درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

لـَـنـدَنی آجُر

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۰۱ ق.ظ

📌 طالقانی خاطُرات:لـَـنـدَنی آجُر


 تقریباً سال 60 بود و هنوز جاده یی که از میان گوران به سمت گیلیرد میگذشت آسفالت نشده بود.
پیرمرد کنار جاده ایستاده بود. کُت به دوش و سیگار بر لب به بیل خودش تکیه داده بود. زمین خودش رو که کنار جاده بود، آب انداخته بود و تمام جاده رو آب گرفته بود و گِل شده بود...
پیرمرد دایی فلانی بود. پیرمردی خشن با چهره اخمو، با کسی شوخی نداشت و کاملاً جدی بود. اما کارهاش نقل محافل بود و حرفهاش قابلیت اینو داشت که به صورت ضرب المثل های محلی دربیاد.

پیرمرد کنار جاده ایستاده بود و خیره به کامیونی شده بود که با داد و ناله داشت سربالایی رو بالا میومد.کامیونی با بار آجر ...
وقتی به دایی رسید، صدای ناله موتور کامیون بیشتر و بیشتر شد. زمین گِل بود و ماشین نمیتونست بالا بره. دایی هم مشغول نظاره بود.

راننده کامیون، ترمز دستی رو کشید و از کامیون پایین پرید و تا مچ پا در گِل فرو رفت. اعصابش خورد شده بود و دیوانه وار به چرخهای ماشینش نگاه میکرد که در گِل گیر کرده بود. ناگهان چشمش به دایی افتاد و فهمید این بدبختی زیر سر این پیرمرده!

به دایی گفت: حاج آقا این چه وضعشه؟؟؟ تمام جاده رو آب گرفته و این بدبختی رو درست کردی... این چه کاریه آخه؟؟
 اخمهای پیر مرد با هر کلمه راننده کامیون درهم تر میرفت.
سکوت برقرار شد و راننده کامیون منتظر جواب پیرمرد بود.... یک پیرمرد اصیل طالقانی...

سکوت شکسته شد و پیرمرد با صدای مردانه و شمرده شمرده گفت: خیلی عُذرِ خواهی مینوم.... خیلی ببخشید..... هیچ نیمیدانستوم شما لَندُن دَ میخوا آجر بیوری...!!!

راننده دید که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و چند تا فرمون داد و رفت.

از اون به بعد، در روستا، هرکسی تُسِ دُماغ وازی در میورد یا خر کُلاس مینگت، همه او رو میگُتُن: ببخشید... عذرِخواهی مینوم.... هیچ نیمیدانستوم شما لَندُن دَ میخوا آجر بیوری! 😝😂😂😂


🍃💧  شـاد باشـیـد  💧🍃

✍ به قلم: آقای حامد نجاری - گوران
🎤 با صدای: خانم مریم قادری - اورازان  

دریافت فایل صوتی




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۰۱
درجی طالقانی

عام المنفعه

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۵۷ ب.ظ

📌 طالقانی خاطُرات:
           عام المنفعه


عزیزِ همراهان، سلام. برای تقویت زُبانِ شیرین طالقانی، این مَتنانِه بخوانین و خنده دی کنین.

قِدیم نِدیمان، یال بی یَم و ریفیقانُمی همرا، راهِ رضای خدا، بُزی جور ما رو وُل میکُردی، در و دیفال و داری سر بَپَرُک بَپَرُک میکُردیم. همچین این شاخه به اون شاخه بُمبُرک می زی یِیم، که میمونِ کین قُرمُزِ آفریقایی دی نیمیتانُست مایی جور داری سر جُفت بَزَنَه. سه تا توت دار، گورانی میان بَ   قِدیمی توت دار.
حتماً میدانین اولین میوه یی که بعد از زمستان میرسه، توت هست. ما دی نِدی بِدی یانی جور، وقتی توت میرسی، داری جان میکِتیم و نیمی یَشتیم بیصصحاب بَرِسّه و وِیران میکُردیم.
این سه تا توت دار، برای یه پیرمرد بنده خدایی بَ. صِغیر نیمی یَشت ما توت باخُریم. فاهش میدا و ما دی فُرار میکُردیم.
سر ظهر که میگِردی، پلنگی جور، هنگام شکار بُزقو بُزقو میکُردیم که بِشیم کُفتی بَ دوتا دانه توت باخُریم. نیمیدانُم چطو میگِردی که جن و پری عمو رو خبر میکُردُن و چویی همرا میومی و شروع میکُرد فاش دادن و ما دی الفُراررررررررر

یه سری که خانه یی دُل نِشتی بی یَم، مایی ننه با مایی خالُک اینان شروع کُردُن گَپ بِزی یَن. نیمیدانُم چُ گِردی که بَگُتُن قِدیمان، هیچ کس طالقانی میان توت دار رو نیمیزی. اعتقاد داشتُن که توت دار، عام المنفعه یَ . اگه از سرمایی زمستان هلاک میگِردی یَن، یک شاخه توت دار رو نیمیربی یَن.

بَگُتُم عام المنفعه یعنی چی؟  گفتند: یعنی چیزی که برای شخص نیه و همه میتانُن از اون استفاده کنن. گفتم پس عمو فلانی چِب نیمی یَله ما توت باخُریم؟؟؟ گفتند: غلط مینه نیمی یله!

آقا ما شیر گِردی یِ یم و ریفیقانُمُ جمع کُردُم که آره مایی ننه بَگُتیه توت عام المنفعه یَ. یعنی میتانیم بِشیم توت باخُریم و عمو فلانی غلط مینه!

آقا چُشمُتان روز بد نِی نه.... بِشی یِ یم داری سری، شروع کُردیم توت باخُردُن. یهو عمو فلانی یی صدا دَرومی که صِغیران بِشین گُم گَنین. تخته یی سر بَشورانتان پُدَسّوختان...
مُن دی داد بِزی یَم: عمو ما هیچ جا نیمی شیم... میخوایم توت باخُریم... توت عام المنفعه یَ... دوست داریم باخُریم... اصن به هیچ کس دی مربوط نیه...!

بِدی یَم عمو ساکُت گِردی. از پشت بوته هان داخل حیاطش درومی و با عینک ته استکانی مُنُ نگاه کُرد و گفت: چه غلط بفرمایستی؟؟؟؟؟
بَگُتُم: عام المنفعه یَ... میدانی یعنی چی؟؟؟ یعنی میتانیم ما دی باخُریم... تا حال نیمیدانستیم...

عمو دی گفت: آبّاریکلا جانه پسر... آبّاریکلا نازنین پُسر... خوب شد بَگُتی... مُن دی نیمیدانستوم.... و همینطور که داشت ناز میدا، سَردی (نربان) رو ویگیت و بِزی داری سر... یه چو دی ویگیت که جَرایه و مارو بَکُتانه.... بِدی یَم این تو بمیری از اون تو بمیری یان نیه...
راست راستی کتک رو باخُردیم... راه فُرار دَبَست گِردی... مُنُ سه تا از ریفیقانُم بِدی یِ یم چاره یی نیه... هیچ راهی نَبَ جز اینکه از پشت دَرشیم... درختی بیخ بوته های پرچین بَ... یا عمویی چو یا پرچینی تیخ...

خلاصه که راه دوم رو انتخاب کُردیم... بَپَرِستیم بیصصحابه پرچینانی سر و الفُرار... تمام سر و کینمان خون خالی گِردی بَ...

