درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قهوه سرد» ثبت شده است

چایخانه سنتی لمبران

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۱۰:۳۰ ق.ظ

در پست قبلی «نوستالژی جاده و چای» از قهوه‌خانه‌ای قدیمی یاد شده که امروزه جای خود را به چایخانه‌ای سنتی به نام لمبران داده است.

آقای روزبه اجلالی، درخصوص چایخانه سنتی لمبران طالقان نوشتند:

«خودم و خانواده ماهی یک بار اینجا میریم و دورهمی‌های خانوادگی را اینجا برگزار می‌کنیم. هم محیط زیبایی داره، هم خانواده شریف کاظمی مدیریت خوبی دارند، انگار مشتری نیستیم و مهمان این خانواده ایم.

دو تا سوئیت سنتی هم برای اقامت داره. با قیمت مناسب. جاده هم آسفالت نسبتاً خوبی داره.

تلفن آقای شریف کاظمی: 09126672203

آدرس: طالقان، جاده جوستان به گته ده، ٩ کیلومتر بعد از روستای جوستان.»

 

 

ادمین درجی: خلاصه که یالانی دستِ هاگیرین و بِشین اوشانی بِ یه نوستالجی بُسازین. اگه بِشی‌یِین یه اُستُکان چایی دی از طرف ما باخورین... فقط یادُتان نشو چاییتانِ هُـورت بَکشینا J

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۱۰:۳۰
درجی طالقانی

نوستالژی جاده و چای

سه شنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۳۹ ق.ظ

جاده‌ها مثل امروز نبود، پیچ‌ها تند و نامهربان بودند و گردنه‌ها گردن‌کش و رام نشدنی.

باران و برف که می‌بارید، دیگر خوش رکابان در گِل می‌ماندند و مسافران در راه.

آن روزها کمتر کسی صاحب مَرکب شخصی بود. جانِ روستا بَند بود به یکی دو مینی بوس جان سخت، از همانها که بوی خاک و بنزین می‌دادند و همه ازشان کم و بیش خاطره داریم. خوش رکابان جان سخت و مردان خوش غیرت، جاده های ناهموار و رانندگی تمام عیار جاده سالاران. جانهای باارزشی که امروز دیگر نیستند اما یادشان در دل تک تک ما زنده می‌ماند.

همان مردان سخت، صبور و بیخوابی که نگذاشتند دلی در دل جاده‌ها بلرزد و مسافری راهش را گم کند.

شادروان حاج فردوس کیان و شادروان حاج زین العابدین گرشاسبی: جاده سالاران فراموش نشدنی طالقان، روانشان شاد.

 

enlightened-------------- خاطره بازی:

راننده سپیدموی دستی مینی بوس را بالا می‌کشد. این را از صدایی که در گوشم پیچید و تکانی که ماشین خورد فهمیدم. سرم روی پای مادر بود که در میانه راه خوابم برد. از پشت پلکهایم، نور جانبخش سپیده‌دمان را احساس می‌کنم.

قافله سالارِ کهنه‌کار پیاده می‌شود. چند نفر از مسافران هم در تکاپوی پیاده شدن هستند. آرام و بی سر و صدا از بین انبوه وسایل و باری که وسط مینی بوس روی هم چیده شده، خود را به در خروجی ماشین می‌رسانند.

مادر اما تکانی نمی‌خورد. گویا خیال پیاده شدن ندارد. دلم نمی‌آید چشمهایم را باز کنم، می‌ترسم طعم شیرین خواب پا به فرار بگذارد.

صدای خروشان رودخانه در گوشم طنین افکنده. نسیم خنک صبحگاهی تنم را به لرزه می‌اندازد. دلم می‌خواهد قافله سالار زودتر برگردد تا زودتر هم برسیم.

تلاش‌هایم برای دوباره خوابیدن بی‌فایده است. ذوقی که در زیر پوستم پای می‌کوبد و غزل می‌خواند، دیگر مجالی برای خواب نمی‌گذارد. ذوق رسیدن به زادگاه سِحرانگیزم...

سر بلند می‌کنم. چشمان نیمه بازم را به ساختمانی می‌دوزم که دقیقاً در سمت چپ من قرار دارد. فقط می‌توانم در ورودی‌اش را ببینم. یک قدم بعد از در را انبوه تاریکی در بر گرفته است. صداهای بم مردانه‌ای از داخل ساختمان به گوش می‌رسد و هر از چند گاهی صدای کشیده شدن کفش آدمی روی زمین... این باید صدای پای مش شعبان باشد. درست حدس زدم. او با چای هزارجوش دلچسبش دارد از مسافران خسته و خواب آلود پذیرایی می‌کند.

 

 

هنوز چشمانم به ساختمان محقر قهوه خانه زل زده و من در این فکرم که چرا همیشه فقط مردان برای نوشیدن چای به قهوه خانه می‌روند .علیرغم کنجکاوی‌های مکررم برای دیدن فضای داخل ساختمان پررمز و راز قهوه خانه، هیچ وقت جرات آن را نداشتم که به آنجا قدم بگذارم. انگار چیزی در وجودم مانعم می‌شد

با دلزدگی چشم از قهوه خانه می‌دزدم. قافله سالار زودتر از دیگران برگشته و قلب ماشین را دوباره به ضریان انداخته است. مسافران با عجله سوار می‌شوند و دوباره حرکت آغاز می‌شود. ذوق و شوق در دلم جوانه می‌زند..

