درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۸ مطلب با موضوع «خاطرات و داستانها :: نقلک» ثبت شده است

لاکپُشتی قشنگه داسُتان

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۲۷ ب.ظ

 

این نوستالژی پندآموز کتابهای دبستان

با گویش شیرین طالقانی

با صدای مخملی استاد فلاحی

تقدیمتان

 

دریافت کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۲۷
درجی طالقانی

داستان رضا سگه

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۲ ب.ظ


📌 داستان زیر رو بخونید.

رضا سگه یه لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!

یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و مشروب خوردن که دید یه ماشین با آرم ستاد جنگهای نامنظم داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟
رضا گفت: برو بچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش برخورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!

مدتی بعد.... شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....! چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟

رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه یه دفعه سرش داد زد: آهای کچل با تو ام.....
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:بله عزیزم!  چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟

رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!

چمران و آقا رضا تنها تو سنگر..... رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟ کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....! تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه...
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده..... تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی
ولی اون بهت خوبی می کرده.....! منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم!!

رضا جا خورد!.... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟

اذان شد.

رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.

سر نماز، موقع قنوت صدای گریه اش بلند شد!!!!

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد..... رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)

یه توبه و نماز واقعی........

برگرفته از: خاطرات شهیــد مـُصطفی چـمـران

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۲
درجی طالقانی

داستان حلوای نسیه

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۹ ب.ظ


یه مَردا بش حلوا فروشی و صاب دُکانِ بگوت: یه ذراک منیب حلوا بکَش، نسیه ای، بعداً پولشو تیب میارُم.

حلوا فروش، یه کم حلوا بیارد و بنگت ترازویی میان، بعدی بگوت: یه کم بچَش بِین خوبه یا نه.

مردا بگوت: روزه دارُم، الان نمیتانُم، بعدِ افطار ان شاءالله.

حلوا فروش بگوت: عمو، حَلا کو تا ماه رمضان... ده روز دیه بُمانده

مردا جواب هادا: قضای روزه هان پارسالی هسته.

حلوا فروش تا اینه رو بُشنوُست، حلواشه ویگیت و بگوت: مُن تو ر حلوا قرضی هانمیدیَم، تو خدای قرضه یکسال طول بکشی تا هادیی، مینی شینه ر دی به این زودیها هانمیدیِی!


✅ تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۹
درجی طالقانی

داسُتانِ طالقانیزه شده ی لک لک و شیر

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۴۴ ق.ظ


شیر دَبه غذا میخورد، یه تیخ گیر کُرد گَلِشی سَر، دَبه او ر خفه کنه.
شیر راه کَت کوچانی میان، در به در پی یه نفر بَ که اویی تیخه دروره.

لک لک بیومی بگوت: مُن تیب این کارو مینُم امبا مینی دَس مُزد چی میگرده؟
شیر بگوت: خا تو منو از این گرفتاری خلاص کُن، تو ر یه خُجیرِ چی هامیدیَم.

لک لک دی کله شه داکورد شیری دُهانی میان و با منقارُش، تیخه درورد. بعد دی بگوت: ایسه مینی مُزده هادین.
شیر بگوت: هادام! زنده بُماندُن، تی یِی مُزده. همینکه وختی کَلُّت مینی دُهانی میان بَ ولی ایسه الان زنده یِی، تیب زیاد دی هسته!

لک لک بگوت: تو د گُداتر این حیوانانی میان دِنی! خاکان سر این جنگلی کو تو سلطانشی! مُن میشُم شهرانی میان، دودکشانی سَر خانه میسازُم امبا دیه اینجه نمیمانُم.
شیر دی بگوت: هِررری...