بَنِشتیم و لوخت گِردی یِ یم و میمونانی جور گو از هم اسپج و رُشک (شِپِش)در میورون، ما دی پرچینه تیخ در میوردیم. صِغیران آی مُنُ فاش بُدان... مُن بُمانستی یَمَ که عمو هُمواره زیمینی سر نیمیتانست راه بَشوعه، با عصا مستانی جور طِو میخُرد راه بَشوعه، چطو بُزی جور دار رو جَرِومی نیمیدانوم!
و اینطور گِردی که ما با مفهومِ "عام المنفعه: آشُنا گِردی یِ یم 😄😄😄


🍃🍇  شـاد باشـیـد  🍇🍃

✍ به قلم: آقای حامد نجاری - گوران

با صدای: آقای مهدی یزدانی - خُسبان   دریافت فایل صوتی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۳:۵۷
درجی طالقانی

خاطُره ننه جان و نقلک آدُمِ بی نماز

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۰۳ ب.ظ

نقلی بود، نقالی بود، زیرِ حمام، گودالی بود
ننه بزرگم، خدا بیامرز، هر وقت میخواست مای بَ قصه بوگو، اولش این جمله رِ میگوت. ما دی همین که این گپ میشنوُستیم، سر تا پا گوش میگردیم و جیکمان دَر نمیامه تا ننه جانم مای بَ هر شو یه نقلُک بوگو.
منی ننه جان، خدا بیامرز، مثل همه ی طالقانیان، خیلی با خدا و با نماز بَ. تا نمازشه نمیخواند، سفره ی غذا ر وسط نمیورد.
همیشه دی میگود: اول سجود، دوم وجود.
ما دی هرچی میگوتیم: ننه جان اول وجود، دوم سجود! 
اویی مرغ یه پا داشت.
خودش گو خدا بیامرز، نماز جعفر طیار میخواند و وَختی نماز وامیستا، ول کن نَبه. ما رِ دی امر میکُرد، نمازمانه اول وقت بخوانیم. گر چه ما هنوز به سن تکلیف نرسی بییم، ولی هر وقت میشی یِیم ننه جانمی خانه، باید نماز میخواندیم. نماز بخواندنه  دی خود خدا بیامرزش ماره یاد دا بَ.
هر وقت دی ما تنبلی میکردیم و سختمان بَ بیشیم خنک اوی همراه، وضو هاگیریم، این نقلک مای بَ تعریف میکُرد:
 
روزی مرد ثروتمندی میشو خدمت پیغمبر خدا صلوات الله علیه و میگو: یا رسول الله، من آدم ثروتمند و دینداری بیم ولی یه مدته، یواش یواش منی گله ی شتره و گوسفند بلا بیگیتی و روز نی گو چَنتا از منی گله ی مالان، حرام نگردن. اگه  به همین منوال پیش بشو، منی گله د چیزی نمیمانه و من فقیر و بیچاره میبُم. دست ب دامنت یا رسول الله، منی بَ فکری کن.

پیغمبر، قدری فکر مینه و او رِ میگو: بشو خانت و در محله ت خوب بگرد بین چی پیدا مینی!
 
این بنده خدا دی میشو میگرده و هیچی پیدا نمینه. دوباره خدمت حضرت میرسه.

 باز پیغمبر خدا میگو بشو خوب همه جا رِ بگرد...

و مرد دوباره میشو و همه جا رِ خوب میگرده. از پشت بامِ خانُش، یه دندان کرم خورده پیدا مینه و میاره خدمت رسول خدا و میگو: خوب همه جاره بگردیم و جز این کرم بخورده دندان چیزی پیدا نکردم.

اون حضرت دندانِ ومیگیره و میگو: مشکل همینه! این دندان یه آدُم بی نمازه و غُراب بیاردی تی بامی سر، بنگتی و بخاطر همین، خیر و برکت دَره از تی یی زندگی میشو...

و نتیجه اینکه آدم بی خدا و بی نماز، هر جا بشو اون خانه ی خیر و برکته میبره.
ما دی با همین نقلک ننه جانم، از وچگی و هنوز به سن تکلیف نرسیده، نماز خوان گردی یِیم.
قدیمیانی دل، خیلی پاک بَ و زندگیشان دی خیلی خیر و برکت داشت. خدا همه ی پدر بزرگان و مادر بزرگانِ رحمت کنه 🌸🌺🌸


✍ نقل خاطره: بانو شهناز فلاحی، کولج
عکس از: آقای محمد بلالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۰۳
درجی طالقانی

ننه جان و شگرد کرسی

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۹ ب.ظ


یادمه کرسیی بیخ میختوم و وقتی صبح میگردی، ننه ام هرچی منه صدا میکرود، من بیدار نمیگردیم بشم مدرسه.

اتاقی دره واز میکورد و آنطرفی پایه کرسیی لحاف جر میکرد، خنکی که میامه کرسیی بیخ  باعث میگردی من خو ده بیدار گردوم.

اینم شگرد بیدار کردن من توسط ننه جانم....

نقل خاطره: فرشید یزدانی_خسبان
عکس: بانو الهه تاج الدینی_حسنجون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۵:۰۹
درجی طالقانی

خاطُره ی "طالقانی اتوبوس" آقای مجید آهنگری، مُنو بَبُرد به پِنجاه سال پیشان...
بَعله، از اتاق فرمان دِرجی، اشاره مینُن که سره خورِ صغیر! تو پِنجاه سال پیش کُوجه دِبی یِی که بخوای آن موقع دِ خاطُره داشته باشی! 🙄

خُب گپشان صحیحه، آن سالان، گمان مینُم آقامی ریش و سیبلیان تازه سبز گِردی بَ
پَس تصحیح مینُم: خاطُره ی مذکور، مُنو بَبُرد به حدود بیست سال قبل. 🤗

آن موقعان، طالقان بشیَن ما، یه سفر تمام عیار بَ. اوُل کو باید خودمانه میرساندیم ترمینال، که گمان مینُم اگه درست یادم باشه، سر کسریِ کرج، روبه رو جایی که الآنان، تالار نژاد فلاح، بُسات گردیه، آنجه اتوبوس میامی، مردم جمع میگردین و میاردشان تا منگلان. بعد ما منگلان دِ قاطُّر کُرایی میکردیم و یا علی، دربند سَر دِ جواَر میشی یِیم تا اورازان.

ایسه مینی خاطُره مربوط به همین اتوبوس هسته. آن موقعان، مُن هنوز مدرسه نشی بیَم، اما از آنجا که آقام همیشاک برای باسواد گردین ما عجله داشت! یه کور سویی از بُخواندُن و بنوشتین، ما ر یاد هادا بَ. به طوریکه مُن با اکثر حروف الفبا آشنایی داشتُم و شوق زیادی در بُخواندن متنها، علی الخصوص تابلوها و سردر مغازه هان و اطلاعیه هایی که اینجا آنجا نصب بَ.
خلاصه یگ روز که ما با همان اتوبوس کذایی، در حال بشیَن به دیارِ نازنینِ چون جان عزیزمان، بی یِیم، این صندلیهانی روکشی سر، عَسک یه قشنگه اَرابه بَ و مُن دی که شیطان وچه بیَم، به جای اینکه قشنگ و معقول، صندلی یی سر بنیشُم و از مناظر جاده، لذت ببرُم، کَلُمه وگردانده بیَم و پَسِ کَله می، مناظر! و تجسس میکُردُم که چُشمانم به این قشنگه اَرابه بَکت.
ایسه یه ارابه ی تنها نَبه، بلکه یه چند کلمه ای دی، بالای آن بنوشت بَ. ما دی کور سوی علمِ_مانه به خدمت بیگیتیم و چُشم و ذهن و سواد و کلام! دست به دست هم هادا تا ما آن دو کلمه حرفه بُخوانیم.
عرضم به حضورتان که بنوشته بیَن: سُفره بخرید!

بعد آن همه جانکَنش و تلاش در بخواندن مطلب، حَلا این سوال مینی ذهنی میان تولید گردی که خُب حَلا این سفره بَخریَن، چه کاربرد و بقولی صنمی در این جا داره؟
اتوبوسی میان، سُفره به چه کار میا؟
نکنه این راننده، تولید سفره داره و دَره خودشی ب تبلیغ مینه؟
شاید دی غیر مستقیم اشاره مینه به اینکه وختی میخواین اتوبوسی میان چیزی باخورین، حتماً سفره پهن کنین تا اتوبوس کثیف نگرده
شاید دل خوشی از ایزار پارچه ای طالقانیان که همیشاک میانُش نان و پندیر دره و سفری میان، جزء محالاته که از غذاخوریانِ بین راهی غذا هاگیرُن، نُداره و با این جمله میخوا طعنه بزنه و بگوئه: سفره (ترجیحاً مُشمایی) بَخرین و از رستورانی غذا استفاده کنین!

خلاصه که این کیشکه مغزمی میان، تا برسیم منگلان، هزار و یک جور تحلیل و تفسیر برای این جمله بیامی و آخُرُش دی به جواب قانع کننده ای نرسیَم.

ایسه ننه دی باخوتیه و آقام دی شُش تا ردیف صندلی آن وَرتر دَره و با مردایی که کنارش بنشتیه غرق گپ بزینه و نمیشا اوشان دِ سوال کنم که منظور این پیام بالای ارابه چی هسته؟

چند باری بیومیم موضوعه فراموش کُنمُم، بیصحاب این کُنجکاوی عظیم وَچگی نمیَشت دو دِیقه آرام گردُم. تا بالاخره دَم دمایِ برسین، آنجا که تابلویِ خوشایندِ اورازان: زادگاه جلال آل احمد ❤️ هویدا گِردی، یک بار دیگه وگردیَم و مَتن و عکسه با هم مرور کُردُم.

مینی ناقصه عقل، اخطار میدا: یالُک جان، بِین این پیام و عَسک، قطع به یقین یه ارتباط معنایی وجود داره، سفره رو چُه به کارِ ارابه و اتوبوس!
بعد دی که خوب دقت کُردُم بِیدیم این کلماتی میان یه چیزانی انگار کَمه...
باز کیشکه مغزمی دُل، آشوب گردی...

همین میانه، شاگُرد راننده داد بِزی: آقایون خانوما رسیدیم! به سلامت!

تازه همان موقع بَ که پیام کَشف رمز گِردی. ارابه ای سَر بَنوشت بَ: سفر بخیر! ☺️

و به این ترتیب، مایی سفر و نوسوادی تمرین، به خیر گردی ☺️😌

ایسه این روزان که مترویی میان، مردک دَسفروش میا و سُفره میروشه، مُنه این خاطُره یاد میا و خنده م، مِیره! مسافران در حال چُرت مترو دی تعجب مینُن و دلشانی میان میگون: این توره دُترک چبه نیشش وایه؟! 😅😆😁

✍ نوشته و اجرا: سیده مریم قادری - اورازان

دریافت فایل صوتی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۰
درجی طالقانی

خاطره ی قوطی و نامه ی پر از عشق

دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ب.ظ

🔻اصل خاطره به گویش بایزرودی (گته دهی):

سال ۵۹ بیه، من سه ماه بیه که عارسسی بکرده بیه مه، جنگ ببیه. من چون منقضی خدمت  سال ۱۳۵۶ بیه مه، احضار ببیه مه، بشم جبهه. اون موقحون مردم خلی جبهه ره کمک و هدیه دیمبیه نه. وختی یک نایلونی دره  واکرده مه، بدیه مه یک قططی وی دله دره، قططی دله یک نومه دبییه. بنویشته بیه:

🍃❤️ جانه براره رزمنده، سلام. من یک دانش آموز هسسه مه، امی خانم معلم بوته، هر دانش آموزی یک کمپوت ویره بیاره، جبهه ای وچانی به. من و می مار بشیه می  دککون، کمپوت بخرینیم. هر کمپوتی قیمت بپرسیه می، بدیه می اندی گرون هسسه، نتونسسه می بخرینیم. آخه دوندنی؟ می پیری  درآمد، امی اشکمه سیر نکنده. وگرس، راهی دله یک قططی پیدا کرده مه، وره چن بار بشورده مه. شمی به برسینگته مه. اسا، یک خواهیش از شما رزمندگون داره مه، هر وخت شماره تشنا بنه، این قططی همرا او باخرین تا من خشحال ببم و فکر کنم من دی تونسسه مه جبهه ره کمک کنم. ❤️🍃

وچان جبهه ای دله واسسه او باخرن نوبت گیرمبیه نه تا اون قططی همرا  او باخرن.
او با خردنی که وی همرا چن قطره اسری ریزمبیه نه.

شرم و حیا نکندنه کسونی که با دزدی، اختلاس و رانت باخردن، شهیدونی خونه خیانت کندنه؟!!

✍ نقل خاطره: آریو برزن کیان – گته ده
🗻 روستایی از دیار پاکِ طالقان که هفده شهید و ده ها جانباز و آزاده در راه اسلام، انقلاب و میهن تقدیم کرده است.

🍃💛 TaleghaniDarji

🔻برگردان خاطره به فارسی:

سال پنجاه و نه بود، من تازه سه ماه بود عروسی کرده بودم که جنگ شد. منم چون منقضی خدمت سال پنجاه و شش بودم، به خدمت، احضار شدم و رفتم جبهه.

اون موقع ها، مردم خیلی به جبهه کمک می کردند و هدیه می فرستاند. یه روز به منم یکی از این هدیه ها رسید و وقتی در نایلون رو باز کردم، دیدم یه قوطی خالی توش هست و داخل قوطی هم یک نامه که نوشته بود:

🍃❤️ برادر رزمنده جانم، سلام. من یک دانش آموز هستم. خانم معلم ما گفته، هر دانش آموزی یک کمپوت بخره و بیاره برای ارسال به جبهه و بچه های جبهه. من و مادرم هم رفتیم دکان، کمپوت بخریم. اما هر کمپوتی قیمت کردیم اونقدر گرون بود که نتونستیم بخریم. آخه می دونی، درآمد پدر من اونقدری نیست که حتی شکم ما رو سیر کنه.
برگشتنی سر راه، یه قوطی پیدا کردم. اونو چند بار، خوب و تمیز شستم و برای شما فرستادم. حالا یه خواهش از شما رزمنده های عزیز دارم. هر وقت تشنه تون شد، با این قوطی آب بخورید تا منم خوشحال بشم و فکر کنم من هم تونستم، به جبهه کمکی کرده باشم. ❤️🍃

بچه های جبهه، از اون به بعد، واسه آب خوردن با اون قوطی، صف وایمیستادن و نوبت می گرفتن. آب خوردنی که همیشه با چند قطره اشک، همراه بود.

یعنی شرم و حیا نمی کنند این کسانی که با دزدی و اختلاس و رانت خواری، به خون شهیدان وطن خیانت می کنند؟؟!!

✏️برگردان به فارسی: سیده مریم قادری – اورازان
🗻 روستای دیگری از دیار لاله گونِ طالقان که تمامی اهالی آن از سادات هستند و بیشترین تعداد شهدا در بین روستاهای طالقان، مربوط به این آبادی است.


