درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

مُن و خدا

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۵ ب.ظ

در آنجا برفراز قله کوه،

دو پایم خسته از رنج دویدن،

به خود گفتم که دراین اوج دیگر،

صدایم را خدا خواهد شنیدن،

به سوی ابرهای تیره پر زد،

نگاه روشن امیدوارم،

ز دل فریاد کردم کای خداوند،

تو را من دوست دارم




کتابِ دست میگیریم
قرآنِ وا مینیم
گت تران و عالمان ماییب گپ میزنُن

تَشی که ابراهیمَ نمیسوجانَه
دریایی که موسی رِغرق نمینَه
وچه ای که مارِش اورِتحویل موجهای خروشانِ نیل هامیدیه تا سر از خانه ای درارَه که صاحبُش به اویی خون تشنه یَه
اون یکی رِ دی برارانُش مینگنُن چاهی میان، عزیز مصر میبو
همه مان داستانشانِ می دانیم اما هنوز نُتانُستیم بفهمیم که اگر دی همهٔ دنیا، بخوا ما رِ ضرر برسانه و خدا نُخوا، هیشکی یه بوجاک ضرر دی نمیتانن برسانُن.
خدا مانِ باوُر کنیم ، یه قدم اویی سمت بشیم تا بِینیم که او، ده قدم میا مایی سمت.

🍃 شعر (با اندکی تغییر): فروغ فرخزاد
✍ برگردان و ارسال متن از: سیدمصطفی افتخاری، پراچان
📝 ویرایش و تنظیم: سیده مریم قادری، اورازان
 تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۵
درجی طالقانی

فیروزه ای

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۳ ب.ظ

🔹 امروزتی بومی سر، فیروزه ای بَزن
گته ننه ای تسبیحی جور... یادته آنه رِ میگیت انگشتشی میان و میچرخاند و تند تند، دعا میخواند و فوت میکُرد تی یی وَر؟!

🔹 بدا امروزت فیروزه ای باشه
تا روحُت آزاد گرده.. مثل آن کوزه هانِ گلی، که او میانش میمانه و خنُک میبو و وقتی سر میکَشی حالت جا میا.

🔹 امروزتی نقاشی ر فیروزه ای بکَش
اچینه مچّدانی کاشی، که وقتی نگاشان مینی، دلت قیل ویلی میشو و خدا میا طاقچه تی سر مینیشینه و به روت لبخند میزنه. تو دی او ر میگی: خداجان.. مُنه یادا نکنی...

🔹 همین امروزتی فیروزه ای رنگ، یعنی تهِ آرامش... حسِ بودنِ با خدا...
لحظه لحظه زندگیتان پر از عشق و آرامش
عزیزان فیروزه ای

🔹 ارسال متن و عکس از: سیده مریم قادری 🔹


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۳
درجی طالقانی

تاکسی

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۲۶ ب.ظ


یه روز، سوارِ تاکسی گردیَم. ماس بَشُم تهران. راننده ای همرا دی درمورد کرایه هیچ گپ نیزیم. نگران کرایه دی نیبیم.
بین راه که هیچ آبادی دیار نَبه، دست کُردُم جیفمی میان، بیدیم ای دل غافل، هیچ پول دینی. اون یکی جیف دی هیچی دَنبه. بگوتم حتماً کیفمی میان دَره امبا آنه ای میان دی هیچ پولی پیدا نگردی.
راننده ر بگوتم: اگه کسی سوارگرده، بعد تو ر بگو پول نداروم، چی مینی؟
بگوت: قیافشه نیا مینوم.
بگوتم: حالا گمان کن اون یه نفر مُنُم!
سرعتشه کم کورد، آیینه دِ مُن و نیا کُرد و بگوت: به دُجه ت نیمیا آدُم بدی باشی، تو ر میرسانُم.

یگهو چیزی مینی دلی میان جیر کت!
خدا جان، مُن زندگیمه تیی همرا طی کُردیم. گمان میکُردُم توشه ای دارُم اَمبا هر چی نیا مینُم، مِینُم دستُم خالیه. هیچی نُداروم خالیُوم... خااالی..
خدا جان مُون ر میرسانی؟؟ یا اینجه، وسط بَر بیابان و سردرگمی، رها مینی؟
امیدُم تویی، مُنه نا امیدُم نُکُن

✍ ارسال متن از: آزیتا عطایی، دنبلید
🎤 با صدای: مینا صائمیان، شهرک-خسبان
به صورت صوت تلگرامی در کانال موجود است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۶
درجی طالقانی

زود دیر میبو...

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ



هر انسانی یه بار زندگیشی میان برای برسین به یه نفر دیر مینه..
و بعد از او برای رسیدن به کسان دیگه عجله نمینه....

ساحلی کنار قدم میزیم و میخواستم یه جای دیگه بشم...که یه چیزی نورش چشمم بزه. بشیم سمتش. جلوتر برسیم...
بدیم یه قوطی نوشابه یه.. با خودم فکر کردم...در زندگی چندبار این جور چیزای بی ارزش منه گول بزی و منه مسیر اصلیم دِ منحرف کُرد....!!!
وقتی دی برسیم اوره بفهمستم چندی بی ارزش و بیهوده بی.
ولی اگر سمتش نمیشیم شاید نمیفهمستم  بی ارزش و تا سالها حسرتش میخوردم!!

پائولو کوئلیو بنوشته.

بعد از نوشت اول: پسرک، دترکِ خیلی دوست داشت... بگوتم دترک دی تو رِ دوست داره و تفاهم دی دارین، چبه پیشا نمیشی؟
بگوت: یه ماشینک ثبت نام کردم. تحویل هایرم بعد..
بعد مدتی دترکی به خواستگار بیامه و همون شب خواستگاری، عقد بخواندن و تُمان. حالا یه عمر وچاک باید حسرت باخوره که ماشین بی ارزش بی...

بعد از نوشت دوم:  پسرک و پیرش یه عمر با هم قهر و تکدری داشتُن... تا پیَر مریض گردی و وچاک بش ملاقاتش. بنیشت پیَری تخت بغل و گب بزین. درست لحظه ای که میخواست پیرش بغل کنه و بگو دوستت دارم، منه حلال کن،گوشیش زنگ بخورد و بش جواب هادی.
وگردی بدی پیَرش جان به جان آفرین تسلیم کرده. خیلی وقتان خیلی زود دیر میبو... بجنبیم عزیزجانان...

بعد از نوشت سوم: یه بابایی خیلی بدبخت و فقیر بَه. خداجان دلش بسوت بگوت: یه کیسه طلایی پول بنگنم سر راهش وگیره.. این بنده خدا تا برسی نزدیکیهای کیسه پول، بگوت بینُم چند متر میتانم چشم بسته بشم.... خیلی وقتان ما خودمان به کوری میزنیم و لطف و کرم الهی رِ نمینیم. نمینیم که خداجان میخواه مای دست بیره و بدبختی دِ ببره خوشبختی طرف....

✍ برگردان و ارسال متن و عکس از: ابوالفضل یزدانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۰
درجی طالقانی

لنگِ آدمیت در دُهان سگ

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۹ ب.ظ

🔻 مقدمه:

همین تهطیلی گذشته بَ که بِشی بیِیم طالقان... هوای خوش و آسُمان فیروزه ای پوش با آن چند تکه ابرک سیفید که بیم و امیدِ همزمانی در دلهامان مینگَت، با دشتی که قبایِ بلندِ اخضر نشان، تَن کُوردی بَ و دامانُش یه عالمه قُرمزه لاله و صورتی شکوفه و سیفید و زرده گُل داشت، تنمانِ از خستگی شهرنشینی بیهوده ای که دُچارش گردیِیم رها میکُرد.

قرارمان کوه بَ... همانجایی که میشیِیم تا در پستی بلندیهای بی امانش، نفسی چاق کنیم و هواری از دل بکشیم و روح و تن را جلای دُواره ای هادیِیم.
قرارمان کوه بَ و قرار بَ کوه باشیم... محکم... سرفراز... سخی و بی ریا... و آن دستی که قرار بَ به یاری و محبت به سوی هم دراز گَرده...

🔻 شرح خاطُره کَمی تَل اَمبا پُر درس مُن از سگِ گله

روز نیمه شعبان بَ.. اکیپ چهار نفره مان راهی گردی به سمت کوه و دشت... اینبار جاده زیبای بالاطالقان و دشتها و کوههای مهران، دیزان، ناریان مقصدمان گِردی. سر راه برسیِیم به چراگاه چند گله... به عادت همه ی طالقانیان که تا مال مینُن، دست و بالشان به لرزه میکوعه و تا دبه ای که همیشاک ماشینشانی میان دَره ر از شیر تازه لبالب نِینُن، حالشان خوب نمی گرده، ما دی دبه به دست، دَکتیم دشتی میان...

چوپانان: فرمانروایان دشت! در حال شیردوشی بیَن. هفت هشت تا سگ دی دور گله، واق واق میکُرد که با نهیب چوپان، دُواره دسی سر باخُتُن و با چُشمانِ نیمه لا، ما، غریبه آدُمانِ نُگا میکُردُن...

گله چموشی میکُرد و مالبانانِ، برای جمع و جور کردنشان به زحمت مینگت... مُن نظاره گر بیَم که ناگاه، یه میشِ کلافه از صفِ دادنِ شیر! رم کُرد و چوپانی دست دِ فُرار کُرد.. مردا سوت بِزی و یک آن، چهار سگی که به ظاهر خُتّی بیَن، همزمان و با سرعتِ نزدیکیایِ سرعتِ نور! شروع کُردُن به دوییدن، آن دی نه به طرف آن گُرگ باخورده میش!  که به سمت مُنی که از همه دورتر اُستا بیَم و سرتا پا دی سیاه تَنم دَبه و انگاری اوشانی چشمی پیش، هیبت گرگه میداشتم مُنِ بخت برگشته...
یک آن فقط بتانستم جیغ بکشم و تنها اخطاری که مینی ناقصه عقل هادا این بَ کو: بدووووووووووو

اما خدا و صاحب آن روز شریف مینی همراه بَ.. هنوز قدمی ندوستی بیَم، کو انگار کسی بِزی مینی لنگی میان و بکتم زمینی سر....
یک آخخخخخ
و سگی که مینی سر دِ بپری و همزمان سنگی دی نوش جانش گِردی...
چند لحظه فقط منتظر سوزش و درد گاز بیگیتن بیم... ولی بعد فقط آسمان فیروزی ای پوش بَ و آن چند تکه ابرک و دیمی که بارانی گردی بَ... و یک انتظار بی پایان... برای آن بالی که تو ر زیمین دِ بلند کنه و با مهربانی، اشکانته بتکانه...
یادُم کَت روز میلاد مهدی مُنتَظَر است .... سوزش بَ در بال و کمر و انتظاری سوزان...

 چند لحظه بعد، دوستانی که دورتر بیَن برسین و با تمام محبتی که در وجودشان بَ به تیمارم مشغول گردین....
و آن زمان، تنها اشک مُنو آرام میکُرد... اشک بر درد.. دردِ بی پناهی.. بودن اما نبودن یک مرد.. اشکِ شوق داشتن و بودنِ عزیزترانی چون فاطمه و امین...

🔻 درسانی که مُن از این اتفاق یاد گیتم:
1- هیچ وقت در حمله سگ، ندو.. تو فُرار کُنی او جَری تر میبو... بنیش زیمینی سر و سنگ وگیر.. او رِ سنگباران کن.
2- مشکی رنگ مزخرفی هسته... جز در عزای سید الشهداء پوشیدنش اکراه داره.. کوهی میان، رنگی تن کن... اچین لاله های سرخ و زرد و شکوفه هانِ صورتی و سیفید... یا که یک دست سبز، خودِ کوهی جور.
3- درسته شیر برای سلامتی خیلی مفیده ولی گاهی شیر باخُوردُن بهای جان داره... احتیاط کن عزیزجان.
4- همیشاک با کسانی در کوه همراه باش که علاوه بر دانش و قدرت و جُربزه ی کوه بشین، مرام کوه دی داشته باشن. امین و فاطمه، اسطوره های کوه بشین مُن گردین.
5- گاهی زندگی، یک تَلی به دهانت میریزه تا تو ر از زهرِمارِ گَت تری نجات هادیه. مثل آن تله دوا که دوگتر هامیده. وقتی اول صبح خودتی همراه زمزمه مینی: و افوض امری الی الله... در آخر روز، هر چی سرت بیامه، حتی اگه تو ر وادار به تحمل بدترین دردها کُرد، تیی وظیفه اینه که آرام بگویی: خدایا شُکرت.
6- نامردی شاخ و دُم نداره، با سگِ هار طرف گرد اما با نامرد، ولو به حد یک دست دادن، نزدیک نگرد... راستی بگوتم دست، یادم کَت اینه ر دی بگوئم که وقتی کسی کنارت زیمین باخُورد، وظیفه شرعی و انسانی تو اینه اویی دسته بگیری و راست کنی، درسته طالقانیان به نجابت، حجب و حیا و تشرع مشهورُن ولی نامردی در مرامشان نی. در کوه آدُمانو "آدُم" بِین، نه زُن یا مرد!
خلاصه که به قول دوستی، آدُمانو میشا تو دو جا خوب شناخت، یکی سفر، یکی کوه.

