معلمی، شغل محبوب طالقانیها
وقتی درس '' چ '' داشتند
و معلم خوش ذوق، برایشان از چراگاه و چوپان و قوچ، کشید.
خدایا نگهدار همه معلمهای خوب
و نونهالان سرزمینم باش 🙏🍃
#معلمی_شغل_محبوب_طالقانیها
"باران"
باز باران شعرِ من را شُسته است نکته ها از چشمِ مستت گفته است
چشمِ من با اشک زیبا تر شده جامِ این ساغر چه میناتر شده
زیرِباران، بید ْمجنون می شود هر که لیلا شد،دلش خون می شود
عشق در باران مسیحا می شود قایقِ دل غرقِ رویا می شود
عکسِ چشمانت به چشمم،شهرِعشق همچو فانوسی بوَد در بحرِ عشق
دست در دستانِ هم در بی کلام پاسخم گفتی فقط با یک سلام
زیر ِ باران می رویم تا ناکجا عقل ها حیران شود از عشقِ ما
بازباران مستِ مستم کرده است یادِ خوبت می پرستم کرده است
گرچه باران یادِ یاران می دهد شعرِ من را اشک پایان میدهد....
#فرشید_فلاحی 94/06/23
📚 من از تبار البرزم
ورودم بدین کاروانسرا و سرای تَرک
بر دامنه کوه و
تاریخ تولدم
بر تنه گردوی کهنسال، حک
هر بامداد، گیتی فروز
از بلندای البرز
بر من تابیده
و در کودکی، هر نیم روز
با لالائی درخت امرود
و دستان پینه بسته پر مهر، بر گاهواره خوابیده
در طول عمر، هر شب
با نغمه پرندگان
در عمق رویا فرورفتن
و هر بامداد
با آواز مرغ سحر
چشم برانوار رخشان چراغ داشتن
صبحانه ام، شیر میش
چاشت و نهارم نان و ماست و قیماقِ گومیش
و شامم قلیه
رفع عطشناکی، با آب زلال چشمه
گلستان دستباف، زیر انداز
و آسمان پر ستاره، روانداز
گل ختمی، پزشکم
و شفایم از داروخانه طبیعت
همیشه در گوشم، نغمه جویبار
و مدام، شادان از موسیقی باد
چشم انداز و دیدگاهم، دشت پر شقایق
کشتزار، خرمنگاه و جَرباغ رنگارنگ و شاهرود
و آرامگاهم ... و آرامگاهم
بر بلندای بوری، خَیلی یا تپه ای،
من از تبار البرز
◀️ شعر و عکس: حجت الله مهریاری - آرتون
دوباره فصل کوچ رسید
من و کوله باری
از خاطرات بر دوش
از رُونای آبادیِ تو گذر خواهیم کرد...
من آن آواز قدیمی را
برای تو می خوانم
و تو
دوباره به بهانه آب
کوزه بر دوش
با همان چارقد گل سرخی
کنار چشمه عبورم
را نظاره کن
کاش بز چموش گله
راهش را بسوی چشمه کج کند
و من تا شامگاه
در پی او اطراف چشمه بدوم
خسته نخواهم شد
چه چموشی دل انگیزی
بُزَکَم امروز کمی چموش باش...
تا کوچی دیگر
بدرود
ای عشقِ ممنوعِ من...
✍ به قلم: فرشاد فلاحی - کولج
☑️ جاده 🔙 وطن 🔜 و دیگر هیچ!
جاده طالقان و گردنه اون،
مثل یک قسمت از وجود و شخصیت یک فرد میمونه
که اگه بلدش باشی،
با یَخش
با بَرفش
با پیچش
با تمامِ فراز و نشیبهاش، آشنایی
و باهاش هماهنگ میشی
میپیچه... میپیچی
بالا میره... بالا میری
پایین میاد... پایین میای
اونقدر با ناز و غمزه هاش راه میایی تا که بالاخره، تو رو میرسونه به یه جایی که آروم بگیری
اونجایی که اسمش "وطنه"
♡°♡°♡
🙏🏻 با سپاس از آقای فرشاد فلاحی (از کولج) برای متن
🙏🏻 و از آقای محمد گل محمدی (از گلینک) برای عکس
📸 عکس: جاده طالقان
نمایی زیبا از چشم انداز گردنه طالقان
دوش در خواب من آمد صنم دیرینم
دلربای دل و جان و همه ی تسکینم
گفتمش این تویی ای یار و یا تصویر است
نکند بار دگر خوابِ تو را میبینم
گفت خاموش که بر هم نزنی خوابم را
ای که در خواب خوشم خوابِ تو را میبینم
گفتم ای یاورِ من باورِ من می مانی؟
گفت آری که چنین است مرا آیینم
من به خواب تو و در خواب منی تا خورشید
غنچه از باغ لبت تا به سحر می چینم
ای خوش آن خواب که بیدار نگردد پلکی
تا قیامت بوَد این خوابِ خوشِ شیرینم
شعر از: فرشاد فلاحی - کولج طالقان
📚 شعر قالی
خواستی با من بسازی گرچه با دستان خالی
قصر رویاهایمان را، شهربانوی خیالی
دستهای کوچک تو، با خیالاتی خوش آمیخت
تا بهاری را ببافی، در دل یک خشکسالی
من کنارت مینشستم، با نواهای محلی
می زدم دف تا برقصد شانه هایت پشت قالی
"شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم"
شانه هایت تکیه گاه " این همه آشفته حالی"
ما برای زندگیمان، نقشه هایی می کشیدیم
روی قالی نقش می بست آرزوهای محالی
#حجت_حصاری
در طالقان قدیم، وقتی دختران ِجوانِ دم بخت را نشان (نُمزه) می کردند، و به قولی برایشان چایی (یا شیرینی) میخوردند، تدارک سور و سات عروسی و تهیه وسایل زندگی آن دو، با کمک هر دو خانواده شروع می شد.
یکی از مهمترین این وسایل، فرش یا قالی بود. معمولاً همان روزهای اول بعد از نامزدی، در منزل عروس، دار قالی برپا می شد و عروس، با هزار شوق و امید، پای آن می نشست تا مفروش خانه آینده خود را با دستان هنرمندش ببافد.
اگر پسر و دختر، بی تاب رسیدن به هم بودند، دختر تندتر گره ها را کنار هم ردیف می کرد تا زودتر قالیش تمام شود. گاهی حتی پسر به کمک او می آمد.
اگر پسر، در مضیقه بود و فرصت بیشتری برای آماده کردن مقدمات عروسی می خواست، دختر یواشکی با او همکاری می کرد، به این ترتیب که ریتم قالی بافتنش کُند می شد.
اگر هم خدای نکرده، دختر قالی باف، مهر نامزدش را به دل نداشت، دل و دماغی هم برای بافتن قالی برایش نمی ماند و بی حوصله و نامرتب و در رخوت یک ازدواج اجباری، گره ها را کور می کرد و آنقدر بافت قالی را کِش می داد که بلکه با این وقت کُشیها، راه نجاتی برای خود بخرد.
گاهی هم قالی تمام می شد و دو دلداده، در شوق پهن کردن آن در آشیانه عشق خویش، سر از پا نمی شناختند و انتظار رسیدن روزهای وصال، برای هر دو سخت اما شیرین بود.
یک دار قالی تا بُهار
چُله به چُله پایِ دار
جانُم به لب گردی، بگو
کِی سَر میایه، انتظار؟!
✍🏻 تهیه کنندگان مطلب:
سیده فاطمه میرتقی-اورازان و
سیده مریم قادری - اورازان
🎵شعر از: مسلم آهنگری - گوران
🔻کپی برداری از این متن، تنها با ذکر منبع آن (کانال تلگرامی/وبلاگ طالقانی درجی) مجاز است و در غیر اینصورت، کپی کننده در دنیا و آخرت، مدیون خواهد بود. 🔺
طالقانم تو چقدر زیبایی مهد یارانی و روح افزایی
چشمها خیره به زیبایی توست دل ما محو دلآرایی توست
مظهر لطف و صفایی طالقان مایه فخر دلایی طالقان
زنده رودت بود از بسکه زلال شوید از چهره ی جان.گرد ملال
بزدند سد بروی شهرودت همه کس منتفعند از سودت
جالب اینجاست همه بهره برند حتمن از صاحب آن صاحبترند
ساکنینت همگی رنج برند صاحب علم وکمال و هنرند
مرکز مهد هنرمندانی مایه ی فخری و در ایرانی
از پی دیدنت ای شهر قشنگ خلق آیند ز صدها فرسنگ
آسمان تو ز بس صاف بود همچو آیینه شفاف بود
گشته تاریخی و پر قدر و بها هربنایی که شده درتو بنا
گویم از وصف تو هر چند کم است وصف. افزون ز بیان و قلم است
شهر من وه که چقدر دلشادم که به دامان تو مادر زادم
هست صفار از آنرو سرشار کز هوای تو بود برخوردار
شاعر: علی صفاری زیدشتی
عکس از: بانو مهناز فلاحی_حسنجون