پسربچه ی شیردوش
![](http://s1.picofile.com/file/8286811850/photo_2017_02_18_09_48_55.jpg)
بُدا این بزه بدوشُم،
بیام شمایی بَ از گله داری گپ بزنُم...
بُدا این بزه بدوشُم،
بیام شمایی بَ از گله داری گپ بزنُم...
برای درست کردن نمد از پشم بره استفاده میکنند.
بره یا بره هائی که میخواهند از پشمشان نمد درست کنند به رودخانه می برند و آنها را خوب می شویند تا پشمشان تمیز شود و بعد از پشم چینی احتیاج به شستن پشم ها نباشد. پس از شستن بره ها پشمشان را می چینند و میگذارند تا خشک شود. پس از خشک شدن باید پشمها از هم جدا شود. برای اینکار استاد نمدمال با اسبابی به اسم کمان پشم ها را از هم جدا میکند.
کمان تشکیل شده است از یک چوب استوانه ای به طول تقریبی 2.5 متر که قطرش در حدود 12 تا 18 سانتی متر است. یک سر چوب کمی خمیده و عصا مانند است و در انتهای دیگرش تخته ای کوبیده شده است که طولش در حدود 30 سانتی متر و عرضش 6 تا 8 سانتی متر است. از سر این تخته به انتهای خمیده چوب رشته نخ مانندی کشیده شده است که آن را از روده گوساله درست میکنند. چوبی هم به شکل گوشت کوب ولی بزرگترین از آن است که قطر قاعده اش حدود 8 سانتی متر و ارتفاعش 12 سانتی است و به آن کمان زن میگویند. کمان زن دارای دسته ای چوبیست که به قاعده بالائی وصل شده و بلندیش در حدود 20 سانتی متر است. برای جدا کردن پشمها از هم آنها را در ایوانی میریزند و نمدمال با دست چپ چوب کمان را در دست میگیرد و رشته روده ای را روی پشمها قرار میدهد و یا کمان زن روی رشته میکوبد در نتیجه پشم ها از هم جدا میشوند و گردو خاک و آشغالی که در موقع شستن بره پاک نشده روی زمین میریزد و پشم ها به هوا بلند میشوند و در گوشه ای روی زمین میریزد.
از کوبیدن کمان زن بر روی رشته کمان آهنگ خاصی ایجاد میشود که نمدمال همراه آن اینطور می خواند:
گلین گله گلین گله گله گله
و اینرا مرتبا تکرار میکند تا کارش تمام شود.
بعد با یک چوبدستی پشم ها را در گوشه ای جمع میکند. پس از اینکار استاد نمدمال قالب نمدزنی را که پارچه ای از جنس کرباس بطول 4.5 متر و عرض 3 متر است روی زمین پهن میکند و قدری آب رویش می پاشد.
نمدهائی که درست میکنند یک رنگ نیستند و معمولا از دو رنگ متضاد میباشد مثلا اگر زمینه نمد سیاه رنگ باشد برای گلها و نقش ها و کلماتی که باید روی نمد نوشته شود ( مثلا تاریخ نمدزنی یا اسم صاحب نمد) از پشم سفید استفاده میکنند. برای اینکار پس از اینکه روی قالب آب پاشیدند با پشم سفید گلها، نقشها و نوشته ها را درست میکنند و روی قالب میگذارند بعد نوبت به زمینه سیاه نمد میرسد. اول بمقدار کافی پشم سیاه روی نقش ها و گلها و نوشته ها و بعد در اطراف آنها 10 تا 20 سانتی متر میریزند سپس چوبی را در امتداد عرض قالب میگذارند و آنرا با پشم خیلی آرام بدور چوب می پیچند و در گوشه ای به حالت ایستاده میگذارند.
