زندگی در عصر صنعت - غمِ زمین
دنیا را آدمهای «تنبل» و «دیوانه» متحول میکنند
با «قلم» هم «قدم» میشوم و میروم تا زندگی در عصر صنعت
زندگی در عصر کشاورزی را، مختصر شرح دادیم، حال زمان گذر است از عصر کشاورزی به عصر صنعت.
کسانی که از زمان خود جلوتر هستند، را غالباً «تنبل» یا «دیوانه» مینامند، چون همیشه دنبال راهی متفاوت، و «خلاف حرکت جامعه» هستند. انسانهایی پایدار، با اراده، مصمم و امیدوار. سرانجام کار آنها به نتیجهای میرسد که سودش برای همه است.
تمدن با توسعه شهرها و ایجاد راههای ارتباطی، جاده و راه آهن، و ساخت ماشین آلات صنعتی، به روستاها نزدیک (یا به عبارتی حملهور) شد. ما انسانها هم، چون ذاتاً عافیت طلب هستیم، کم کم پذیرفتیم و استقبال خوبی هم نشان دادیم. کمپانیهای بزرگ هم به این کار دامن زدند، چون هم به نیروی انسانی، برای کار و هم به زمین، برای ساخت کارخانجات نیاز داشتند. آنها در رفع نیازهای خود موفق بودند.
از این رو، پای ماشین آلات، به روستاها باز شد و آدمها در ابتدا احساس خوب و رضایتمندی داشتند،
خوشحال بودند، چون زمین بیشتری را با زحمت کمتری، زیر کشت می بردند و با غرور احساس پیروزی و خوشبختی میکردند.
اما بشنویم از زمین...
زمین در تفکر عمیقی فرو رفته بود و از کار آدمها سر در نمیآورد. چه خطایی کرده بود که این چنین به جانش افتاده بودند؟ گاهی به بهانه افزایش کشت، و گاهی به بهانه آب، بدنش را مجروح و سوراخ میکردند.
زمین، به هیچ نتیجهای نمیرسید، او چیزی را از آدمها دریغ نکرده بود و همیشه با سخاوت در خدمت آنها بود. مادر مهربانِ روزی دهنده، به جواب نمیرسید. او در خود فرو میرفت و به غم دیگرش میاندیشید...
زخم خوردن بر تَن را، میتوانست تحمل کند، اما دردی که بیشتر آزارش میداد، بیمحلی کردن آدمها بود. دیگر کمتر کنارش بودند، دیگر کسی با او حرف نمیزد. با ماشین آلات میآمدند و میرفتند و هیچ احساسی به زمین منتقل نمیشد. دیگر کسی از او تشکر نمیکرد، و زمین همچنان تحمل میکرد و سخاوتمند بود، و به اندک مردمانی که هنوز به دیدارش میآمدند و با او سخن میگفتند دلخوش بود و از مصاحبتشان لذت میبرد.
وقتی میدید آدمی بخشی از وجودش را در دست میگیرد، میبوید، و نگاهش میکند، غرق در شادی میشد. و گاهی با دیدن این صحنهها، آسمان برایش اشک میریخت.
برویم و زمین را با افکار و اندوهش تنها بگذاریم، تا بعد... اما انسان: مغرور از پیروزی به دست آمده بود، به واسطه ماشینالات، وقت زیادی پیدا کرده بود...
به قلم: میراحمدی – انشاءالله ادامه دارد...
این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان
این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان
این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان