درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زن» ثبت شده است

خاطره خرِ باهوش و وفادار

يكشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۰۳ ق.ظ

به مناسبت روز جهانی خَر! خاطره زیر را تقدیم‌تان می‌کنیم:

آبـّام قدیما یه خر داشت، چَن سال اویی بِ کار کُردی بَ. بعد اون خرِه رِ بَروت به یه وِلیانی.

یه چند ماهی بگذشت.

یه روز گَن‌ننه‌اَم بِدی طِب‌له دِ صدا میا. میشو مِینه خرشان وَگردیه و خودُوش بِشیه طِویله‌ای میان.

آبـّا دی زیمینی سر دِ میا، سیفیده خرشانِ مِینه طِب‌له دَره.

او رِ ناز و نوازش مینه، گَپ میزنه همراش و اِو و واش هامی‌دیَش.

او رِ میگو: باهوشِ خرکُم، تی یِی وفا آدومان دِ ویشتره. با اینکه خیلی تو دِ کار بَکشی‌یَم، اما خیلی وقتان سوآرُت نمی‌گردیَم، میدانستُم خسته‌یی. تو دی محبت بِدی‌یِی و دل دَبُستای.

ایسه الان دی ولیان دِ وَگردی‌یِی طالُقان، چون خانُتی واستان دِلُت تنگ گردی بَ.

 

نقل خاطره از: مسعود محمدی نژاد، از روستایِ اورازان
عکس‌ها از: مهدی ویسانیان
شعر از: سعدیِ جان

_____________پیام بامزه‌ی یکی از دوستان____________

 یکی از همراهان درجی نوشتند:

 این خاطره رو برای گَن‌ننه‌ی خودم (مادر بزرگم) خوندم، برگشته میگه: آها... طالقانی مَک و مالان خیلی ذات‌دارُن. (یعنی باهوشن).

 بهش گفتم: ننه میدانی امروز روزِ خر هسته؟

 بگوت: چه حرفا... مگه خر دی روز داره؟ البت بعید دی نی! به شما امروزیان باشه، کُش و سُنده‌ای بِ دی روز دُرُست مینین!

خلاصه ما از خنده خودمانِ کُش بکشی‌ییم!! laugh

 

_______________نظرات دوستان________________

mail بانو شهناز سلطانیان از دیزان نوشتند:

حالا ما برای زوما همون داماد مثلی داریم، اول عرض کن



این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان

_______________نظرات دوستان________________

mail بانو شهناز سلطانیان از دیزان نوشتند:

حالا ما برای زوما همون داماد مثلی داریم، اول عرض کن



این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان

_______________نظرات دوستان________________

mail بانو شهناز سلطانیان از دیزان نوشتند:

حالا ما برای زوما همون داماد مثلی داریم، اول عرض کن



این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۱:۰۳
درجی طالقانی

تدارکات شب عید

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۱۴ ق.ظ

مدیرانِ خانه این روزها در چه کار و چه حالُن، به روایت تصویر:

 

نَناکُم با سبزه بنگیَن به استقبال نوروز میشو heart

عکس از: آقای مهدی ویسانیان

 

ماهارجان از کَله سحر ما ر راست کُرد، ایسه الان بر پایان کارِ خانه تُکانی نظارت مینه! (دقت کنین به خنده‌ی رضایت، تُکشی سر) wink

عکس از: آقای ساعد ریاضی

 

مایی گَن‌ننه‌جان گندم برشته درست مینه blush

عکس از: آقای مهدی ویسانیان

 

اینه دی دُختر همسادِمانه، مثلاً بَنشتیه کوچایی میان، سبزی پاک مینه

امبا در اصل دلُش شوعر میخوا! cheeky

یه دعا مینُم همه آمین بگوئین: خدایا سالِ نویی همه جوانکان سرسامان بِیرُن و بَشُن خودشانی خانُشان.

عکس از: بانو خاتون شیرکاوند

 

این دی گونی انبارکُردِ پیازانِ‌مانه که سبز گردیَن تا از قافله‌ی سرسبزِ بُهاری جا نمانُن.

