درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

خاطُره‌ی یِگ خاطُرخواهی

شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۱۲ ق.ظ

خالُک پُسرُم مینی خاطُرِ میخواست. مُن دی او رِ دوست داشتُم.

یِگ سال تابُستان، بیامی‌بی‌یِیم طالقان، عروسی یکی از فامیلان. شو کو عاروسه بیاردُن زامایی خانه و شُلُغ پُلُغ گردی، بِیدی‌یَم یه گوشه اُستایه و دَره مُنو نُگاه مینه. مُن دی یواشکی بِشیَم هامون وَر و اویی نزدیک اُستام. بعد نوبه رَخص عاروس و زاما گردی. اوشان که رخصِشانه شروع کُردُن، بیومی مینی بیخِ گوش و در حالیکه عاروس و زاما ر نُشان هامیدا بگوت: مینی آرزو اینه یه شو هامون جوری تی‌یِی همراه بَرخصوم!

البت چون سر و صدا زیاد بَ اینه رِ بلند بگوت.

همان دم یکی بِزی اویی پَس کله و بگوت: غلط مینی سره خور! پِدَسوخته هنو تُنبانِتِ جَر نَکشی‌یِی مینی بِ خاطُرخواهی مینی؟ بَشو گُم گَرد نِی‌نُمت!

بِیدی‌یَم اِی امان، آقاشه. (مینی شوهر خالُک)

خلاصه مُن دی اویی چُشمانی پیش دِ خودِمِ گم و گور کُردُم.

چند سالی بُگذشت. مُن و او درسمانِ بُخواندیم و او بَش سربازی و مُن دی دانشگاهِ تُمام کُردُم و بالاخره خالُکُم رسماً بیامی مُنُ خواستگاری کُرد.

شوِ عاروسیمان، شوهر خالُکُم بیامی مایی وَر و بگوت: خا... ایسه پایستین بشین بَرُخصین که میخوام پُسرمی آرزو رِ تُماشا کُـنُم!

دل‌هاتان شاد

 

عکس از: پژمان بیضایی

کاری از گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۰ ، ۰۹:۱۲
درجی طالقانی

متنی برای پل قدیمی زادگاهم، روستای شهرک طالقان

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۰۵ ق.ظ

ورود ممنوع
ورود به شهرک ممنوع
گذر از پلی که شناسنامه روستای شهرک طالقان است ممنوع.
چون اکنون این گذرگاه دیگر مسیر ورود به روستای شهرک نیست. چون شهر طالقان، هویت روستاهای تشکیل دهنده خود را می بلعد. روستاهای شناسنامه دار، باید تبدیل به محله های بی هویت شوند.
این پل زیبا که نشانی از هویت شهرک هست، همچون دوقلویش پل گلینک، باید زیر پایه هایشان با احداث پل های ناموزون ساخته شده با ماشین و آهن سیمان خالی شود.
باید پلی که به صورت مشارکتی، با کمک مالی و به دست اهالی، زیر نظر مهندس میرفخرایی ساخته شد از یادها فراموش شود. زیرا ساخت پل و حمام و مسجد و آب انبار توسط مردم نشان از هویت روستایی است و ساخت تاسیسات توسط دولت نشان از هویت شهری.

 


پلی که در اوایل دهه ١٣٣٠ساخته شد، هیچگاه سیل از روی آن رد نشد، هیچ سیلی تا قبل از احداث پل جدید، آسیبی به آن وارد نکرد، باید نابود شود، به جرم این که وجودش گواهی است بر قدمت همزیستی مردم و رودخانه شاهرود ، و بودنش بطلانی بر حد بستر و حریم های محاسبه شده بر روی کاغذ در این محدوده رودخانه.

 

 

اما از تو میخواهم که بمانی.
بمان ای زنده کننده غوغای پلی دم و گاراژ،
بمان ای یادگار دوران کودکی،
بمان ای خاطره خوش مسابقات خر سواری
با سرود گوگـَل بیامه،
بمان ای یادآور خاطرات پیشواز و بدرقه مسافرین و زوار.
بمان ای راه عبور به اون دست و قهوه خانه حصیر آباد.
بمان ای راه عبور دخترکان کوزه به دوش راهی چشمه وُجاروک.
میگویند زیبایی یعنی تناسب و تقارن، همچون این مریم گلی رسته بر کنارت،
بمان ای پل طراحی شده توسط مهندس میرفخرایی
بمان پل زیبا،
شاید شهریور امسال
در آغاز ۶٨ سالگیت، به عنوان هدیه تولد پای زخمی و شکسته ات درمان و باز هم آغوش پر مهرت بر روی ما گشوده گردد.
بدون تابلو ورود ممنوع.
و نصب تابلویی با این عبارت:
پل زنده یاد مهندس میرفخرایی
با افتخار، عبور و "مرور خاطرات" آزاد

به قلم: آقای روزبه اجلالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۰۵
درجی طالقانی

برکتِ نان

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۰۱ ق.ظ

 

سحر، خواب آلود، با تنی سنگین و دردآلود از  جا بلند و آرام و بی صدا مشغول آماده کردن خمیر شد. بچه ها خواب بودند و دلش نمی‌آمد آنها را بی‌خواب کند. فردا کلی کار داشت و در سر کارها را مرور می‌کرد.
اگرچه راه رفتن برایش سخت بود ولی او مادر بود و با تمامی مشکلات، باید به کارهایش می رسید.  با سختی، لاک را آورد و چند کاسه آرد، درون آن الک کرد و آب جوشیده‌ی ولرم را درون آرد ریخت و با دستان مهربانش، شروع به خمیر کردن کرد. نمی‌دانم می‌دانید خمیرِ نان را باید خیلی وَرز داد تا آماده برای پختن شود و مادرم با سختی، این کار را تمام کرد و روی لاک را پوشاند، تا خمیر وَر بیاید و کاملاً آماده شود. بعد کمی آرام گرفت، اما با بالا آمدن خورشید و بیدار شدن بچه ها، از چشمان زیبای مادرم هم خواب کوچید.

صبحانه را آورد و بچه ها را تر و خشک کرد، ولی انگار زیاد حالش خوب نبود و احساس درد داشت اما هیچ بروز نمی‌داد. بعد از صبحانه، ننه گفت: «خمیر بالا اومده و دیگه وقتشه که شروع کنیم.»
بچه‌ها را به آقاجون سپرد و تنور را آماده کرد. هیزم و گمره، در چشم به هم‌زدنی شعله کشیدند و آتشی به پا شد که تنور را سرخ و زیبا و آماده پختن نان می‌کرد. سفره‌ی آرد را پهن کردند و تخته، وردنه و دیگر وسایل را آوردند.

ننه گفت: «حوا جان، تو سنگینی نمی‌تونی نون رو به تنور بزنی. من کنار تنور می‌شینم، تو نون را وَردنه کن که اذیت نشی.»

و چنین بود که مادرم و ننه، شروع به پختن نان کردند. با شروعِ کار، درد مادرم بیشتر شد ولی باز هم، پیشِ مادر شوهر صدایش را در نیاورد و خیلی عادی، نان‌ها را وردنه می‌کرد. او با درد کنده می‌گرفت، با درد وردنه می‌کرد اما خم به ابرو نمی‌آورد .

تا اینکه آخرین نان پخته شد. حالا دیگر درد تمامی وجود مادرم را گرفته بود. همان دم، ننه متوجه حال خراب او شد و پرسید: «حوا جان چیه؟ دردته؟ ای امان... چرا زودتر نگفتی؟» و سراسیمه آقاجون رو خبر کرد.

- «زود برو دنبال خاتون باجی، بگو حوا دردش بگیتی، زود بیا.»

ننه سفره‌ی نان را جمع کرد و آقاجون به دنبال خاتون باجی رفت. در خانه کسی حضور نداشت، آخر فصلِ خرمن بود. آقاجون تا پشت ده که محل خرمن بود را دوید و نفس نفس زنان به آنها رسید و گفت: «خاتون باجی زود بیا حوا دردش گرفته» 

خاتون باجی گفت: «باشه میام اما کارم نیمه تمومه» آنها آن لحظه که باد می‌آمد، داشتند گندم‌های خود را باد می‌دادند.  آقاجون گفت: «من به جات کار میکنم تو فقط بشو»

و اینطور شد که خاتون باجی پیش مادرم آمد. طولی نکشید که صدایِ گریه نوزاد بلند شد. در روز ۲۸ مرداد، روزی گرم و تابستانی، دختری به جمع خانواده اضافه شد. و من در طالقان، در میراشِ زیبا و در خانه‌ای گِلی گرم و پر از زندگی، چشم به دنیا گشودم و مادر و پدرم «فریبا» نامیدندم.

