مُن و خدا
در آنجا برفراز قله کوه،
دو پایم خسته از رنج دویدن،
به خود گفتم که دراین اوج دیگر،
صدایم را خدا خواهد شنیدن،
به سوی ابرهای تیره پر زد،
نگاه روشن امیدوارم،
ز دل فریاد کردم کای خداوند،
تو را من دوست دارم
کتابِ دست میگیریم
قرآنِ وا مینیم
گت تران و عالمان ماییب گپ میزنُن
تَشی که ابراهیمَ نمیسوجانَه
دریایی که موسی رِغرق نمینَه
وچه ای که مارِش اورِتحویل موجهای خروشانِ نیل هامیدیه تا سر از خانه ای درارَه که صاحبُش به اویی خون تشنه یَه
اون یکی رِ دی برارانُش مینگنُن چاهی میان، عزیز مصر میبو
همه مان داستانشانِ می دانیم اما هنوز نُتانُستیم بفهمیم که اگر دی همهٔ دنیا، بخوا ما رِ ضرر برسانه و خدا نُخوا، هیشکی یه بوجاک ضرر دی نمیتانن برسانُن.
خدا مانِ باوُر کنیم ، یه قدم اویی سمت بشیم تا بِینیم که او، ده قدم میا مایی سمت.
🍃 شعر (با اندکی تغییر): فروغ فرخزاد
✍ برگردان و ارسال متن از: سیدمصطفی افتخاری، پراچان
📝 ویرایش و تنظیم: سیده مریم قادری، اورازان
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی