درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

حلاج٬ یکی از روزهای ماه رمه ضون٬ بشیه جذامیونی ور
بدیه دره  نه هار  خرندنه.
وره تارف کردنه.
حلاج بنیشته اشونی ور یک گته لقمه بزا...

جذامیون وره بوتنه: دیگرون امی سفره ای سر ننیشتنه، اما  د بترسیه نه!

حلاج بوته:
اوهنون روزه هسسه نه...

و پارسسا

نماشدیر که ببیه، حلاج بوته:
جانه خدا، می روزه  ره  قبول کن.....!

وی شاگردون بوتنه:
اسسا  اما  بدیه می  ته  روزه  ره بشکنیای..!

حلاج بوته:
اما خدایی مهمون بیه می..
روزه ره  بشکنیامه
ولی دلی ره نشکنیامه...!

آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم

از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ماتوبه شکستیم ولی دل نشکستیم

↩️ وگردون: آریوبرزن کیان - گته ده




🔶 این داستان، قبلا با گویش میان طالقانی و به صورت متن و صوت، در  درجی قرار گرفته است. عزیزان می توانند از لینک زیر به آن دسترسی یابند. 

داستان دل شکستن هنر نمی باشد!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۱۱:۲۰
درجی طالقانی

داسُتانِ ازگیل!

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ



سلام مینُم خدمت همه خُجیرِ همشهریانم. ایمشو میخوام تهریف کُنُم چُطو گردی که خودمانی "کُنُس" اُسمش در تهران و شهرانِ دیگه، "ازگیل" گِردی.
خُب میدانین کو این میوه، یه میوه بومی، مختص کوهپایه های البرزه و در گیلان، مازندران، ♡طالقان♡ و جنگلهای شمال ایران، در میا و رشد مینه.
خیلی دی خوشمُزه هسته و خواص زیادی داره. ایسه بشیم سر اصل داسُتان...

قِدیمان، یه تهرانی مَردُک، بَش گیلان، رفیقشی خانُه، میهمانی. از قضا آن شو، چله شو بَ و میزِبان، بعدِ شام، یه گته چَلکی میان، اوییب "کُنُس" بیورد.
تهرانی مَردُک، تا آن زمان، کُنُس نِیدی بَ. خودشی وَر بگوت: این گندیده میوه هان دیه چی هسته؟ بعد، بِیدی میزبان و یالانش، آنه ر میخورُن. او دی یه دانه ویگیت و محضِ رعایت ادب، با اکراه، باخورد.
خیلی او ر مُزه کُرد و بفهمست، برخلافِ قیافُش، یه خجیره میوه هسته. این بَ کو وختی میخواست وَگرده تهران، یه چَن کیلو کُنُس بَخری و سوغات بیورد.

شو که بَرسی تهران، فامیلانش بیومیَن اویی دیدن و خیر مقدم بگوتُن. او دی کُنُسِ سوغات رو میوره و تعارفشان مینه و کلی دی از مُزه و خواصش گپ میزنه.
فامیلان میخورُن و اوشان دی خیلی مُزه شان مینه. سوال مینُن: اینه ای اُسم چی هسته ما دی بشیم گیلان بَخریم؟
مَردُک هر چی فکر مینه، یادش نمیا نامُش چی بَ. خلاصه کو میگو: ایسه هرچی.. از گیلان دِ بیومیه، شما دی بگین: از گیل!

📚 برگرفته از کتاب محمدولی مظفری (محقق فقید گیلانی)

🍃🍂 __ طالقانی درجی __ 🍃🍂

🔸 خواص کُنُس (ازگیل):

خواص دارویی ازگیل از روزگاران بسیار دور مورد توجه بوده و سرشار از ویتامین‌های «ب» و «ث» است.
بقراط، ازگیل را برای مبتلایان به ترشی معده و مدفوع سوزان و عوارض تب نافع می‌پنداشت. همچنین برای فشار خون و چربی خون و قند خون مفید است. درمان آبسه دهان و گلو با جوشانده برگ ازگیل -درمان آنژین با جوشانده برگ آن -درمان برفک با برگ آن-منظم کردن قاعدگی -درمان سالک با جوشانده برگ -درمان اسهال بچه‌ها با جوشانده برگ -منظم کننده کار روده‌ها -جوشانده برگ ازگیل ورم گلو و ناراحتیهای حلق را از میان می‌برد.
همچنین به طور سنتی در گیلان از "آب کونوس: برای درمان دهان درد استفاده می‌شده است.در درمان اسهال ساده-خونریزی داخلی -ورم روده-زخم دهان -تورم مخاط گلو با مضمضه آب برگ درخت ازگیل سودمند است.
👈 دقت کنید:
هسته ی ازگیل به علت داشتن اسید سیانیدریک، عنصری سمی است و خوردن آن خطرناک است.