و حالا افسوس، نه قافله سالاری مانده و نه مرکبی... نه مش شعبان و نه بعضی از آن مسافران...

سالها از کنار ساختمان غبار گرفته قهوه خانه می‌گذشتم. دلم می‌گرفت از غربتش. دلم می‌خواست سماورش دوباره به قل بنشیند. در دلم آرزو می‌کردم مش شعبانِ بلند همت، دوباره برای مسافران خسته و از گرد راه رسیده، چایِ کهنه دمِ هزارجوش بریزد. چشمانم به اشک می‌نشست... نفسم می‌گرفت از بی وفایی دنیا...

 

 

و اما پس از سالها

ظاهر قهوه خانه با نمایی زیبا و سنتی، جانی دوباره گرفته و گلدان‌های شمعدانی که از سقف ورودی آویخته شده، هم به دل می‌نشیند. فضای داخل قهوه خانه بسیار روشن شده اما به نظر می‌رسد مدل قدیمی خودش را حفظ کرده. چشمه‌ای که در کنار قهوه خانه روان است و لطافت خاصی به آنجا بخشیده، حتما‌ً خاطرات آن روزها را به یاد دارد که پیرمردی چشم انتظار بود تا میهمانان ویژه‌اش از راه برسند و او با لبخندی بر لب، به چای قندپهلو میهمانشان کند.

در فضای بیرونی ساختمان چند آلاچیق ساده اما راحت برای نشستن مسافران پیش‌بینی شده است. چای آتیشی و املت مخصوص سرآشپز، در صدر منوی این قهوه خانه قرار دارد. اسمش را گذاشته‌اند: «چای‌خانه سنتی لمبران»
اما من می‌خوانمش: «قهوه‌خانه‌ی مش شعبان»

می‌خوانمش: «نوستالژی ماندگار بایزرودی‌ها»

می‌خوانمش: «خاطرات سبز کودکی»

درختان کهنسال آنجا می‌دانند و به یاد دارند مسافرانش را... مسافرانش را... ]مسافران به سفر آخرت رفته‌اش را[

و من دوباره روییدم و جوانه زدم از زنده شدنش... از سرپا شدنش... از اینکه دوباره شده خانه‌ی امید رهگذران... از اینکه دوباره جان گرفته و نفس می‌کشد... گویی همین خاطره‌ی کوچک دوران کودکی‌ام هم با او جانی دوباره گرفته است.

امروز می‌بالم به شکوهش و آرزو دارم  از عمق جانم که روزهای درخشانی را پیش رو داشته باشد و دوباره خاطره‌سازی کند برای فرزندانی چون من.!

نوستالژی فراموش نشدنی‌ام

یادم نمی‌رود شبی را که در آلاچیقت نشستیم و چای نوشیدیم و با هم خاطره بازی کردیم و تو دوباره خاطره ساز شدی... این بار برای مهدی... پسرک با ذوقی که دوست داشت شبی را در قلب فراخ و مهربان تو کودکی کند.

درود بر مردانی که با همت خود خاطرات سبز کودکی‌مان را رنگ و بویی تازه بخشیدند. دست مریزاد.

به قلم: دشت گلها کیان

با سپاس از کانال طالقانی‌ها

منبع عکس‌های دوم و سوم: مجله خبری تصویری نودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۳۹
درجی طالقانی

توضیحات تکمیلی درخصوص مطلب «قهوه خانه قنبر»

شنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۴۹ ق.ظ

با سلام خدمت همیشه عزیزانِ همراه

درخصوص مطلب «قهوه‌خانه‌ی قَنبر» چند نکته را خدمت‌تان عرض می‌کنیم:

اول، قهوه‌خانه‌ی قَنبر، یک مکان خیالی نیست و در تهرانِ قدیم، خیابان ناصریه، واقعاً وجود داشته و بسیار هم معروف بوده است. روالِ کار این قهوه‌خانه از آنجایی جالب است که خواندن روزنامه در آن ممنوع بوده اما بساط نقالّی داستانهای شاهنامه و نمایش‌های همراه با تردستی، هر شب در آن برقرار بوده است. لوطی‌های معروف نیز در محوطه‌ی پشت این قهوه‌خانه معرکه می‌گرفتند و مردم را شاد و سرگرم می‌کردند. مَثَلِ قهوه‌خانه‌ی قنبر، یک اصطلاحِ فارسی است که فقط مختص به طالقان نیست و به طور معمول به محلی که به صورت پاتوق افراد زیادی درآمده و افراد در آن به تفریح و گپ زدن مشغول باشند، قهوه‌خانه قنبر گفته می‌شود.

دوم، یک فیلم فارسی قدیمی نیز به نام « قهوه‌خانه‌ی قَنبر» وجود دارد. آقای ابوالفضل یزدانی با یادآوری این موضوع، اشاره کردند که گویا فیلمنامه این فیلم، که نوشته‌ی هموطنی روشندل از اهالی قم بوده، مورد سرقت ادبی قرار گرفت.

سوم، بعضی مخاطبان از این مطلب، اینگونه برداشت کرده‌اند که ما «مهمان داری» را مورد مذمت قرار داده‌ایم درصورتیکه این تصور، درست نیست.

مهمان داری و مهمان نوازی، رسم نیکو و پسندیده‌ای است اما به مانند تمامی تعاملات بشری، از دریچه عقل و شرع و منطق که بنگری، هر عملی را عکس العملی است و هر خدمت و لطفی، حقی برجای می‌گذارد که باید رعایت گردد. پس در مقابلِ آداب مهمان نوازی، مهمان بودن هم فرهنگ، بایدها و نبایدها و مرام و مسلک خود را دارد که باید از سوی میهمان، رعایت شود.

اینطور نیست که تنها میزبان، توصیه به مهمان نوازی شود، که مهمان هم باید حق خوب مهمان بودن را به جا آورد و کاری نکند که موجب آزار میزبان و سلب آسایش او و خانواده‌اش گردد.

توصیه‌هایی که در فرهنگ و دین ما در این زمینه وجود دارد و آدابی چون: سوغات و چشم روشنی بردن برای میزبان، به زحمت نینداختن صاحبخانه در تداک سور مهمانی، به موقع رفتن و برگشتن (به اصطلاح شیرین رفتن و آمدن)، به دعوت گرفتن میزبان برای جبران زحمات و به اصطلاح پس دادنِ مهمانی، همگی تأکید بر این دارد که رابطه میزبانی-میهمانی یک رابطه دو طرفه است که همچون ترازوی تراز، بی ظلم و احجاف بودنش، خوش است.

حتی خداوند در قرآن کریم، به مسلمین آداب مهمانی رفتن را تذکر داده و سفارش می‌کند که وقتی به خانه پیامبر دعوت شدید، زود نروید تا او را به زحمت بیندازید و وقتی هم که غذا را خوردید، ننشینید با هم به گپ و گفت، بلکه زودتر متفرق شوید. درست است که پیامبر، شرم می‌کند که این چیزها را به شما بگوید، ولی خدا که در این زمینه، از گفتن حرف حق، شرم نخواهد کرد.

پس عزیزان، همان طور که رسم مهمان نوازی، پسندیده و مشمول ثواب است، حق میزبان را با تشکر و جبران کردن و نیازردن او به جا آوردن، نیز پسندیده و سفارش شده و عینِ صواب است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۴۹
درجی طالقانی

قهوه‌خانه‌یِ قَنبر

چهارشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۳۴ ق.ظ

مطلب «قهوه خانه» را که در درجی خواندم، یادم به یک اصطلاح افتاد که مادرم همیشه آن را به کار می‌برد:

قـَمـبِری قَهوه‌خـانه

که همان «قهوه‌خانه‌یِ قَنبر» است و اصطلاحاً به خانه‌های پُر رفت و آمد، شلوغ از مهمانِ همیشگی و بی‌ملاحظه (اعم از دوست و آشنا و فامیل و همسایه و حتی غریبه!)، با اوضاعی بی‌حساب کتاب و بی سَرصاحاب و با بریز و بپاش فراوان، گفته می‌شود.

مثلاً فرض کنید عموی شما و پسرعمویش، هر دو با هم در یک زمان، در یک اداره مشغول به کار می‌شوند و عینِ هم حقوق می‌گیرند. پس از چند سال، پسرعمو کلی پیشرفتِ مادی می‌کند و امکانات و مایملک خوبی فراهم می‌آورد. اما عمویِ شما، هر سال در جا زده، پیشرفت که نمی‌کند هیچ، پسرفت و از جیب خوری هم کرده است. علت را که جویا می‌شوید، مادربزرگِ طالقانیِ اصیلتان می‌گوید:

اوشانی خانه، قَمبِری قهوه خانه‌یه، اینه میا، آن یکین هنو دَر نِشیه، یکی دیگه میا. میخورُنو میریجُنو حسابی که تالان کُردُن دَر میشُن، دریغ از یه بوجاک درک و شوعور و عاطُفه!

عموت خودُش دی کُفلَتمَند! (= کفالت مند، یعنی آدمِ عیالوار و پُر بچه) سیاروز زُنُش دی بی‌دست و پَر و بی سرزُوان.

مگه یه کارمندی حقوق چندی می‌تانه آن قَمبِری قهوه‌خانه‌ای میان دوام بیوره. ماه به نُصف نرسیه، هشتشان گرو نُهشان میبو، ایسه تا آخر ماه، سِنگ دَبُند خیکت. اوشانی‌یَم که هادای تا قُرت باخوردُنُ بگو یه نان هاگیر ماییبِ بِینُم هامیگیرن... آها جانِ سرشان، کُفت دی تیِب هانمی‌دیَن اما دریغ از اینکه حالیشان گَرده و درس عبرتشان بو، دُواره سرِ ماه روز از نو، سیاروزی از نو!

