط کنید. بعد کره، شیر و تخم مرغ رو بریزید و خوب هم بزنید تا یک دست بشه. سپس با یک قاشق که یک چهارم پیمانه ظرفیت داره از مایع بردارید و توی یه تابه ی نچسب که کف اون رو چرب کردین، با حرارت کم بریزید. وقتی که یه طرفش طلایی شد، برش گردونید تا اون طرفش هم طلایی بشه. بعد با هر چی که دوست داشتید، عسل، مربا، میوه و ... سرو کنید.
نوش جونتون.

🔶 سرپرست مطبخ: مریم قادری، با سپاس از بانو سحرمهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۶
درجی طالقانی

لنگِ آدمیت در دُهان سگ

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۹ ب.ظ

🔻 مقدمه:

همین تهطیلی گذشته بَ که بِشی بیِیم طالقان... هوای خوش و آسُمان فیروزه ای پوش با آن چند تکه ابرک سیفید که بیم و امیدِ همزمانی در دلهامان مینگَت، با دشتی که قبایِ بلندِ اخضر نشان، تَن کُوردی بَ و دامانُش یه عالمه قُرمزه لاله و صورتی شکوفه و سیفید و زرده گُل داشت، تنمانِ از خستگی شهرنشینی بیهوده ای که دُچارش گردیِیم رها میکُرد.

قرارمان کوه بَ... همانجایی که میشیِیم تا در پستی بلندیهای بی امانش، نفسی چاق کنیم و هواری از دل بکشیم و روح و تن را جلای دُواره ای هادیِیم.
قرارمان کوه بَ و قرار بَ کوه باشیم... محکم... سرفراز... سخی و بی ریا... و آن دستی که قرار بَ به یاری و محبت به سوی هم دراز گَرده...

🔻 شرح خاطُره کَمی تَل اَمبا پُر درس مُن از سگِ گله

روز نیمه شعبان بَ.. اکیپ چهار نفره مان راهی گردی به سمت کوه و دشت... اینبار جاده زیبای بالاطالقان و دشتها و کوههای مهران، دیزان، ناریان مقصدمان گِردی. سر راه برسیِیم به چراگاه چند گله... به عادت همه ی طالقانیان که تا مال مینُن، دست و بالشان به لرزه میکوعه و تا دبه ای که همیشاک ماشینشانی میان دَره ر از شیر تازه لبالب نِینُن، حالشان خوب نمی گرده، ما دی دبه به دست، دَکتیم دشتی میان...

چوپانان: فرمانروایان دشت! در حال شیردوشی بیَن. هفت هشت تا سگ دی دور گله، واق واق میکُرد که با نهیب چوپان، دُواره دسی سر باخُتُن و با چُشمانِ نیمه لا، ما، غریبه آدُمانِ نُگا میکُردُن...

گله چموشی میکُرد و مالبانانِ، برای جمع و جور کردنشان به زحمت مینگت... مُن نظاره گر بیَم که ناگاه، یه میشِ کلافه از صفِ دادنِ شیر! رم کُرد و چوپانی دست دِ فُرار کُرد.. مردا سوت بِزی و یک آن، چهار سگی که به ظاهر خُتّی بیَن، همزمان و با سرعتِ نزدیکیایِ سرعتِ نور! شروع کُردُن به دوییدن، آن دی نه به طرف آن گُرگ باخورده میش!  که به سمت مُنی که از همه دورتر اُستا بیَم و سرتا پا دی سیاه تَنم دَبه و انگاری اوشانی چشمی پیش، هیبت گرگه میداشتم مُنِ بخت برگشته...
یک آن فقط بتانستم جیغ بکشم و تنها اخطاری که مینی ناقصه عقل هادا این بَ کو: بدووووووووووو

اما خدا و صاحب آن روز شریف مینی همراه بَ.. هنوز قدمی ندوستی بیَم، کو انگار کسی بِزی مینی لنگی میان و بکتم زمینی سر....
یک آخخخخخ
و سگی که مینی سر دِ بپری و همزمان سنگی دی نوش جانش گِردی...
چند لحظه فقط منتظر سوزش و درد گاز بیگیتن بیم... ولی بعد فقط آسمان فیروزی ای پوش بَ و آن چند تکه ابرک و دیمی که بارانی گردی بَ... و یک انتظار بی پایان... برای آن بالی که تو ر زیمین دِ بلند کنه و با مهربانی، اشکانته بتکانه...
یادُم کَت روز میلاد مهدی مُنتَظَر است .... سوزش بَ در بال و کمر و انتظاری سوزان...