سبز باشین و بهارتان خوش

عکس از: آقای مهدی ویسانیان

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۰۰ ، ۱۱:۱۴
درجی طالقانی

فقط به خاطرِ بیست متر زمین در طالقان!

شنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۰، ۰۷:۵۶ ق.ظ

آقاجان ته استکان چایی رو جَر کشی، با دقت نگاه کورد تفاله‌ای ایستیکانی بیخ، خدای ناکوردیه نومانسی باشه. در حالیکه باقیمانده قند رو با عاریه دوندانان، خرت و خرت میجوعوس بَگُت: پسر جان؟

بَتُم: جان؟؟

- بیو بنیش دو کَلوم گب دارم تی یِ‌ی همرا.

- بگو اقا، گوشم باهاته.

- بگو نه، بیو بنـیـش!

بَنِشتوم.

- چشم، چیه ؟ بَگو...

- خوب اون بَل بَله گوشانه پیش‌اور، گوش گیر، بِین چی میگو اَم تو رِ.

- ها جان.

- چی میخواه کنی پسر؟

- چیو چی می‌خواه کُنُم آقاجان؟

- زهرِ ماره چی میخوا کنم آقاجان! خر سالت گردیه، کَل گردی یِ‌ی، کُل و شُل گردی یِ‌ی، ماگِویی جور دی میسُراوانی و خیک بِزی یِی، این بپوسیه آدومه خر نیمیروشون، کی میخواه تورو زون هادیه؟؟! چُهُل سالت گردیه! نه، مونیب بَگو کدام خر میخواه تورو زون هادیه؟؟!

بِدی یَم مونی دهن خشک گردی. دبه مونی بورمه در میومی. یعنی اِندی  گندال گِردی یَم؟!!

بَتُم: باز زومستان گِردی نمیتانی بشی طالقان، ایسه بیکاری دِ دَکتی یِی مایی جان؟؟

آقا جان با عطوفتی پدرانه در حالیکه هنوز اون بیصحابه قند رو خرت و خرت میجوعوس ادامه بدا: خفه گرد، دُهانته هم گیر، یکی رو گیر اوردوم بشیم، خدارِه چه دیدی، بِدی یِی قوسمت گِردی!!!

در حالیکه سیبیلانه تِـئو میدا اضافه کورد: تو فکر مینی زون بَبِردون چیه؟؟!! یکی میخوا ورت دباشه، کارانته کنه، یه تَلِ چایی پیشت بنگنه و‌  خیکتِ سیر کنه! چب راه دور میشی؟؟ الان ننوت چی مینه؟؟

- همین؟!

- آهـّا

سعی کردم توضیح بدم: آقا جان این دوره فرق کوردیه! دو نفر میخوا همِ بِینون، بُشناسون، تفاهم اخلاقی داشتی بون، بشون و بیان، گب بَزَنون اصن همدیگِری به درد میخورون، نمیخورون، اینطو نیه سر‌و جیر اِنگنی پیش بِشی، قند و شکر نمیخوا بخری گو...!

بدی یم آقاجانی چوشمان نازک گردی و توک و دیمه منقبض کورد و به تمسخر بگت: بَشو پی کارُت .مونیبه آدوم گردیه، تفافُتِ اخلاقی میخوا آقا، این غلطانه کجه د یاد گیتی؟؟! اگه عقل سرت دبه، این حال و روزگارت نبه! همین که تورو بگُتُم، این هفته ایبه قورار مینگنوم!

بدی یَم ادامه بحث بی فایده یه اما کنجکاو گِردی یم آقا جان کیو گیروردیه؟ تا حال، اصلا نمیگُت خرت به چند مَن، ایسه بشیه مونیبه زون گیروردیه؟؟!

بتم: بیخود، مون هیچ جا بیا نیوم. اصلاً کیو گیروردی حالا؟

- مگه تی یِی مِیلی پِیه؟ همین آیتی کیشکه دتر، خانم دی هسه، تو دِ خیلی سر دی داره!!!

آیت از قدیمی‌ترین دشمنان خونین آقاجان بود. ینی اینان سایه همو تیری همرا میزی یَن. از اول بهار این دوتا کوله دِمیکتون تا قوس پاییز، چهل سال تمام اینان دهوا دبی یَن‌ و این دهوا سر بیست موتر زیمین که آقام میخواست او دِ بخره و بنگنه گته زمینشی سر تا بی قوارگی دِ درآ و آیت دی نمیروت. همین دست ماسوکه چهل سال دهوا و فاحش و نرفین به.

حالا چطو گردیه؟؟ مگه میبو؟ نکنه آقایی عقل تِکِیم باخوردیه؟ اصلاً آیت خانه‌ای دل دتر نداره!!!!

-  آیتی کیشکه دُتَر؟؟؟ قدرتی برار؟؟؟

- آها خیر ناخورد، شبِ غریبِشه باخورون به حق پنج تن...!

- آقا!!! حالت خوبه؟؟ اینان به کونار، اصلاً اون گو خانه‌ای دل دتر نوداره؟؟ کیشکه دترش، ده سال پیش شوهر کورد بَعش.

- چب نوداره؟ همان کیشکه دترش طلاق بیگیتیه، مردوک آلوده بیه یا که چی نمیدانم. امبا طولاق بیگیتیه، همانه دیه عوهااااا.

- خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان، الان اورو مونی‌به گیروردی؟؟ خیلی طوفان کوردی گو!

- آها، چندی قَشونگ دی هسه، تو دِ خیلی سر داره.

-  تو الان مونی آقایی؟ مطمنی مونه راهی سر د وِنیگیتی؟ اصلاً اینان به کونار، این زونک دوتا یال داره!

- میدانوم، چه بیهتر، چهل سالت گردیه، اجاقت دی گو این دِ بعد، تشی میانش دِنی، یالانش آب و گل د دریمی یَن، ایسه یال‌داری دی نمیخواه کنی!!!

- آقاجان؟

- ها؟

- مونه مسخره دری؟؟

- میگم عقل سرت دنی میگی چب مونه فاحش میدی .هم زونته بَبِردی، هم یال نمیخوا گت کنی، هم اون بیست موتر زیمینیه اویی پایی بیخ دِ درمیوروم گور به گور!

 

تازه حالیم گِردی منی قیمت چندی هسته!

شاد باشید

به قلم: حامد نجاری، اهلِ گورانِ طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۰ ، ۰۷:۵۶
درجی طالقانی

خرافات و باورهای بامزه در آشپزی

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۷ ق.ظ

پنج شُش تا دُتر بی‌یِیم که ویر کار کُردُنمان بیگیته بَه. مَچـّدِ روستا مراسم داشت و شام هامیدان. ما دی بشی بی‌یِیم کمک. یه گونی پیاز بنگتُن مایی پیش و بگوتُن یاللا پوست بَکنین و خُرد کنین. به دو دِیقه نکشی که اشکمان جیرامی و فُرفُرِ فینمان راه کَت. میان این اشک و فین، عمه جانُم برسی و یه نگا به ما کُرد و خنده‌اش بیگیت. بعد بگوت: ای اَمان چه اشکی دروردیه این بیصحب پِیاز.. خا مگه نمیدانین قبل اینکه پیازی سَرِ بِربینین بایستی اویی زُن گردین تا شمایی بُرمه رِ در نیوره!

بعد که مایی تعجبه بِیدی بگوت: پایستین.. پایستین بشین که اینه شمایی کار نی... پیازه کسی خُرد مینه که سالهاست اویی زُن گردیه!

---------------

شاید خرافاتی از این دست که در خاطره بالا ذکر شد را شنیده باشید. باورهایی که در میان آشپزها و خانمهای خانه‌دار مرسوم است و گاهی در نهایت ناباوری و بدون هیچ دلیل منطقی، درست از آب در می‌آیند. حالا ما کاری به راست و دروغ این باورها نداریم و فقط تعدادی از آنها را که جنبه‌ی طنز دارند، برای شما گردآوردی کرده و ذکر می‌کنیم. باشد که لبخندی بر لبانتان بنشاند.