🔻 سالم و شاد و چون کوه باشین 🔻 

📝 نویسنده: سیده مریم قادری
سوم خردادماه 1395
(مینی گته ننه ای سالگرد دی هسته، شادی روح همه ی عزیزان خفته در خاک صلوات یا فاتحه ای هدیه کنیم.)



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۹
درجی طالقانی

حکایت ما و خیلیانه دیگه

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۶ ب.ظ


نمکدانه که پر مینی، زیاد توجه نمینی که دقیق همه ی نمکِ بریزی نمکدانی میان. شاید خیلی از دانه های ریز نمک، دی زیمین بریزه. حالا اینکه در قدیم، طالقانی میان، دو چیز که خیلی حرمت داشت: نان و نمک، به جای خود. کاری هم نداریم که حرمت نمک، فلسفه ش چی هسته. اما خراسانی زعفرانِ که دمینی هاون بیخ و میکوبی و  میسوی، به دانه دانه ش دقت مینی که زیمین نریزه. حلا بی نمک هیچ غذایی خوشمزه نمیبو. حتی یه خیار هم میخوای باخوری، بهت نمیچسبه. ولی بی زعفران، شاید ماهها و سالها بشاست غذا بپت و مهمانداری کُرد. کوچیک جر و بحث و دعوا و بگو و بخند خانه و خانواده میان، حکم همون نمک زندگی ره داره. خیلی مواظب این نمک، زندگیتانی میان باشین. ساده و بی ریا و همیشک دستی دم، که اگر دنباشه وای به حالِ سفره زندگی...

این دل نوشته ی زیبا از یکی از خُجیره دوستمان هست. در ادامه دی یک داستان صوتی داریم به نام "داستان بارِ عشق" که دوستان دیگرمان در کانال طالقانیا درست کُردین و الحق ارزش بارها بشنوستُن و به یاد سپردنه داره.

تقدیمتان 🌹

کار زیبای آقای مسلم گرشاسبی تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۶
درجی طالقانی

یه چیزهایی

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۶ ب.ظ
یه چیزایی..

یه چیزایه اگه بُشکنه، با هیچ ﭼَﺴﺒﯽ نِمیشا ﺩُﺭﺳﺘشان ﮐُﺮﺩ، مثل آدُمانی ﺩُﻝ
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍیه ﺍﮔﻪ ﺑِﺮﯾﺰﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چی نمیشا جمعشان کُرد، ﻣﺜﻞ ﺁﺑِﺮﻭ
یه چیزایی تاوان داره، مثل اشتباه
یه چیزایی خیلی با ارزشه، مثل عشق
یه چیزایی خیلی سَختَه، مثل انسان بیَن
یه چیزایی خیلی بده، مثل خیانت
یه چیزایی خیلی تلخه، مثل حِقیقت
یه چیزایی خیلی گرانه، مثل تاوان
یه چیزایی هِزینه نُداره اما خیلی حال میدیه، مثل بَخندین
یه چیزایی رِ نباید از دست بِیدی، مثل دوستِ واقعی
یه چیزاییه نمیشا تحمل کُردُن، مثل آدُمای چاپلوس و دروغگو
یه چیزایی ر نمیشا تغییر بُدا، مثل گُذشته
یه چیزایی ر با هیچ پولی نمیشا بَخرین، مثل مُحبت
یه چیزاییه که اگه باخوری، با هیچ چیزی نمیتانی بریزیش میدان، مثل مالِ بچه یتیم
یه چیزایی ر آنجور که باید قدرشه بُدانی، نمی دانی، مثل پیَر و مار
آخُرشم بدانی کسی همیشه هوامانِ داره، مثل خدا