 چند لحظه بعد، دوستانی که دورتر بیَن برسین و با تمام محبتی که در وجودشان بَ به تیمارم مشغول گردین....
و آن زمان، تنها اشک مُنو آرام میکُرد... اشک بر درد.. دردِ بی پناهی.. بودن اما نبودن یک مرد.. اشکِ شوق داشتن و بودنِ عزیزترانی چون فاطمه و امین...

🔻 درسانی که مُن از این اتفاق یاد گیتم:
1- هیچ وقت در حمله سگ، ندو.. تو فُرار کُنی او جَری تر میبو... بنیش زیمینی سر و سنگ وگیر.. او رِ سنگباران کن.
2- مشکی رنگ مزخرفی هسته... جز در عزای سید الشهداء پوشیدنش اکراه داره.. کوهی میان، رنگی تن کن... اچین لاله های سرخ و زرد و شکوفه هانِ صورتی و سیفید... یا که یک دست سبز، خودِ کوهی جور.
3- درسته شیر برای سلامتی خیلی مفیده ولی گاهی شیر باخُوردُن بهای جان داره... احتیاط کن عزیزجان.
4- همیشاک با کسانی در کوه همراه باش که علاوه بر دانش و قدرت و جُربزه ی کوه بشین، مرام کوه دی داشته باشن. امین و فاطمه، اسطوره های کوه بشین مُن گردین.
5- گاهی زندگی، یک تَلی به دهانت میریزه تا تو ر از زهرِمارِ گَت تری نجات هادیه. مثل آن تله دوا که دوگتر هامیده. وقتی اول صبح خودتی همراه زمزمه مینی: و افوض امری الی الله... در آخر روز، هر چی سرت بیامه، حتی اگه تو ر وادار به تحمل بدترین دردها کُرد، تیی وظیفه اینه که آرام بگویی: خدایا شُکرت.
6- نامردی شاخ و دُم نداره، با سگِ هار طرف گرد اما با نامرد، ولو به حد یک دست دادن، نزدیک نگرد... راستی بگوتم دست، یادم کَت اینه ر دی بگوئم که وقتی کسی کنارت زیمین باخُورد، وظیفه شرعی و انسانی تو اینه اویی دسته بگیری و راست کنی، درسته طالقانیان به نجابت، حجب و حیا و تشرع مشهورُن ولی نامردی در مرامشان نی. در کوه آدُمانو "آدُم" بِین، نه زُن یا مرد!
خلاصه که به قول دوستی، آدُمانو میشا تو دو جا خوب شناخت، یکی سفر، یکی کوه.

🔻 سالم و شاد و چون کوه باشین 🔻 

📝 نویسنده: سیده مریم قادری
سوم خردادماه 1395
(مینی گته ننه ای سالگرد دی هسته، شادی روح همه ی عزیزان خفته در خاک صلوات یا فاتحه ای هدیه کنیم.)



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۹
درجی طالقانی

سفره ی چهل تیکه

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۶ ب.ظ

رنگ و لعاب سفره مهم نی
مهم دور هم بودنمانه


ذوق و شوق قدیمی مردمان، نسبت به دوره ی جدید، قابل مقایسه نی. مخصوصاً مواقعی که یه مناسبتی نزدیک بَه. مثلاً ولادت یکی از امامان یا اعیاد مذهبی ملی، مُن یادُمه که پراچان این رسم و رسومات، خیلی با صفا انجام میگردی. قبلش، یه نفر میشه از پشت بلندگوی مسجد اعلام میکُرد که زُنکان نهار درست کنن یا هرچی که درتوانش هسته و میتانُن، فراهم کُنُن و بیارُن مسجد. روز ولادت یا جشن که میبی، همه ی مردم جمع میگردییَن مسجد، بعد ازاینکه نُمازشانه میخوانیین، دور همی بساط نهارِ مهیا میکُردُن، سفره پهن میگردی، غذاآنه دی میاردن، که انواع مختلفی داشت. از برنج و خورشت و آش و کوکو و حلوا و سبزی و ماست و دوغ میابی سفره ای سر، همین دانی اسمشه بُندابییَن "چهل تیکه". وفورِ نعمت بی، مردم نمیدانستن از کدام غذا شروع کُنُن. البته تمام غذاآنه خانه دِ درست میکُردُن و میاردن مسجد.
مردم به همین چیزانِ ساده، دلشان خوش بی. اینجور مراسمات دی باعث میگردی، مردم زود به زود، دورهم جمع گردن و دلشان ویشتر به هم نزدیک باشه.
یادُمه که نزدیک عید نوروزکه میگردی، با شروع خانه تکانی، زُنکان جمع میگردییَن، همدیگه ر کمک میکُردُن. فامیل و غیرفامیل دی نُداشت. مثلاً جمع میگردین یه نفری خانه، اوی فرشانه میشوردُن، اوی خانه ر گل او میزییَن (همان گلکار)، بعد فرداش میشییَن یکی دیگه ای خانه، عیدشانه دی با همین صفا وصمیمیت جشن میتُن.
ایسه عروسی و خدای نکرده عزا دی جای خود داشت. هیچکس در بزنگاه های زندگیش، تنها نَبی.
واقعا چه دورانی بی، الان فامیلان همدیگری ور دِ رد میگنن، سلام دی نمینُن. اما خدارو شکر این گروه درجی که تشکیل گردی، خیلی دِلانه به هم نزدیک کُرد. همین که دَریم طالقانی گپ میزنیم و احترامات دی حفظ میگرده، ینی دورهم بودنمان دَره مارِه به یه هدفهایی نزدیک مینه که ما اینانه با هیچی عوض نمینیم.
ان شاءاله  که همیشاک دلتان شاد باشه
اعیاد شعبانیه دی مبارکتان

✍نویسنده متن و خواننده آن: سیدمصطفی افتخاری، پراچان
📝 ویرایش و تنظیم: سیده مریم قادری، اورازان

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی (هر گونه درج یا کپی برداری، تنها با ذکر منبع _کانال تلگرامی درجی_مجاز می باشد.)

این خاطره ی زیبا با صدای سیدمصطفی افتخاری تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۶
درجی طالقانی

 

