اشعار قالی
شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۰۳ ق.ظ
📚 شعر: عزیزجان
مینی قالی تُمان گردی عزیزجان
بگو بینُم چیان کُردی عزیزجان
دیه وختی نُمانده تا زُمُستان
هوا میشو پِی سردی عزیزجان
نگردی خانه مان تکمیل؟ خدایا...
مینی دُل را کُجه بردی عزیزجان
بُماندُم چُشم براهت تا بیایی
عروس آماده! دیر کُردی عزیزجان
✍🏻 سیده مریم قادری - اورازان
📚 شعر قالی
خواستی با من بسازی گرچه با دستان خالی
قصر رویاهایمان را، شهربانوی خیالی
دستهای کوچک تو، با خیالاتی خوش آمیخت
تا بهاری را ببافی، در دل یک خشکسالی
من کنارت مینشستم، با نواهای محلی
می زدم دف تا برقصد شانه هایت پشت قالی
"شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم"
شانه هایت تکیه گاه " این همه آشفته حالی"
ما برای زندگیمان، نقشه هایی می کشیدیم
روی قالی نقش می بست آرزوهای محالی
#حجت_حصاری