زندگی در عصر کشاورزی
با «قلم» هم «قدم» میشوم و میروم تا زندگی در عصر کشاورزی...
بشر در دوران کشاورزی یعنی زمانی که هر کس روزی خود را از زمین، در میآورد؛ و زندگی را میگذراند؛ اوضاعش بد نبود، خوب بود، کشت و کاری داشتیم؛ داشتی, داشتیم؛ برداشتی داشتیم؛ فصل ها را داشتیم؛ کوهها را داشتیم؛ چشمهها را داشتیم؛ رودخانه ها را داشتیم؛ و آدمهایی، که در کنار هم «با وجود رنج» شاد بودیم.
دستها «پینه» داشت،،، اما دلها «کینه» نداشت...
پاها خسته و تاول داشت،،، اما کسی برای کسی پاپوش نداشت...
پیشانی چین و چروک داشت،،، اما قلبها صاف بودند...
زمین سنگلاخ بود... اما آسمان آبیِ آبی...
سرما بیداد میکرد، اما گرمای خانه و خانواده، دادرس بود...
همه چیز ساده بود اما عمیق، دلخوش بودیم با یک انگشتر عقیق...
فصل کاشت، با هم بودیم مهربان و صمیمی...
فصل داشت، یار هم بودیم...
فصل برداشت، سخاوت حکمرانی میکرد، و بخشش فرمان را اجرا...
امکان نداشت از کنار خرمن کسی بگذری و دامانت را پر نکنند...
هم پا به پای هم، کار میکردند... هم تجارتشان پایاپای بود...
چه خوش دورانی که؛ همه از هم بهرهمند میشدند...
آدمها؛ چون با هم مهربان بودند، همه چیز را تحت تاثیر خود قرار داده بودند. آسمان هم مهربان بود. زمین هم سخاوت داشت. کوهها استوار... چشمهها پر آب... رودخانه ها جاری...
خلاصه از این انسان مهربان؛ طبیعت چیزی را دریغ نمیکرد. حتی حیوانات هم از این صمیمیت آدمها بیتاثیر نبودند. گوسفندان از شیرشان دریغ نمیکردند. مرغها از تخم مرغ. چهارپایان تمام حواسشان به کارشان بود. حتی گرکها هم، تا ناچار نمی شدند؛ به گله نمیزدند. چون آدمها، با هم مهربان بودند...
به قلم: میراحمدی – انشاءالله ادامه دارد...