و اینگونه بَ که لک لکان شهری میان، ساکن گردیَن!
بعد دی یه زایشگاهی میان، به عنوانِ پِیک تولد یا همان دِلیوری نوزاد اُستخدام گِردی 😄😄

ایسه خودتان، درس اخلاقی این حکایته حدس بَزنین! 😁

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۴۴
درجی طالقانی

دعانویسی داسُتان

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۲۸ ب.ظ

1⃣ برگردان طالقانی 🔻

زُمُستان بَ که یه غریبه مردُک بیومی دهی میان و کولاک و وَرفی میان، جا و مکانی پی میگردی. مردُم دی چون نمیشناختنش، زیاد میل نُداشتُن او ر خانه شان راه هادیَن. یگهو بِدی یه خانه ای میان، شُلُغه و زیاد رفت و آمد دَره. پیش بَش و سوال کُرد: اینجه چه خبره؟
یکی بگوت: کدخدایی زُن دره فارغ میبو، اما سه روزه پیچ و تاب  میخوره و درد میکَشه اما وچه دنیا نمیا. یکی بَگوته او ر طلسم کُردیَن و ما دی در به در پی یه دعانویس میگردیم تا اوییب دعا هادیه اما هیشکی پیدا نمیبو.

مردُک زرنگ بَ. تا اینه رو بشنواُست بگوت: خا دیگه دعانویسی پی نگردین، خدا شماییب برسانده، مُن بلدُم، صد جور بَلکَم ویشتر، هُزار جور دعا میدانُم!
خلاصه که اهل خانه او ر با عُزت و احترام، بَبُردُن خانه ای میان و خرش دی دبستان طِوله ای میان و کاه و جو بریتُن پیشش و مردُک و دی ببردُن بالای خانه، بیخ گرمِ کرسی و آب و چایی و چاشت بیوردُن. او دی یه دل سیر باخورد و گرم دَکَت و دَبه چُشمانُش سِنگین گرده که اوییب یه کاغُذ و قلم بیوردُن و بگوتُن: ایسه بسم الله.. دعاته بِن ویس که زُنُک بَمُرد درد د.

او دی کاغُذه بیگیت و اونی سر بِنوِشت: خودُم به جا، خَرُم به جا، ایسه میخوای بزا.. میخوای نزا!
بعد دی بگوت: اینه رو اویی میان بشورین و هادیِن زائو باخوره!

اتفاقی همینکه کاغذی او ر هادان زائو، زُنُک بنده خدا بُزاست و یه قشنگه وچه ی سالم دنیا بیورد.
آن به بعد دی، مردُکه خیلی احترام کوردُن و چند روزی مهمان بَ بعد دی جیفشی میان، پول و شیرینی داکُردُن و هوا که آفتابی گردی، خرشه ویگیت و بَش.

ایسه نتیجه میگیریم که سواد داشتن، خیلی جاهان به درد میخوره!
حَلا خودُم به جا، خَرُم به جا، میخوای درس بخوان، میخوای نخوان
والّا   اصلُون به مُن چی!
😂😂😂😂😝😝😝

🍃🐝    طـالـقـانـی درجـــی    ☀️🐞

2⃣ متن فارسی داستان 🔻
یک نفر در فصل زمستان وارد دهی شد و توی برف و کولاک دنبال جا و منزلی می‌گشت ولی غریب بود و کسی او را نمی‌شناخت. مردم هم حاضر نبودند آدم غریبه را توی خانه‌هاشان راه بدهند. اما او ناامید نمی‌شد و همین‌جور که توی کوچه‌‌ها می‌گشت دید مردم به یک خانه زیاد رفت و آمد می‌کنند از یکی پرسید، «اینجا چه خبره؟» طرف به او گفت: «توی این خونه یه زنی درد زایمان داره و با اینکه سه روزه پیچ و تاب میخوره و تقلا میکنه نمی‌زاد. ما داریم دنبال یک نفر دعانویس می‌گردیم از بخت بد این زن دعانویس هم گیر نمیاریم» مرد تا این حرف را شنید فرصت را غنیمت شمرد و گفت: «بابا! کجا می‌گردین؟ دعانویس را خدا براتون رسونده، من بلدم، هزار جور دعا میدونم!»
اهل خانه یارو را با عزت و حرمت فراوان وارد کردند و خرش را توی طویله انداختند و کاه و جو دادند، خودش را هم به اتاق بردند و زیر کرسی گرم نرم جاش دادند، بعد قلم و کاغذ آوردند تا دعا بنویسد. مرد غریب کاغذ و قلم را گرفت و روی کاغذ نوشت «خودم بجا، خرم بجا، میخوای بزا، میخوای نزا» بعد گفت: «این کاغذ را توی آب بشورید و بدهید به زائو» اتفاق روزگار زد همین که کاغذ را شستند و آبش را به زن بنده خدا دادند زائید و بچه، صحیح و سالم به دنیا آمد.
به دعانویس ناشی عزت و حرمت زیادی گذاشتند و چند روز میهمان آنها بود تا هوا آفتابی شد و رفت.


