درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یار و دیار» ثبت شده است

اهالی طالقان در روستای بازارسر کلاردشت

يكشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۱، ۰۱:۵۷ ب.ظ

عباس شهیدی، معروف به مشتی شهیدی، متولد طالقان، به لحاظ اعتقادی، فردی معنوی و مورد احترام بازارسریها بود. او هرسال برای داد و ستد و تبادل و تهاتر کالا و آذوقه، از طالقان کشمش، توت و نمک طالقان را به بازارسر می آورد و در عوض، گندم و سایر محصولات کشاورزی مایحتاجش را به طالقان می‌برد. نقل می‌کنند که همین مراودات و آشنایی با بازارسری‌ها در پی داد و ستد، باعث شد که فکر اقامت دائم در این روستا به سر او بیفتد.

از اونجایی که وی فردی معتقد و اهل نماز و دعا بود، خیلی زود روحش با فضا و مردم روستا انس گرفت. شبهای جمعه صدای قرائت قرآن مشتی شهیدی، را همسایه‌هایش می‌شنیدند. شهیدی منزل زیگالی و کاهگلی مرحوم شکراله سلیمانپور رو برای سکونت انتخاب کرد و تا آخرین روزهای اقامتش  توی بازارسر در همین  خانه سکنی داشت .
همسر مرحوم مشتی شهیدی هم طالقانی بود و تنها فرزند اونها منوچهر نام داشت که در تهران بود. شهیدی پس از نزدیک به سی سال زندگی در بازارسر، اواخر عمرش رو در تهران سپری کرد و گویا پس از دو سال در همون تهران فوت میکنه و همونجا دفن میشه. خدا ایشونو بیامرزه .
شهیدی گربه‌ای داشت که زن وشوهر خیلی به اون علاقمند بودند و وقتی یه روز دماغ گربه رو کسی  ناآشنا بریده بود و به همین خاطر گربه بعداً مرد، خیلی ناراحت شدند و حتی گریه هم می‌کردند.

شهیدی الاغی داشت که یک روز وقتی برای چریدن داخل زمین سفر خان مرحوم بسته بود، بر اثر حمله و نیش زنبورها، حیوان زبان بسته میمیره .
 
شهیدی اولین خواربار فروش روستامون بود. اون با الاغش از حسن کیف (مرکز کلاردشت) لوازم مورد نیاز محلی‌ها رو از قبیل فیتیله، فانوس، گردسوز، قند، چای، بیسکویت، نفت و غیره به روستا می آورد و میفروخت. البته روش تهاتر و تبادل پایاپای بیشتر مرسوم بود .
دومین نفر که  اون هم در اواخر کار مشتی شهیدی خواربار فروشی راه انداخت و تنها دو سه سالی بیشتر ادامه نداشت، به نام هبت اله جعفری فرزند مرحوم میرزا رضی جعفری بود.  هبت اله جعفری تا همین چند سال پیش  ایام دهه اول محرم به روستامون میامد و از کتابچه دست نویس شده  با جلد سبزی که داشت مرثیه ثرایی میکرد. از معروف ترین مرثیه هاش التوبه التوبه  بود که تا مدت ها روز زبان جوانها و بچه ها باقی میموند .
پدر هبت اله جعفری، مرحوم میرزا رضی هم اصالتاً طالقانی و از افراد متدین بود که منبر میگرفت و روضه میخوند. از احوال وی هم اینکه ایام محرم اون سالهای دور با عدم امکانات نقلیه، چه در زمستان و سرما و باران و چه در تابستان و گرما، در یک روز و به نوبت، به روستاهای وک چال، واحد، مکارود، طائب کلا، بازارسر و بعد پیشنبور میرفت و روضه میگرفت.

خدا همه شون بیامرزد و رحمت کنه

متن برگرفته از پایگاه بازارسر، زادگاه من

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۱ ، ۱۳:۵۷
درجی طالقانی

نوستالژی جاده و چای

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۳۹ ق.ظ

جاده‌ها مثل امروز نبود، پیچ‌ها تند و نامهربان بودند و گردنه‌ها گردن‌کش و رام نشدنی.

باران و برف که می‌بارید، دیگر خوش رکابان در گِل می‌ماندند و مسافران در راه.

