شعر باران
دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ
گویی پر از گیسوی رسوا بود
باران
عطرش مرا دیوانه تر می کرد و ناگه
تا کودکی ها خاطراتم خیس می شد...
چایی
بخاری
مادرم
گلهای دامن
چون دستهای گرم بابا بود
باران
در روزهای عاصیِ رنجورِ بهمن
باران نگو
باران نگو
بوی گس عشق
در شهرهای بی صدای نوجوانی
باران که نه
باران که نه
یک عالمه درد
دردی عجین با روح
مثل رگ به گردن
گویی پر از گیسوی رسوا بود
باران
گویی دلِ بی تابِ دنیا بود
باران...
✍ سارا شیرجی - مرجان
۹۵/۱۱/۱۸