  • اولین خرافه، همان زنِ پیاز شدن است. در خیلی از شهرهای ایران مرسوم است که می‌گویند اگر زنِ پیاز شوی و به درخواست ازدواج او جواب مثبت دهی، دیگر به هنگام خُرد کردن آن، اشکتان را در نمی‌آورد. (چه شوهر خوبی!) حتی بعضی‌ها چنان این خرافه را جدی گرفته‌اند که قبلِ پوست کردن پیاز، میان خود و او، صیغه عقد می‌خوانند. (بی‌شوهری بیداد مینه!)

  • بعضی آشپزها معتقدند که اگر کوفته را فحش بدهند، می‌ترسد و دیگر وا نمی‌رود! مثلاً گمانم گفتن جمله‌ی «کوفت بگیری کوفته‌ی جونم مرگ شده! اگه وا بری من میدونم و تو...» خیلی کارساز باشد. جالبتر اینکه بعضی دیگر با گفتن جمله‌ی «اگر وا بری به مادر شوهرت میگم!» کوفته‌ی بینوا را می‌ترسانند. (طفلک شوماری اسم همیشه بَد دَرشیه)
  • آشپزها برای کاچی و حلوا، خرافه دیگری دارند. یک عده از روش ترساندن استفاده می‌کنند تا حلوا و کاچی‌شان به روغن بیُفتد. مثلاً همانطور که آدمها را می‌شود با ترساندن، به خیس و زرد کردن شلوارشان انداخت! کاچی و حلوا هم به وقتِ ترسیدن، با پس دادن روغن، خود را زرد و خیس می‌کنند. (خاکان سرت نمیتانستی مثال بِیتری بَزُنی؟!)
  • برخی دیگر، قدرت مذاکره و چانه‌زنی را باور کرده‌اند لذا خاضعانه روبه روی حلوا می‌نشینند و با دستمالی در دست، در حالیکه ادایِ گریه کردن را در می‌آورند می‌گویند: «ای حلوایِ عزیز، هرچه روغن به تو دادم را پس بده تا شوهرم دعوایم نکند. من هم قول می‌دهم دفعه‌ی بعد، بیشتر به تو روغن بریزم.»
  • مورد بعدی، یک خرافه‌ی نوا دار است. به این ترتیب که وقتی می‌خواهند شیر را ماست بزنند، به هنگام پیچیدن آن در میانِ لک و لا و پتو، با در آوردن صدایِ «موچ موووچ» که شبیه صدایِ بوسیدن است، شیر را ترغیب به سفت و ماست شدن می‌کنند. (اُو لَ‌لَ گیو می عِه هاگ!)
  • بر همگان واضح و مبرهن است که غذایِ شِفته و وا رفته، بابِ میل هیچ کسی نیست. (فقط پیرمردکانِ بی دُندان، نَرمِ دستِ غذا دوست دارُن) لذا خانمها برای وا نرفتنِ غذایشان، اسمِ دخترانِ نجیب را می‌برند و از آنها تعریف می‌کنند. که غذا هم حسودی کرده و مثل این دختران خودش را بگیرد و شِفتگی و وارفتگی را بیخیال شود. مثلاً به هنگامِ دم کردن برنج می‌گویند: «فاطمه عجب دخترِ نجیب و با حیا حجابیه، کیپ روشو میگیره و ولنگ و وا نی، پسر کدخدا میخواد بره خواستگاریش، اگه تو هم ای برنج جان خودتو وا ندی، میگم برای پسر دومش بیان خواستگاری تو» (طفلی بُرنجِ دلُش میخوا عروس گرده!)

  • دیدید وقتی رُب می‌پزند، عصاره به جوز جوز کردن می‌افتد و به اطراف می‌پاشد؟ بعضی معتقدند که رُب را هم باید ترساند تا اینقدر نپرد و دردسر درست نکند. مثلاً بلند می‌گویند: «ســـوســـــک!» بعد رُب هم وحشتزده می‌گویند: «واااااااااای نه، تو رو خدا بکشدیش!» بعد همینجوری الکی الکی، از جوشش و پاشیدن به اطراف می‌افتد.

  • این خرافه‌ای که می‌خواهم برایتان بگویم، یک جورایی زرنگ بازی و جمع کردنِ مدبرانه یک بحرانِ مرسوم در آشپزخانه است. بحرانِ شور شدنِ غذا. خیلی از خانمها وقتی غذایی شور می‌شود، می‌گویند: «زنِ آشپز، خیلی شوهرشو دوست داره که غذاش خوش نمک شده!» به این ترتیب از دعوای شوهر بر سر زن، به خاطر شور شدنِ غذا جلوگیری می‌کنند. بعضی‌ دیگر هم می‌گویند: «زنی که غذاش شور بشه، شورِ زندگیش زیاده!». این جوری دیگه عمراً کسی اون زن رو به خاطر نمکِ غذاش، سرزنش و دعوا خواهد کرد.

باورهای آشپزی و غذا، مختص ایران نیست و در کشورهای دیگر هم وجود دارد. مثلاً در ایتالیا، برای در امان ماندن از چشم زخم، دور گردن خود گردنبندی از فلفل قرمز می‌اندازند. بومیانِ آفریقایی برای غذا نغمه می‌خوانند. در ترکیه، جویدن آدامس بعد از غروب آفتاب، به شدت ناپسند شمرده می‌شود و آن را در زمره جویدنِ گوشتِ بدن مرده می‌دانند. در خیلی از کشورها پخت شیرینی و نان، به شکل نوزاد، برای برآورده شدنِ دعای فرزنددار شدن، مرسوم است. خواندن دعا یا آیات و فوت کردن به غذا برای برکت و شفا هم در میان مسلمانان سراسرِ دنیا انجام می‌شود.  

به هرحال اینها باورهایی است که در طی سالیانِ دراز، همدم زنانِ سرزمینمان در کنجِ مطبخ‌هایشان بوده. خرافاتی که بعضاً از آرزوها و آمال زنانه نشأت گرفته است. حالا جدای از حکمِ مردودی مطلقِ منطق در مورد این خرافات، شما یکی دو تا از آنها را امتحان کنید تا ببینید در مورد غذایِ شما جواب می‌دهد یا نه.

سالم و شاد باشید و پاینده

نویسنده متن، گردآوری کننده و تنظیم پوستر طالقانی: سیده مریم قادری

 

کپی متن بدون ذکر منبع و نویسنده، شرعاً و قانوناً مجاز نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۱۱:۲۷
درجی طالقانی

عشق رو آلزایمرم حریف نی

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۴۷ ق.ظ

آقاجانُم آلزایمر بیگیتی بَ و هیشکی ر نمی‌شناخت.

یه روز بیامی مایی خانه. عَسکِ مشهد چند سال پیشان که دسته جمع، با ننجان خدابیامرز، بشی‌بی‌ییم زیارت، طاقچه‌ای سر دَبـَه. یِگهو بُراق گِردی کو: این مـَردُک کیه مینی زُنی کنار اوستایه و او ر بغل گیتیه؟

جالُب بَ... ما رو یادا کُردی بَ... خودشه یاد نمی‌یورد امبا هنو ننجانِ میشناخت و می‌دانُست اویی زُن و زندگی بیه.

 

عکس از: مهدی ویسانیان

کاری از گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۰ ، ۱۰:۴۷
درجی طالقانی

زن و روستا و میوه‌های پاییزی

شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۱:۴۷ ب.ظ

گوچ و خوج و تمشک و جوز...

با اینان پاییز جانو سر می کنم 😋

📸 عکس از: بانو میرتقی، #اورازان

 

 

📸 عکس از: مهدی ویسانیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۰ ، ۱۳:۴۷
درجی طالقانی

پیر سنبل یا زبان طلا

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۴۱ ق.ظ

پیر سنبل، گیاهی که هیچ جایِ دیگری نمی‌رود!

عکس از: بانو مهتاب انارکی

گیاهی که از همه جای دنیا، فقط ایـران و آن هم دامنه‌های البرز را برای روییدن انتخاب کرده است.

بوته گیاه «زبان طلا» یا «پیر سنبل» را حتماً در کوه‌های طالقان جانمان دیده‌اید.

گیاهی اندیمک و بومی که خواص دارویی دارد و محل زندگیش در محدوده البرز مرکزی است و هیچ جایِ دیگر دنیا، پیدا نمی‌شود.

این بار اگر از کنارِ این نازگیاه گذشتید، با لبخند مهربان‌تری نگاهش کنید، چرا که وفاداری ریشه‌هایش به خاک البرز عمیقاً ستودنی است.  

این گیاه را در طالقان، به نام‌های اُسـّاک یا سُنَح (صُنح یا سنه) می‌شناسند و برخی چوپان‌ها به آن «خَر کَلَم» می‌گویند.

اگر طالقانی اصیل باشی، حتماً در کوه، حداقل یک بار با استفاده از برگ‌های این گیاه که به صورت کاسه درمی‌آید، آب خورده‌ای. گیاهی نایاب که در کوه‌های دنبلید و اورازان به فور یافت می‌شود.

 

 

منبع عکس: ایزدبانوی گل‌ها

 

پیر سنبل یا زبان طلا، با نام علمی:  Ligularia persica یک گونه گیاه علفیِ چند ساله است که انحصاری ایران است و در ارتفاعات کوهستانی البرز می روید .
منبع: کتاب فرهنگ نامهای گیاهان ایران، نوشته: ولی الله مظفریان، صفحه 320

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۴۱
درجی طالقانی

یک عاشقیِ نجیبانه

چهارشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۸ ق.ظ

از مادربزرگم پرسیدم:
_ ننه! روز خواستُگاریت چی تُن کُورده بی‌یِی؟
_ یادوم نی کو بَبه جان، پِنجا سال پیشان بَ!

آبّا از آن سرِ اتاق بگوت:
_ یه قُورمُزه دامان کو قیطان‌دوزی زَرزَری داشت..

به افتخار عاشقی‌های نجیبانه و بادوام

 

عکس از: حمیدرضا هلالی

 

پدربزرگ در طالقانی با این کلمات خطاب می‌شود: آبا، گَت آقا، پیله آقا، آقجان و مادربزرگ با کلمات: گَن‌ننه، گَته ننه، پیلا ننه، نَنجان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۰ ، ۰۸:۲۸
درجی طالقانی

قابله‌گی بهترین شغلِ روستایی

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۳۰ ب.ظ

چند وقت پیش‌ها بود که به خودم گفتم: اگر در دوره گذشته به دنیا آمده بودم و در روستا زندگی می‌کردم، دوست داشتم چه شغلی داشته باشم؟

البته به عنوان یک زنِ روستایی، آن هم در حداقل پنجاه شصت سال گذشته، مشاغل زیادی برای انتخاب، پیشِ پایم نبود. احتمالاً مانند 99 درصد زنان و دختران دیگر، یک کشاورزِ دامدارِ خانه‌دار می‌شدم که همزمان قالیبافی، گلیم و جاجیم و چادرشب بافی و خیاطی می‌کردم. اگر خیلی هنر داشتم، می‌توانستم روضه‌خوانِ مجالس زنانه یا ملاباجی مکتب باشم. اگر دمِ دست شوهر یا پدری عطار، قد می‌کشیدم و از گل و گیاه و علف‌های صحرایی سر در می‌آوردم، یک نیمچه طبیبی اَزَم در می‌آمد، شاید هم یک قابله می‌شدم... آهان.. این یکی رو خیلی دوست دارم.

قابله یا ماما... از نظرم این بهترین شغلی است که یک زنِ روستاییِ قدیمی می‌توانست داشته باشد. آن روزها که خبری از بیمارستان‌هایِ مدرن و زایشگاه‌هایِ شیک و پیک و کلینیک‌هایِ تخصصی زایمان، نبود، این قابله‌ها بودند که خود را به بالینِ زنانِ در حالِ درد کشیدن می‌رساندند و با تبحر دستان و تنفذ کلامشان، در عرض مدتی کوتاه، درد و دلهره و انتظار را با گریه‌یِ شادی بخشِ یک نوزاد، به پایانی خوش می‌رساندند.

