چند وقت پیشها بود که به خودم گفتم: اگر در دوره گذشته به دنیا آمده بودم و در روستا زندگی میکردم، دوست داشتم چه شغلی داشته باشم؟
البته به عنوان یک زنِ روستایی، آن هم در حداقل پنجاه شصت سال گذشته، مشاغل زیادی برای انتخاب، پیشِ پایم نبود. احتمالاً مانند 99 درصد زنان و دختران دیگر، یک کشاورزِ دامدارِ خانهدار میشدم که همزمان قالیبافی، گلیم و جاجیم و چادرشب بافی و خیاطی میکردم. اگر خیلی هنر داشتم، میتوانستم روضهخوانِ مجالس زنانه یا ملاباجی مکتب باشم. اگر دمِ دست شوهر یا پدری عطار، قد میکشیدم و از گل و گیاه و علفهای صحرایی سر در میآوردم، یک نیمچه طبیبی اَزَم در میآمد، شاید هم یک قابله میشدم... آهان.. این یکی رو خیلی دوست دارم.
قابله یا ماما... از نظرم این بهترین شغلی است که یک زنِ روستاییِ قدیمی میتوانست داشته باشد. آن روزها که خبری از بیمارستانهایِ مدرن و زایشگاههایِ شیک و پیک و کلینیکهایِ تخصصی زایمان، نبود، این قابلهها بودند که خود را به بالینِ زنانِ در حالِ درد کشیدن میرساندند و با تبحر دستان و تنفذ کلامشان، در عرض مدتی کوتاه، درد و دلهره و انتظار را با گریهیِ شادی بخشِ یک نوزاد، به پایانی خوش میرساندند.
همین خوشخبریها بود که قابله را در میانِ روستا محبوب میکرد. از گذر که رد میشدند، همه با احترام به او سلام میکردند. هیچ زنی درد زایمان و تیمارِ قابله یادش نمیرفت، هیچ مردی، هم آن نویدِ تولد فرزندش را. بچهها هم که همگی خود را مدیون قابله و او را مادر دوم خود میدانستند و چه برازنده است نامِ ماما برایِ او. پس احترام و علاقهای که اهالی روستا برای قابله قائل بودند، اولین دلیلم بود که یک قابله باشم.
از سویِ دیگر، با توجه به نرخِ بالایِ زاد و ولد در قدیم، کار و کاسبیاَم به عنوان یک قابله، سکه بود. همچنین در خیلی از مراسمها بایستی حضور داشتم و هدایایِ درخوری دریافت میکردم. مثلاً در جشنِ نامگذاری و آشِ شیشه، حمام زایمان، گاهره بندان و گل غلتان.
در نهایت، حظِ کامل و لذت معنویِ حضور در حلقهی زیباترین جریانِ خلقت، بهترین پاداش و دلیلی بود که میتوانستم برای قابله شدن داشته باشم. شروعِ یک زندگی در دستانم، اولین ملاقات با یک موجودِ از بهشت آمده و بریدن بندِ نافی که همچون بریدن روبانِ مادری است، مرا لبریز از شوقِ اصیلِ بارها به دنیا آمدن و زیستن میکرد.
تقدیم به تمامی قابلههای قدیمی و ماماهایِ کنونی سرزمینم خصوصاً عزیزانی که در روستاهایِ طالقان، به یاری مادرها میشتابند، تا جریانِ تولد و زندگی با کمترین مشکل ادامه داشته باشد.
روزتان مبارک و تلاشتان مقبولِ حضرت حق
به قلم: سیده مریم قادری از طالقان جان - اورازانِ زیبا
________________________پیامِ آشنایی – نظر دوستان________________________
بانو فریبا سوداگری از میراش نوشتند:
من افتخار دارم که با دستان زُمُخت و پُرتوانِ یک شیـرزنِ قابله، در میراش به دنیا آمدم. شیرزنی که دوشادوش مردان، کشاورزی میکرد و در خانه، بچههایش را بزرگ کرده و میپروراند. او به هنگام دردِ یک زن باردار، به دادش میرسید و نوزادش را به دنیا میآورد.
روح خاتون باجی و همهی قابلههای سفر کرده، شـاد و قرینِ رحمت الهی
_____________ پاسخ درجی:
سپاس از بانو سوداگری عزیز
داستان «برکت نان» که قصهی تولد این بانوی خوش ذوق و نازنینِ طالقانی است را در پست بعدی برایتان گذاشتهایم. بخوانید و لذتش را ببرید.