زنداداش بگوت!
📌 برارزُن بِفَرماست
در ماه خرداد سال 1349 بعد از امتحانات نهایی سال ششم دبیرستان، یک روز دایی محمد پیشنهاد کرد که با هم به طالقان برویم. من هم که سالها بود به طالقان نرفته بودم، پیشنهادش را قبول کردم. با هم به شهرک رفتیم و از آنجا پیاده به حسنجون و از آن طریق، به آرتون، به منزل یکی از فامیل ها رفتیم. یکی دو روز در آرتون بودیم.
بعد از چند روز، از طریق دنبلید به سمت روستای کَش رفتیم. دایی مادرم و دایی محمد (که نامش علی بود و به علیجان معروف بود) و فامیل های مادرشان در روستای کش زندگی می کردند. خیلی سبکبار و سرحال به سمت کش رفتیم و به منزل دایی علیجان وارد شدیم که مغازه ای هم در کش داشت. دایی علیجان مرد بسیار فهمیده، خوش سخن و شوخ طبع بود (شوخ بودن خصلت خانوادگیشان بود، چون خواهرش، یعنی مادر بزرگ من هم که خواهر همین دایی علیجان بود این خصلت را داشت). روستای کش در مسیر یک دره در غرب روستای سوهان قرار دارد و یک جوی پر آب که از کوههای البرز سرچشمه می گیرد، از وسط روستا می گذرد و موجب آبادانی و سرسبزی روستا است.
دایی علیجان چنان خوش صحبت بود که هر شنونده را به خود جذب می کرد. یک خاطره یا در حقیقت یک رویداد را برای ما تعریف کرد که بعدها حاصل آن را به صورت ضرب المثل بین افراد خانواده خودمان به کار می بردیم و اما این رویداد:
دایی علیجان می گفت: یک روز یک الموتی برای من پنیر و کره آورده بود (چون خودش مغازه داشت برای فروش) و من حین کمک به خالی کردن بار قاطرها و احوالپرسی درباره وقایعی که طی مدتی که با همدیگر ملاقات نداشتیم، صحبت نموده و خبرها را رد و بدل می کردیم، در همین اثنا، یک مشتری برای مغازه آمد و من رفتم که مشتری راه بیاندازم، همسرم برای آن الموتی چای آورده که من رفتم مغازه، حدود یک ربع طول کشید تا برگشتم نزد آن آقای الموتی و دوباره شروع کردم به صحبت و گفتن رویدادها و خبرهای گذشته، ولی تا می آمدم که قضیه ای را توضیح بدهم، طرف می گفت: بُرارزُن بِفَرماست (زن داداش فرمود، منظور همسر دایی).
دایی علیجان ادامه داد، پیش خود گفتم: آخه بُرار زُنی چَنَه را دِبَندُم (چونه زنِ برادر را ببندم، منظور بستن دهان یا چانه مرده است)، در این یک ربع چقدر حرف زد. به همین علت، دایی به زنش می گفت: کامران مشایخی! (کامران مشایخی خبرنگار ایرانی رادیو، ساکن لندن بود که گزارشهایی برای رادیو می فرستاد).
ضرب المثلی که بعدها بعنوان رمز بین افراد خانواده خودمان بکار می بردیم و برای بیان حالت افراد پُر حرف و خبر پراکن، همان « بُرار زُن بِفُرماست » بود.
همه کسانی که به نحوی از آنها در این خاطره یادی شده است به رحمت ایزدی پیوسته اند.
🌺🍃 روحشان شاد 🍃🌺
◀️ خاطره ارسالی از :
آقای حجت الله مهریاری - آرتون