درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

دلنوشته ای برای آذربانوی عاشق

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۰ ق.ظ



چای را دم کردم و مشغول شستن ظرفها شدم.
دستمال خیس و نمدار را کشیدم بر در و دیوار خانه. همه چیز برق میزد!!
لذت میبردم از تمیزی و مرتب بودنشان،  اما از سرما میلرزیدم.
خودمانیم آذر امسال چه غوغایی کرده..
انگار دلش از چیزی گرفته یا ناراحته مسئله ای ست که اینگونه سرد و یخ زده می تازد! وگرنه پائیز کجا و نامهربانی کجا؟؟!

حواسم پرت کارهایم شده بود که یاد چای دم کرده ام افتادم. یک فنجان ریختم.
باریکه های بی جان و ضعیف خورشید که روی فرش نقش بسته بود، به چشمم خورد.
رفتم و آن گوشه نشستم. پاهایم را زیر نور گذاشتم. دست هایم را به رویشان می کشیدم که گرمای ملایم خورشید نفوذ کند و گرم شوند.

نگفتم؟؟
هنوز هم مهربانی بانو... با این حجم سرما باز هم به فکر گلهای قالی هستی که دلشان برای گرمای خورشیدت تنگ شده که یخ نکنند و پژمرده نشوند از نامهربانی ات...

دراین فکرها بودم که از یادم گذشتی.. آنقدر دلتنگ بودم که صدایت زمزمه شد در گوشم..
همه جاساکت شده بودانگار
صدای تپشهای شدید قلبم را میشنیدم!!
یک یاد و این همه غوغا؟؟

به خودم که آمدم، دیگر گرما نوازش نمی کرد پاهایم را.
هواسردترشده بود!
چایم یخ کرده بود.
اما نمیلرزیدم از سرما.
یاد تو قوی ترین حسی بود که حتی در لحظه های سرد و یخ زده ی تنهایی هم، گرمم می کرد!!

تازه فهمیدم خب درد دارد عاشق باشی و هیچوقت به عشقت نرسی.
پس آذر حق دارد...
او که عاشق دی شده و یخ کرده از نبودنش، رنگ و رویش زمستانی شده... دلخوش شبیه شدن به عشقش است!

 میدانی مرد قصه که نامهربان و سرد باشد، بانویش را تا نابودی می کشاند...

آذرِ عزیز، راحت باش
عزیز جان ایرادی ندارد
در طایفه ی دختران، این دل بریدنها، بهانه گیری و باریدن ها، غیرعادی نیست
ما این سرما را با یاد عشقمان حتی در تنهایی،
با دست هایش، آغوش گرم و مردانه اش عاشقانه و زیبا می کنیم..

تو اما از ما بگذر
نکند که دلت بگیرد و دلتنگِ یارت شوی!!

� آرامِ جان،،، نمیدانی که فکر کردن به تو، در عطر گلاب و هِلِ چای دم کشیده، چه لذتی دارد...❤️

◀️ متن و ارسال آن از: بانو سعیده آقابراری - وشته



🍂🍁🍂🍁
آذر ، ماه
دل نازکی  ها ست
ماه ریز ریز باریدن هاست
قطره قطره
جان دادن پائیز
✍بانو مصی مهرانی_مهران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۰
درجی طالقانی

نکاس شکسته (مش رحمان و مش گلچهره)