اما برعکس، عَم‌قُلیتانی خانه، همه چیانُش حساب کتاب داره، یک شو مهمانشان گردی، یک شو بایستی سفره بنگنی پیششان، رفتشان آمد داره و آمدشان رفت. هر چی خودشی جایی سر، یالانُش همه معقول و مودب، یه دانه برنج اوشانی خانه‌ای میان حَررُم و اُسراف نمی‌بو. خدا دی خوشُش میا برکَته مینگنه مالشانی میان. فکر عاقبت و فرداشان دی هستُن. روز به روز دی پیشرفت مینُن و یکیشان دوتا و دوتاشان سُ تا میبو.

خُب تا این گَته‌نَنه‌ی عصبانیِ طالقانیِ اصیل ما رو نَتُکانده، شما رو با لبخندی که از خوندن این جملاتِ به لبهاتون اومده و البته کمی هم به فکر انداخته‌تون، به خدا می‌سپارم.

راستی، قهوه خونه برید اما خونه‌ی دیگران رو قهوه خونه‌ی قنبر ندونید. یا حق

به قلم: سیمرغ - عکس از: مهدی ویسانیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۳۴
درجی طالقانی

قهوه خانه

سه شنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۴۷ ق.ظ

 

حدود ۴۰۰ سال از پیدایش پدیده‌ای به نام قهوه‌خانه در ایران می‌گذرد و سال‌های زیادی است که رسم دم‌کردن قهوه و قهوه‌نوشی در قهوه‌خانه‌ها منسوخ و به جای آن نوشیدن چای معمول شده است.

در فرهنگ‌های لغت فارسی آمده: قهوه خانه محلی است برای نشستن، گفتگو کردن و نوشیدن چای (و نه قهوه!) و خوردن غذاهای ساده.

قهوه خانه، در دوران صفویه پدید آمد اما در دوره قاجار و پهلوی به اوج شکوفایی و رونق رسید و دیری نپایید که در هر شهر و روستا، کنار معابر، بازارها و حتی جاده‌های بین راهی، حضور خود را به رخ کشید. برخی، قهوه خانه را نخستین پدیده اجتماعی در جوامع شهری و روستایی می‌دانند که مردان را برای معاشرت و گپ‌زنی به دور هم جمع می‌کرد. بله درست شنیدید: مردان و نه زنان، زیرا که رسم قهوه خانه رفتن، مختص مردان ایرانی بود و تاکنون نیز (جز در موارد نادر و استثنائی و به قصد صرف یک غذای ساده) زنان به قهوه خانه نمی‌روند.

البته رفتن به قهوه‌خانه فقط برای لم‌دادن روی تخت و نوشیدن چند استکان چای و زدن چند پُک قلیان یا چُپُق نبود بلکه قصد اصلی، همنشینی و هم‌صحبتی با همشهری‌ها و هم‌محله‌ای‌ها و مطلع شدن از اخبار، همزمان با خوردن چای داغ و کشیدن قلیان بود.

قهوه‌خانه‌ها هم برای سرگرم و مشغول‌کردن مشتریان خود، مجالس نقالی، سخنوری، تقلید و بازیگری، بازی‌هایی مانند «گنجفه»، «شطرنج»، «پیچاز»، «قاپ» و «تخته نرد»  برپا می‌کردند. پس از ورود گرامافون، رادیو و تلویزیون در تهران و شهرهای بزرگ ایران، به تدریج  وسایل صوتی و تصویری هم به قهوه‌خانه‌ها راه پیدا کردند و به اسباب سرگرمی و تفریح قهوه‌خانه‌نشینان اضافه شد.

همچنین قهوه‌خانه‌ها نقش پررنگی در برپایی مراسم و شعائر مذهبی داشتند و یکی از پایه‌های شکل‌دهنده تجمعات و دسته‌گردانی‌های عزاداری مردم در جامعه شهری بودند. قهوه‌چیان در ایام عزاداری، قهوه خانه را سیاهپوش می‌کردند. به حرمت ماه مبارک رمضان، روزها قهوه‌خانه‌ها را می‌بستند و موقع افطار باز می‌کردند و برنامه‌ای برای سرگرم نگه داشتن مردم، بین افطار تا سحر ترتیب می‌دادند.

در دیگر ایام سال هم هم مجالس نقالی و شاهنامه‌خوانی به‌راه بود. قهوه‌خانه‌روها که بیشترشان سواد و دانشی نداشتند، از زبان نقالان و داستان‌گزاران با تاریخ و ادبیات حماسی ایران و تاریخ تشیع و واقعه کربلا آشنا می‌شدند. رسم و شیوه شاهنامه‌خوانی و نقل داستان‌ها در قهوه‌خانه‌ها مکتبی شد برای انتقال فرهنگ و ادب ایران و آموزش رسم و آداب زندگی گذشتگان. سبک نقاشی قهوه‌خانه‌ای نیز حاصل این حضور پررنگ در فرهنگ و هنر ایرانی است.

