درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

قالی

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ق.ظ

زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی
نقشه از قبل مشخص شده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین، خوب بباف
نکند آخر کار، قالی بافته ات را نخرند...


📌 قالی جهان

هر هزار سال یک بار، فرشته ها قالی جهان را در هفت آسمان می تکانند تا گرد و خاک هزار ساله اش بریزد و هر بار با خود می گویند:
این نیست قالی ای که انسان قرار بود ببافد...
این فرش فاجعه است...
با زمینه سرخ خون...
و حاشیه های کبود معصیت ...
با طرح های گناه و نقش بر جسته های ستم...

فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند و دوباره با اندوه، بر زمین پهنش می کنند.

رنگ در رنگ ... گره در گره ... نقش در نقش ...
قالی بزرگی است زندگی...
که تو می بافی و من می بافم و او می بافد
همه بافنده ایم
می بافیم و نقش می زنیم
می بافیم و رج به رج بالا می بریم
می بافیم و می گستریم
دار این جهان را خدا به پا کرد.

و خدا بود که فرمود: ببافید!
و آدم نخستین گره را بر پود زندگی زد.
هر که آمد گره ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت.

چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد
آمیزه ای از زیبا و نازیبا...
سایه روشنی از گناه و صواب...

گره تو هم بر این قالی خواهد ماند
طرح و نقشت نیز...
وهزارها سال بعد، آدمیان بر فرشی خواهند زیست که گوشه ای از آن را تو بافته ای.

کاش گوشه ای را که سهم توست، زیبا تر ببافی...

#عرفان_نظرآهاری


چه کودکی ها که پای دار قالی به باد رفت...

البته در طالقان وضع فرق داشت و بهتر از شهرهای دیگر بود. معمولاً قالی را برای استفاده خانواده می بافتند و وسیله امرار معاش و شغل دائمی زنان و دختران نبود.

عکس: دختر هفت ساله اصفهانی پای دار قالی - مربوط به بیش از 50 سال پیش



حسن ختام مطالب درخصوص قالی و قالی بافی در طالقان.
امید که با بضاعت اندکمان، سهمی ولو کوچک، در شناسایی میراث ماندگار اجدادی و مانایی فرهنگ دیار مادری داشته باشیم.
یاحق
گروه طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۲۷
درجی طالقانی

نگران من نباش

چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ب.ظ


❣ نگران من نباش

نگران من نباش...
همه چیز روبه راه است
و من فهمیده ام بدون تو هم می شود زندگی کرد!

حسابی جایت خالیست که ببینی
دختر احساساتی و عاشق پیشه ی آن روزها، مردی شده برای خودش!
که هر روز صبح با عجله، فقط دست و رویش را می شوید و سالهاست نه چشم هایش سیاه تر می شود و نه لبهایش سرخ تر...

که هر روز دردهایش را حل می کند توی لیوان چای تلخش و همه را یکجا با هم سر می کشد و اتفاقا هر روز لعنت می کند داغی را که به دلش مانده...

حسابی جایت خالیست که ببینی دختر وسواسی دیروز چطور این روزها در عرض یک و نیم دقیقه حاضر و اماده، کفش پوشیده و نپوشیده، خودش را پرت می کند پشت فرمان و مثل یک مرد به چراغ قرمز ناسزا می گوید...

نگران من نباش...
دختر خیال باف آنروزها،
مردی شده برای خودش که هر روز بار یک زندگی یک نفره را روی شانه هایش می گذارد و این ور و آن ور می رود...

مردی شده برای خودش که گاهی حس مادرانه ی در نطفه خفه شده اش، دستش را می گیرد و می برد جلوی مغازه های لباس بچگانه و هر دو دلشان قنج می رود برای کودکی که نیست...

جایت خالی!
دختر مرتب آن روزها، هرشب، خسته و کوفته، دلخوشی هایش را با جورابهایش گلوله و پرت می کند وسط رخت چرکها...

و شام خورده و نخورده، روی کاناپه خوابش میبرد که فردا صبح، چای تلخش را سر بکشد و بزند بیرون...

نگران من نباش اصلا!
همان موقعی که رفتی، زنانگی هایم را جمع کردم و مچاله و چروک چپاندم توی چمدان و انداختم گوشه ی انباری...

خیالت راحت ِراحت!
عوض شدم...
پوست انداختم
و سالهاست خودم با دستهای خودم پوست کلفت غیر زنانه ام را نوازش می کنم...