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ

نکاس شکسته
زمستان بسر آمده بود و بوی بهار و شکوفه از هر
 طرف به مشام میرسید و طبیعت اماده تن کردن قبای سبز دوباره.
مش رحمان اما همچنان کلافه و بی حوصله در حصار تنگ و  قفس گونه آپارتمان پسرش
برای برگشت به دیارش طالقان روز شماری میکرد و هر روز هم، بهانه و فقط بهانه دیگری نصیبش میشد،
هوا هنوز سرده،
اخر هفته حتما،
این هفته مهمان داریم
و او هر روز کلافه تر از قبل تنگنای این قفس شهری را بیشتر بر جسم و روح خود احساس میکرد.
دلش هوای تازه طلب میکرد و صدای رود و بلبل های وحشی که در این فصل و شب های مهتابی آن روح او را تا انتهای عشق و بی قراری متصل به کوچه ها و  وعده های دور دوران جوانی میبردند.
دو سال از مرگ عشقش گلچهره گذشته بود و این زمستان بچه هایش به هزار مشقت او را به شهر و خانه خود آورده بودند.
از همسایه ها شنیده بودند کار پیرمرد شده رفتن سر مزار گلچهره و از صبح تا شام زمزمه زیر لب و ژولیدگی و چیزی شبیه جنون.
اصرارهای مرد حریف بهانه جویی بچه ها نشد و یک روز صبح، مرد سوار بر اتوبوس طالقان خود را از آن قفس تنگ رهانید و تا بچه ها به خود ایند مرغ از قفس پریده بود.

اکنون طالقان بود و سبزی تپه ها و اواز بلبلان و نغمه رودها و روح مرد که بسوی معشوق پر میکشید.
بی تامل بر سر مزار گلچهره رفت و نفهمید کی روز از نیمه گذشت.
آرام آرام از تپه سرازیر شد و راه خانه در پیش گرفت به پیچ کوچه رسید و نگاهی مبهوت روی ویرانه خانه،
زانوانش را  سست کرد. این ویرانه فقط ویرانه یک خانه نبود، ویرانی حاصل عمر و عشقش بود. خشت خشتش را با دست خود و گلچهره اش روی هم نهاده بود و هر روز پشت قاب آن پنجره دختری با چشمان درشت و گیسوان سیاه با لبخندی و تکان دستی بدرقه اش میکرد و هر شام در تمنای دیداری دوباره پشت پنجره، بی تاب صدای پای مرد در کوچه بود.
مرد شکست و فرو ریخت، احساس کرد درون یک چاه تاریک و سرد تا انتهای ابدیت در حال سقوط است.
راه کج کرد و در تاریکی غروب کوچه گم شد.
دیگر حتی روی رفتن به مزار گلچهره را هم نداشت. خانه عشق گلچهره اش ویران شده بود.
پس از چند روز جستجو برای یافتن مش رحمان کالبد مچاله شده مرد را در حالی که یک ضبط صوت قدیمی را در بغل داشت کنار چشمه متروک و قدیمی پشت روستا پیدا کردند که یک نوار کهنه قدیمی با اخرین نیروی بجا مانده از باطری میگفت:


گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد...

 مپرس
مپرس
مپرس......
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
به قلم: فرشاد فلاحی _کولج
با صدای: فرشید فلاحی_کولج   دریافت فایل صوتی
عکس: ابوالفضل یزدانی_خسبان

و نیز دریافت کنید: گل چهره مپرس شجریان





مَش رحمان و گلچهراکی حیاطی خرمالوان بَرسیه اما خودشان کجه درون؟! خدا میدانه...

✍ فرشید فلاحی - کولج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۱:۰۰
درجی طالقانی

به کولیِ افسانه ای قصه هایم پری

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ق.ظ

نمیدانم؟
چه سازم با دل خویشم
و با این خواهش دیرینه اش دیری

هزاران سال همچون دوره گردی
کوله بار دل به دوشم
گشتم و گشتم
که شاید وانهد از سر
فسون افسانه ان دختر کولی
که یک شب گشت مهمانم
کنار اتشی تا صبح
و او رقصید و پا کوبید
با رقص فروزان شعله اتش

وز ان شب تا به امشب
من چه شبها اتش افروختم
کنار چشمه ای تا صبح

که شاید کولی افسانه هایم
باز باز اید

ولی افسوس و صد افسوس
از ان شب ها و اتش ها
نشد حاصل بجز گردی
که من بر چهره
بنشاندم...

دل نوشته به قلم: فرشاد فلاحی
اجرا: فرشید فلاحی   دریافت فایل صوتی

همچنین دریافت کنید: تو ای پری کجایی - حسین قوامی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۵۸
درجی طالقانی

وقتی بمیریم...

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۸ ق.ظ

وقتی بَمیریم هیچ اتفاقی نِمیکواَ!!
نه جایی بخاطرمان تعطیل میبو!!!
نه اخباری میان حرفی میزنن!!
نه خیابان دَوَست میبو...!
نه تقویمی میان روزی به اسم مابنویشت میبو..!!
فقط مُمامانی موآن یِکم سفیدترمیبو..!
بَبامانی کَمَردی شکسته تر!!
فامیلانمان دی چندروزکاری دَس دَ آسوده میبن!!!!
رفیقانمان دی بعدازمای دفن کردن کباب باخوردنی وقت یواش یواشک خنده کردنشان شروع میبو!!!!!
راستی،عشق قدیمیمانه بگو.....!!
اون دی باخنده هانش یکی دیگری بُغالی میان مارَ   یادهامینه...!
مافقط گورکنه خسته مینیم!!!!
مداحی که خودشی گَلورَ درد میارَه الکی از خوبیهایی که نداشتیم گپ میزنه و اشک تمساح میریزه
آخرش دی
ما میمانیم ویه گورستان سرد وتاریک
و اون غم همیشگیمان که همیشک مای همراهه
دل به هرکس دَنِوَند
هرچند، عاشق باشه
حکم دلداری هادان فقط عشق نی
او بجز عشق باید
لایق عمق نگاه تودی باشه
یه کمی دی مریض باشه
تا تیِی نگاه روحشه تسکین هادی....
دل به هرکس دَنِوند

متن زیبا ازمرحوم حسین پناهی
روحش شاد

برگردان: سید مصطفی افتخاری-پراچان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۴۸
درجی طالقانی

نقاش طبیعت

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۰ ق.ظ

ای چیره دست ترین نقاش طبیعت!
خالق رنگ های سرخ و ارغوانی،
هر گوشه، اثر از نقشِ قلم توست.

کدامین قلم جادویی را توان خلق این هارمونی زیباست؟

از تارک آبی آسمانت، تا فرشِ رنگارنگ زمینت. برگ برگِ درختان قد برافراشته ات و جاری جویبار زلالت، همه فریاد از جاری عشق تو دارند.

خدای رنگ های زیبا
خالق خلاق ترین تابلوها

به راستی کدام قدرت عشق تو را، به شعر و رگهای کلامم درآورم؟ که تو با سرانگشت دستان مهربانت، آسمان را سقف، زمین را بستر و در قد قامت درختانت تن پوشی رنگارنگ، و ‌درنغمه دلنشین رود، عشق به مخلوقت را با زیباترین رنگها، به تصویر کشانده ای

به راستی احسن الخالقینی!!

سلام صبح بخیر

 به قلم: شیوا فلاحی - کولج
 عکس: میترا هاشمی

آستان مقدس امامزاده هارون - جوستان طالقان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۱۰
درجی طالقانی

مهتاب شویی دل نوشته

دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۷ ب.ظ


امشب، ماه به غایت زیبا بود و تمام، شبی که آرامشی عجیب دارد.
سکوتی سنگین، تنهایی مخمورم را احاطه کرده است. سکوت و آرامشی سهمگین، در شهری که کمیاب ترین کالایش سکوت است و امشب آنقدر ساکت است که زندگی را به انزوا کشانیده است.
مهتاب، سر سنگینم را به خود می کشد و این سیمگونِ آسمان، به جنونم می خواند. به فریاد و به شکستن سکوتِ نیمه شبِ تپه های اطراف کلبه کوچکم.
جنون در ماهتاب رنگی دگر می گیرد و مجنون، آرزوی دور و دراز را بیشتر می خواهد. آرزویی که جز مرگ نیست. مرگی در مه گون فضای پدید آمده از شب چراغ آسمان.
باز به خود می خوانَدَم این پرنده ی سیاه مرگ، که زیبایی اعلایش، دل رمیده ام را مونس است.
دلی که به خود، خو گرفته و این روزها، زندگی هائل را بر نمی تابد.