دنیا آمدنم را دوست دارم...

مکانش را...

زمانش را...

خاتون باجی را...  کسی که مرا به  دنیا آورد.

و از همه مهمتر مادر و پدرم را...
به قدری برایم زیباست که دوست دارم صبوری مادرم را، حجب و حیا او و سادگی و عشق زندگیشان را بنویسم و به همه بگویم چقدر به وجودشان می‌بالم و افتخار می‌کنم.

تولدم قرین شد با برکت، با نان، با گرمی و همین برایم زیباست.

آن نان‌ها خوشمزه‌ترین نان‌های دنیا بودم برای مادرم، چون با عشق به وجود نوزادش پخته شد و توانست علیرغم درد، آن را به پایان رساند و کارش، نیمه تمام، باقی نماند.
احساس عجیبی دارم. شاید حمل بر خود شیفتگی شود ولی وجود خود را به واسطه‌ی تولدم، دارای برکتی خاص می‌دانم. چیزی که همیشه برایم ثابت شده است. ولی یک حس دیگر هم دارم که این هم خالی از واقعیت نیست. در هنگام تولد که مادرم مشغول کار، پدر مشغول کار، خاتون باجی مشغول کار بودند، من نیز همیشه مشغول کارم و استراحت و راحتی کمتر سراغم می‌آید. از این امر، ناراضی نیستم و این را مرهون لطفِ الهی و نحوه‌ی به دنیا آمدنم می‌دانم.

 


عکس: بانو سوداگری، مادر سرکار خانم فریبا سوداگری

زنده باد مادرم که شجاعترین، مهربانترین و محجوبترین زن زندگیم است.
و یاد و خاطره‌ی شیر زنی چون «مرحوم خاتون باجی» که کمک حال زنان در میراش بود، برای همیشه زنده و گرامی باد. روحشان شاد، کم نبودند شیر زنانی که در روستاهای طالقان، چون ستاره‌ای درخشیدند و دوشا دوش مردان، برای گذران زندگی، زحمتها کشیدند. یاد همگیشان گرامی و روحشان قرین رحمت الهی.

 

به قلم: بانو فریبا سوداگری                         عکس اول از: بانو راضیه فرج‌پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۰:۰۱
درجی طالقانی

مهرداد میناوند

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۰۸ ب.ظ

یکی بَ... یکی که این روزا دیگه دنی!

آها ببه جان، این قشنگه طالقانمان، یه روستا داره به نام مینواُوند... اون دی یه پسری داشت که برای مردم خاطره سازی کُرد...

ای جانم به آن شوتهایی که چپ پا میزَه...

یه سالی که هوا سرد بَ، هِمینان با غیرت و تلاشی که نشان بودان، به یه جان کـَنُشی که جان به لب برساند، تیم ملی ر بَرساندُند به جام جهانی...

آها ببه جان، یکی بَ... که دیگه دنی...

  روحت شاد هم دیاری

مهرداد_میناوند

از آبادی میناوندِ طالقان

زادۀ ۹ آذر ۱۳۵۴ – درگذشتۀ ۸ بهمن ۱۳۹۹

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۸
درجی طالقانی

سیزده به دران...

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۵۹ ق.ظ

یادُش بخیر

سیزده بدران... دست به کمر پی‌یَران

کُلمنان... یالان... جلینگ جلینگ النگوی ننه هان

دلتان با خاطرات خوش بو عزیزان

#خودتانی_هوا_ر_بودارین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۵۹
درجی طالقانی

دل نوشته‌ای برای طالقان و یک طالقانی دور از وطن

پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۳۲ ق.ظ

 

به دخترش می‌گفت: دُتر و  «پََرَپاتی نیزی»  تکه کلامش بود، «کلاه نماند شیرزوک» هم لقب پسرش. با اینکه 25 سال بود از ایران آمده بودند، مرتب در خانه با بچه‌ها طالقانی صحبت می‌کرد و از این بابت به خودش می‌بالید. هر چند یادش می‌آمد که پسرش وقتی کوچکتر بود، قهر که می‌کرد برای اینکه لج بابایش را در بیارد، می‌گفت:

I don’t like Taleghani I like Spanish

اما همه اینها چیزی از عشق به طالقان کم نمی‌کرد. هر وقت فرصتی پیش می‌آمد، پدرخاطرات شیرینش را ورق می‌زد. جالب آن که 90 درصد خاطرات زندگیشان، از طالقان بود.