به قلم: نسترن علیخانی

میکس: سیدعلیرضا عبادی

باصدای: بانو مهشید مطلبی 

دریافت فایل صوتی



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۷
درجی طالقانی

زمستانهای قدیم

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۲۹ ب.ظ


📌 دلنوشته ای برای زمستانهای قدیم

قدیمی‌ترها یادشون، زمستون های سرد و بخاری های نفتی پِت پِتی
برفهای سفید رو و چکمه‌های رنگی کفش ملی رو

از اول مهر، هوا رو به خنکی می‌رفت. آبان دیگه سرد بود.
مدرسه‌ها بخشنامه داشتند و از وسط آذر بخاری روشن می‌کردند.  قبلش باید می‌لرزیدی تو کلاس.

از همون اول پاییز،  لباس کاموایی‌ها از تو بقچه در میومد.
کی جرات داشت با یه تا پیرهن  تو خونه بگرده؟

دولا، سه‌لا لباس می‌پوشیدی، یه بافتنی مامان‌باف هم روش، جورابم از پامون کنده نمیشد.

اوایل آبان بخاری‌های نفتی، و علاالدین  سبز و کرمی، از تو انباری‌ها در میومد.

بخاری نفتی‌ها اکثراً یا ارج بودند یا آزمایش، همه‌شونم سبز و سیاه.

ملت یا بشکه دویست و بیست لیتری نفتی تو حیاط داشتند، یا مثل ما اگه باکلاس بودند، یه تانکر بزرگ ته حیاطشون!
نفت آوردن نوبتی بود، پسر و دختر هم نداشت، اگه زرنگ بودی و یادت بود، تا قبل از غروب بری و سهمت رو بیاری که هیچ، وگرنه تاریک و ظلمات باید پیت به‌دست، عین کوزت می‌رفتی ته حیاط و از بشکه با تلمبه نفت مى‌کشیدی.

بخاری رو میذاشتن تو هال و بسته به شرایط جوی و گذر فصل، دکوراسیون خونه رو هی تغییر می‌دا‌دند!
یعنی سرد و سردتر که می‌شد، در اتاق‌ها یکی یکی بسته می‌شد و محترمانه منتقل می‌شدی به وسط هال.
دی و بهمن عملاً خونه یه هال داشت با دمای قابل تحمل و یه آشپزخونه‌ی گرم.
 اتاق‌ها در حد سیبری سرد بودند و اگه یه وقت قصد می‌کردی بری تو اتاقت و یه چیزی برداری، باید یه نفس عمیق می‌کشیدی، در رو باز می‌کردی، به دو می‌رفتی و به دو برمی‌گشتی.
 تو همون زمان، حداقل چهار نفر با هم داد می‌زدن: درو ببند!! سوز اومد!! باد بردمون!!!

گاهی که خسته می‌شدی و دلت می‌خواست بری تو اتاقت، یا امتحانی چیزی داشتی، یه بخاری برقی قرمز با دو تا لوله‌ی سفالی سیم‌پیچ شده می‌دادند زیر بغلت،  بدیش به این بود که باید می‌رفتی تو بغلش می‌نشستی تا گرم بشی! دو قدم دور می‌شدی نوک دماغت قندیل می‌بست.

بخاری محل تجمع کل خانواده بود، موقع سریال همه از هم سبقت می‌گرفتند که نزدیکترین جا رو به بخاری پیدا کنند.
 پشت بخاری معمولاً مخفیگاه جورابهای شسته شده بود، که باید خشک می‌شد تا صبح به پا بکشی و بری مدرسه.
 روی بخاری هم آشپزخونه‌ی دوم مامان بود، همیشه یه چیزی بود برای خشک شدن.
اگر هم نبود، پوست‌های پرتقالی بود که بابا شکل آدمک و ترازو و گربه ردیف می‌کرد رو بخاری تا بوی بد نفت، زیر عطر پوست پرتقال‌های نیم‌سوز گم بشه.

موقع خواب، دل شیر می‌خواست سرت رو بذاری رو بالش یخ!
بالش رو پهن می‌کردیم رو بخاری، بعد هم جلدی تاش می‌کردیم که گرمیش نره!
سرت رو که میذاشتی رو بالش گرم، انگار گرمی آفتاب وسط تابستون که آروم، لابه لای موهات نفوذ می‌کرد.

پتوهای ببر و طاووس نشان و لحاف‌های پنبه‌ای ساتن‌دوز رو تا زیر چونه بالا می‌کشیدیم.
بیرون سرد بود، خیلی سرد!
ولی دلمون گرم بود.
گرم به سادگی زندگیمون، به سادگی بچگیمون.
دلمون گرم بود، به فرداهایی که میومد.
فرداهایی که سردیش اثری نداشت تو شادیمون، شادی بچه‌هایی که با چکمه‌های رنگی کفش ملی، تو راه مدرسه، گوله برفی رو سمت هم پرتاب می‌کردند.
 بچه‌هایی که گرچه دست‌هاشون مثل لبو قرمزِ قرمز بود، ولی دلهاشون گرمِ گرم بود.

حیف که خیلی زود بزرگ شدیم .حیف که خیلی زود دنیا عوض شد .

✍ ارسالی از نویسنده متن:
   آقای ایوب مهرانی - از روستای مهران


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۹
درجی طالقانی

هرسال این موقع ها...

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۲۷ ب.ظ

یادت میا؟ هر سال این موقِعآن
اوُل صُحب که میگردی، تو ر پیغام میرساندُم:
عزیزجان.. هوا سَرده، آدُمی اُستخوانه میسوجانه!
خودتِه قشنگ بپوشان... نکنه زُبانم لال، بکوئی خانه ای میان

تو دی یه چَشم میگوتی و مینی خیال، راحت میگردی...
هر سال این موِقعآن، چه خُجیرِ حالی داشتیم...
خدایی، دلت تنگ نگردیه؟


❄️❄️❄️❄️❄️
🌾🍎  هـر سال این موقع...
✍🏻 متن اصلی به قلم: علی قاضی نظام
📝 برگردان: سیده مریم قادری - اُورازان
📸 عکس از: خورشیـدبانو بختیـاری
❄️❄️❄️❄️❄️


یادَت مى آید؟ هر سال این موقع
صبحِ اولِ وقت، پیغام میدادم:
عزیزِ جانم؛ هوا سرد است. میسوزاند تمامِ مغزِ استخوان را
بپوشان تمامِ وجودت را
مبادا خانه نشین شوى...

و چَشمى که نثارم میکردى و خیالم را راحت...
هر سال این موقع، چه حالِ خوبى داشتیم...
راستى دلَت تنگ نشده؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۷
درجی طالقانی

طالقان و کجور

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ب.ظ

💌 دل نوشته

یادت میا؟
وَرف بیامی بَ اییین هوااا
مون زکام گردی بیم   تو بیومی یی منی پی   شلغم هاگیتی.. لیمو پرتقال و چندتا دی اُجاره،    بگوتی: مینی دلدار بی سوپ بار کن ایمشو...

یادومه دستمه بیگیتی... حتی با وجود آن کُلفته دَسجوروپان تی دستی گرما خجیر بَ و به مینی جان میچسبی... گُر بیگیتی بیَم و تو هی  منو نوگاه میکوردی و تبمی واستان نگران بی یی
نمیدانستی تب نی... در اصل: تاب نی!

یادوت میا بگوتی: ایسه این اُجاره و شلغم که مینی دست دره، هرکی ما دوتا ر بینه فکر مینه زون و شوهریم☺️

بعد دی مسخره وازی دروردی و شوعرانی جور بگوتی: زون!  ایمشو شام چی داریم؟
بگوتم: آقا خودوت دستور هادای سوپ بپچُم😊

از دواره بگوتی: آها   یادوم نبه مینی جانه سرما هادایی... حیف که نمیتانم تا خانه تان بیام   و الا خودوم تیب دوروست میکوردوم  نمیشتم زحمت بکشی...
نگاهتی میان یه گته احساسی دبه که به نظر میامه هیچوقت تُمان (تمام) نمیبو... 😔

یادوته حتی زندگی زیر یه سقف بشینی گپ، اَندی سرخوشانت کورد کو دبی یی میشی یی دیواری میان... یه بار دی کَلوت باخورد سقف تراس کوتاه یه خانه و بخواندی: ای که از کوچه معشوقه ما می گذری....برحذر باش ک سر میشکند دیوارش!

دیوار که تُمان گردی، برسی ییم خانمانی دری دَم...
احتیاطاً مون د جدا گردی یی... شلغمانه هادای دستمو زون شوهریمان دی تمان!

آخوروش چی گردی؟
آن همه شور و شوق و بیتابی کُجه برسی؟
چی بماند جز
یه بُشکسته کله تیب
و یه بشکسته دل منی ب.... 😢😞😞😞

و یه گته حسرت.. کو کاش دُواره تیی همراه... بال به بال... کوچانی میان بشیم... مون تب کورده باشوم و تو منیب شلغم هاگیری... بشیم و بشیم   و هرگز نرسیم خانه مان
تا زون و شوهریمان تا خانمانی دری دم تُمان نگرده...

✍🏻 به قلم: نگار طالقانی
        تقدیم به عزیز کُجوری   

🌻____ طالقانی درجی ____🍃

اُجاره: هویج طالقانی
دَسجوروپان: دستکشها
کُجور: از توابع مازندران که به لحاظ فرهنگ و سنن، بسیار به طالقان نزدیک است و مراودات و وصلتهای بسیاری بین این دو دیار صورت گرفته.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۲
درجی طالقانی

عکس و متن نوشته های طالقانی

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ب.ظ
متنها و انتخاب عکسها: سیده مریم قادری

زندگی اِچینه این لوبییانِ میمانه
هر روزُش یه رِنگه
یه شُکله
هَـمُّـش یه جور نی
اما هرکدام از روزانُش، به تنهایی قشنگه
و کنار هم دی که مینگنی، باز قشنگه ~♡




گته ننه ای استکان نلبکی قوری و قندانانی سر، صاحب قران شاهی عکس دَره.
صُحب به صُحب او ر سلام مینه و میگو: ای آن تاب بُدایه سیبیلانتی قُربان که همیشاک مواظبِ مینی قند و چاییان هستی 😂😂



اوفِی.. این وَرف و یخبندانی میان، ما ر در کُوردیَن که چی گَرده؟!
این فتَحَلی یی کَله ای میان دی عَقل دِنی...
بیو... بیو وَگردیم لانه مان
آن گرمه جایی میان یه چُرت باخوسیم!


واران باشه
وَرف باشه
سوز بیا
یا آسُمان دِ تَـش جیر آ
فَرخی نمینه
آقامی غیرت، نَم نمیکشه ♡
اویی همّت کم نمیبو ♡♡♡


پدر که باشه
''خانواده'' چارچوب امنی داره
که توش همه چی آروم و قشنگه..♡




مثل میگو: کووکی جور، کله ته دانکن ورفی میان!
اما این کووکان، کله شانه بنگین همدیگه ای پر و سری دیم، گرم دکوئون😉



خسته نباشی مرد پالانِ دوز
این روزا کسی هم دَره که تو دِ پالان بَخره؟
#مشاغل_روستایی 📸 عکس: ابوذر جانعلی پور


باخوس گُرباکم
باخوس که چُشم اُنتظاری سخته...
این هفته دی نیامییَن
حُکماً وَرف و سرمایی واستان
و اِلا مینی یالان، ننه پیرشانه یادا نمینُن 😔


بازی هَفت سِنگ
یادُش بخیر...
#نوستالژی


کودک از مادر پرسید:
اون گلای زیبا و چمنای تر و تازه چی شدند؟
مادر گفت: زیر لحاف کلفت و سنگین و سفید برف خوابیدند!
پرسید: بازم درمیان؟
گفت: البته.. به زودی
تا بهار فردا، شب خوش گل من



ای اَمان
باز این یالُک بَش طِوله ای میان
ایسه کَک دمیکوئه جانُش
شو تا اِلاهِ صُحب، خودشه ومیشقاله


شیرپت، گورماست، نه اصلا خالی شیر...
با دل خوش باخوری، از صدتا چولوکوباب دی خوشتره..
باخور آقا.. باخور نوش جانت



اَندی تا کله سحر این گوششی همرا وازی کورد، تا اینجوری حرووم گردی...
بیصحاب کنن تکنولوجیان خانمان براندازه!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۴
درجی طالقانی

گلچهراکی دلنوشته

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ب.ظ

💘 گلچهراکی دلنوشته

برسیم که دیفالی سایه ای بیخ بنیشُم و خستگیِ این همه سال، خاکی میان باخُتُنه در کُنُم!