🎤 با صدای: سیده فاطمه میرتقی، اورازان (به صورت وُیس تلگرامی در کانال موجود است)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۶
درجی طالقانی

صبح نوشته های درجی 3

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ق.ظ

سلام خداجان
این زندگی پر از جنجالی میان، اینه رِ مُن یاد گیتُم که این بدو بدو کُردنانمان، فقط مای پایی پی یَره دِرورد. جادِه مایی خلافِ جهت حرکت کُرد و انگاری که اُستابی یِیم، به جایی نرسی یِیم.
وقتیم که به هیچ جا نرسی ییم، چقد غصه باخوردیم. غُصانی که فقط مای مو ر ِسیفید کُرد ولی هیچ سودی نُداشت.
آخُرُش به این نتیجه برسی ییم که کسی دَرَه که همه چی اویی دسته و اگه بُخوا میبو، اگرم دی نُخوا هیچ رقمه نمیبو.
این گِردی که از آن به بعد، هر صبح که بیدار گردیَم، رو کُردُم به آسمان و بگوتم: ای صاب مالی که مینی سرنوشتی اوسال، تی یی دست دَره، الهی به امید تو و نه امید غیرِ تو
برسان مایی نصیب و قسمته که هرچی تو بخوای میبو

سلام خُجیران صبحتان به خیر و امیدتان به خدا بو

متن از خُجیره یارمان: سید مصطفی افتخاری وعکس دی از خُجیره همراهمان: محمد آقابراری  و با صدای مریم قادری تقدیمتان.

این متن ارزشمند با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)

پنج تا چیز هسته که هیچوقت نمیشا اونانه وَگُرداند
یک، سنگی که وقتی اَلَک دای
دو: حرفی که وقتی دهنت دِ درامه
سه: اون موقعی که میخوای کاری انجام بدی موفق گردی، نمینی، اون زمان تی دست دِ درشو
فرصت وقتی که بگذره، دیگه وِنمیگرده
دل دی وقتی بُشکی، دیگه دُرُست نمیبو
پس خیلی حواسمان بو خیلی
خیلی زود دیر میبو خیلی

✍ ارسال متن از: محمد آقابراری، وشته
🎤 با صدای: فرشید فلاحی، کولج (به صورت وُیس تلگرامی در کانال موجود است)
عکس: لاله واژگون یا اشک مریم، از: آزیتا عطایی، دنبلید


خدایا تو خودت دی می دانی که ما تو رَ به زُوانُ و به ظاهر، پرستُش مینیم، نه به حقیقت

هر وقت یه خیری به ما بَرُسَه، خیالمان راحت میگردَه، میگیم خودمانی کارَه
هر وقت دی شَر ّو نُدارایی بَرُسَه، با پُرّویی کُروکی میکَشیمُ و تُو ر َمقصر مینیم

پس تو با رأفتت با ما برخورد کن که خیلی جاهل و نادانیم
چراغ قُرمزهای اون دنیا رَ مایب سبز کن که زود رد گردیم و به تو که نابترین حقیقتی، برسیم ❤️

انشاءالله نور خدا، شب خوابتان باشَه
شوی عیدتان خوش

متن: سیدمصطفی افتخاری، پراچان


این فصل یواش یواش سمپاشی باغان شرو میبو
لطفا اطلاع رسانی کنین
بعد از غروب آفتاب یا صبح زود که زنبور عسلان در نیامین، باغداران سمپاشی کنن تا زنبورکان نمیرن🌺🐝🌺
با سپاس از خانم فلاحی

سلام
آغاز هر روز، آغاز شانس دوباره ی زندگیه
و داشتن شانس زندگی، رسم خوشایند هر صبحدمانه
با لبخند و امید، اول هفته را شروع مینیم...
الهی به امید تو

عکس: روستای زیبای❤️ خوران❤️فرستنده:علی خورانی

سلام به دوستان
ان شاءالله که امروز، از باغ محبت، چلک چلک خودتان و اطرافیانتانی وَن، گل و سنبل بیچینین تا همه روزتان خوشبو باشه.