📚 برگرفته از ویکی پدیا

📝  تهیه متن، عکس و برگردان:
       بانو سیده مریم قادری، اورازان

TaleghaniDarji
🍃__________:☀️:__________♡
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۰
درجی طالقانی

داستانُک: اتوبوسِ طالقان

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۹ ق.ظ

داستانُک:
       اتوبوسِ طالقان


سُوار گردی ییم به هزار زحمت
اَندی منگلانی جاده ای خاکِ باخوردیم، بموردیم تا اتوبوس بیا .. بیخود نَبَه بعضی میگوتون: اُتول پُس... بس که داستان داشت بیصاحاب
هنوز این سیاه پسروک که تازه نِسائیانی زوما گردیه، دَره داد میزَنه: مسافرای علی سیبیل سوار شن !! جا نَمونی!!!

اتوبوسی جعبه بغلان پُر...
سقفی باربندی پُر
گونی و جعبه ... سیف و جوز

بنشتیم.
قبلاَ درودی یی پیش ،اسم بنویشتی بی یَم، مُون و نَناکُم. سرپایی نَبَه اینبار!!
پُشتی صندلی، دو نفر گپ میزنُون و میخندون! لهجه شان دِ معلومه نسائیجون.
تا اتوبوس راه کوعه، گرما د خفه میگردی!! معمولاً همینه. جُرهت داری علی سیبیله حرف بزنی؟! همینیه که هسه!!

هنوز خنده ای صدا و پچ پچِ پشتی صندلی، آزار میدیه!
گردن میکشوم و شیشه ای پشت د میدانه نگاه مینوم. حوصله نوداروم. خسته یوم. دستانوم سیاهَه. تا آبان پاک نیمیبو!!
هنوز پشتی آدومان حرف میزنون
یکهو نسائی مردوک، پشت د رفیقشه دو تا صندلی اونورتر پیدا مینه، بلند بلند حرف میزنه،! اما مودب
-سلام احمد جان خوبی؟! وَچه هات خوبن؟! مشتاق دیدار
-ممنون  خدا رو شکر شما خوبی؟

(غیظُم جَر اُومبه)
کانالی لهجه عوُض میبو
- خوب بُرارانوت؟ همه ی خواخورانت؟! همه خوبون؟
- الحمدلله .. نساء همه خوبون؟!
- آقات؟ ننه اُت ؟ خوبون؟! مرجان درون؟!
- ها خوبون خدا رو شکر

(میخوام راست گردوم یک چی بَگم)
نسائی مردوک کمی سکوت کورد و یکهو صدا کورد:
-احمد جان نگوتی!! آقا ننه اُت اولادشان گردی؟!!!!


مُون= خنده د غش!! 😆😆😆
اتوبوس= در حال چپ کوردون!! 😁😁😁
مردوم = ضعف!! 😂😂😂
درجی یی اعضاء = ریسه!!!! 😃😃😃

✍ به قلم: آقای مجید آهنگری - گوران





ورودی روستای زیدشت
آخرین ایستگاه خودروها
دهه ۱۳۴۰
ارسالی آقای فردین غرقی_زیدشت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۹
درجی طالقانی

بهترین خانه

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ق.ظ

مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت، زیاد راضی نبود. بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست  کمکش کند تا خانه اش را بفروشد. بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.

دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند.
 "خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار
 
صاحب خانه گفت: دوباره بخوان!
مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!!

در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم ...

🎶🍃〰 طـالقانی درجـی 〰🍃🎶

خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم. مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، فرزند ، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم ولی نعمتهای بزرگ پروردگار مهربونمون هستند.

◀️ ارسال متن: آقای رضا محبی - آرموت


منزل آیت الله طالقانی - گلیرد طالقان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۰۲
درجی طالقانی