عصر آنرا بر زمین میگذارند به آرامی نمد را از قالب جدا میکنند و باز آن را می پیچند بعد دیگی را پر از آب میکنند و حرارت میدهند تا جوش بیآید. وقتی آب بجوش آمد نمد خام را باز میکنند و مقداری آب جوش رویش می پاشند و استاد نمد مال با پنج یا شش نفر دیگر مقابل نمد می نشینند و با بازوانشان به نمد فشار میآورند و بعد دوباره نمد را می پیچند. اینکار را چندین بار تکرار میکنند و در هر بار آن پنج یا شش نفری که به استاد نمدمال در نمدمالی کمک میکنند عوض میشوند و کسان دیگری به نمدمالی می پردازند. اینکار خیلی دشوار است هم زور و قدرت زیاد میخواهد و هم به علت پاشیدن آب جوش روی نمد و تماس بازو با آن ممکن است پوست بازو بسوزد.
روز نمدمالی، صاحب نمد اقوام و دوستانش را دعوت میکند بساط چائی و شیرینی و شام هم روبراه است و چند نفر نوازنده و خواننده محلی هم دعوت میشوند در بین کار مهمانان به رقص و آواز مشغول میشوند در این مهمانی اغلب نی هم می نوازند.
شب بعد از تمام شدن کار نمدمالی شام میدهند و پس از شام استاد نمدمالی قصه نقل میکنند.
در هر روز یک نمد تمام میشود و اگر صاحب نمد فقط یک نمد لازم داشته باشد استاد نمدمال قصه ای کوتاه میگوید که همان شب تمام میشود ولی اگر نمدها چند تا باشند قصه دنباله داری میگوید که در مدت چند شب تمام میشود.
پس از آماده شدن نمد آنرا زیر یک فرش جائی که رفت و آمد بیشتر است پهن میکنند تا خشک شود. نمدهائیکه درست میکنند معمولا بیضی شکل هستند که طول تقریبی قطر بزرگشان 3 متر و قطر کوچکشان 1.5 متر است.
گاهی یکنوع نمد بزرگتر از نمدهای معمولی هم درست میکنند که آنهم بیضی شکل است و طول تقریبی قطر بزرگش 5.5 متر است. و نمد دیگری هم درست میکنند که بآن کناره (به کسر حروف اول و چهارم) میگویند.
◀️ تهیه و تنظیم: مهرانگیز غفوری
منتشر شده در مجله فردوسی - آذرماه 1347
و باز نشر آن در روزنامه ایران - خردادماه 1394
🎑 زندگی روستایی
غروب که میگردی، مالان صحرا د میامیَن و دِه کوچانی میان، گرد و خاک میگردی و صدای حیوانان ِخسته و سیر، همه جا د بلند بَ.
میشان پی وره آن میگردین و ورکولیان طِوله ای میان، ننه هانشانه صدا میکوردون.
زناکانی که شیرواره داشتُن، سطل ومیگیتُن و میشیَن تا شیر بدوشُن و سهمشانه بیورون خانه.
یکی از زیباترین صحنه ها در زندگی روستایی همین غروبدمان و برگشت گله از کوه بَ!
🍃🐎🍃🐏🍃🐣 ____ 🌾
مالان: گاو و گوسفندان
ورکولیان: وره ها و کولیها (بره ها و بزغاله ها)
طِوله: طویله
شیرواره: استفاده شراکتی از شیر که در بین جامعه روستایی، مانند یک تعاونی، در جریان داشت.
تهیه شده در گروه طالقانی درجی
🎑 زندگی روستایی
روستائیان، مردمانی غیرتمند و ناموس پرست بیَن. حُجب و حیای زُناکان و غیرت و چُشم پاکی مرداکانشان، مثال زَدَنی بَ. یه نمونه از این غیرت و حیا، مربوط میگرده به درهای خانه که آنه ای سَر، دو جور کوبه نَصب میکُردُن.
یکیش گردالی و میان تُهی بَ که صداش دی زیر و زنانه بَ و زُناکان استفاده میکُردُن. آن یکین، دراز و میله ای شکل بَ که مردکان می زیَن و صُداش دی زُمُخت و بَم بَ. اینجوری وختی مهمان میامه، اهل خانه بدون داشتن آیفُن تصویری! میتانستُن بفمُن که مهمان، زُن هسته یا مرد. بعد اهالی خانه حجاب میگیتُن و درِ وا میکوردُن. اگر دی زُن بَ، مردان خانه میشیَن یه اتاقی میان، تا مهمان راحت تر باشه.
توجه داشته باشین، با آن همه صفا و صمیمیت و چُشم و دل پاکی، باز دی تا آنجا که میتانستُن حریمها، رعایت میگَردی. مثلاً نمیگوتُن ما که دلمان پاکه، دیگه نیازی به این چیزان نی.
ایسه الآنان که این حرفان، خریداری نُداره و مُد گردیه همه چی مختلط باشه!
خدا به حال ما رحم کُنه. ما بِشی یِیم.
🍃🐎🍃🐏🍃🐣 ____ 🌾
میزیَن: می زدند
میامه: می آمد
تهیه شده در گروه طالقانی درجی
نمونه ای از یک در چوبی، دارای کوبه های زنانه و مردانه در روستای اورازان طالقان
🔻 به گویش بایزرودی (گته دهی)
یاد اون روزون بخیر..
وچه بیه می
مَردسه د آمبیه می، کیف و کتاب و دفتر دیم دیه بیه می، ایونی دله، یک لواشه با یک کمی پندیره دورنه کنمبیه می، دکفمبیه می کَر و کوچه.
این داری بن، اون کری بن، یک رزین کیش امی دست دبیه، یا زنمبیه می جوزداره، جوز جیرکنمبیه می یا بیچاره میشکاوونه کوشمبیه می.
هیچ نگرونی نداشته می. غروب دی آمبیه می کت و کار بکت بیهوش بمبیه می خسم بیه می، اچین بو صدساله بمرده می.
همه فامیلون هدی ور دبیه می، این کت ببا و مما، اون کت ببا و مما..
خالک ..عمه...عامو...دایه....
همه چی، همه کس داشته می...
اسا شهری دله ....یک آپارتمونی دله....
کَکی جور « بود بود» کنه می.. بی کس، افسرده، خونه دمدخوشت، این ور دیفار، اون ور دیفار.....هیچ هیچ........
↩️ آریوبرزن کیان - گته ده
🍂____ طالقانی درجی ____🍃
🔻 برگردان متن به فارسی
متن زیبایی بود از آقای کیان، با گویش بایزرودی (گته دهی). این متن دو تا اصطلاح خیلی قشنگ داره:
یکیش کلمه «دورنه» است به معنای لقمه بزرگ یا همون قازی (گازی)
یکیش «بود بود» که ترجمه تحت لفظیش خیلی سخته و به قولی باید درکش کرد. اصطلاحیه برای وقتی کسی در تنهایی خودشو بغل میگیره! یا مثلاً از سرما میلرزه.
متن رو برگردان آزاد می کنیم به فارسی، تا همه عزیزان معنی اون رو دریافت کنند.
یاد اون روزا بخیر
بچه بودم، از مدرسه میومدم، کیف و کتاب و دفترو یه گوشه مینداختم و میومدم تو ایوون، یه نون لواش رو لقمه میکردم با یه کم پنیر، دستم می گرفتم و میومدم تو کوچه.
زیر این درخت، پای اون برزن، یه تفنگ کشی هم دستم، یا میزدم به درخت گردو، تا گردوهاش بریزه، یا میزدم به بیچاره گنجشکها!
هیچ استرس و نگرانی نبود. غروبم میومدم اونقدر از کت و کول افتاده و خسته بودم که یه جوری میخوابم، انگار که صد ساله مُردم.
همه فامیلا کنار هم بودن... پدربزرگ مادربزرگا، خاله عمه، عمو، دایی
همه، همه جور فامیل و کس و کاری داشتند.
حالا تو شهرها... تو یه قوطی کبریتی که اسمش خونه و آپارتمانه! همه مثل کَک «بود بود» می کنن، همه غمگین و تنها و افسرده... خونه شده چهارتا خشت خالی... این ور دیوار اون ور دیوار
بی کَس و همدم!
خدا به بچه هامون رحم کنه !
📌 دلنوشته ای برای زمستانهای قدیم
قدیمیترها یادشون، زمستون های سرد و بخاری های نفتی پِت پِتی
برفهای سفید رو و چکمههای رنگی کفش ملی رو
از اول مهر، هوا رو به خنکی میرفت. آبان دیگه سرد بود.
