پاییز، طالقان، عشق
از اتوبان که تابلوی طالقان را می بینی، حس غریب ولی خوشایند با دلت کلنجار می رود.
هر چه بیشتر گردنه های را دوره میکنی، خاطرات تو را در خود می پیچاند.
گاهی لبخند بر لبهایت می نشاند و گاهی چشمهایت را تر می کند.
فکر می کنم برای هر شخصی، در هر نقطه ای، خاطره ای آمیخته به حضور شخصی سنجاق شده...
خاطره ها مثل حکاکی روی سنگ و مس و طلا است و از آنها هیچ گریزی نیست.
هر چه در دل کوه پیش می روی، رنگهای گرم و زیبای پاییزی چشمهایت را بیشتر محصور می کند.
معجزه هستی تکرار می شود .
عظمت قدرت الهی رخ می نماید.
تپه باغهایی که یکدست زرد شده اند و تک درختانی که چون نگین یاقوت قرمز، در آن میانه طنازی می کنند.
چشمه ها اما همچنان جاری و بخشنده اند.
از درختهای سپیدار و تبریزی چه بگویم، همچنان قامت افراشته و مغرور.
حتی مغرور عریانی بی برگهای روزهای پاییزی اند.
و امان از وزش باد پاییزی.
سمفنونی برگهای باقی مانده در شاخه های بلند درختان را رهبری می کنند.
در سکوت کوهستان، صدای حیات بخش آب، همنوا با پیچش باد و برگهای تبریزی، رقصندگان فصل بهار و تابستان و پاییزند.
و آسمانی که همچنان آبی است.
آسمانی زیبا و پر نقش و نگار از ابرهای باران زا، خالق نقشهای بهشتی چشمهایت را می نوازد و تو را حیران می کند.
پاییز و باز پاییز و باز خالق رنگ و موسیقی و عشق...
و آسمانی که همچنان آبی است...
پاییز طلایی، آبی آسمان، زاغ های سیاه بی برگی باغها، عریانی درختان و لاجورد و غروب و پایان روز...
و پاییز سخت دلت را می لرزاند و عاشق می کند.
و پاییز سخت تو را دلتنگ عزیزانت می کند که دیگر نداریشان.
و پاییز تو را به میهمانی رنگها می کشاند، چه بخواهی چه نه!!
نوشته: بانو مصی مهرانی_روستای مهران
آبان ماه 1395
با صدای: بانو سارا شیرجی_روستای مرجان
عکس: مرتضی اله یاری