◀️ ارسال داستان آقای: اکبر گرشاسبی
↩️ برگردان شده در گروه طالقانی درجی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۲۸
درجی طالقانی

خاطُره ننه جان و نقلک آدُمِ بی نماز

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۰۳ ب.ظ

نقلی بود، نقالی بود، زیرِ حمام، گودالی بود
ننه بزرگم، خدا بیامرز، هر وقت میخواست مای بَ قصه بوگو، اولش این جمله رِ میگوت. ما دی همین که این گپ میشنوُستیم، سر تا پا گوش میگردیم و جیکمان دَر نمیامه تا ننه جانم مای بَ هر شو یه نقلُک بوگو.
منی ننه جان، خدا بیامرز، مثل همه ی طالقانیان، خیلی با خدا و با نماز بَ. تا نمازشه نمیخواند، سفره ی غذا ر وسط نمیورد.
همیشه دی میگود: اول سجود، دوم وجود.
ما دی هرچی میگوتیم: ننه جان اول وجود، دوم سجود! 
اویی مرغ یه پا داشت.
خودش گو خدا بیامرز، نماز جعفر طیار میخواند و وَختی نماز وامیستا، ول کن نَبه. ما رِ دی امر میکُرد، نمازمانه اول وقت بخوانیم. گر چه ما هنوز به سن تکلیف نرسی بییم، ولی هر وقت میشی یِیم ننه جانمی خانه، باید نماز میخواندیم. نماز بخواندنه  دی خود خدا بیامرزش ماره یاد دا بَ.
هر وقت دی ما تنبلی میکردیم و سختمان بَ بیشیم خنک اوی همراه، وضو هاگیریم، این نقلک مای بَ تعریف میکُرد:
 
روزی مرد ثروتمندی میشو خدمت پیغمبر خدا صلوات الله علیه و میگو: یا رسول الله، من آدم ثروتمند و دینداری بیم ولی یه مدته، یواش یواش منی گله ی شتره و گوسفند بلا بیگیتی و روز نی گو چَنتا از منی گله ی مالان، حرام نگردن. اگه  به همین منوال پیش بشو، منی گله د چیزی نمیمانه و من فقیر و بیچاره میبُم. دست ب دامنت یا رسول الله، منی بَ فکری کن.

پیغمبر، قدری فکر مینه و او رِ میگو: بشو خانت و در محله ت خوب بگرد بین چی پیدا مینی!
 
این بنده خدا دی میشو میگرده و هیچی پیدا نمینه. دوباره خدمت حضرت میرسه.

 باز پیغمبر خدا میگو بشو خوب همه جا رِ بگرد...

و مرد دوباره میشو و همه جا رِ خوب میگرده. از پشت بامِ خانُش، یه دندان کرم خورده پیدا مینه و میاره خدمت رسول خدا و میگو: خوب همه جاره بگردیم و جز این کرم بخورده دندان چیزی پیدا نکردم.

اون حضرت دندانِ ومیگیره و میگو: مشکل همینه! این دندان یه آدُم بی نمازه و غُراب بیاردی تی بامی سر، بنگتی و بخاطر همین، خیر و برکت دَره از تی یی زندگی میشو...

و نتیجه اینکه آدم بی خدا و بی نماز، هر جا بشو اون خانه ی خیر و برکته میبره.
ما دی با همین نقلک ننه جانم، از وچگی و هنوز به سن تکلیف نرسیده، نماز خوان گردی یِیم.
قدیمیانی دل، خیلی پاک بَ و زندگیشان دی خیلی خیر و برکت داشت. خدا همه ی پدر بزرگان و مادر بزرگانِ رحمت کنه 🌸🌺🌸


✍ نقل خاطره: بانو شهناز فلاحی، کولج
عکس از: آقای محمد بلالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۰۳
درجی طالقانی

نقلک: آلبالوخوری

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ب.ظ

🔻متن طالقانی (به لهجه دهدری):
یکی بیه یکی نبیه
دوتا همولایتی که یکیشان کور مادر زاد بیه و اون یکی بینا، قرار بینگتنه با هم،  بشن آلبالوچینی. با زحمت خودشانه برساندنه یه آلبالوداری بن. قرار ببیه هر چقد بتونسنه بچینن و بیان همون داری سایه بنی شن و باخرن. البته شرط کردنه که آلبالوونه یکی یکی باخرن، نه دوتا دوتا یا مشت مشت که نابیناهی سر، کلاه نشو.
باخردنی وقت، یه دفعه نابینا بوته رفیق چی به قولتی سر نیسنی ؟ مگه قرار نبیه یکی یکی آلبالوونه باخریم؟
بیناهه بوته: بله من حرفمی رو درمه!
نابیناهه بوته: ته دره سه تا سه تا خورنی می صدا در نیانه یا !!!
بیناهه بوته: ته جداً کوری و نویندی؟
نابیناهه بوته: بلی من کور مادر زادمه!
بیناهه بوته: پس کجه د بفهمسی من سه تا سه تا خورمه؟
نابینا بوته: کجه د بفهمستمه؟  وقتی من دوتا دوتا خورمه، تی یی صدا در نیانه و اعتراض ندارنی، حتماً ته ویشتر از من خورنی، وَ اِلّا اعتراض کنمبی !!!!

🎯 نتیجه نقلک:
تنها کسی که تونده روبروی فساد و بی عدالتی و بی قانونی بیسه، که خودش فاسد نباشه و عادل باشه.
تا بعد یا حق

✍ ارسال متن طالقانی: نورمحمد کیان - دهدر

🍃 TaleghaniDarji 🍒

 

🔻متن فارسی:
یکی بود یکی نبود، دو تا هم محلی، یکیشون کور مادرزاد و دیگری بینا، با هم قرار میگذارن که برن آلبالوچینی. با زحمت خودشونو زیر یه درخت آلبالو می رسونند. قرار بود که هرکی هرچقدر تونست بچینه، بعد بیان زیر همون درخت تو سایه بشینن و بخورن. البته شرط کردند که یه دونه یه دونه بخورن نه مشت مشت، که سر نابینا کلاه نره.
خلاصه آلبالوها رو چیدند و نشستند به خوردن، یکهو نابینا گفت: رفیق، چرا به قولت پایبند نیستی؟ مگه قرار نبود یه دونه یه دونه، آلبالو بخوریم؟
بینا گفت: من سر قولم هستم که!
نابینا: نه نیستی... تو داری سه تا سه تا می خوری که صدای من درنیاد!
بینا: تو واقعاً کوری و نمی بینی؟
نابینا: بله، من کور مادرزادم!
بینا: پس از کجا فهمیدی من سه تا سه تا آلبالو می خورم؟
نابینا: از کجا فهمیدم؟ خب وقتی من دوتا دوتا آلبالو میخورم و صدای تو در نمیاد و اعتراض نمی کنی، پس حتماً داری از من بیشتر می خوری، وَ الا که معترض می شدی!!!