بنشین و بر مزار پسر، شمع شو، بسوز
مادر شدی که نوحه ی فرزند سر کنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۰۴
درجی طالقانی

میان بار بَنشتنی خاطُره

يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۴۲ ب.ظ

آخِی این عکس چقد قشنگَه..!
یاد خودمانی سفیدِ خر بخیر....
هر وقت برارانمی همراه، میشیِیم واش چینی، من باید خری میان بار مینیشتم. چون ته تغاری بیَم، منه دوست داشتن، نمیَشتن خسته گرده گردم.
دو تا قاطرانه بارمیکردن،خرِ دی کم تَرَک بار میکردن که من بتانم میان بار بنیشم. 😊

یادمه یه بار که خری میان بارنشته بیَم، خر میخواست روخانه ای اِو دَ رد گرده، اِو زیاد بی، منی پا دی یه قشنگه دمپایی دبی، تازه دیزان دَبخری بیَم، یه لنگش بَکَت اِویی میان،
من دی تا خانه برمه کردم... 😭😭😭


 نقل خاطره: سید مصطفی افتخاری - پراچان
 عکس: آرش صابری - ناریان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۴:۴۲
درجی طالقانی

دم دَمای پَییز

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۱۳ ب.ظ

دم دَمای پَییز بَ

باد زوزه میکَشی و خودشه میکوتاند در و پنجره ای دیم... ننه اَخم کُرد و نُچ نُچ کنان بیومی اتاقی دُل.

اخلاق ننه این بَ که فقط آخُرانِ زُمستان خانه تُکانی نمی کُرد، هر وَخت دَسِش دِ بر میامه، دمیکَت خانه ای جان. ایسه امروز دی به وَهانه ی بیومیَنِ پَییز، مَ کُمدانه مرتب کنه.
کمدی در قیییییژ کُرد و ننه چن دست قدیمی رخت و لباسانه بیرون بیورد. همانطور که اونانه تا میکُرد بُگوت:
اینانه که تو استفاده نمی نی، به کار کسی دی نمیا، هیشکی تی یی جور خشکه آلبالو چو نی و این لباسان اندازه اش نمیبو. بنگن آن وَر تا خودُم سر فرصت، اونان دِ کهنه پیته درست مینُم و گردگیریی وخت، استفاده شان مینُم. زمینی پاک کُردُنی ب خوبه... یا خاک بیگیتُن از خانمانی وسیلان.

لباسانه نُگا کُردُم... یادُم دکت چندی اوشانی همراه خاطُره دارُم....   آن قُرمُزه کُتِ خودشی همراه بخریم... بعدِ خرید دی بشی ییم میمَلِ همیشگمان، معجون با پیراشکی باخوردیم!
آن سیفیده دامان کو گلانِ زرد و کبود داره دی، وختی تصدیقمه هاگیتُم، او منیب چُشم روشنی هادا بَ ..
یه پیرهن تُمبان سرهمِ ارغوانی رِنگ... آنه دی آخرین سفرمانی میان، سوغاتی بیوردُم ننه ایب، اما بگوت رِنگش جلفه و هادا خودُم تن کوردُم... راستیا آن سفر چندی خوش بُگذشت...
ننه حتی به آن سیاهه قشنگه بلنده لباسُم دی رحم نُکُرد و آن خُجیره برق برقی پارچه ر مَ پیته کُنه...

تُندی پایستام و لباسانه اویی دست دِ هاگیتم و دُواره بنگیم کمدی میان...
- نه ننه... بُدا همه شان بُمانه.. ولو بی استفاده
آخه آدُم، خاطراتشی همراه کو خانه تمیز نمینه...

🌾🍁🍂

متن اصلی به قلم: مریم سمیع زادگان
بازنویسی، برگردان به طالقانی و خواندن متن: سیده مریم قادری - روستای اورازان  

دریافت فایل صوتی
عکس از: بانو مینا

 
🔻متن اصلی

کمد را مرتب می کرد، چند دست لباس قدیمی بی استفاده را تا کرد و گفت:
این ها را که استفاده نمی کنیم، به درد کسی هم نمی خورد، بماند برای تمیز کردن و گردگیری، پاک کردن زمین آشپزخانه مثلا.

به لباس ها نگاه کردم، یادم افتاد چقدر خاطره داریم از بعضی هاشان، این یکی را با خودش خریدم، توی آخرین سفرمان، آن یکی را هم توی فلان مهمانی پوشیدم، چه خوب بود، چه خوش گذشت.

لباس ها را از دستش کشیدم و گفتم: نه، بگذار بماند، حتی بی استفاده ...آدم با خاطراتش که خانه تمیز نمی کند.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۳
درجی طالقانی

درس انار

سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ق.ظ

کیان درس انار یادشانه؟

یادش بخیر..
مایی معلم (خدا او ر خیر هادیه) روزی که این درسه داشتیم، ماییب انار بیورد کلاسی میان.

هم درس انار بخواندیم،
هم خود انار باخوردیم.

الانی کتابانی میان، هنو این درس دره؟

متن: سیده مریم قادری   #اورازان

این مطلب در کانال طالقانیها منتشر شده است.


ترجمه:

کیا درس انار یادشونه؟

یادش بخیر، معلم ما که الهی خدا خیرش بده، روزیکه این درسو داشتیم، برامون سرکلاس انار آورد. هم درس انار و خوندیم و هم خودِ انارو خوردیم.

الان تو کتابا، هنوز این درس هست؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۰
درجی طالقانی

شیره انگوری خاطره

سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ

شمای توّجهَ به خاطره ای که هم اکنون منی ذهن برسی جلب مینم:

قدیم طالقانی روستاهانی میان، زیاد بَساط میکردن، از وسایل خانه، خوراکی و لباس و این چیزان.
یه سال یادمَه یه مردا با ماشینش بِمابی، مای روستا، شیرهٔ انگور داشت. مردم دی دَبّه میبردن هامیتُن.
منی مما دی یه دَبه هادا خواخورمی دس، بگوت بشو شیره بخر بیار. من دی وچه بیَم برمه کُردُم بگوتم باید تی همراه بیام. هرچی بگو نه، منی برمه ویشترگردی، بگوتم مرغ یه پا دارَه! باید بیام.
هیچّـــــــــی، ممام دی بگوت این گو مارَ بکوشت، اندی بُرمه کُرد، او رِ خودتی همراه ببر.
خلاصه منَ همراش ببرد.
اون مردا که شیره میروت، ماشینشی دور پَر گُشک دبی فراوان، مای دبه ای میان، شیره پُر کرد و خواخورم دبه رَ بیتُ و راه کتیم. یه دو سه تا گشک دی به هوای مای دبه، مای دور میچرخیَن.
یَگ دفه یه گشک بنیش اوی دَسی سر، از ترسش دَبه رَ ول کُرد، دبه لـــــــــــــوووو هایت بَــــــــــــــش جیرش، تمام شیره دی بریزی!!
او دی بش دبه رَ بیت و اسه نقشه میکشه که بشو خانه ای ور چی بگووو. منی سر دی اندی غیض داشت، بگوت مینگنم همینی گردن.
بشییم خانه ای ور ممام بگوت پس شیره چه گردی؟ بگوت همش این مصطفی یی تقصیره. من گو بگوتم منی همراه نیا، برمه کرد بگوت من باید دبه رَ بَبُرم، بیارد راهی سربنگتا زمین، همش بریزی.
یه ماشه کته بی ممامی وَر، بیتُ دو سه تا منی کینی سربزّی😁😁😁
این قضیه همانطور بماند تا دو سال پیش خواخورم اعتراف کرد بگوت من اون شیره رَ بریزیَم، تا اینِ بگوت، ممام یه مُچُلیک او رَ بیت، دادش بَش هوا، منی دل دی خنک گردی😂😂😂

✍ نقل خاطره: سید مصطفی افتخاری پراچانی



عکس از: مهدی اقبال احمدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۸
درجی طالقانی