شعر: دریغا پنجره
شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۳۲ ق.ظ
ای دریغا پنجره خود بخشی از دیوار بود
زیر هر سقفی نشستم ،ناگهان آوار بود
چون مداوای دل بیمار خود می خواستم
هر طبیبی جستجو کردم خودش بیماربود
راز های انچنان با هر کسی هم باز شد
روز دیگر نقل کوی و کو چه و بازار بود
من به اثبات همه سعی فراوان کرده ام
سهم من اما ز هرکس ، موضع انکار بود
زندگی هم درگذارسخت وجانفرسای خود
لحظه لحظه بی تفاوت همچنان تکرار بود
عمر من بگذشت و بی هیچ اختیار انتخاب
جان و دل بر سرنوشتی اینچنین وادار بود
آی مردم ، مردم از نامردمی هاتان ، چرا
هرچه من دیدم ز هریک از شما آزار بود؟
شعر از: عبدالناصر میرچی
عکس از: فرشید فلاحی (بخشی از روستای زیبای حسنجون و سید آباد
تصویر برداری از دشته ی هرنج)
۹۵/۰۲/۱۱