قهوه‌خانه‌های روستایی، در زمانی که استفاده از وسایل ارتباط جمعی، چون تلویزیون رواج نداشت و یا امکانات برق و آنتن هنوز به روستاها نرسیده بود، نقش مهمی در پُر کردن اوقات فراغت مردان روستا داشتند. مردان، هر روز، پس از ساعتها کار و تلاش روزانه و نیز در ایام بیکاری نیمه دوم سال، در قهوه‌خانه جمع شده و به گپ و گفت، تبادل نظر و اخبار، بازی و حتی داد و ستد می‌پرداختند.

قهوه‌خانه‌های بین راهی نیز مأمنی بود برای مسافران خسته یا درراه ماندگانی که آب و نانی طلب می‌کردند و گاهی که راه‌ها به دلیل بارش برف و باران بسته می‌شد، جای خوابی امن و گرم برای ایشان مهیا می‌کرد.

اگر از پدران و مادران سالخورده و کهنسال بپرسید، حتماً خاطرات شیرینی از قهوه‌خانه‌های قدیمی در یاد دارند و از قهوه‌چیان با صفا و مهمان نواز، به نیکی یاد خواهند کرد.

علیرغم آنکه امروزه، با توسعه تکنولوژی و تغییر فرهنگ اجتماعی و سبک زندگی، نسل قهوه‌خانه‌های قدیمی آخرین نفسهای خود را می‌کشد اما در طالقان عزیز ما، همچنان چندتایی از این قهوه‌خانه‌ها وجود دارند که چون ستارگانی در میان زرق و برق کافی‌شاپها و رستورانها، سوسویِ کم فروغ اما زیبای خود را دارند.

 

منابع: ایسنا، فرهنگ معین و با تشکر از آقای مهدی ویسانیان

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۴۷
درجی طالقانی

داستان طنز: قهوه اُسپُرسو - قسمت سوم

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۶ ب.ظ

نگاههای سهمگین ‌اهالی کافه مخصوصا مردوکان رو حس میکوردوم. نگاههایی که درون جنسی هسه و  هر کدام ترجمانی داره . والبته فقط یک مرد میتانه اورو دیلماجی کنه.
گارسون بی یِ یمی میزی سر و اون دفتر محضری رو پیش بیورد و گفت: خوش آمدید ...
دترک اعتنا نکورد و بگت: آفوگاتو لطفا
گارسون که هودار پی اویی قیافه داد میزی از مهاجرین هسه اورو بگت: ببخشید، آفوگاتو نداریم.
دتروک سرشو جیرانگتی به و موبالی همرا کار میکورد . جواب بدا: پس لطفا یه « موکا»  و به باریستاتون بگید شکلاتش کم باشه.
حالا مونی دهن دی شیلانوک ولگه ایی جور واز، گارسون گفت: چشم ، ده دقیقه زمان میبره.
یتیم همچین با غیظ مونه نگاه کورد انگار شوهر ننه شو بدیه. خب پدسوخته مونی تخصیر چیه این سیمرغ افسانه  مونی بِومی سر بنشتیه؟!
آب معدنی توک میزی یم و خودومه بی اعتنا نوشان میدام. امبا که از هر فرصتی جهت بررسی چهره ایسیتفاده میکوردوم. نه اینیکه چشم چران باشوم نه.  اکثرا مردکانی خلقت اینطور هسه که خالق  دوتا چوشم بدایه . هیکی چشم معمولی که معمولا غیر فعال هسه یا مکان فعالیتش خانه ای دل هسه  و هیکی دی چشم فرویدی و اپیکوری که عموماً با پلک دبس دی کار خودشو مینه و بیرون خانه کار مینه. البته درب بقا همین چوشمی سر میچرخه.
در تشریح چهره باید متوسل به مثال گردوم. شاید بشا اینطو در نظر گرفت که اویی آقا یه سرخپوست زیبا با اون صلابت و غرور در چهره  و ننه اش دی مثلا  مرلین مونرو بیه، دست و انگشتانی کشیده و بلند و قدرتمند.
اوووه مای گاد که جان میدیه  قولنج رگانت بیگیره این دستان بیا تی ی ی قولنجه بشکنه. باراِلاها چب اندی مونی ذهن فقیره؟
خودومی پیش بگتم مونی آقا ننه گو ده ساله رحمت خدا بشی ین و تنهایی دست دِ دیگه خسه گردی یمه .دوتا خاخوران دی گو با سر و پوست بِشی ین و زندگی یشانی پی درون، شاید تنهایی دوره تمان گردی باشه و این بانوی محترمه در حقیقت مونی نیمه گمگشته باشه.
اما نه
آخه این چطو میتانه مونی نیمه گمگشته باز آید به کنعان باشه؟
او اچینی یک لنگه  درب کاخ سعد آباد و تو اچینی یک لنگه بپوسیه آزونگله.
همین الان که حسب اتفاق مونی پیش بنشتیه نود نفر مونه تف و لعن مینون وای به حال اینکه خیابانی دل اویی دست مونی دستی دل دباشه.
در ثانی اینانی یگ هفته ایی خرج و مخارج از مایی یک سال جان بکنسون ویشتره. اما شاید اویی آقا مون د خوشش بیا و یه کارخانه یا صرافی  بزنه مونی اسم و خرجش درایه.
همینطو آخرین ملکول های اسپرسو رو دهنی دل سق میزی یم و ارتش عقل همچنان از سپاه خیال شکست میخورد. لعنت به تنهایی که دروازه دل رو روی هر وهم و ناشد و ناکسی واز مینه
احتمال عشق یک آدمی که خیلی تنهایی بکشیه به داهول (مترسک) مزرعه دور از ذهن نیه
درگده ، جهندوم د ، اگه یک هفته دی اویی همرا باشم و مونی گُرل فرند گرده خودش نقطه عطفی در زندگی هسه. آره . همینه .
تصمیم قطعی بیگیتوم که راس گردوم و بهش بگم : ببخشید خانم
او دی بگه بله بفرمایید....
بگم شما دوست دارید که گریه یک مرد رو ببینید؟
حتما میگه نه و در اون هنگام میگم پس لطفا شماره منو سیو بفرمایید.
آره همین خوبه و جواب میدیه.
صندلی سر د راس گردی یم و همین بیو می یم دهن واز کنم که درب کافی شاپ واز گردی و یه خوشتیپ پسروک از این بدنسازان دلومی و دتروک بپرس اویی بغل.
صدای اذان ظهر از بلندگو های پل طبیعت طنین انداز شده بود. یِقدی طول بکشی جهات اربعه و شمال و جنوب دستم بیایه و خداروشکر  کوردوم روزنامه  ها و جراید صبح فردا تیتر نزی ین که:

جوانی بر سر دعوایی ناموسی پس از صرف یک فنجان اسپرسو سی هوزار تومونی از بالای پل طبیعت به داخل مدرس جنوب انداخته شد.

پایان

به قلم: حامد نجاری (اهل روستایِ گورانِ طالقان)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۳۶
درجی طالقانی

داستان طنز: قهوه اُسپُرسو - قسمت دوم

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۲۷ ب.ظ

من موندم و یه کیشکه فنجان و یه بطری آب معدنی،
یک کیشکه فنجان از همونانی که بابای اوشین و اقای تاکا هارا دور اجاق مینشتون و کفتیبه ساکی میخوردند. یک لحظه شک کردم که نکنه این خشه کینه مردوک ساکی قهوه دکوردیه بیوردیه.
فنجان رو جروردوم که بو کنم بدی یم عوهاااا خدایا آدومی عاقبته خیر کن، این فنجانی دل گو هیچی دنی. قطره چکانی همرا شاید ۱۰ سی سی میانش قهوه دکوردی بی ین.
یعنی اگه یه ذره فنجانو کج میکوردی کف فنجان دیار میگردی. بتم شایدا این صغیران یادا کوردی ین فنجان رو پر کنن . یا اینکه راهی میان اون خشه کینه مردوکی دس د بپاتیه.
تورا کتی یم .
راس گردی یم که بشوم بابا شانه دروروم که یه گارسون دیگه اسپرسو بیورد بنگت رو میز کناری. یواشکی چوشمی بیخ دید بزی یم و خیلی نرم و آرام کین خیلیز باخوردوم جامی سر.
اون اسپرسو دی مونی شینی جور، یک کیشکه فنجان و یه قاشق غذا خوری قهوه کف استکان دبه.
بتم این یه ذره بیصحاب تا دوندانانی سر د ردگنه چیزی نمیمانه که  جیرادی یِ ی
چمیدانستوم؟؟؟
مونی ننه اسپرسو درست کوردیبه؟
مونی آقا اسپرسو درست کوردیبه؟
چمیدانسوم؟
فنجانو بیتوم و بتم به سلامتی سه تا ده هزاری که تش بکشی یم و یه کله فنجانو جر کِشی یم. تا ثانیه هایی تمام ساعت های دنیا ایست کوردون. احساس کردم یه سیاهچاله فضایی مونه جذب کوردیه، تمام مغز و اعصابم اِرور ۷۱۸ بودا.
حس کردم قیافه م در حال انقباض و مچاله گردی ینه. انگاریکه آیینه مقعری دل خودتو نگاه دری
مغزم تصاویر درهمی نشان میدا. مثلا توهم بزی یم که اون خر مگس در کارتون حاج زنبور عسل که عینک ریبن میزی رفته آقاجانمی کوپایی سر نشتیه و ناخن گیری همرا ناخن هاشو وِمیچینه.
یا آناکارنینا از مسکو فورار کوردیه و دقیقا پل گورانی بیخ روی شاهرود یخ بزیه پاتیناژ مینه .
یا جناب «بودا» آلومبه دس گیتیه جوز جیر مینه!
خدای من
خدای من
زهر مار تر و تلخ تر از این بیصحاب چیزی تا حال خلق کوردی؟؟؟
کل سیستم عصبی م مختل گردیبه و مونی زبان اچینی مرغی کین نبض میزی.
چشمم به بطری آب معدنی افتاد و حالا هرچی تقلا مینوم این بیصحابی در واز نمیگرده. انگار ننه شانی قباله ازدواج رو مهر و موم کوردی ین. نصف آب معدنی رو جر کشی یم و دهنی دل چرخ بودام و جیر کوردوم. نفسم دریمی ، خسته و دشروس لپا کتی یم و جرعه جرعه آب میخوردم. انگار جهنمی دل دکتی یم و با هر جرعه اب یه قدم به سمت بهشت حرکت مینوم.
کم کموک اون تلخی جهنمی رد گنس و طعم بینظیری از قهوه به جانم نشست. این طعم به همراه بوی آسمانی قهوه احساس درون گرایی عجیبی در من ایجاد کورد.
ناخودآگاه گوشم محو موسیقی کافه گردی. یک آهنگ زیبای فرانسوی اثر الکساندر دسپلا  به نوعی کشکیروک خیال رو پرواز میدا. حس میکردم وارد «کتاب قلب زن» اثر سامرست موام گردی یم و در کوچه پس کوچه های بارانی پاریس با آقای استریکلاند نقاش بَنِششتی یم و شطرنج وازی مینوم.
ایتالیایی یان راست میگن که اسپرسو یی همرا باید زندگی کنی، بقولی اوشانی ضرب المثله.
در خیالم مشغول به بازی شطرنج با آقای استریکلاند بودم که کافه شاپی درب واز گردی و صدای کفش پاشنه بلندی زنانه همه توجهات رو به خودش جلب کورد.
همانجا متوجه گردی یم که گوش و هوش مردان متاهل در تشخیص برخی اصوات  به شدت قوی تر از مردان مجرد هسه و جغدی جور همه مردوکانی کله ۱۸۰ درجه پیت باخورد.
خدای من
اندامی زیبا و خوش تراش که خدا اورو در یک متر و هشتاد ‌و پنج سانتی موتر قد ، پیکر تراشی کوردیبه  و
کفش های پاشنه بلندی که وقتی راه میشی انگار یک اسب عربی با عضلات براق در زیر نور آفتابی ‌‌‌پاییزی در مرتعی زرد رنگ مشغول عشوه گری هسه و گیسوانی سیاه و  بلند  که چون شاخه های بید مجنون با ترقصی وزین حرکت میکورد.
از اون جراهی نگاهی به میزهای پر شده در کافه انداخت . تو گویی به روی نت های موزیک دسپلا راه میشی و هیچ اعتنایی به نگاههای سنگین نداشت.  یهو همون دست قضا وارد گردی و این مجسمه جاندار قدوم مبارکه رو بچرخانس و بیومی مونی میزی سر و با صدایی خش دار و تا حدی اندوهگین ولی بسیار محکم و با صلابت گفت:
_
ببخشید میتونم اینجا بشینم
منتظر پاسخ من نومانس و هیچ اعتنا دی نکورد و صندلی رو درورد و بَنِشت.
انگار طلسم گردی بی یم و تُک حرکت نمیکورد ، به یه بدبختی با دمی که از بوی قهوه سونگین گردیبه فقط اورو بگتم: خواهش میکنم ، بفرمایید.

ادامه دارد...

به قلم: حامد نجاری (اهل روستایِ گورانِ طالقان)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۲۷
درجی طالقانی

داستان طنز: قهوه اُسپُرسو - قسمت اول

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۲۲ ق.ظ

 جمعه روزی بود. بَتُم ماشینه سُوار گردوم بشوم تهران گردی. نمیدانم دست قضا چطو گردی مونه ویگیت بَبَرد و به خودم آمدم و بِدی یم عین میمون کین قورموز از میله های پل طبیعت اوزان گِردی یم و محو توماشای سیل ماشینهای مدرس جنوب هستم.
خودومیب دَقُم میزی یم که مونی پیش یه کافی شاپ ظاهر گردی و باز این کُفت بیگیت دست قضا نفهمسوم چطو دَسُنگله بِزی و مارو دکورد اون میان.
اول ماه بود و جیفان پر از پول، بَتُم که بشیم بِینیم چیه!!! دیگه یه قهوه باخوردون اندا خرج و فتورات نداره

 

بَنِشتوم. همه با کلاس و بقولی سانتال مانتال، یالشانی دوماقه دستمال مرطوبی همرا وِمیتون.
یه موزیک لایت  فرانسوی، خیلی های کولاس
اِندی در و دیفال و میز و صندلی یان برق میزی که دستانه مشت کوردی بی یم اثر انگوشت میزی سر نمانه
خلاصه گارسون بیومی: خیلی خوش آمدید، چی میل داشتید؟
مون دی این فیلمانی جور بتم یه قهوه لطفا ... بیدون شیر و شکر!
چیمیدانسوم، فیلمانی دُل دِ یادگیتی بی یم.
مردوک وَقَعی ننگت و بگت لطفا انتخاب بفرمایید.
یه گته دفتر نفهمسوم کجاش  دِ درورد و بنگت مایی پیش، از لحاظ ساختاری و ابعادی یِقدی از دفتر محضر داران کیچیکتر به. آقا ما اینو واز کوردیم، فقط اعداد رو میشاس بخوانسون!
یه اُسمان اَجَق وَجَقی اون دل دبه که به خدا اگه خودشان بتانن تلفظ کنن و بخوانن. مونی انگلیسی بدوک نبه ولی نفهمسوم اسپانیایی بنوشتیبه یا فرانسوی.
حالا مردوک دی علم مو داغ گردیه مونی کله ایی سر هُسا به، تِکِیم دی نمیخورد.
هی جر و جیر کوردیم، هی چپ و راست کوردیم. خدایا چی بگم اوره؟ عجب غلطی نکوردیم؟ کُفت ویگیرون اون خیکه، خبرتو صبر میکوردی خانه ای دل همون کین جوش بزیه چایتو کفت میکوردی!
احساس یه اعدامی رو داشتم که وقتی پای چوبه دار میشو از کرده و ناکرده خودش پِشیمان گردیه و ارزو مینه همه چی خِو باشه.
امبا خدا هرچی دِسی پیشو بوداشتیه و مارو هانودایه، یه پر رویی خاصی مرحمت فرموده که همیشه در مواقع خاص مونی ناجی هسه.واقعا هیچی مثل پر رویی مایه پیشرفت و اعتماد به نفس در جهان انسانی نیه.
کینو یه چپ و راست کوردوم و خجی لم بودام و بدی یم یه اسمو میشا تلفظ کوردون: espresso
بوفهمسوم همان اسپرسو هسه، ضایع نکوردوم و بتم یه اسپرسو
- بله قربان
دواره مردوک نمیدانم کجه ش د یه کارت خوان درورد و بنگت مایی پیش که حساب کنم تا سفارش در نوبت قرار گیره. صغیر عین کانگورو همه جاش کیسه داشت. دَس دِمیکورد یَک چی درمیورد دوبرابر قد و وزنش، یه فیش مایی پیش بنگت: ۳۰ هزار تومون!!
ننه ت بمیره، زمین داغ باخوری راس نگردی به حق پنج تن
۳۰ هزار تومونی همرا یه باک بنزین میگِردی دو بار میشی یم تا پراچان و گته ده طالقان
درگده، جهندوم دِ
خلاصه یه یک ربعی سیل ماشینها در مدرس جنوب رو نگاه میکردم.
اینهمه ماشین کجا میشون؟ چی یِ ی پِی؟ کی یِ ی پِی؟؟ زندگی جاریست و مرگ و تولد این راننده هان اثری در جریانش نداره
در این افکار فلسفی غوطه ور گردی بی یم که خَشه کینه، مردوک بیومی و یه کیشکه فنجان بنگت مایی پیش
کنارش دی یه لیوان آب خنک!
-خدمت شما قربان ، امر دیگه ایی باشه
- سپاس ، عرضی نیست

ادامه دارد...

به قلم: حامد نجاری (اهل روستایِ گورانِ طالقان)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۲۲
درجی طالقانی

هنر مرد

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۸ ب.ظ



اینه بُفهمستم که هنردارِ مردکان، نه ریش سیبیلشان عجیب غریبه، نه اخلاقیاتشان اچین و اچان، و نه اینکه سعی مینُن گت گته حرفانو بزنُن.

اتفاقاً ویشترشان ساده و بی غل و غشن،
تازه، دستانشان دی زُمُخت و چاک چاکه.

آن چیزی که یه مردو هنردار مینه، سر و شکل و ظاهر و گپانش نی...
بلکه دوست بُداشتنِ واقعی یه زُنه.

آها عزیزجان... مینی نظر باشه، گت ترین اثر هنری که یه آدُم میتانه خلق کنه، عشق و دوست بُداشتنه.


اصل متن: قهوه سرد آقای نویسنده، از روزبه_معین
برگردان متن و انتخاب عکس: سیده مریم قادری
کاری از گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۸
درجی طالقانی

توره آدُمانی مجمع

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۶ ق.ظ


همیشاک، کلِ تاریخی میان، هیچوقت هیچ کس، ما شیرین عقلانِ خلِ ویله، جدی نگیت. اما ما توره آدُمان میتانیم خیلی از این دنیایی خراب کاریان و سختیانه با بخندین حل کنیم. مگه ما چیمان از بقیه کمتره؟
فقط میخوا هر چند وقت یه بار، یه جا جمع گردیم، این لنگمانه بنگنیم آن یکین لِنگی سر، یه بُشقابی میان ماییب میوه بیورُن و ما دی هی باخوریم و هی بَخندیم و تهش دی، چند تا ورق کاغُذُ ایمضا کنیم و مجمع مانی نامُ بنگنیم: سباخبد. یعنی سازُمانِ بین المللیِ آزادی خنده به دردها!

♦️برداشتی آزاد و برگردان شده به طالقانی از قهوه سرد آقای نویسنده، نوشته ی روزبه معین

ان شاءالله که روزی برسیه لبانمانی سَر، خنده ی واقعی بیا و مجبور نباشیم با مخسره کُردُن توره آدُمان، بخندیم و خنده مان دی تَله زهر باشه. به حق این ماه عزیز
                🍃 ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج 🍃


♦️ با سپاس از آقای محمد آقابراری، روستای وشته
گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۶
درجی طالقانی