🎯 نتیجه داستان:
تنها کسی میتونی جلوی فساد و بی عدالتی و بی قانونی بایسته که خودش عادله و فاسد نیست.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۳۹
درجی طالقانی

نقلک: مهمان و واران

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ب.ظ

یه مردا بیامه رفیقشی وَر مهمانی، رفیقش دی اونه ر خوش داشت و قشنگ پِذرَیی کُرد. مهمان، یه چند روزی بُماند، اما رفیقش یواش یواشَک خسته گردی. آخه چند هفته بگذشتی بَ و مردک نمیشه خانُش.
یه روز زُنُش بگوت: ما دیه خسته گردی یِیم، اَندی بپُچ و بیور و بَبُر و بنگن. تازه این نامحرم خانه دَره ما زناکان نمیتانیم درست حسابی استراحت کنیم. بشو اونه ر حالی کُن وخت بشینشه.
صابخانه دی بش مردا ر بگوت: خیر ناخورد مگه، تو کار زندگی نداری؟ زُن و وچه نُداری؟ نمیخا بشی خانت؟
مهمان بگوت: نه.. هیچ جا تی یی خانه دِ بِیتر نی!
صابخانه خُجالته کنار بنگت و بگوت: آخه ما خسته گردییم. وچانُم آسایش نُدارن. آخه مهمان یه روز.. دو روز.. نه تی یی جور یِگ ماهه اینجه کِنگر باخوردی، لنگر بنگتی!
مهمان بگوت: خا میشُم، امبا امروز که مِینی، افتابی دستی نمیشا بشیَن. بیَس فردا میشُم!
بگوت: خا فردا بشو

فردا گردی، مهمان وهانه بیورد: توره باد میا، نمیتانم بشُم. بیَس فردا میشُم!

دواره فردا گردی و مهمان بگوت: ایسه امروز که خیلی سرده، بیَس فردا میشُم!

چند روز همینطور مهمان وهانه بیورد و بماند. یه روز دیه صابخانه منکوف گردی، اتاقی درِ وا کُرد مهمانه بگوت: پایس پایس بشو خانت که امرو دیه وقت بشینته!
مردک پایسا، میدانِ نگا کُرد، بِیدی واران میا. خوشحال گردی و بگوت: جوان نَمُرد، مگه نمِینی واران میزنه؟ من چجوری بشُم؟

صابخانه تا این حرفِ بشنواُست، آلبالو چو ر ویگیت و مردکی دومال و او ر خانه دِ دَر کُرد و بگوت: واران زَنه ولی بشیَنِ مانع نیه!!


🍃🍃🍃 ____ ☔️

پِذرَیی: پذیرایی و مراقبت
خانُش: خانه اش
بپُچ: بپز
بیَس: بذار
وَهانه: بهانه
منکوف: ناراحت و غمگین
میدان: بیرون. بیرون خانه
واران: باران
بشنواُست: شنید

متن: امیر اسلامی - سگران_بزج
پوستر و ویرایش: سیده مریم قادری - اورازان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۸
درجی طالقانی

نقَلک: چوچک و مورچانه

سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ق.ظ

یکی بَ یکی دنه بَ، فصل بهار گرسته بَ، باغان مثل عروس، قشنگ گرسته بی ین.
جوان چوچکی خندان، ای شاخه به او شاخه میپری و آواز سر همیدا.
 
یه دفعه چشمش به مورچانه بکد که به سختی و زحمت، دانه ای رَ به لانش  میبرَد.
اویی بک عجیب بَ که این موجود خردک، اندی کار مینه و بارش ویشتر دَ  هیکلشی قراره
چوچک بگوت: چی مینی؟
مورچانه بگوت: مگه نمی نی؟ غذا جمع مینوم.

چوچک بگوت: الان دی فصل بهاره! این همه غذا درهَ. چه دلیلی دره این همه زرچ  مینی؟
مورچانه بگوت:  سیاه  زمستانی بک جمع مینوم، وچگانم گشنه نمانُن.

چوچک، مورچانه ای گپ دَ خندش بگیت و بگوت: امرو زحمت می کشی چی گردَه؟ خوش باش.

چوچک همان حال دَ آواز می خواند و پرواز کُرد و دور گرُست.

🍂🍂🍂طالقانی درجی 🍂🍂🍂

چند ماه بگذری...
باغان زرد گرستُن. باد و باران و پی سر دی  ورف و سرما راه دَ برسیَن.
با بنشتن ورف، زمینی سر  اسپی پوش گردی و بیچاره چوچک این حالت دَ بترسی و لرزش بگیت!
نمی دانست چه کنه، هی این در  آن در میزهَ، تا برسی مورچانه ای لانه  و بگوت: ای مورچانه جان، گپانت همه خجیر بَ ولی من خام بی یم که باور نکُردُم. منه خانه تی میان راه هادین .

