درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پاییز» ثبت شده است

داستانک: مترو صبح یک روز پاییزی ~🍁

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۵۳ ب.ظ

آورده اند، در یک صبح پاییزی، تیغه ی آفتاب عالمتاب، بر پهنه ی ایستگاه مترو تابیدن گرفته بود.

در وجنات خلق منتظر، آژنگ نگرانی و تعجیل  رفتن، نقشها بسته و کله ها همگی، به یک سو متمایل گشته بود
و درد انتظار متحمل می شدند.!!

اخم های  هولناکی  در جبین ها پدیدار گشته  که اگر  شرم و حیایی حادث  نمی بود  ، خرخره ها  بود که زیر دندان ها و آرواره های لرزان از سرما ،  خرد می شد.
 
هر لحظه ،  جماعت  به زیادت می رفت  و چون   روز رستاخیز
، فوج فوج ، از سر و کول همدیگر بالا می رفتند.
ولی چیز غریبی که از این جمعیت خواب زده ی نا منتظر می نمود، همبستگی آنها بود.!

هدف همگی، درهای  واگن  بود که خیز  برداشته  و  نشانه
 رفته بودند!

خلاصه ، از انبوه این مردمان
 سخت کوش ،  ولوله ای  شنیده نمی شد.

در این میان ،  مردی  میانسال و راست قامت ، با دک و پوزی فرنگی  با  کراوات و  البسه ای  وزین  و عینکی دودی  ، با سری جنبان به آدمها ،  عجیب و غریبانه  نظاره ها می کرد...
گویی دانشمندیست  که  اندر احوالات عنصری کمیاب ، سخت تفحص و  موشکافی می نمود. 🕵
این حضرت اجل،  به آن تجسس، بسنده نانموده و زیر لب های دائم الجنبان خود ،  گویی بلغور می نمود.
عجالتا با همتی استوار، در حال جذب مستمعین، تلاشی غریب، آغازیدن می نمود.

 او   همچنان  ؛ نگاه های خسته ی شهود را  به سمت خویش طلب
 می نمود .
خرده فرمایش ها بود که از مدخل دهان ،  تولید می نموده  که مزید بر احوالات گشته و شکرها  پاره می گشت.
در لحظاتی اندک ،  همانند
 سفرنامه ی ناصری ، شرح  ماوقع و مخاطرات  خویش  ،  در بلاد
گونه گون   فرنگستان ، به تفصیل، شرح می دادند . به این  مضمون که:
__ در ایستگاه متروی شهر شانگهای بودم.. که جمعیت فوق  کثیری ورود و خروج میکنند و به سان اجتماع صدها آشیانه ی مور، در یکدیگر  می لولند
و حتی به غایت کف دست، زمین هم  به چشم نمی خورد.
انظباط و نظم، بیشتر از پایتخت ما، رعایت می گردد.
همگی، پشت گردن ایستاده، سکوت نموده و تلنگری به هم حواله نمی نمایند . سپس؛
آهی سرد و طویل از حلقوم کشیدند و متصل به نشخوار قبل، فرمودند:
___آه چرا نگفتم؟؟
در لندن و رم هم که سکنی گزیده بودیم، نیز، مخلوقات با مناعت طبع فزون تری، مهربانانه، با هم سلوک می نمودند. با اینکه صدها نفسکش، به طور  قائم و ساکن، ایستاده بودند، لیک همگی به آهستگی سوار مرکب آهنین  می گشتند و دریغ از اندکی هول و سایش.

و همچنان بدون وقفه، خاطراتش با طیرانی
 بلند از  ممالک باختر به مشرق زمین فرود آمد و اندر رفتار و احوالات  هندو ها و چین و ماچین به فوریت، افسانه ها تولید نموده و به جماعت متحیر حاضر، نقل گردید.

غریب تر از هر چیز، دهان ایشان بود که بسان آسیاب، مدام، باز و بسته می شد و خروار خروار، آردِ شرح حالِ مترو های فرنگستان، بیرون می ریخت و دم به دم، آه می کشید به برودتِ خزان.

بازار خاطره گویی داغ گشته و افرادِ حاضر که سرها از گریبان به در آورده، موبایلها از خجلت در کنج مشتها پنهان نموده بودند
و با دقتی وافر، گوش جان، به آوای مرد مجهول سپرده می شد!
و همچون تشنگانی که مدت ها حسرت کشیده ی جرعه ای آب بودند، به نوای خردمندانه ی حضرت اجل، گوشها فرا می دادند.

بازار وعظ و خطا به ی مردک، داغ  گشته بود و جماعت با دهانی نیمه باز، در مخیله ی خویش،  انبوه مسافران متروسوار دیار فرنگ را در صبحگاهان، متصور می شدند
که همه با ناز و لطافتی بدیع، پا بر رکاب مرکب آهنی می گذاشته اند و با برداشتن کلاه، تعارفاتی نغز برای همدیگر، تکه پاره می کرده اند و برای داخل شدن، از هم اجازه ها می ستاندند.

لاجرم، در این مکان، رفاقت های گرمابه و گلستان طویل مدتی بود که به نسیان دچار  گشته بود.
در این آوردگاه، به محض رسیدن مرکب راهوار آهنی در مصافی جمعی و گاه جنگ تن به تن استخوانها خرد  می شد، البسه ها یی نابود می گشت، تا نشستن گاهی فتح گردد.

راهیان  مترو حال باشنیدن این سفر نامه مصمم گشته بودند قلندروار معرفتها خرج نموده، این بار آرنج ها و مشتهای گره کرده، غلاف نمایند. تا کهنسالان و کهتران و بانوان، در صفوف مقدم بتوانند اندکی مرکب به کمند ها اسیر  نمایند.

در گرماگرم این دگرگونی اندیشه و تزکیه ی نفس سرکش، به ناگه صدایی نحیف از گلوگاهی  نامعلوم شنیده شد که: ای جماعت، قطار ..قطار...
و لختی بعد، شیهه ی رعدآسا و پر طمطراق از اعماق وجود این اژدهای غران شنیده  شد.

در همان هنگام که خلقِ  منتظر، شنیده ها و آموزه های ناشناس را در عمق جان خویش هضم می نمودند، فردی درشت اندام و مجهولی  که  سرو شکلش  معلوم نمی گشت، همچون پهلوانی دلیر، اژدرآسا، با یاری ضربات آرنج و مشت های سنگین، جمعیت صبور را می شکافت و حریفان  خرد را چون  برگهای  خزان درو نموده و به زیر دست و پاها می  افکند.
پهلوان غافله سالار  در این میدان به قدرت خویش اکتفا ننموده و کیف غول آسا بر فرق  این و آن نیز  می نواخت.
سر انجام او پیروز  میدان گشته و اولین نفری بود که پا بر مرکب می گذاشت.
خیل مجروحان زمین  خورده و سایر مسافران مغلوب، در دل دشنامها به ایشان دادند و متعجب بودند، که آخر این پهلوان قدرتمند کیست که آن   همه نصایح و سفر نامه ی ناشناسِ فرنگ رفته را به کار نبسته است و مشتاقانه  پس از سوار شدن بر مرکب، به دنبال پهلوان می گشتند.

ولی هر مسافر، به محض پا نهادن در آستانه  رکاب قطار، پهلوان فاتح را که نظاره می کرد آه از نهادش بلند می گشت و جبینها مکدر آن یل میدان کسی نبود به جز همان راویِ سفر نامه که در حین ستردن غبار از گیسوان و البسه ی گران سنگ خویش، تبسمی نموده و دانه دانه هر مسافر بی نوا را  با لبخند بی نمکی استقبال می کرد.

✍ نویسنده: آقای ایوب مهرانی طالقانی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۳
درجی طالقانی

دلنوشته ای برای آذربانوی عاشق

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۰ ق.ظ



چای را دم کردم و مشغول شستن ظرفها شدم.
دستمال خیس و نمدار را کشیدم بر در و دیوار خانه. همه چیز برق میزد!!
لذت میبردم از تمیزی و مرتب بودنشان،  اما از سرما میلرزیدم.
خودمانیم آذر امسال چه غوغایی کرده..
انگار دلش از چیزی گرفته یا ناراحته مسئله ای ست که اینگونه سرد و یخ زده می تازد! وگرنه پائیز کجا و نامهربانی کجا؟؟!

حواسم پرت کارهایم شده بود که یاد چای دم کرده ام افتادم. یک فنجان ریختم.
باریکه های بی جان و ضعیف خورشید که روی فرش نقش بسته بود، به چشمم خورد.
رفتم و آن گوشه نشستم. پاهایم را زیر نور گذاشتم. دست هایم را به رویشان می کشیدم که گرمای ملایم خورشید نفوذ کند و گرم شوند.

نگفتم؟؟
هنوز هم مهربانی بانو... با این حجم سرما باز هم به فکر گلهای قالی هستی که دلشان برای گرمای خورشیدت تنگ شده که یخ نکنند و پژمرده نشوند از نامهربانی ات...

دراین فکرها بودم که از یادم گذشتی.. آنقدر دلتنگ بودم که صدایت زمزمه شد در گوشم..
همه جاساکت شده بودانگار
صدای تپشهای شدید قلبم را میشنیدم!!
یک یاد و این همه غوغا؟؟

به خودم که آمدم، دیگر گرما نوازش نمی کرد پاهایم را.
هواسردترشده بود!
چایم یخ کرده بود.
اما نمیلرزیدم از سرما.
یاد تو قوی ترین حسی بود که حتی در لحظه های سرد و یخ زده ی تنهایی هم، گرمم می کرد!!

تازه فهمیدم خب درد دارد عاشق باشی و هیچوقت به عشقت نرسی.
پس آذر حق دارد...
او که عاشق دی شده و یخ کرده از نبودنش، رنگ و رویش زمستانی شده... دلخوش شبیه شدن به عشقش است!

 میدانی مرد قصه که نامهربان و سرد باشد، بانویش را تا نابودی می کشاند...

آذرِ عزیز، راحت باش
عزیز جان ایرادی ندارد
در طایفه ی دختران، این دل بریدنها، بهانه گیری و باریدن ها، غیرعادی نیست
ما این سرما را با یاد عشقمان حتی در تنهایی،
با دست هایش، آغوش گرم و مردانه اش عاشقانه و زیبا می کنیم..

تو اما از ما بگذر
نکند که دلت بگیرد و دلتنگِ یارت شوی!!

� آرامِ جان،،، نمیدانی که فکر کردن به تو، در عطر گلاب و هِلِ چای دم کشیده، چه لذتی دارد...❤️

◀️ متن و ارسال آن از: بانو سعیده آقابراری - وشته



🍂🍁🍂🍁
آذر ، ماه
دل نازکی  ها ست
ماه ریز ریز باریدن هاست
قطره قطره
جان دادن پائیز
✍بانو مصی مهرانی_مهران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۰
درجی طالقانی

وقتی میای، مادر از شادی پر میگیره

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۵ ق.ظ



یادوش بخیر
مایی کوچه ای قشنگی
ولگان زردو قرمزی نبه که جیر میکت
تی یی ماشین ب که سیفیده اسبی جور، میامی
و ننه تا گرگرشه میشنواُوست،بهاره گلانی جور میخندی و میگوت: ایلاهی شکر، یالُکُم بیومی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۴۵
درجی طالقانی

کرسی در خانه

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۳۸ ق.ظ

زُمستان که میگردی، هیچی نمیتانست عین یه شونشینی فامیلان و دوستان، بیخِ یه خجیره داغِ کرسی، اون دی خانه ی گت ترین آدُمه فامیل، با صفا و لذتبخش باشه.
همین صفا و همدلیها و کنار هم بیَن ها بَ که هر سرمایِ طولانی و کسل کننده ر، نه تنها قابل تحمل می کُرد که تازه خیلی دی خوش خوشانشان میگردی.

الآنا با شوفاج و پکیجو گازی بخاریان، کمتر خانه ای، نیاز گرمایشی به کرسی داره. اما روح همه مان، کرسی و گرماشه طلب مینه.
ما دی سعی کنیم، اقلکاً یه کیشکه کرسی خانه مانی میان بنگنیم و هر از گاهی دور هم جمع گردیم تا این خجیره رسم و آیینان از یادِ یالکانمان در نشو.
میبو.. آها میبو عزیزجان

عسکه نگاه کنین... آقای سیدحماد سجادی، کنج خانه ی کیچیک اما با صفاش یه کرسی بندایه.

✍ سیده مریم قادری - اورازان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۳۸
درجی طالقانی

صبح نوشته امروز

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ق.ظ

دلبران دل می برند و دل سپاران دل دهند
من کجای قصه ام وقتی که جان و سر دهم ؟

سلام صبح سرد پاییزتان بخیر همراهان جان.

شعر:استاد عبدالناصر میرچی_میر


درود بر هم دیاران مهربان
تلألو آفتاب بر دَره ی هزار رنگِ خزان زده ی طالقان، زیباییِ خاک پاکمان را صد چندان کرده است.
صدای خش خش برگهای بر زمین ریخته، از سپیدارهای سر به فلک کشیده، در میان همهمه و هیاهوی طبیعت بی نظیر شهرمان، آوازی شنیدنی سر می دهد که رامشگر هستی، برای آرامش مان، با کوبه های پر طنین طبیعت، ساز میکند.
طبیعت دلچسب پاییزی، در این اورمزدشیدِ چهارمین روزِ آذر ماه، آغوش رحمت گشوده است و به خود میخواندمان.
با عطر علفهای وحشی دشت و بوی سرمازده ی درختان سیب و گردو، که رخت سبز از تن برون کردند و خود را یکسر، به فصل هزار رنگ خدا سپرده اند، تا قلم نقاش قهار هستی، به دلخواه لونی از الوان بی پیرایه و دست نیافتنی اش بر آنها بپوشاند.
چشم بگشایید و از این هنرمندی یگانه پروردگار، حظی وافر برید که هر صبح، نشانه ایست از صنع دادار بی همتا.