به یاد می‌آورد روزی را که سوار الاغ پدر بزرگ شده بودند و آنقدر چهارنعل رفته بودند تا صدای همه اهل محل درآمده بود و پدر بزرگ عصبانی شده و می گفت:

  • وچان این کُل خر مای کندا دَ منگنن.

یا عصرهایی که سراغ گوگَل می‌رفتند و قبل از رفتن، پیلا ننه سفارش می‌کرد:

  • لوخت خران سوار نگردین شما رِ جیر منگنن.

اما آنها گوش نمی‌کردند و بارها زمین خوردن از روی الاغِ لخت (بی پالان) را تجربه کرده بودند.

صدای مادر بزرگ هنوز در گوشش بود که:

  • شهری وَچان نمیلن مرغانه کرکی کین دِ درآ.

و نان دوره‌ای که همراهش می‌کرد و می‌گفت:

  • اینه بخور بُده دُلُته بگیره.

یاد می‌آورد روزهایی را که نقشه می‌کشیدند برای شبیخون به باغ همسایه. برای خوردن چهار تا کالِ سیف چه کارها که نمی‌کردند.

اما حالا هر چند از آن شور و نشاط خبری نیست، اما عشقِ به طالقان هنوز هم باقی است.

عشق به طالقانی که با گندم‌زارهایش هزاران خاطره داشت،

از گندم چینی تا کُلش بار،

از چپر سواری تا کاه بار،

از قایم شدن توی انبار کاه،

 تا سوار شدن وسط میانبار.

عشق به طالقان با چشمه‌سارانش هنگام اویار،

از دختران کوزه به دوش تا پسران چارودار،

از پیلا چرنا تا نوبار،

از پاییز تا نوبهار.

به قلم: آقای مهدی رضاخانی، از روستایِ دُنبلید طالقان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۳۲
درجی طالقانی

آپولو: سفینه سفر تا شهرِفرنگ خاطرات کودکی

دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۱۸ ق.ظ

یادش بخیر قدیما، شوق و ذوق رسیدن عید و بهار، از سه ماه قبل به خونه هامون سرک می کشید.

مادرم معتقد بود تو شلوغیهای دم عید، نمیشه جنس خوب خرید و فقط بنجله که می ریزند تو بازار. واسه همین، خرید کفش و لباس رو تو آخرهای پاییز و اوایل دی ماه انجام می داد. البته بیشتر پارچه می خرید و یک ماه تموم برامون لباس می دوخت.

بعد تو بهمن ماه تا اواسط اسفند، خونه تکونی می کرد و ده روز پایانی اسفند هم اختصاص به شیرینی پختن داشت.

اون روزا صبح که از خواب پا می شدیم، بوی خوش نون برنجی، شیرینی نخودچی و نون چاییهای مادر تو خونه پیچیده بود. مادرم فر داشت ولی فر کوچیکش جوابگوی اون همه شیرینی نبود و از یه فر دستی حلبی که بهش آپولو می گفتند هم استفاده می کرد.
آپولو خوبیش در این بود که میشد هم روی اجاق گاز قرارش داد هم روی بخاری یا حتی روی چراغ والور.
ما بچه ها هم راحت میتونستیم از دریچه شیشه ایش، توشو دید بزنیم و رنگ عوض کردن شیرینی های خوشمزه ی در حال پخت رو ببینیم.

چون شیرینیهای خونگی مادرم خیلی طرفدار داشت، مصرف شیرینی عید ما چندین برابر بقیه خونواده هایی بود که شیرینی بازاری می خریدند. حتی بعضی از فامیلای نزدیک که برای عید دیدنی میومدند، موقع رفتن یه مقداری از شیرینیهامونو با خودشون می بردند. به همین خاطر، شیرینی پختن مادر، بیش از یک هفته طول می کشید و تو تموم دَگ و دوجه‌های خونه، شیرینی انبار می شد. (سلطان احتکار شیرینی: مادر)

آخر اسفند که میومد، دیگه کارهای مادر تموم بودند و فقط میموند درست کردن ماهی پلوی شب عید. تدارک آتیش چهارشنبه سوری با پسر خونه و چیدن سفره هفت سین هم همیشه بر عهده ما دخترهای خونه بود.