داستان مشتی گـل 🌺 بـانـو

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۱ ق.ظ


داستان مشتی گـل 🌺 بـانـو
به گویش محلی روستای مهران طالقان


زمستونی صبحی آسمُون، مِه داشته. کرسی لَشِه ی دَور نیشته بیمی. سماور دی قُل زَنبیه، همه بدجور لُقمه زَمبیمی. ننه با حرص گُمبیه: وَچه جون تی پیِر، گَو و گوسِند، کوه دِ نیِه ما! از  قدیم بوتوِنه: پنیر یعنی کم گیر!!
دریج دَری باغِ اِشِم بیه می، مش گل بانو دَبیِه ریزِ هیمانِه جمع هاکومبیِه. می ما ر ،  سَرِ دِرگا بَردِه و داد بَزا: مش گلبانووووو مش گلبانو.. هایییییییییییی
پیرزن دُلادُلا راه کَتِه سمت خونه. هیمانِ بِنِه کوردِه دَری گَل.گالِشی برفِ دی هولِک بَدا و دِلِه ما و بوتِه: تی بَلا می کُتی خوره! چیِر زحمت دکَتی خواخور.
ولّای گوشه گوشه دِ ، قَند و چای و کشمش در اورده و بِنِه کوردِه سفره ی سَر
می ماری صدا دَرِه ما: مَرخا مَگَه تِرِه نوتِمِه ایجه قند و چای نیور؟؟ یتیمی مال نیِه گو!
مش گلبانو بَخَنِستِه و دستِشِه بَبَرد ه دَهَنی وَر، و اَدی بوتِه: تی بلا می کُتی خورِه  شِما کُلفت مِندِ نی!
بعد، کَتارِه شِ سِفت بَداشته و خودشِه از درد، پیت بَدا: دِندونِم خَلی درد کُنه!
بعد خُونه دِ دِرگاما، و یواش نفتِه پیتی سَر بَنیشتِه. یَی اِسبی تا جیف دِ دَر اُرده دَوَستِه دِندونی کَش نَخی تِکِ هادا می ماری دست و بُتِه:  بَکَش این بی صصحّبِه دردِ دندان را تَبَر باید تبر!
می مار دی تارِ با قُوّت بَکَشیِه! دِندون توکون نخورده
می بِرار و خواخورون دی جمع بَبینِه معرکه ی دَور  اوشون دی هر کَمین یَی نَبَرد تایی همراه بَزانِه! ولی نه! دِندون حرکت نَکوردِه!
عمه گلبانو همون دَردی دِلِه غَش غَش خنده کتِه و بوتِه: بی صّحَب، آدِمی دِندون نیِه گو! خَری دِندونِ موندِ نِه!
وَچان همِه گَتِه بَخَنِستِنِه. می مار، وَچانِه اَخم کوردِه و بوتِه: خواخور جون بلا نسبت شما
من معرکه ی وسط دولّا، عمه ی پیش، اِستِه بیمه وی وازه دهنی دِلِه رِه اِشِنبیه مه بعد بوتِمه: ننه.. ننه.. ننه تارِه هادین مِن دی بَکَشِم؟ مار بوته: یَی تَمِنِه! مش گلبانو: تارِه ها دا می دست، تِه دی بَکَش! اِهِه بَکَش. تی بلا می کُتی خوره!
مِن دی هَی بَکَشیمِه هی بَکَشیمه، نفس پَس هاکتِه. حالی نَبیِه مِنِه گو! گَتِه بوتِمِه: عمه راست بُتی آدمی دِندون نیه، گو خری دِندونه!
عمه گلبانوی کتار وا بیه هَی خَندِمبیِه!
یَک دَفعه بدیمِه می کینی وَر بد جور سوجماسّه! ننه یَی سِفته چِبِلیک مِنِه دَی تِه و بُوتِه: اَی بی تَکِلیف! اَی بی تَربیِت! عمه گلبانو بوتِه تِه گو نَوینی بَویی! گُم بَباش
مِن چِبِلیکِ مَقَرِ هَی مالِم بیه مه! جَمعِ وِل کُوردِمِه بَیشِمِه پَیِ شَیطونی و بازیگوشی!
اوشون دی همون جور، نَوبت به نَوبت تا رِه کَشِن بینه.تا بالاخره.یَی دِرازِ دِندون کَتار دِ دِرگاما!
🌺 تـــمــــوم 🌺



در ادامه با صوت محلی و برگردان فارسی این داستان، همراه باشید.