مدرسهها بخشنامه داشتند و از وسط آذر بخاری روشن میکردند. قبلش باید میلرزیدی تو کلاس.
از همون اول پاییز، لباس کامواییها از تو بقچه در میومد.
کی جرات داشت با یه تا پیرهن تو خونه بگرده؟
دولا، سهلا لباس میپوشیدی، یه بافتنی مامانباف هم روش، جورابم از پامون کنده نمیشد.
اوایل آبان بخاریهای نفتی، و علاالدین سبز و کرمی، از تو انباریها در میومد.
بخاری نفتیها اکثراً یا ارج بودند یا آزمایش، همهشونم سبز و سیاه.
ملت یا بشکه دویست و بیست لیتری نفتی تو حیاط داشتند، یا مثل ما اگه باکلاس بودند، یه تانکر بزرگ ته حیاطشون!
نفت آوردن نوبتی بود، پسر و دختر هم نداشت، اگه زرنگ بودی و یادت بود، تا قبل از غروب بری و سهمت رو بیاری که هیچ، وگرنه تاریک و ظلمات باید پیت بهدست، عین کوزت میرفتی ته حیاط و از بشکه با تلمبه نفت مىکشیدی.
بخاری رو میذاشتن تو هال و بسته به شرایط جوی و گذر فصل، دکوراسیون خونه رو هی تغییر میدادند!
یعنی سرد و سردتر که میشد، در اتاقها یکی یکی بسته میشد و محترمانه منتقل میشدی به وسط هال.
دی و بهمن عملاً خونه یه هال داشت با دمای قابل تحمل و یه آشپزخونهی گرم.
اتاقها در حد سیبری سرد بودند و اگه یه وقت قصد میکردی بری تو اتاقت و یه چیزی برداری، باید یه نفس عمیق میکشیدی، در رو باز میکردی، به دو میرفتی و به دو برمیگشتی.
تو همون زمان، حداقل چهار نفر با هم داد میزدن: درو ببند!! سوز اومد!! باد بردمون!!!
گاهی که خسته میشدی و دلت میخواست بری تو اتاقت، یا امتحانی چیزی داشتی، یه بخاری برقی قرمز با دو تا لولهی سفالی سیمپیچ شده میدادند زیر بغلت، بدیش به این بود که باید میرفتی تو بغلش مینشستی تا گرم بشی! دو قدم دور میشدی نوک دماغت قندیل میبست.
بخاری محل تجمع کل خانواده بود، موقع سریال همه از هم سبقت میگرفتند که نزدیکترین جا رو به بخاری پیدا کنند.
پشت بخاری معمولاً مخفیگاه جورابهای شسته شده بود، که باید خشک میشد تا صبح به پا بکشی و بری مدرسه.
روی بخاری هم آشپزخونهی دوم مامان بود، همیشه یه چیزی بود برای خشک شدن.
اگر هم نبود، پوستهای پرتقالی بود که بابا شکل آدمک و ترازو و گربه ردیف میکرد رو بخاری تا بوی بد نفت، زیر عطر پوست پرتقالهای نیمسوز گم بشه.
موقع خواب، دل شیر میخواست سرت رو بذاری رو بالش یخ!
بالش رو پهن میکردیم رو بخاری، بعد هم جلدی تاش میکردیم که گرمیش نره!
سرت رو که میذاشتی رو بالش گرم، انگار گرمی آفتاب وسط تابستون که آروم، لابه لای موهات نفوذ میکرد.
پتوهای ببر و طاووس نشان و لحافهای پنبهای ساتندوز رو تا زیر چونه بالا میکشیدیم.
بیرون سرد بود، خیلی سرد!
ولی دلمون گرم بود.
گرم به سادگی زندگیمون، به سادگی بچگیمون.
دلمون گرم بود، به فرداهایی که میومد.
فرداهایی که سردیش اثری نداشت تو شادیمون، شادی بچههایی که با چکمههای رنگی کفش ملی، تو راه مدرسه، گوله برفی رو سمت هم پرتاب میکردند.
بچههایی که گرچه دستهاشون مثل لبو قرمزِ قرمز بود، ولی دلهاشون گرمِ گرم بود.
حیف که خیلی زود بزرگ شدیم .حیف که خیلی زود دنیا عوض شد .
✍ ارسالی از نویسنده متن:
آقای ایوب مهرانی - از روستای مهران
🔺
ماستی که چرب باشد
مشتر دی دارد
ور نه دوشی سر
هی دو دو کرد باید
#استاد_حسن_پورزاهد_طالقانی
📸 عکس از: بانو زهره
🎑 زندگی روستایی
مردم باصفای روسِتا، معمولاً خودشانی لِنگی همرا، این وَر آن وَر میشُن. وسیله نقلیه شان دی خر و قاطُر و اسبه و گاهی دی یه قُراضه دوچرخُک دارُن.
یعنی روستایی میان، کسی کو دوچرخه داره، پولدار حساب میگَرده. این دوچرخه ای سَر، مثل مالانی سَر، خورجین مینگنُن و وسایلشانه دمینُن اونه ای میان.
آی مُزه داره آقات، ظُهر که میا خانه، اولاً خورجینشی میان، پُر باشه از میوه هانِ تازه برسیِ سرباغی. بعد دی ناهارشه باخوره و باخوسه، تو دی یواشکی بِشی دوچرخه شه سُوآر گِردی و حیاطی میان، دور بَزنی.
یَهنی قدِ دور بزین با سانتافه یِ آخرین سیستُم، مُزه هامیدیه! 😍😋
فقط مواظب باش، بوقشی صدا در نیا که آقا بیدار میبو و تو ر پیامیکنه! 😁😉
🍃🐎🍃🐏🍃🐣 ____ 🌾
لِنگ: پا
میشُن: می روند
مینگَنُن: میگذارند
دمینُن: می ریزند داخل
پِیامیکنه: دنبال میکنه (به قصد گرفتن و تنبیه کردن)
تهیه شده در گروه طالقانی درجی
🎑 زندگی روستایی
قدیمان، همه چیشانه، خودشان میدوتُن. کمتر پیش میامه که رخت و لباس و پرده و این چیزانی بَ، خیاط خبر کنُن. زُناکان خودشان اَندی هنر خیاطی داشتُن که خودشانی کارانه انجام هادیَن. اِی هر از گاهی عروسیانی بَ، خیاط سَر میگیتُن یا جاهاز دُرُست کُردُنی بَ، خیاط میاردُن.
چرخ خیاطی و اتو بُخار و دستگاه بُرش و الگو و بوردا و این قُرتی وازیان دی دَنبه. یه کُلِ قیچی داشتُن و یه وَله پیته سوزن، چند متر چیت و چلوار و کرباس. همانه ای همراه، کُل خانواده ای بَ لباس تهیه میکُردُن.
وچکان کو معمولاً لباس نوشان این عید به آن عید بَ. یا همدیگه ای تنگ گردی لباسانه تن میکُردُن، یا بزرگترانی کهنه لباسانی همرا، اوشانیب لباس میدوتُن.
همینه ای واستان، خیاط سر عروسیان، خیلی بر و بیا و رونق داشت و معمولاً خلعتی و سرخریدی پارچه هان، آن موقع بدوت میگردی و عروسی یی بَ، همه نو نوار بیَن.
ای خدا رحمت کنه گذشتگانه، چه سخت، اما شیرین زندگی میکُردُنا.
🍃🐎🍃🐣 ____ 🌾
مِقراض: قیچی
میدوتُن: میدوختند
خیاط سَر: یکی از رسوم عروسی در طالقان
کُل: کُند
وَله پیت: کج و کوله
خلعتی: هدیه ای که داماد یا عروس برای فامیل نامزد خود می فرستد.
سرخریدی: هدیه ای که به هنگام خرید عروسی، برای افرادی که در خرید شرکت دارند، تهیه می شود.
تهیه شده در گروه طالقانی درجی
آخر عکس نگرده چندی عکس هامیری
همینجور وشیل وشیلی مینی گو
بپلاسیه واشان هامیدین تر
واش میشی بخری
عزت الله پسرش میگو
پسر اون بپلاسیه واشان بیار
همه ر الان میروشوم فتحعلی بیامه
✍متن: امیر اسلامی - سگران_بزج