خوشی و شادی قلبم از یادآوری این خاطرات تقدیم به مادر هنرمندم بانو میرزکی


heart ننه جانم سرت سلامت، جانت ساق و لبخندت پاینده heart

 

به قلم: سیده مریم قادری، اهل روستایِ اورازان
طالقانی درجی و کانال طالقانی‌ها

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۱۸
درجی طالقانی

خاطُرخواهی با آتُک پلوجان

دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۷ ق.ظ

گته ننه بگوتی بَ هر کی بُتانه یه خُجیرِ غذا بَپُچه، خودمی عروس می‌گرده!

نَکه ما دی خیلی تُحفه بی‌یِیم، وُلوُله‌ای دَکَت میانِ زُناکانِ فامیل!

هامون شِو خالُک دُترم هرچی هنر در اَنبون داشت رو کُرد و وَختی این دوریِ رِ تزئین کُرد، بیارد ایزاری سَر

آقاجانُم یه «این آتُک پلو از دسِ عاروسُم باخوردُن داره» بگوت و ننه دی با «مُبارکا باشه» موافقت حاصله رِ تأیید کُرد!

البت اینکه مُن و خالُک دُترجان، چند سالی بَ که غیررسمی نُمزه‌ بی‌یِیم و دیر یا زود، عروسیمان سَر میگیت، یک حقیقتِ محض بَ

امبا مینی نظر باشه، آن آتُک پلو دی در سَر بیگیتُنِ این وصلتِ میمون، بی‌تأثیر نَبَه!

 

به قلم: سیمرغ - عکس از: بانو رویا ملک محمدی

 

 

آتُک = والَک، نوعی سبزی کوهی خوراکی که با آن پلو درست می‌کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۹ ، ۰۸:۱۷
درجی طالقانی

چپاک 8: یال عزیزه، تربیتش عزیزتر

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۷ ق.ظ

چپاک تهریف میکُــرد:
این دوره یی یالان ماشالا همه شان حضرت سلیمانی جور پادشاهی مینون و آقــا، ننه دی گِــردی یِنه  هُد هُد حلقه به گوش.
ای خاک جمیع دو عالم دَکُنـُــن  مایی دوره سَرَ که مایی سطح اجتماعی یه کُــلاچه بـُـزی قایُـده دی نَبَ.
الان اگه یالو بَــگِی که کُفت بیگیته چوشموتی سر ابــرو دَره اٍچینی گـُــراز وحشی همچین میا دلچالتی دُل و دِمیقـُرانه آدومه که پِشیمان میگِردی از هرچی زُن ببردون و یال دار گـــِردیَن

امبـــــا چه نیم ؟؟. قِـــدیم تا حال بگُتی یِنه که،،، دِوری طـــِـــوری،،
حالا مایی قُسمت درد و بــلا گِـردی و این آقازادانی قُسمُت دی اربــــابی.
آقایی دست دِ یَک جور کتک میخوردیم
ننه یی دست دَ یَک جور
کوچه یی میان یَک جور
مدرسه یــِو و مدیر و ناظمی دست دَ یَک جور کتک میخوردیم
گَته بُرار و خاخوری دست دِ یَک جور و آقای همساده دی هر وقت مارو میدی فقط یا فاهش میدا یا لَگه میزی
به عبارتی مثلث زندگی ما میگردی: باخوردون.... باخُتُن.... کتک باخوردون.
اگر یک دوربینی همرا مایی دوره رو ضبط میکوردن بالاترین رتبه واژه گان در طول فیلم ، تعلق داشت به :
نکُّـــــــــن.... نکـــــــن
صغیر پُدسسوخته
ذلـــیل مرده
ننه ت بمیـــــــــــــــره و آقات بمیـــره
بیشَـــــــرُف
لانتـــــوری
یِتــــــــیم بُـــــمانی
جیــــــــرو یا همان ( بیا پایین)
و البتع واژه گان مذهبی از قبیل
یا حضرت ابوالفضل
یا ایمام رضای غریب
البته بالاترین  رتبه مربوط بود به نَــکن نَـــکن
واقعا ما چی میکوردیم که این دوره یی یالان نیمینون!!!!
خانه تَش میکشی یِ یم؟
قتل میکوردیم؟
راهزنی میکوردیم؟
سرقت مسلحانه میکوردیم؟
آخه چـــــــــــی میکوردیم ما؟
یه بایره توپ پلاستیکی بَ ، یه خاک وازی بَ ، یه کارتون هادی و هدی و آق بابا بَ که آدوم قبض روح میگردی تُماشا میکورد و یه کیش تفنگ وازی و سگ کُته و گربه کُتانی پِیا کوردون....
این مایی زندگانی بَه...