آسمون صبح زمستونی، مه داشت. دور کرسی نشسته بودیم، سماور قل می زد و همگی با ولع، لقمه میگرفتیم و میخوردیم. مادر با حرص گفت: بچه جان، گاو و گوسفندان پدرت که از کوه نیومدند! از قدیم گفتن: پنیر، یعنی کم بگیر!
از دریچه باغ را نگاه می کردم.
مش گل بانو، داشت چوبهای ریز و جمع می کرد، مادرم سر بیرون برد و داد زد: مش گلبانوووو.. آی مش گلبانو... هااااییی
پیرزن، دولا دولا، راه افتاد سمت خونه. هیزمها رو گذاشت کنار در و برفهای گالشش رو تکوند و داخل اومد و گفت: درد و بلات به سرم، چرا به زحمت افتادی خواهر جان؟!
و از لای گوشه چارقدش، مقداری قند و چایی و کشمش درآورد و گذاشت سر سفره.
صدای مادرم دراومد که: نمیخواد.. مگه نگفتم اینجا قند و چای نیار، مال یتیم که نیست!
مش گلبانو خندید و دستشو برد سمت دهنش و گفت: درد و بلات به سرم، شما عیالواری (و خرج و مخارجت بسیار)
بعد، دهنشو محکم گرفت و از درد، به خودش پیچید و گفت: دندونم خیلی درد می کنه!
بعدشم از خونه بیرون اومد و آروم، روی یه پیت نفت نشست. یه نخ سفید، از جیبش درآورد و بست به ته نخ دندون کش و داد دست مادرم و گفت: بکش... این بصحابه. دردِ دندون را تبر باید تبر!
مادرم هم با قدرت نخ رو کشید.. ولی دندون تکون نخورد.
برادر خواهرام هم جمع شده بودند دور معرکه، اونام هرکاری کردن و هر ترفندی زدند، دندون از جاش حرکت نکرد که نکرد.
عمه گلبانو، تو همون وضعیتی که درد می کشید، غش غش می خندید و گفت: بی صحاب، دندون آدم نیست که... مث دندون خر می مونه!!
بچه ها، از این حرف، همگی بلند خندیدند. مادرم به بچه ها اخم کرد و گفت: خواهرجان، بلانسبت شما
من، وسط معرکه، کنار عمه ایستاده بودم و داخل دهن بازش رو نگاه می کردم. بعد گفتم: ننه.. ننه.. ننه نخ و بده منم بکشم؟! مادر گفت: نمی تونی!
مش گلبانو، نخ رو داد دستم و گفت: بکش.. آها بکش... دردت به سرم!
منم هی کشیدم.. هی کشیدم... اونقدر که از نفس افتادم.  حالیمم نبود که (چه حرفی درسته چه حرفی غلط) بلند گفتم: عمه راست گفتیا، دندون آدم نیست که... دندون گاو و خره!!
عمه گلبانو با دهان باز، همی میخندید.
یه دفعه دیدم که پهلوی باسنم، بدجور می سوزه. ننه، یه نیشگون سفت از من گرفته بود و گفت: ای بی تکلیفِ بی ادب، عمه گلبانو بگه، تو که نباید بگی... برو گم شو (از جلو چشام!)
منم در حالیکه جای نیشگون رو می مالیدم، جمع رو ول کردم و رفتم پی شیطونی و بازیشگوشیم.
اونام همینجور هی نوبت به نوبت، نخ رو کشیدند تا بالاخره، یه دندون دراز از دهان عمه بیرون اومد...

🌺 تـــمـــام 🌺

✍ نویسنده: ایوب مهرانی، مهران
🎤با صدای:صادق مهرانی،مهران  دریافت کنید
↩️ برگردان فارسی: مریم قادری، اورازان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۰۱
درجی طالقانی

نقلک: آلبالوخوری

سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ب.ظ

🔻متن طالقانی (به لهجه دهدری):
یکی بیه یکی نبیه
دوتا همولایتی که یکیشان کور مادر زاد بیه و اون یکی بینا، قرار بینگتنه با هم،  بشن آلبالوچینی. با زحمت خودشانه برساندنه یه آلبالوداری بن. قرار ببیه هر چقد بتونسنه بچینن و بیان همون داری سایه بنی شن و باخرن. البته شرط کردنه که آلبالوونه یکی یکی باخرن، نه دوتا دوتا یا مشت مشت که نابیناهی سر، کلاه نشو.
باخردنی وقت، یه دفعه نابینا بوته رفیق چی به قولتی سر نیسنی ؟ مگه قرار نبیه یکی یکی آلبالوونه باخریم؟
بیناهه بوته: بله من حرفمی رو درمه!
نابیناهه بوته: ته دره سه تا سه تا خورنی می صدا در نیانه یا !!!
بیناهه بوته: ته جداً کوری و نویندی؟
نابیناهه بوته: بلی من کور مادر زادمه!
بیناهه بوته: پس کجه د بفهمسی من سه تا سه تا خورمه؟
نابینا بوته: کجه د بفهمستمه؟  وقتی من دوتا دوتا خورمه، تی یی صدا در نیانه و اعتراض ندارنی، حتماً ته ویشتر از من خورنی، وَ اِلّا اعتراض کنمبی !!!!

🎯 نتیجه نقلک:
تنها کسی که تونده روبروی فساد و بی عدالتی و بی قانونی بیسه، که خودش فاسد نباشه و عادل باشه.
تا بعد یا حق

✍ ارسال متن طالقانی: نورمحمد کیان - دهدر

🍃 TaleghaniDarji 🍒

 