مورچانه بگوت: چوچک جان، منی لانه خردک َ، خوراکوم دی مایی قرار دره و اگه تو رَ هادیم  وچن گسنه می مانُن، ببخشید.
اینه بگوت و لانه شی میان بشهَ.

چوچک نامید و مایوس، ناچار گرست تا بهار صبر کنه. با اینکه اویی بک، سیاه زمستان دَ سخت بگذری ولی تجربه زندگی به دس بیورد.

مصداق مثل:
جیک جیک مستونت بَ
فکر زمستونت بَ ؟!
 
🐥🐜  واژگانی معنی:

مورچانه: مورچه
اسپی پوش: سفیدپوش
زرج= ضجر: تلاش وکوشش بی فایده
چوچک: گنجشک
اویی بک = اویی ب =اویی ون: برای او           خردک: کوچک
خجیر: خوب
وچگانُم: بچه هایم
وچن: بچه ها
مایی قرار: اندازه ما
دره: هست
نمی نی: نمی بینی
هادیم: بدهم

✍🎤برگردان و خواندن متن:
     آقای علی صفاری زیدشتی

دریافت فایل صوتی

     طراح پوستر و ویرایش:
     خانم سیده مریم قادری اورازانی

گروه تولید محتوای درجی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۰۹:۳۰
درجی طالقانی

داسُتان غرغرو مَردا - حکایت صوتی قربانی

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۸ ب.ظ

مرد هر روز میش سرکار و میامه، شُلوخی، ازدحام، دردسر ارباب رجوع...
خودشی همرا میگوت: زُناکانی کار چَندی آسان هسته
زُنُشی بَ دی غُر میزی، که شما زناکان کار نمینین، هَمُش خانه ای میان درین!

یه روز که خیلی فکری گِردی بَ، یه فرشته بیامه اون بگوت: میخا جات زُنتی همرا عَوض دَکش کنی؟ یه هفته جاتان عوض کنین؟
بگوت: چی این دِ بهتر؟! خیر بهره نینی، زودتر این کار میکوردی، مُن گو بَموردوم...
خلاصه فرشته وِردی بُخواند و مردی یک هفته، شروع گردی
مردا زُن گردی با تمام خصوصیات زناکان
زُنُش دی مرد گردی، با تمام خصوصیات مرداکان

صُحب مردا پایسا، ذوقی د میخاس پر درآره
شوهر و وَچشی بَ صبحانه درست کورد، بعد وَچه ر ببرد مدرسه، بیامه لباسانِ بشورد، خانه ر جارو کورد
ظهرگردی، بَش وَچه ر بیارد مدرسه د، ناهار هادا
عصر شوهر بیامه، اویی ب چایی بیارد
پایسا شام درست کورد
شوکی گردی شام بیارد
وچه ر دی بعد از شام باخوتاند
خودش دی بَش تختی سر باخوت

چند روزی   به همین منوال بگذشت
یکی دو روز اول خوشحال ب، اما هر چی رد میگردی، خسته تر میگردی
روز پنجم  گردی، بنیشت یه چام بُرمه کورد که خدا... چندی زناکانی کار سخته! من دی قابل نیوم 

فرشته بیامه اونی ور بگوت چی گردیه؟
بگوت: من وگردان، من قابل نیوم زناکانی کار کونوم، خودومی نقش بهتر هسته، من میخا مرداکان باشوم

فرشته  بگوت: الان گو نمیگرده
بگوت: چه ب؟
بگوت یعنی میگرده ولی باید نُه ماه صبر کنی
بگوت چیی ب؟
بگوت: خیرناخورد تو حامله ای!!!

✍ برگردان: امیر اسلامی – بزج

 

 

حکایت قربانی با صدای جناب آقای فرامرز آهنگری از روستای گوران تقدیمتان

دریافت لینک صوتی

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۳:۲۸
درجی طالقانی