آن روزها کمتر کسی صاحب مَرکب شخصی بود. جانِ روستا بَند بود به یکی دو مینی بوس جان سخت، از همانها که بوی خاک و بنزین می‌دادند و همه ازشان کم و بیش خاطره داریم. خوش رکابان جان سخت و مردان خوش غیرت، جاده های ناهموار و رانندگی تمام عیار جاده سالاران. جانهای باارزشی که امروز دیگر نیستند اما یادشان در دل تک تک ما زنده می‌ماند.

همان مردان سخت، صبور و بیخوابی که نگذاشتند دلی در دل جاده‌ها بلرزد و مسافری راهش را گم کند.

شادروان حاج فردوس کیان و شادروان حاج زین العابدین گرشاسبی: جاده سالاران فراموش نشدنی طالقان، روانشان شاد.

 

enlightened-------------- خاطره بازی:

راننده سپیدموی دستی مینی بوس را بالا می‌کشد. این را از صدایی که در گوشم پیچید و تکانی که ماشین خورد فهمیدم. سرم روی پای مادر بود که در میانه راه خوابم برد. از پشت پلکهایم، نور جانبخش سپیده‌دمان را احساس می‌کنم.

قافله سالارِ کهنه‌کار پیاده می‌شود. چند نفر از مسافران هم در تکاپوی پیاده شدن هستند. آرام و بی سر و صدا از بین انبوه وسایل و باری که وسط مینی بوس روی هم چیده شده، خود را به در خروجی ماشین می‌رسانند.

مادر اما تکانی نمی‌خورد. گویا خیال پیاده شدن ندارد. دلم نمی‌آید چشمهایم را باز کنم، می‌ترسم طعم شیرین خواب پا به فرار بگذارد.

صدای خروشان رودخانه در گوشم طنین افکنده. نسیم خنک صبحگاهی تنم را به لرزه می‌اندازد. دلم می‌خواهد قافله سالار زودتر برگردد تا زودتر هم برسیم.

تلاش‌هایم برای دوباره خوابیدن بی‌فایده است. ذوقی که در زیر پوستم پای می‌کوبد و غزل می‌خواند، دیگر مجالی برای خواب نمی‌گذارد. ذوق رسیدن به زادگاه سِحرانگیزم...

سر بلند می‌کنم. چشمان نیمه بازم را به ساختمانی می‌دوزم که دقیقاً در سمت چپ من قرار دارد. فقط می‌توانم در ورودی‌اش را ببینم. یک قدم بعد از در را انبوه تاریکی در بر گرفته است. صداهای بم مردانه‌ای از داخل ساختمان به گوش می‌رسد و هر از چند گاهی صدای کشیده شدن کفش آدمی روی زمین... این باید صدای پای مش شعبان باشد. درست حدس زدم. او با چای هزارجوش دلچسبش دارد از مسافران خسته و خواب آلود پذیرایی می‌کند.

 

 

هنوز چشمانم به ساختمان محقر قهوه خانه زل زده و من در این فکرم که چرا همیشه فقط مردان برای نوشیدن چای به قهوه خانه می‌روند .علیرغم کنجکاوی‌های مکررم برای دیدن فضای داخل ساختمان پررمز و راز قهوه خانه، هیچ وقت جرات آن را نداشتم که به آنجا قدم بگذارم. انگار چیزی در وجودم مانعم می‌شد

با دلزدگی چشم از قهوه خانه می‌دزدم. قافله سالار زودتر از دیگران برگشته و قلب ماشین را دوباره به ضریان انداخته است. مسافران با عجله سوار می‌شوند و دوباره حرکت آغاز می‌شود. ذوق و شوق در دلم جوانه می‌زند..

و حالا افسوس، نه قافله سالاری مانده و نه مرکبی... نه مش شعبان و نه بعضی از آن مسافران...

سالها از کنار ساختمان غبار گرفته قهوه خانه می‌گذشتم. دلم می‌گرفت از غربتش. دلم می‌خواست سماورش دوباره به قل بنشیند. در دلم آرزو می‌کردم مش شعبانِ بلند همت، دوباره برای مسافران خسته و از گرد راه رسیده، چایِ کهنه دمِ هزارجوش بریزد. چشمانم به اشک می‌نشست... نفسم می‌گرفت از بی وفایی دنیا...

 

 

و اما پس از سالها

ظاهر قهوه خانه با نمایی زیبا و سنتی، جانی دوباره گرفته و گلدان‌های شمعدانی که از سقف ورودی آویخته شده، هم به دل می‌نشیند. فضای داخل قهوه خانه بسیار روشن شده اما به نظر می‌رسد مدل قدیمی خودش را حفظ کرده. چشمه‌ای که در کنار قهوه خانه روان است و لطافت خاصی به آنجا بخشیده، حتما‌ً خاطرات آن روزها را به یاد دارد که پیرمردی چشم انتظار بود تا میهمانان ویژه‌اش از راه برسند و او با لبخندی بر لب، به چای قندپهلو میهمانشان کند.

در فضای بیرونی ساختمان چند آلاچیق ساده اما راحت برای نشستن مسافران پیش‌بینی شده است. چای آتیشی و املت مخصوص سرآشپز، در صدر منوی این قهوه خانه قرار دارد. اسمش را گذاشته‌اند: «چای‌خانه سنتی لمبران»
اما من می‌خوانمش: «قهوه‌خانه‌ی مش شعبان»

می‌خوانمش: «نوستالژی ماندگار بایزرودی‌ها»

می‌خوانمش: «خاطرات سبز کودکی»

درختان کهنسال آنجا می‌دانند و به یاد دارند مسافرانش را... مسافرانش را... ]مسافران به سفر آخرت رفته‌اش را[

و من دوباره روییدم و جوانه زدم از زنده شدنش... از سرپا شدنش... از اینکه دوباره شده خانه‌ی امید رهگذران... از اینکه دوباره جان گرفته و نفس می‌کشد... گویی همین خاطره‌ی کوچک دوران کودکی‌ام هم با او جانی دوباره گرفته است.

امروز می‌بالم به شکوهش و آرزو دارم  از عمق جانم که روزهای درخشانی را پیش رو داشته باشد و دوباره خاطره‌سازی کند برای فرزندانی چون من.!

نوستالژی فراموش نشدنی‌ام

یادم نمی‌رود شبی را که در آلاچیقت نشستیم و چای نوشیدیم و با هم خاطره بازی کردیم و تو دوباره خاطره ساز شدی... این بار برای مهدی... پسرک با ذوقی که دوست داشت شبی را در قلب فراخ و مهربان تو کودکی کند.

درود بر مردانی که با همت خود خاطرات سبز کودکی‌مان را رنگ و بویی تازه بخشیدند. دست مریزاد.

به قلم: دشت گلها کیان

با سپاس از کانال طالقانی‌ها

منبع عکس‌های دوم و سوم: مجله خبری تصویری نودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۳۹
درجی طالقانی

در جستجویِ مزارِ عزیزی

يكشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۵۹ ق.ظ

با سلام

من دنبال مزار گمشده‌ی دوستانم هستند که در سال 1399 به رحمت خدا رفتند و در یکی از روستاهای طالقان دفن شدند.

اسم این عزیزان: مرحومان سعید جواهریان، لیلا نکونام و مهدیس جواهریان هست.

لطفاً اگر نشانی از مزار این عزیزان دارید، اینکه در کدام روستای طالقان است، به ادمین کانال اطلاع دهید.

من برای پیدا کردن مزار عزیزانم چندین بار اقدام کردم اما در طالقان روستاهای زیادی وجود داره که نمی‌تونم همه رو بگردم. ممنون میشم من رو به آرامگاه آدمهای عزیز و مهم زندگیم برسونید.

سایه‌ی عزیزانتون مستدام

پیام ادمین:

لطفاً اگر نشانی از مزار این مرحومان دارید، در زیر این پست پیام بگذارید. متشکرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۱ ، ۱۰:۵۹
درجی طالقانی

هدیه ولنتاین!

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۲۸ ب.ظ

صحنه اول:

- کجه میشی؟
 -- وَله تان منیب هیچ هانیگیتی، تی یِی هَمرا قاهرُوم!

- اِی َامان... زنبیله دی چیب بنگتی اینجه؟
(و باخود میگوید: ایسه ویگیر بیور، جانت در شوئه!)
😂

 

عکس از: آقای ریاحی

صحنه دوم:

وقتی زنبیلهَ به سلامتی به خانه بَرُساندی و هدیه دی هادای....  🌹

 

 

#یاد_و_نام_عشاق_واقعی_گرامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۲۸
درجی طالقانی

عشق رو آلزایمرم حریف نی

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۴۷ ق.ظ

آقاجانُم آلزایمر بیگیتی بَ و هیشکی ر نمی‌شناخت.

یه روز بیامی مایی خانه. عَسکِ مشهد چند سال پیشان که دسته جمع، با ننجان خدابیامرز، بشی‌بی‌ییم زیارت، طاقچه‌ای سر دَبـَه. یِگهو بُراق گِردی کو: این مـَردُک کیه مینی زُنی کنار اوستایه و او ر بغل گیتیه؟

جالُب بَ... ما رو یادا کُردی بَ... خودشه یاد نمی‌یورد امبا هنو ننجانِ میشناخت و می‌دانُست اویی زُن و زندگی بیه.

 

عکس از: مهدی ویسانیان

کاری از گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۰ ، ۱۰:۴۷
درجی طالقانی

شعر «ننه جان» به گویش کرجی

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۰، ۰۲:۱۹ ب.ظ

برفِ اون زمستونا، تَش کَلِه بَندان یادته؟             پیاده میشُی به دُروان زِ آدران یادته؟
نَنِه جان میگوت بیامَن مَنی یالان یادته؟             یه ماچَک میکورد، میگوت دیمتِ قربان یادته؟
عاشورا جمع میگردن همه تو دروان یادته؟           اسماعیل جان ، قیمه و ته دیگ و قِزقان یادته؟
عمو شربتم چی گردی؟ علیجان دایی چی شد؟     گَت آقام همش دَسِش دَبِه چوپوق دان یاته؟
ننه جان قُرمه هامیدا دَسِمان یواشکی                هی میگوت بَبَم فدات، قَدّتِه قربان یادته؟
شُو تَبِستان میشیم اویاری، میدان یادته؟             صبح تشک پهن بُو تو اَفتُو، دَمِ ایوان یادته؟
وانتِ مهدی گودرزی، مینی بوسِ دایی جان         غروبِ جمعه سرش دعوا سر جان یادته؟
دختران کوزه میهَشتَن سَرِشان دنبال اُو              من و میثم، تو و ابراهیم و ساسان یادته؟
ننه جان صبح پامیستا دِمیبَست نان یادته؟           نهارا والَـک پُلو، شُو پنیر و نان یادته؟
نان دستی ننه هامیدا من و میگوت بخور            بوی نان تازه، صبح زِ تندورستان یادته؟
یادِ مشدی آمنه، عمّه نازی، فاطمه خانم             غروبا پاتوقشان خانه‌ی سلطان یادته؟
عمو اسماعیل، دلم هوایی همون روزاس             تن اُو، گرد اُوی حسن، ظِلّ تَبِستان یادته؟
یادِ تعزیه‌ی آقا، صدایِ مَش اسماعیل                چه تقاصی زِ لبِ قاریِ قرآن، یادته؟
هوای پاییزی و وِلوزِه تو جیرایی باغ                  شُوهای بلند و شُو چَرزه و مهمان، یادته؟
جاده‌ی خاکیِ دروان، پیچِ تنگِ لَتِ سر               خاک میخوردیم و سرگیجه و قِسیان یادته؟
سگ آلوچه از اون مله میوردن یادته؟                قصّه‌هایِ ننه جان شیر علی مردان یادته؟
پیاده جاده‌ی بالائی و من و دمپائی پا                غرورِ سواره کو رو وِمیگردان یادته؟
چقدَر دیر بَرسَم؟ تندورِ نَنجان خوموشه!             تابوتِ نَنجانو من! چشمونِ گریان یادته؟
همه چی خیالی بُو، هوایی بُو، زودی گذشت         نَنه جان، تنها بیهَشت ما رو تو دُروان یادته؟

 

شعر از: آقای محمد گودرزی، اهلِ آبادیِ دروانِ کرج-البرز

  عکس از: آقای روزبه طهماسب نیا، از الموت

درجی: به یاد خاطرات مشترک بچه‌های البرز... کرجی یالان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۰ ، ۱۴:۱۹
درجی طالقانی

متنی برای پل قدیمی زادگاهم، روستای شهرک طالقان

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۰۵ ق.ظ

ورود ممنوع
ورود به شهرک ممنوع
گذر از پلی که شناسنامه روستای شهرک طالقان است ممنوع.
چون اکنون این گذرگاه دیگر مسیر ورود به روستای شهرک نیست. چون شهر طالقان، هویت روستاهای تشکیل دهنده خود را می بلعد. روستاهای شناسنامه دار، باید تبدیل به محله های بی هویت شوند.
این پل زیبا که نشانی از هویت شهرک هست، همچون دوقلویش پل گلینک، باید زیر پایه هایشان با احداث پل های ناموزون ساخته شده با ماشین و آهن سیمان خالی شود.
باید پلی که به صورت مشارکتی، با کمک مالی و به دست اهالی، زیر نظر مهندس میرفخرایی ساخته شد از یادها فراموش شود. زیرا ساخت پل و حمام و مسجد و آب انبار توسط مردم نشان از هویت روستایی است و ساخت تاسیسات توسط دولت نشان از هویت شهری.