متن: سحر سیدعلیخانی، سنگبن، عکس: ابوالفضل یزدانی، خسبان




سلامی چون خنکای نسیم رد شده از لابلای شاخه برگهای باغانِ دیار مادری

صبحتان دلنشین و پر از معجزه ی دوباره زیستن

عکس: ده کوچه ی آردکان، ارسالی از مریم قادری



خداجان مای هوا رِ داشته باش، هروقت ما به حال خودمان بی ییم، مای دل، مای سَرَ کلاه بُند


هر صُحب که میا، اَفتو فریاد مینه:
هِی آدُومان، حواستان هست؟ این زندگی، کتابیه که چاپ دویُم نُداره ها
پَ خانه آبادها، تا میتانین عاشقانه، خالصانه و شاکرانه زندگی کُنین.




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۱
درجی طالقانی

میلاد حضرت عباس

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۷ ق.ظ

سلام خُجیران، صبحتان بخیر

امروز که میلادِ یُل کربُ بلاست، مُن یاد یه قطعه از تعزیه دَکتُم 
وقتی حضرت ابوالفضل با شمر، رَجُز خانی میکُرد:

عباس منم، پلنگ صولت شیر آژن دشت و کار زارم
گر هی بزنم بر مرکب خویش همتا و برابری ندارم
رستم که کَلَنتَرِ زمان است، در رزم بود رکاب دارم
من ساقی دوزخ و بهشتم، من بانی هفت آسمانم
اما اگر کسی به صدق دل بگوید "یا ابوالفضل" البته که حاجتش برآرم

با این همه بزرگی و شوکت، اَنی آقام پر سخاوت و کرمه که فقط یه دعا از تهِ دل کافیه، کو ماه بنی هاشم، یه نیم نگاه دی به ما دنگنه .

تولدت مُبارُک علمدار حسین، امروز ویشتر از همیشه به اجابت دعایم امیدوارم آقای من

دلنوشته ای از: سحر سیدعلیخانی، سنگبن

شعر علمدار وفا با صدای محمد رضایی تقدیم به شما (دریافت کنید)



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۰۷
درجی طالقانی

قصه ی مینو

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۰۸ ب.ظ


 💟  من قصه ای دارم ....

در یکی از زمستانهای اسطوره ای روستایمان، وقتی ابتدایی بودم و عروس برف کل ده را به تملک خود درآورده بود و در آن سال مادرم به جهت کسالت به تهران رفته بود و من دلتنگ مادر و دلنگران او، تنها، در کوچه پس کوچه های روستا غمگینانه میرفتم، درحالیکه سرم پایین بود و به قول معروف، سر در گریبان غم داشتم، یکدفعه دیدم ضربه ای محکم به شانه هایم خورد..

تا بجنبم، صورتم در میان دستان گرمی قرار گرفت و صاحب دو چشم مهربان، اشکهای ناچکیده ام را دید و با سرانگشت برچید و خطاب به من چنین گفت:
مینوجان، دخترم، زندگی زمستانهای سخت دارد، سرما دارد، نه سرمای حاصل از برفهای حسنجون که سرمای سختی های بی پایان زندگی
و تو باید تا پایان عمر، زیر شلاق هر باد و بوران و سرمایی، سر و شونه هاتو بالا بگیری و راه بری.
مهم نیست قدرت باد و سرما چقدره، مهم تویی ک نباید تکیده باشی...
فراموش نکن زندگی برای سرافرازی است نه سرخمیدگی و شکسته شدن...

و من از آن تاریخ تا کنون، این درس استاد برایم شد حکمی جاویدان.

درود بر معلمی که استاد بزرگ زندگی من بود: آقای امین زاده.


✍ خاطره ای از: مینو تاجدینی
📝🎤 با ویرایش و صدای: مریم قادری

این دل نوشته ی زیبا با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۸
درجی طالقانی