🔻متن فارسی:
یکی بود یکی نبود، دو تا هم محلی، یکیشون کور مادرزاد و دیگری بینا، با هم قرار میگذارن که برن آلبالوچینی. با زحمت خودشونو زیر یه درخت آلبالو می رسونند. قرار بود که هرکی هرچقدر تونست بچینه، بعد بیان زیر همون درخت تو سایه بشینن و بخورن. البته شرط کردند که یه دونه یه دونه بخورن نه مشت مشت، که سر نابینا کلاه نره.
خلاصه آلبالوها رو چیدند و نشستند به خوردن، یکهو نابینا گفت: رفیق، چرا به قولت پایبند نیستی؟ مگه قرار نبود یه دونه یه دونه، آلبالو بخوریم؟
بینا گفت: من سر قولم هستم که!
نابینا: نه نیستی... تو داری سه تا سه تا می خوری که صدای من درنیاد!
بینا: تو واقعاً کوری و نمی بینی؟
نابینا: بله، من کور مادرزادم!
بینا: پس از کجا فهمیدی من سه تا سه تا آلبالو می خورم؟
نابینا: از کجا فهمیدم؟ خب وقتی من دوتا دوتا آلبالو میخورم و صدای تو در نمیاد و اعتراض نمی کنی، پس حتماً داری از من بیشتر می خوری، وَ الا که معترض می شدی!!!

🎯 نتیجه داستان:
تنها کسی میتونی جلوی فساد و بی عدالتی و بی قانونی بایسته که خودش عادله و فاسد نیست.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۳۹
درجی طالقانی

نقلک: مهمان و واران

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ب.ظ

یه مردا بیامه رفیقشی وَر مهمانی، رفیقش دی اونه ر خوش داشت و قشنگ پِذرَیی کُرد. مهمان، یه چند روزی بُماند، اما رفیقش یواش یواشَک خسته گردی. آخه چند هفته بگذشتی بَ و مردک نمیشه خانُش.
یه روز زُنُش بگوت: ما دیه خسته گردی یِیم، اَندی بپُچ و بیور و بَبُر و بنگن. تازه این نامحرم خانه دَره ما زناکان نمیتانیم درست حسابی استراحت کنیم. بشو اونه ر حالی کُن وخت بشینشه.
صابخانه دی بش مردا ر بگوت: خیر ناخورد مگه، تو کار زندگی نداری؟ زُن و وچه نُداری؟ نمیخا بشی خانت؟
مهمان بگوت: نه.. هیچ جا تی یی خانه دِ بِیتر نی!
صابخانه خُجالته کنار بنگت و بگوت: آخه ما خسته گردییم. وچانُم آسایش نُدارن. آخه مهمان یه روز.. دو روز.. نه تی یی جور یِگ ماهه اینجه کِنگر باخوردی، لنگر بنگتی!
مهمان بگوت: خا میشُم، امبا امروز که مِینی، افتابی دستی نمیشا بشیَن. بیَس فردا میشُم!
بگوت: خا فردا بشو

فردا گردی، مهمان وهانه بیورد: توره باد میا، نمیتانم بشُم. بیَس فردا میشُم!

دواره فردا گردی و مهمان بگوت: ایسه امروز که خیلی سرده، بیَس فردا میشُم!

چند روز همینطور مهمان وهانه بیورد و بماند. یه روز دیه صابخانه منکوف گردی، اتاقی درِ وا کُرد مهمانه بگوت: پایس پایس بشو خانت که امرو دیه وقت بشینته!
مردک پایسا، میدانِ نگا کُرد، بِیدی واران میا. خوشحال گردی و بگوت: جوان نَمُرد، مگه نمِینی واران میزنه؟ من چجوری بشُم؟

صابخانه تا این حرفِ بشنواُست، آلبالو چو ر ویگیت و مردکی دومال و او ر خانه دِ دَر کُرد و بگوت: واران زَنه ولی بشیَنِ مانع نیه!!


🍃🍃🍃 ____ ☔️

پِذرَیی: پذیرایی و مراقبت
خانُش: خانه اش
بپُچ: بپز
بیَس: بذار
وَهانه: بهانه
منکوف: ناراحت و غمگین
میدان: بیرون. بیرون خانه
واران: باران
بشنواُست: شنید

متن: امیر اسلامی - سگران_بزج
پوستر و ویرایش: سیده مریم قادری - اورازان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۸
درجی طالقانی