 


پلی که در اوایل دهه ١٣٣٠ساخته شد، هیچگاه سیل از روی آن رد نشد، هیچ سیلی تا قبل از احداث پل جدید، آسیبی به آن وارد نکرد، باید نابود شود، به جرم این که وجودش گواهی است بر قدمت همزیستی مردم و رودخانه شاهرود ، و بودنش بطلانی بر حد بستر و حریم های محاسبه شده بر روی کاغذ در این محدوده رودخانه.

 

 

اما از تو میخواهم که بمانی.
بمان ای زنده کننده غوغای پلی دم و گاراژ،
بمان ای یادگار دوران کودکی،
بمان ای خاطره خوش مسابقات خر سواری
با سرود گوگـَل بیامه،
بمان ای یادآور خاطرات پیشواز و بدرقه مسافرین و زوار.
بمان ای راه عبور به اون دست و قهوه خانه حصیر آباد.
بمان ای راه عبور دخترکان کوزه به دوش راهی چشمه وُجاروک.
میگویند زیبایی یعنی تناسب و تقارن، همچون این مریم گلی رسته بر کنارت،
بمان ای پل طراحی شده توسط مهندس میرفخرایی
بمان پل زیبا،
شاید شهریور امسال
در آغاز ۶٨ سالگیت، به عنوان هدیه تولد پای زخمی و شکسته ات درمان و باز هم آغوش پر مهرت بر روی ما گشوده گردد.
بدون تابلو ورود ممنوع.
و نصب تابلویی با این عبارت:
پل زنده یاد مهندس میرفخرایی
با افتخار، عبور و "مرور خاطرات" آزاد

به قلم: آقای روزبه اجلالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۰۵
درجی طالقانی

چالِ گونه‌یِ یار

چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۹، ۰۸:۰۱ ق.ظ

 

شق ّالقمری! معجزه ای! تکّه ی ماه            لا   حَوْلَ   و َ  لا   قُوَّةَ   اِلّا   بِالله!

خندیدی و بر گونه ی تو چال افتاد             از چاله در آمد دلم،  افتاده به چاه

🍃🌤
 

سلام_صبح_و_عاقبتتان_بخیر_عزیزان

ایلاهی زندگیتان همیشاک روشن بو

تا هیچ چاهی میان نکوئین

اِلّا چال گونه ی یار 😉

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۰۸:۰۱
درجی طالقانی

کلیپ یاد ایام

يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۱ ق.ظ

دستکتِ مُنِ هادین تو رِ یه خُجیرِ جا بَبُرُم...

به قشنگِ قِدیمان... به دیدارِ طالقانی سُرخِ دیمان

اینی سَر کلیک کن و بِین

 

با سپاس فراوان از آقایان فرهاد باریکانی و شهرام صادقیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۰۸:۴۱
درجی طالقانی

چایی با یار

چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۹ ق.ظ

 

یه پیالَه تِشی چای

کَله‌ای وَر       سیاه کیتیری و هیمه‌ای هَمرا      تقدیم شما خُجیران

اگه بگوتین کُجاهان این تشی چایی خیلی می‌چَسبَه؟

  • یوردی میان
  • رونائی سَر
  • چاکی بُن
  • چُره‌ای سریندان
  • اُسکولی روبُرو
  • لَتی سو
  • اُشکوستی چالی پَسِ سَر
  • کمر بُنی بیخ
  • دمیجاری لَپ
  • سرِ چُشمَه
  • وَهمنی یَخ چال
  • و هرجا که کار باشه
  • و بار باشه
  • و آنجا که یار باشه!

با سپاس از آقای شهرام صادقیان (شهرک) بابت متن و آقای مسعود صفاری (زیدشت) بابت عکس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۴۹
درجی طالقانی