قشنگه عسکت، دیفالی سر دَبه♡
تا تو ر بیدیم، یادا کُردُم چُبه اینجه درُوم..
یه کَمُک قربان صدقه بِشیَم و همیشاکی جور، قل هو الله و وَ ان یَکاد بُخواندُم و فوت کُردُم تی یی وَر..♡

یگهو حالیم گردی، عسکت دَره اما خودُت دِنی یِی
بَهد دی حال و روز خانه...😔😔

اِوِه مَش رحمان جان
چُ به خانُمان اینجوری گِردی؟
تو گو خُجیره مِعمار بی یِی
مینی مُهندسی دی گو حرف نُداشت
پس چیِبه این خانه خُراب گِردی
ای امان.. یالانمان... آواری بیخ دنباشن؟؟؟

بیو مَش رحمان.. بیو حالا که این قشنگه خانه دی وِیران گِردی.. ما گو جاییه نُداریم! بیو دستته مُنه هادین، تا همراهی بِشیم آن دونیا...

آنجه قدِ این دونیا، بد و بی مَعرفت نی... مثل خودمانی قدیمانی روزان، همه چی آباد و با صفائه...
آها بیو..
ای ضُمُختِه تَرَک باخورده دستانتی قربان!

❤️💔🕸☔️

✍🏻 متن: سیده مریم قادری - اورازان






بیومیم خانُمان...
نه خانه دَبَه.. نه مَش رحمان!
گُلچهراکی خستگی
بُماند اویی تن و جان

منو بگوتی کو نپرس
چیان کُرد این روزگار
اما حالا بِیدیَم
خانُه مان گِردی آوار! 😔😔

✍🏻 سیمرغ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۳۶
درجی طالقانی

خسته ام...

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۳۳ ب.ظ

📚 شعر خسته ام

ولله از دنیای پیچان خسته ام       از جفای روزگاران خسته ام
از کژیِّ راه پر هول زمان             از سیه کاری دوران خسته ام
از توحش های این غول دوپا        کو بدرّد حلق انسان خسته ام
از دغا و سفلگی های بشر         پشت آن لبهای خندان خسته ام
خسته دل هم خسته جانم زین قفس  من از این جنات دیوان خسته ام
از مراییهای اهل دین و زهد         وز جوانیهای پیران خسته ام
از خدنگی کو بدرَّد سینه ای        برکَند هستیش بنیان خسته ام
از دروغ و ظلم بی مرز خسان      هم ز فرعون و ز هامان خسته ام
خسته ام از غربت بوذرجمهر       من ز فقدان ایازان خسته ام
از جفا و از ریا و از دروغ             کو کَنَد بنیان ایمان خسته ام
از فرود و از ژکیدن های او          بهر شهر خویش، ایران خسته ام

✍ شعر از: فرود طالقانی - گوران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۳۳
درجی طالقانی

شعر باران

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ

گویی پر از گیسوی رسوا بود
باران

عطرش مرا دیوانه تر می کرد و ناگه
تا کودکی ها خاطراتم خیس می شد...

چایی
بخاری
مادرم
گلهای دامن
چون دستهای گرم بابا بود
باران
در روزهای عاصیِ رنجورِ بهمن

باران نگو
باران نگو
بوی گس عشق
در شهرهای بی صدای نوجوانی
باران که نه
باران که نه
یک عالمه درد
دردی عجین با روح
مثل رگ به گردن

گویی پر از گیسوی رسوا بود
باران
گویی دلِ بی تابِ دنیا بود
باران...


✍ سارا شیرجی - مرجان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۴۰
درجی طالقانی

باغ پدرم

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۱۸ ق.ظ

دل نوشته

ددم باغشی به خیلی زحمت بکشی ! زمینش یه بیابانه ویشتر نبه . اندی سنگ و کلوغ باغ ده دراورد و تقلا تلاش کرد تا باغ گردی.
باغشی چشمه داره خشک میبو چاه که پاک خشک گردی بش.
خداجان تو که همه چی ره خوب میدانی . بغضش بدیی ؟ پینه بزی دستانش بین . دلت میا پیرمردی اشک بینی ؟
چی میبو اون قشنگ آسمانت بشکاجی یه اندیاک مایی سر ورف بریجی !
مردمان میگن اندی گناه زیاد گردیه و همه ناشکری مینن خدا قهرش بگیته !
میدانوم راست میگون  ولی تو مردمانی بدیانی واسان ددم  رنج هاندی ! اونه که کم و زیادی به ته ره شکر مینه! خدا جان هر چی میوری منی سر بیور ! 
 خداجان اینم بگوئم به هر حال هر چی گرده من تیی بنده ام . منی اختیار تیی دست دره .ناشکریت نمینم !


به قلم: مهدی .م_طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۱۸
درجی طالقانی