هنوز نفهمستوم مایی دوره چه علاقه یی به جــَرشی ین از در و دیفال و درخت و این چیان داشتیم
شایدا کتک باخوردون د فورار میکوردیم.
عملا ما جزوی از حیات وحش بودیم و با هر مــــــُـــندل میکروب و ویروس و آبله مرغان و اوریون و سرخکی همرا دی رفیق فاب بی یِ یم.
این دوره روانشناسان میگوعن اگه یالو کتک بزنی اونوقت سرخورده میگرده و دیگه شمایی حرف اویی سر در نیمیشو و گپتانه دا نمیگیره...
خوب ما که انـــدی کتک باخوردیم الان سرخورده آدومیم؟
الان دیوانه ایم؟
الان جانوریم؟
چه بُـــلا داریم؟
ما گو از وقتی اذان مایی گوش بخوانسون همه د کتک باخوردیم ، آیا تربیت نُداریم...؟
مایی آقاجان نود سالشه و یه اخم که مینه ما خِوف مینیم و شولوارمانه خیس مینیم .
این دوره یی آقا ننه هان خودشانی اختیار دستشان در نَـشو ، عیسه یالی کنترل گری  پیشکش
بچه هنوز پستانک دهنش میسوُجه و کلامش اچینی حکم حکومتی رو میمانه.
چند وقت پیشان مایی خواخور زا مونه میگو دایی
--- جان دایی.. بله؟
شما وقتی مونی هم سند و سال بودی حتما خیلی بدبخت بودید که اونوقت موبایل و تبلت و پلی استیشن نداشتید ، آره ؟
بگتم آره دایی جان.... ولی الان خیلی بدبخت تر هستیم که شمایی گیر دکتیم..
خوب الان این یال لگه نیمیخوا؟
یه شپاتی اون بَل بَل  گوششی بیخ نیمیخوا؟
صغیر رو هیچی نَگِی ی درسته میسُراوانـُه آدومه.
اون لا بِشی بی یَم عروسی و مایی عزیز رفیقی بچه مونه بگت عمو عمو ...
جان عمو...؟
تو قدت بلند هست تورو خدا منو دوش گیر مثلا تو خـــر هستی و من سوارت بشم
بگتم پدسّوخته صغیر، خـــر اون باباته که تورو پس درنگتیه .خر اون آقاته تورِ تربیت یاد بُدایه و تو دی اویی قشنگه خر کره هسّی . حالا یه جُفت بزن عمو ببینه... آفرین
الان این صِغیــری دهنه فلفل هندی دکوردون جایز نیه؟
القصه که مایی دوره و این دوره خیلی توفیر مینه .. اون دوره گَت ترانی دست د کتک میخوردیم و این دوره یالانی دست د و انگار که کتک باخوردون مایی پیشانی نوشت هسه.

 

نوشتار فوق یک طنز اجتماعی بود و پرواضـح است که نه تنبیه بدنی در آن زمان صحیح و جایز بود و نه بی قیدی ها و چهارچوبهای تربیتی این دوران
در پایان ، این نوشتار طنز را به کلامی زرین از استاد شهید مطهری مزین میکنم که میفرماید :
یکی از بزرگترین عواملی  که موجب افت فرهنگی و انحطاط تربیتی و ناهنجاریهای اخلاقی و عقب ماندگیها اجتماعی در سطح جامعه میشود چیزی نیست جز مصیبت نازپروردگی نسل جوان آن جامعه

نوشته: حامد نجاری - گوران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۰۹:۵۷
درجی طالقانی

خونه درجی... هزارتا قصه داره

دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۲۰ ق.ظ

ما هیشوقت عروسُک و خانه باربی نوداشتیم

مُن حتی دوسش دی نوداشتُم

ولی همیشک دِلوم میخوا یه خانه بندانگوشتی پر از قدیمی اثاثان.

تو دی اینانه خوش داری؟

پس بیو بنیش تا یه کَموک قدیمی وازی کنیم...

آها عزیزجان... خونه درجی... واسه خالُک وازی... هُزارتا قصه داره

 

 

دانلود کلیپی زیبا از یک خانه قدیمی بندانگشتی

کلیک کنید

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۹ ، ۱۱:۲۰
درجی طالقانی