برج قمر به نیمه رسید،
ماهتاب رنگی دگر گرفت
و سیاحتش جنون افزا شد.
جنون و جنون، فارغ از عقل و تهی از زندگی، مملو از حس خوشایند مرگ و در آغوش کشیدن پرده ی سیاه شب.
گذاشتن و گذشتنِ آنچه آزارم می دهد، آنچه دراین سرمای پاییزی و جدال مهیب زندگی، راه نفس کشیدن را بسته است.
تن آلوده و خسته راه به جایی بردم، که تنهایی، مرا مغروق خود ساخت.
بریدم از هرچه بود و هرچه هست و انتظار می کشم تا لحظه عدم را لمس کنم.
آرزوی همخوابگی با مرگ، مرا تا آستانه ارضا زندگی برده است و همچنان ضجه میزنم که مرگ می خواهم...

بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر

✍ متن: آقای امید. م - مهران
🎤 با صدای: بانو سیمین مصلحی - کرکبود  دریافت فایل صوتی
🌺 با سپاس از آقای فرشید فلاحی - کولج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۷
درجی طالقانی

دلنوشته راهیان نور

دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دم قدم با زلال‌ اشک هایم، به شوق بوییدن وجب وجب خاکت، به سویت می آیم
می آیم تا روح خسته ام را در دریای بی کران یادتان شناور کنم
می آیم تا دور از هیاهوی این روز مرده گیها، چون قاصدکی رها در دست نسیم دل کش عطرتان، سبکبال به پرواز در آیم.

این روزهای دلتنگی را در دشت حضور پر معنی شما بسپارم و کوله بار سفرم را پر از تکه تکه خاطره ی شوق نمایم.

سرزمین نور،
با کاروانی از نور،
پر از شور می آیم تا عطش این دل مشتاق را با بیکران شبنم‌های به جا مانده از گلبرگ یادتان فرو بنشانم.

می آیم شاید غبار معطر این راه، فروغ همیشگی دیدگان دلم گردد و سوغاتی برای دستان خالیم.

می آیم برای پرشدن برکه ی قلبم از قطره های معرفت شما.

می آیم برای رها شدن و اوج گرفتن و تجدید پیمان دیگر برای فراموش نشدن.

یادتان همیشه پر نور باد ای سر زمین نور و روشنایی
ای خاکی که هم زمینی و هم آسمان
آسمانت پر نور باد

تقدیم به خاک معطر جبهه های جنگ
✍ نوشته: بانو شیوا فلاحی - کولج
🎤 با صدای: بانو سیده مریم قادری - اورازان

دریافت فایل صوتی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۰۰
درجی طالقانی

تقدیم به آلاله های دیارم

سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۷ ب.ظ


بی شک از تبار گل و آینه و چشمه بودید
که پا بست نبودید
و نماندید و رها و‌ روان
چنان رود
و شکوفا چنان گل
و پاک ‌و بی غبار چنان‌ آینه...

بی شک‌از قافله نور بودید
که چنان سیمرغ
بر بلندای قاف عشق نشستید
و دل به پیاله های این خاک تیره نبستید
و سر شار از باده ی وصل یار  و دلدار
و سر مست از وصل ساقی کوثر

بی شک‌ بهترین بودید
که اینگونه‌ گلچین شده ی روزگارید

نامتا‌ن و یادتان همیشه بر تارک دلمان‌ میماند
که فر و فروغ زادگاه مان هستید.

🌷 تقدیم به ساحت بلند شهیدان زادگاهم 🌷

✍ نوشته و 🎤 اجرا:
      بانو شیوا فلاحی - کولج طالقان  دریافت فایل صوتی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۷
درجی طالقانی

عابر طالقانیِ همیشه ماندگار در دلها

پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۵۰ ق.ظ

روزی که دوباره ام کنی یاد، شاید که نباشد این وجودم
جز حسرت و غم چه در دل آری، گویندت اگر که مرده بودم

صدفصل بهار که بی من و تو، بازم گذرد ز روزگاران
گر دیده گشایی بینی آن روز، بس کشته چو من ز درد هجران

ای کاش که عاشقان نبودند، هرگز به جهان غمین و تنها
یا آنکه وفا نموده معشوق، یاعشق نیامدی به دلها

فردا نه توئی و نه منی هست، این قصه تلخ تو هم که دانی
می پرس ز حال این پریشان، دریاب دلم که می توانی

ای یار برس به دادم امروز، فردا نکند که دیر باشد
گر می شود از برت مرانم، دانی که دلم اسیر باشد

شعر زنده یاد احمد شهراسبی (عابر طالقانی)

______●●●●______🍁🍂


گروه طالقانی درجی، ضایعه درگذشت فرهیخته ی مهربان طالقان، شادروان احمد شهراسبی را به خانواده و دوستان ایشان و تمام همشهریان گرامی تسلیت عرض مینماید.


دلتنگی نوشته هایی برای عمو احمد (عابر طالقانی)

رفتی
تاپیاده رو های پاییزی
در این حسرت بمانند
که بعد از این کدامین (عابر)
 آنها را
عاشقانه قدم خواهد زد

در سوگ استاد احمد شهراسبی متخلص به عابر
سیدجمال میراحمدی - روستای اورازان


عمو احمد عزیز

برای آخرین بار، پیامی برایت فرستادم
و ...

تا آخر عمر، منتظر جواب گرم و همیشه پرمهرت میمانم که میگفتی:
سلام دخترم،
سیمرغ بانوی عزیز طالقان

😔😔😔
و اینک سلام بر تو
ای عابر کوچه های زندگی
که بی چراغ مهرت، خاموش و سرد است

دلم گواهی میدهد با آن همه مهری که در وجودت سراغ داشتیم
اینک تو ققنوس بهشت نشینی...
پس بار دیگر از آسمان جوابم ده 🙏


●♡ در سوگ ''عابر طالقانی'' بسی دلتنگ و غمگینیم...!

سیده مریم قادری - روستای اورازان


اون سالانی عاشقی

برگردان:ابوالفضل یزدانی
اجرا:فرشیدفلاحی
گوینده:مهشیدمطلبی
تهیه کننده:مهدی علاالدینی
همراه باشعرخوانی زنده یاد احمد شهراسبی متخلص به عابر_طالقانی

رادیو_طالقان برنامه78  دریافت فایل صوتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۸:۵۰
درجی طالقانی

باز کن دکان که وقت عاشقیست...

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۵ ب.ظ

مرد لنگه های چوبی درب دکان را باز کرد.
پیشبند منقش به رنگهای مختلف را بر کمر زد، قلم مو در ست گرفت و روبروی بوم ایستاد و مثل هر روز  صفحه موسیقی محبوبش:
«گلچهره مپرس ان نغمه سرا»
را در گرامافون زرد رنگ قدیمی انتهای دکان قرار داد.

قلم را بر روی بوم کشید و چند قدم پا پس نهاد و نگاه کرد.

دو چشم که نگاهشان وجودش را می کاوید و این نگاه نافذ، حتی از درون تصویر تا اعماق قلبش نفوذ می کرد.

سایه ای در چهار چوب درب دکان سنگینی کرد. همان زن رهگذر بود که  هر روز، چند لحظه ای نگاه جستجوگری به دکان می کرد و می گذشت. اما امروز توقفی بیش از یک مکث داشت.
اهسته سلامی کرد و پرسید: تابلوها فروشی است؟

مرد پاسخ داد: نه، همه از  پیش به فروش رفته است.

و زن براه خود رفت و دوباره صدای نغمه ای بود که در دکان می پیچید:
گلچهره مپرس
مپرس مپرس مپرس...




✍به قلم: فرشاد فلاحی - کولج
🎬 عکس و میکس کلیپ: امید مهرانی - مهران دریافت کنید
🎤 خواندن متن: مصی مهرانی - مهران دریافت کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۳۵
درجی طالقانی