اون قدیمان یه پیرِ زُنَک دبی که پسرُش بشی بی به یه سفر  راه دور  اِو طولانی...
همین دانی پیرِ زُن هر روز دعا میکُرد که وَچُش سالُم وَگَردِ خانه.
این پیرِ زُنک  هر روز موقِحِ نان دَوَسْتان٬ به تعداد اعضای خانواده نان دَمی وَسْتِو همیشَکِ خدا٬ یه نانَک دی اضافه دمی وَست٬ مینْدا آبُشکِیْ (پَنجَرِه ی) پشت٬ تا اگر رهگذرِ گرسنه ای اوجه دَ رَد گردی٬ نانَ بِیْرَ اِوْ باخورَه.
از قَضا هر روز دی  یَکْ دُلا کَمَرَ پیرِ مَردَک اوجه دَ رَد میبی هِوْ٬ نانَ مِیْت اِوْ٬ به جای اینکه او دَ تَشکر کُنه! میگوت:
« هر کار پلیدی که انجام بُدی یِنْ٬ شمای هَمرا میمانه و هر کار خجیری دی انجام بُدی یِن٬ وَ می گَردَه به خودُتان»
این ماجرا دی هر روز ادامَه داشت...
تا اینکه زُنَکْ دِی از زورِ طعنه هانِ پیرِ مردا٬ مُنْزَجُر( ناراحت و رنجیده) گَردی...
او خودُشی هَمرا گپ میزّی اِو میگوت: این پیر مَردَک نه تنها مُن دَ تشکر نُمینه٬ بَلْکَمْ(بلکه) این حرفانَ دی به زُوان میاره...
نمیدانُم منظورُش از این حرفان چیَه!
یه روز که دِی زُنَک از پیرِ مَردای حرفُهان آسی گَردی بی٬ تصمیم بِیت اوِی شَر دَ خودِشَ خلاص کُنَه.
پس٬ اوِی نانَ زَهر هاشی(زهرآلود) کُرد اٍوْ اونَ با ترس اِوْ لرز همینطِور که دسانُش دی مث بید میلَرزی٬ بُندا پنجَره یْ پُشت...
امّا یه دفه خودِشی همرا بگوت: این چه کاری هسته که مُن دَرُم مینُم!!؟؟
بلافاصِلَه زهر هاشی نانَ بِیْتْ اِوْ بَنْگَتا تنوری میان اِو٬ یه نانِ دیگه وَلِ کَمَرِ مَردایْبَ بُنْدا پنجَره ی پُشت.
اون دی مثل هر روزش بُما نانَکَ بِیْت اِو همیشَکُشی حرفانَ تکرار کُرد اِو٬ راهِشَ بِت بَشْ.
همون شِو پیرِ زُنَکی خانه یْ در به صُدا دَر بُما...
وَختی بَش دَرَ واز کُرد وَچُشَ بَدی که لاغَر اِو داغان اِو دُلّا٬ لباسانُش دی پاره پورَه٬ دَری پیش اُسْتا.
همینطور که دَبی مارُشَ نگا میکُرد بگوت: مارَک جان! اگر این معُجِزه نَگَردی بی٬ مُن نمیتانُستُم خودِمه شما رَ بَرُسانُم...
چند فرسخی مَحْلِه مان دَ چنان گُسنه هِو ضعیف گَردی بی یَم که نزدیک بی هوش دَ بَشُم.
یه دفه یه دولّا کَمَرَ پیرِ مَردَکَ بَدی یَم که بُما مُنی سُراغ...
او دَ یه لَقمه غذا بُخواستُم که او دی یه نان مُنه هادا هِو بگوت:
« هر کار پلیدی که انجام بُدی یِنْ٬ شمای هَمرا میمانه و هر کار خجیری دی انجام بُدی یِن٬ وَ می گَردَه به خودُتان»
وختی این مُجَرا رَ بُشْنِوُست٬ دیمُشی رنگ گردی عین زرچّوبه...
یادُش بُما که اوُّل زهر هاشی نانَ بُندابی پیرِ مَردَکی بَ اِو اگر اون موقَح دِلِشی گَپَ(ندای درونش) گوش نَکُردِ بی اِو ٬ زهر هاشی نانَ عَوُضْ نمیکُرد!!! وَچُش اون نانَ میخورد اِو ٬ الان دیگه وچه ای نُداشت...
این گَردی که اون زُن تازه پیرِ مردایْ گپی معنی رَ بُفهمُست که میگوت:
« هر کار پلیدی که انجام بُدی یِنْ٬ شمای هَمرا میمانه و هر کار خجیری دی انجام بُدی یِن٬ وَ می گَردَه به خودُتان»....

این سه بِیت شعر هم تقدیم به شما عزیزان:

در این گُنبد به نیکی برکش آواز
که گنبد هر چه گویی گویدت باز

جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید ندا ها را ٬صدا

از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو...

پایدار باشید

✍نقل و ارسال از: سید عباس افتخاری، پراچان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۳
درجی طالقانی

مثل شماره 24

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۱ ب.ظ

📌   وَک* چیه تا دُلْبَنْ جیگرُش باشه

یعنی وزغ خودش چیه و چقدره که دل و جیگرش باشه.
به عبارتی وقتی بخوان که از کوچیکی و کم ارزشی چیزی گپ بزنن این مثال دِ استفاده مینُن. چون وقتی چیزی خودُش کم و بی ارزشه، جزئی از آن که دیگه به حساب نیمیا.
معادل فارسیش میبو: مورچه چیه که کله پاچه اش باشه

*در بعضی روایات به جای وَک، کَک گفته می شود


با سپاس از گروه تولید محتوای درجی






با درجی، طالقانی گپ بَزنیم.

Telegram.me/taleghanidarji

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۱
درجی طالقانی