صبح بخیر طالقان
صبح بخیر طالقانی
تنور دلتان گرم ☀️🍃


 متن: آقای امید. م - مهران
 با صدای: دختر البرز - طالقان دریافت فایل صوتی
 عکس: ابوالفضل یزدانی - خسبان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۳۵
درجی طالقانی

نقاش طبیعت

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۰ ق.ظ

ای چیره دست ترین نقاش طبیعت!
خالق رنگ های سرخ و ارغوانی،
هر گوشه، اثر از نقشِ قلم توست.

کدامین قلم جادویی را توان خلق این هارمونی زیباست؟

از تارک آبی آسمانت، تا فرشِ رنگارنگ زمینت. برگ برگِ درختان قد برافراشته ات و جاری جویبار زلالت، همه فریاد از جاری عشق تو دارند.

خدای رنگ های زیبا
خالق خلاق ترین تابلوها

به راستی کدام قدرت عشق تو را، به شعر و رگهای کلامم درآورم؟ که تو با سرانگشت دستان مهربانت، آسمان را سقف، زمین را بستر و در قد قامت درختانت تن پوشی رنگارنگ، و ‌درنغمه دلنشین رود، عشق به مخلوقت را با زیباترین رنگها، به تصویر کشانده ای

به راستی احسن الخالقینی!!

سلام صبح بخیر

 به قلم: شیوا فلاحی - کولج
 عکس: میترا هاشمی

آستان مقدس امامزاده هارون - جوستان طالقان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۱۰
درجی طالقانی

مجموعه 15 عکسهای درجی

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۵ ق.ظ

اثر استاد: محمد علی صالحی طالقانی


سهم خانه های قدیمی از نور، گاه به یک درجی کوچک، محدود می شد.
ولی همان درجی، نقطه اتصال خانه با آسمان بود.
🍃☀️🍂🍊🍁


عکس: اسماعیل بکان -گته ده




عکسهای بالا: فردین غرقی_زیدشت



عکس: بانو مصی مهرانی_مهران



عکس: سوده ادیبی_دیزان



عکس: فرشاد فلاحی_کولج



عکس: سعیده آقابراری - وشته



عکس: سید امیرحسین افتخاری_اوانک



عکس: مهدی بریری_خسبان



طالقان در مه ( محل عکاسی از روی ارتفاعات سره) - عکس از سید امیرحسین افتخاری - روستای اوانک



عکس: مهناز فلاحی_حسنجون



عکس: مینا صائمیان_شهرک



عکس: فریبا قاضی_حسنجون


عکس: مهناز فلاحی - کولج



یادی دی کنیم از بهار و تابستان طالقانی ملس الوچه(گوجه سبز)😜

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۰۵
درجی طالقانی

پاییز، طالقان، عشق

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۴ ق.ظ

از اتوبان که تابلوی طالقان را می بینی، حس غریب ولی خوشایند با دلت کلنجار می رود.
هر چه بیشتر گردنه های را دوره میکنی، خاطرات تو را در خود می پیچاند.
گاهی لبخند بر لبهایت می نشاند و ‌گاهی چشمهایت را تر می کند.

فکر می کنم برای هر شخصی، در هر نقطه ای، خاطره ای آمیخته به حضور شخصی سنجاق شده...

خاطره ها مثل حکاکی روی سنگ و‌ مس و طلا است‌ و از آنها هیچ‌ گریزی نیست.

هر چه در دل کوه پیش می روی، رنگهای گرم‌ و زیبای پاییزی چشمهایت را بیشتر محصور می کند.‌
معجزه هستی تکرار می شود .
عظمت قدرت الهی  رخ می نماید.

تپه باغهایی که یکدست زرد شده اند و‌ تک درختانی که چون نگین یاقوت قرمز، در آن میانه طنازی می کنند.
چشمه ها اما همچنان جاری  و بخشنده  اند.

از درختهای سپیدار و تبریزی چه بگویم، همچنان قامت افراشته و‌ مغرور.
حتی مغرور عریانی بی برگهای روزهای پاییزی اند.
و‌ امان از وزش باد پاییزی.
سمفنونی برگهای باقی مانده در شاخه های بلند درختان را رهبری می کنند.

در سکوت کوهستان، صدای حیات بخش آب، همنوا با پیچش باد و برگهای تبریزی، رقصندگان فصل بهار و تابستان و پاییزند.

و آسمانی که همچنان آبی است.
آسمانی زیبا و پر نقش و نگار از ابرهای باران زا، خالق نقشهای  بهشتی چشمهایت را می نوازد و تو را  حیران می کند.

پاییز و ‌باز پاییز و باز خالق رنگ و موسیقی و عشق...
و آسمانی که همچنان آبی است...

پاییز طلایی، آبی آسمان، زاغ های سیاه بی برگی باغها، عریانی درختان و لاجورد و غروب و ‌پایان روز...
و پاییز سخت  دلت را می لرزاند و عاشق می کند.
و‌ پاییز سخت  تو را  دلتنگ عزیزانت می کند که دیگر نداریشان.
و پاییز تو را به میهمانی رنگها می کشاند، چه بخواهی چه نه!!
 

نوشته: بانو مصی مهرانی_روستای مهران
       آبان ماه 1395

با صدای: بانو سارا شیرجی_روستای مرجان

     دریافت فایل صوتی

عکس: مرتضی اله یاری



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۰۴
درجی طالقانی

مجموعه 14 عکسهای درجی

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۹ ب.ظ


فصل سرما گردی و دیگه شبچروزان کمدی میان ده درامه. امشو افتتاحوش کوردیم. جاتان خالی؛خیلی بچسبی. عکس: نصیر یزدانی_خسبان



دوباره از حضور ماه تو چندان شبم شده روشن، که آفتاب اشتباه کرده و فردا نتابد باز - شعر: استاد عبدالناصر میرچی_میر - عکس: آرش صابری، ناریان



خط آقای علیرضا شاه حسینی_میراش، هدیه به هم دیاران عزیز



عکس: کیوان دری_خسبان



عکس: فردین غرقی_زیدشت



ای جانِ قاطر جان
جانِ مالم
طاقت بیور
فقط همین یه راه بُماندیه
ایسه میخوام این تبریزی دارانی همرا
تو و کرّه تی ب، یه خُجیره طِوله بسازُم..
✍متن: قادری، اورازان - عکس: علی صابری، ناریان



گفتم صنما ز بوسه لبریزم کن، گفتا:حذر از جامه ی پرهیزم کن
گفتم تو بهاری و ترا جامه گل است، خندید و به غمزه گفت:پاییزم کن
شعر: استاد حسن پورزاهد، عکس: ابوالفضل یزدانی_خسبان



ما کو صبحانه خودمانی تندوری بپت نان باخوردیم...شما چی؟؟سنگگ یا بربری؟؟؟نوش جانتان. قدیم طالقان هر روز اول صبح کوچه هانی میان تازه نانی عطر آدمی اشتها ره وا میکرد..
متن و عکس: اصغر ادیبی_دیزان



سلام یالان، یه چی شما رِ یاد هامیدیم
این سیفیدِه پوستِ پرتقال هسته که بچسبیه به نارنجی پوست
آنه ر ویگیرین باخورین
برای سُلفه خیلی افاقه مینه، علی الخصوص خُشکه سُلفه
اِی ها، بِینین، این سیفیده دست راستی ر میگوم، باخورید سلفه هاتان خوب میبو ان شاء الله



عکس: خانم سوده ادیبی دیزان



عکس: بانو فاطمه م_گلیرد



آقای اسماعیل بکان_گته ده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۲۹
درجی طالقانی

آبان...

دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ب.ظ

آبان ! هوای رفتن داری..!

در جادهای پاییزی، برگهای جامانده ی سبز را از درختان خسته بگیر.

برگهای زرد و نارنجی وعده ی آذر دارند....
آذر، ای آتش پایانی پاییز، برگهای زرد و‌نارنجی وامانده از باد را تو ببر...
شاید خواب طبیعت، خستگی این کهنسالی ساقه ها را به زمین باز گرداند و شاید سپیدی برف زمستانی زود هنگام درختان را برای رویشی بهارگونه برقصاند...
             🍂🍂🍂🍂🍂
آذر ای آغاز هستیم
با تو‌مرور میکنم بودنهایم را....          
آذر ای آتشین فصل پاییزیم سلام....

متن: بانو مصی مهرانی_مهران
عکس: بانو مهناز فلاحی_حسنجون



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۶
درجی طالقانی