همین خوش‌خبری‌ها بود که قابله را در میانِ روستا محبوب می‌کرد. از گذر که رد می‌شدند، همه با احترام به او سلام می‌کردند. هیچ زنی درد زایمان و تیمارِ قابله یادش نمی‌رفت، هیچ مردی، هم آن نویدِ تولد فرزندش را. بچه‌ها هم که همگی خود را مدیون قابله و او را مادر دوم خود می‌دانستند و چه برازنده است نامِ ماما برایِ او. پس احترام و علاقه‌ای که اهالی روستا برای قابله قائل بودند، اولین دلیلم بود که یک قابله باشم.

از سویِ دیگر، با توجه به نرخِ بالایِ زاد و ولد در قدیم، کار و کاسبی‌اَم به عنوان یک قابله، سکه بود. همچنین در خیلی از مراسم‌ها بایستی حضور داشتم و هدایایِ درخوری دریافت می‌کردم. مثلاً در جشنِ نامگذاری و آشِ شیشه، حمام زایمان، گاهره بندان و گل غلتان.

در نهایت، حظِ کامل و لذت معنویِ حضور در حلقه‌ی زیباترین جریانِ خلقت، بهترین پاداش و دلیلی بود که می‌توانستم برای قابله شدن داشته باشم. شروعِ یک زندگی در دستانم، اولین ملاقات با یک موجودِ از بهشت آمده و بریدن بندِ نافی که همچون بریدن روبانِ مادری است، مرا لبریز از شوقِ اصیلِ بارها به دنیا آمدن و زیستن می‌کرد.

تقدیم به تمامی قابله‌های قدیمی و ماماهایِ کنونی سرزمینم خصوصاً عزیزانی که در روستاهایِ طالقان، به یاری مادرها می‌شتابند، تا جریانِ تولد و زندگی با کمترین مشکل ادامه داشته باشد.

روزتان مبارک و تلاشتان مقبولِ حضرت حق

 

به قلم: سیده مریم قادری از طالقان جان - اورازانِ زیبا

 

________________________پیامِ آشنایی – نظر دوستان________________________

بانو فریبا سوداگری از میراش نوشتند:

من افتخار دارم که با دستان زُمُخت و پُرتوانِ یک شیـرزنِ قابله، در میراش به دنیا آمدم. شیرزنی که دوشادوش مردان، کشاورزی می‌کرد و در خانه، بچه‌هایش را بزرگ کرده و می‌پروراند. او به هنگام دردِ یک زن باردار، به دادش می‌رسید و نوزادش را به دنیا می‌آورد.

روح خاتون باجی و همه‌ی قابله‌های سفر کرده، شـاد و قرینِ رحمت الهی

_____________ پاسخ درجی:

سپاس از بانو سوداگری عزیز

داستان «برکت نان» که قصه‌ی تولد این بانوی خوش ذوق و نازنینِ طالقانی است را در پست بعدی برایتان گذاشته‌ایم. بخوانید و لذتش را ببرید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۳۰
درجی طالقانی

💌... دلنوشته ای برای بانو رقیه (شهین) شهرابی، همسر گرامی استاد غلامحسین امیرخانی که به معشوق ابدی و معبود همیشگی پیوستند.

ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی؟

مامان شهین مهربانم، فرشته‌ی صبوری و معرفت

سال ها شاهد بودم چگونه با عشقی بی بدیل برای استاد و شاگردان و میهمانان و علاقمندان، مثل خورشیدی گرم و بخشنده می تابیدی.

حضورت شور زندگی بود و دلت دریای وسیع مهربانی.

پر کشیدنت پایان دردهای سال ها فداکاری و مهرورزی بود اما برای ما که از حضور گرم و نوازش های مادرانه ات محروم ماندیم، داغی است سنگین و بزرگ.

رفتنت را باور ندارم که همیشه و در تمام لحظه هایم هستی و یقین دارم جای فرشته ی ای چون تو در آغوش مهر پروردگار است.

آرام بخواب که خستگی ۷۰ سال فداکاری و تلاش عاشقانه از وجود عزیزت رخت بربندد.

دکتر سوگل مشایخی

متن تسلیت فرماندار طالقان به مناسبت درگذشت بانو شهرابی (کلیک کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۴۴
درجی طالقانی