چپاک ۱۷: پشمله کُت

يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ

اون شب همه فامیل جمع درومبی بی یَن دایی عزیزی خانه و چهل پنجاه نفری یال و قالی همرا قیامتی گردیبه.
سالی یکبار دایی عزیز همه رو دعوت میکورد و یه ولیمه راه سولامتی میدا. اون سال امبا دایی عزیزی تازه غریبه زوما و خویشانش دی دِبی ین و یه اُزگه همچین مجلس سونگین گردیبه.
آقا جان دی نمدی کلاه بر سر و کت بر تن و تسبیح به دست صدر مجلس بنشتی و هرچی کوردیم اون کُت رو دروره در نیورد که نیورد.اویی گوشان سونگین گردیبه و گب نیمیزی و بیشتر مستمع اصواتی بود که هر از گاهی گوشش میشنوعوس و چشم از تسبیح ومیت و به سمت صدا وِمیگِردی.
ولی تا اخر مجلس اون پشمله کُته در نیورد که نیورد.
یه قدی بگذشت و مجلس به گروههای سه یا چهار نفری تقسیم گردی که هر گُله رَ یه چَکُن رهبری میکورد و این میانان دی کیشکه یالان بمبوروک میزی ین و کوله دکتی بی ین و خلاصه گب به گب وانیمیکت.
پدر و مادرانی وظیفه  دی جز کینی سر سرکلاب بزی ین و به غیظی تصنعی یالی اسمو صدا بزی ین هیچی نبه، اون دی اینه یی واسان که نگن این یال بی پدر مادر کتیه.گاهی دی یک دست انگله به این گَله چموش.
اِبـــی مایی خاله پسر دی موبال به دست  یک کُنار دوره بیگیتیبه و  عسکانی که طی اخرین سفر به انتالیا گرفته بود نشان میدا، تو بَگو همیشه هر خانواده یی دل یه نُنگ خلق خدا هسه و ابی مظهر تجلی اون بَ .مایی گته خالک دی یواشکی اورو میگُت :
.-----خاکان سرت، این سرو کین لوختان کی یون؟ این شیاطینی ور بشی ی ی چو خاک سرت کنی؟ همه پای پیاده میشون زیارت ای اُزاروکی خاک تویی سر دکنن این جهندوم دره کجه یه تو بشی ی ی این یاجوج ماجوجانی ور؟
---- مگه چیه خاله جان؟ بدن انسان جزوی از طبیعته ، هرچی دی طبیعی باشه قشنگه
-----خاک جمیع عالوم تی ی ی سر ، بی تکلیف بی غی ریت
ابی دی با شیطنت میخندی و خاله فاطی دی با اون چهره فربه و مهربانش هم فاحشش میدا و هم هوزوم کوردیبه همه عسکانه بِینه .
اون دست مجلس دی دهوا دبه که مردکان و زنکان  این محاسن و معایب رو دارند و مایی خاله دتر که تازه یک جلد کتاب ژان پل سارتر بخوانسیبه به طرزی مضحک پاراگرافانه حفظ کوردیبه و {هودار پی} یَگ چی بولغور میکورد و با یه تیک عصبی فرفری کفت بیگیته گیسشی همرا که از چارقدش بیرون بزیبه به دور انگشت اشاره هی پیت واپیت میدا
یه چند سالی بَ  دانشگاه آزاد نیمیدانوم کدام کند و کومال درس میخوانس و اندی اویی خیک خانم مهنُّس خانم مهنس دبسا بی ین که خال میکورد این آسمانی کین سوراخ گردیه و او فقط جیرکتیه و از زورِ بار دی گب میزی ی ی اظهار فضل میکورد که زورانه میخوا اینطو گوآله یی دل بنگنی.
حال مون نمیدانوم چهارتا کتاب تربیت بدنی بخوانسون چطو اندی اعتماد به نفس میوره!
به قولی تفاوت و توفیر اوشانی گو تحصیلات آکادمیک دارند با انهایی که تحصیلات و مطالعات مستقل مینون نه در اگاهی و سواد که در همین اعتماد به نفس هسه.
مونی نظر همه این گپان به نوعی واتوره میمانُس، چون زن گردی ین یا مرد گردی ین چیزی نیه که انتخاب باشه و اونچه انتخاب نیه نه میشا اویی سر افتخار کورد و نه بر علیه اون عصیان ورزید
اون سمت مجلس که تازه سرکتان و تازه خویشان دِبی ین اندکی مباحث مُندل بالاتر بَ.
مایی دایی در حال تحلیل فیلم پرنده های آلفُرُد هیچکاک بَ و مستمعین دی الکی سر تِکِیم میدان که یعنی تویی گپانه تایید مینیم و حالی یمان میگرده تو چی میگوی .اگه خود هیچکاک دی مایی دایی یی کُتاری بیخ مینشت حالی یش نمیگردی، مایی دایی منتقد سینما بَ و اویی رشته تحصیلی در مذاق خلق الله به اندازه اَرشته در میان  کشکی ارشته اش موزه نیمیکورد.
مایی دایی زُن دی اچینی زیر نویس تیلویزیون هی این دست اون دست میشی و پدر مارو درورد اندی الکی تعارف کورد و یه بایر موز مایی پس رجه د جیر شی اندی بَشه بی یِیمی.
اصل داستان مایی اقا جان دی طفلک تُک بوداشتیبه و هـــــورت بیست و دومین چایی رو میکشی و بعد از هر هورت یه نفس چاق میکورد و با عینک ته استکانی ، ته استکان رو نگاه دبه که تمان گردی یا نه.
مجلس، تازه کرسی ی ی جور گرم گردیبه که
یهو آقاجان جاشی سر د تِلو تِلو خوران راس گردی و با صدای خش دار و رسا انگار لاتی دل یکی اویی ولگه رو وگردانسیه داد بزی :
-- مون بشوم یَک کُـــــش دکنم وگردوم
اعلام خبر مستراح بشی ین یکی از خصوصیات لاینفک مایی اقاجان بَ
آقاجانی همه چی یِ ی قوه بکتیبه ایلا اویی حنجره
شش دانگ کامل موذن زاده تبریزی جور صدا داشت. اندی نود سال این لاتانی دل شول بکشیبه که کدام پدسوخته مونی زمینی عو رو بیگیتیه با حضرت اسرافیل همزاد پنداری میکورد
تازه زوما دی از همه جا بیخبر مَثَل بی ی یمی بَگه مون دی دروم ، بیلانسبت خودشه چُس کورد و وره کولی جور بپرس اویی پیش و بگت:
__پدر جان کجا میخواید تشریف ببرید من ببرمتون!!!!

مایی دایی که به ضرب و زور تا اون موقع آبرو داری کوردیبه انگاری کارد بنگتی اویی قُرتی بیخ.
با صدایی لرزان زومایی دسته ویگیت و بگت:
_هیچی نیست اقا داماد ، شما بفرمایید ، آقاجون یک مقدار ناراحتی مثانه دارند و سپس با صدای آهسته و محجوب
--- باید برن دستشویی
آقاجان آلفرد هیچکاکی گپو کُشاشی کورد و مایی ننه بزرگ زیر لب از عصبانیت فاهش میدا که مــَــرد... کُفته باخوری... بیستا چایی باخوردی... ای کارد باخوره تویی دَله گنداله خیکه.
روی به یالان کورد و مَثَل یواشکی بگت : مون نیمیدانوم این کدام گدا خانه د فورار کوردیه
اون سر دی صغیران همه سر به جیر میخِندی ین و مایی دایی زُن که قفلک بزی بَ بپروس آبرو داری ، آقاجانه یه دست انگله بزی و کریش بکشی بَبَرد.
فلسفه و دلیل اعلام مستراح بشی ین در جمع در هاله یی از ابهام است. حالا  این هیچی،  آقاجان وقتی اعلام کـــُش میکورد همانجا دست به کمربند و قَزَن شولوار میبرد تا ایکه بَرِسه مستراحی دری دم دیگه وقت تالان نگِردی باشه.اگر مملکت دی اچینی مدیریت وقت میکوردون تو بگو گلستان میگردی.
همه ما خوف کوردیم نکنه این تایمر آقاجان خوراب گرده، اخه دایی عزیزی خانه خیلی بزرگ بَ و احتمال این میشی که آقاجان به تایمر خودوشی کیشکه خانه عمل کنه و نرسیده به مستراح خلاصه شولواره جیر کشه.
تازه زوما دی فقط نگاه دبه و کاملا این صحنه ها و خنده ها براش حایز فهم نبود و به تقلید از خنده و تعجب او دی میخندی و تقلید حالات جمع میکورد.
سن تازه زوما و مایی دایی دتر خیلی زیاد بَ. هر جفتشان دی به یک بلوغ فکری برسی بی یَن و همین امر فهم مشترک اوشانه از پدیده های پیش رو پایین میورد.
آدومیزاد تایی وختی که در حال تکوین و شناخت دور و اطراف و زندگی هسه و سنش هله جوعَر نِشیه میتانه به اتفاق دیگران یک آهنگ زندگی قابل فهم با اون سر محالانش بسازه امبا وقتی دو انسان به کمال برسیه همدیگری دیم دِمیکوعون هر شیئ یا امری واحد معنای متفاوتی براشان داره.
یک جوز دار آقاجانیب یک معنی تداعی مینه و دایی و دایی دتریب یک معنی و تازه زوماییب یک معنی ، ولی معنای مشترک برای تازه زوما بیشترین تفاوته داره تا اوشانه.
کُش و اعلام خبری اون دی هم اَچان.
فردای اون شِو آقاجان حکم کورد اورو ویگیرون ببرن طالقان. طالقانی که اوییب هویت معنایی از خاطرات و حس و حال خودش رو داشت و گاها این انجذاب شدید مایه تمسخر و غرولند یالان دی میگردی که اون خرابه خانه یی دل چی چال کوردی این خُنُکی دل میخوا بشی!!!
اقاجانی طالقان با مایی دایی دتری طالقان خیلی توفیر معنا داشت که بواسطه نبود این اشتراک معنا دیگه پاش طالقان د قطع گردی و میشی ین باغ ساوه که اون کُل زومایی تخم و تبار اونجه د میومی.
آقاجان اون خرابه خانه یی دل  معانی تلخ و شیرین خودشه از مفهوم زندگی در قالب خاطرات چال کوردیبه و بیدون اون اچینی شیر بی یال و دم رو میمانُس.
اون خانه یی دیفالان اورو میبَرد به دورانی که ننه اش ذغالی سُماوره اوییب روشون میکورد تا چایی باخوره و بشوعه دمه جاران گندم چینی کنه و یالانیب اون دیفالان فقط دیفالی قدیمی و کهنه بَ که هرچی سنشان جوعر میشی دستاویز خاطره میگردی .خاطراتی که نسل بعد دی درک معنایی از آن نداشتند
آقاجانی پشمله کُته اویی مرحوم کیشکه برارش از چالوس اوییب بیوردیبه.
پایان


✍ نویسنده : حامد نجاری - گوران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۰
درجی طالقانی

نقَلک: چوچک و مورچانه

سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ق.ظ

یکی بَ یکی دنه بَ، فصل بهار گرسته بَ، باغان مثل عروس، قشنگ گرسته بی ین.
جوان چوچکی خندان، ای شاخه به او شاخه میپری و آواز سر همیدا.
 
یه دفعه چشمش به مورچانه بکد که به سختی و زحمت، دانه ای رَ به لانش  میبرَد.
اویی بک عجیب بَ که این موجود خردک، اندی کار مینه و بارش ویشتر دَ  هیکلشی قراره
چوچک بگوت: چی مینی؟
مورچانه بگوت: مگه نمی نی؟ غذا جمع مینوم.

چوچک بگوت: الان دی فصل بهاره! این همه غذا درهَ. چه دلیلی دره این همه زرچ  مینی؟
مورچانه بگوت:  سیاه  زمستانی بک جمع مینوم، وچگانم گشنه نمانُن.

چوچک، مورچانه ای گپ دَ خندش بگیت و بگوت: امرو زحمت می کشی چی گردَه؟ خوش باش.

چوچک همان حال دَ آواز می خواند و پرواز کُرد و دور گرُست.

🍂🍂🍂طالقانی درجی 🍂🍂🍂

چند ماه بگذری...
باغان زرد گرستُن. باد و باران و پی سر دی  ورف و سرما راه دَ برسیَن.
با بنشتن ورف، زمینی سر  اسپی پوش گردی و بیچاره چوچک این حالت دَ بترسی و لرزش بگیت!
نمی دانست چه کنه، هی این در  آن در میزهَ، تا برسی مورچانه ای لانه  و بگوت: ای مورچانه جان، گپانت همه خجیر بَ ولی من خام بی یم که باور نکُردُم. منه خانه تی میان راه هادین .

مورچانه بگوت: چوچک جان، منی لانه خردک َ، خوراکوم دی مایی قرار دره و اگه تو رَ هادیم  وچن گسنه می مانُن، ببخشید.
اینه بگوت و لانه شی میان بشهَ.

چوچک نامید و مایوس، ناچار گرست تا بهار صبر کنه. با اینکه اویی بک، سیاه زمستان دَ سخت بگذری ولی تجربه زندگی به دس بیورد.

مصداق مثل:
جیک جیک مستونت بَ
فکر زمستونت بَ ؟!
 
🐥🐜  واژگانی معنی:

مورچانه: مورچه
اسپی پوش: سفیدپوش
زرج= ضجر: تلاش وکوشش بی فایده
چوچک: گنجشک
اویی بک = اویی ب =اویی ون: برای او           خردک: کوچک
خجیر: خوب
وچگانُم: بچه هایم
وچن: بچه ها
مایی قرار: اندازه ما
دره: هست
نمی نی: نمی بینی
هادیم: بدهم

✍🎤برگردان و خواندن متن:
     آقای علی صفاری زیدشتی

دریافت فایل صوتی

     طراح پوستر و ویرایش:
     خانم سیده مریم قادری اورازانی

گروه تولید محتوای درجی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۰۹:۳۰
درجی طالقانی

عبداللهی گیجه وَره...

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۴۹ ق.ظ

هوویییییییی
عبداللهی گیجه وره هوییییییی
کوجه دری بیا بینوم

بیامیوم چه به شول مینی باز منی همرا دعوا داری
اها چه به باز بیامیی منی زمینانی میان
بزنوم سال دیگری ورفی همرا جیر ای

بشو بشو رد گن پارسالی کین شره کن ایسه مایی به مدعی گردیه
بیس بینوم اصلا مگه ما سامان نندایم که باز دعوامان نگرد

اها سامان بندایم
سامانمان چه به؟؟؟؟؟
یادوم بیامه یه هفته پیش یک کوچیک ابر اسمانی میان دبه
اونی نسام زمینی سر گردی مایی سامان
خاکان خری سر ابر گو دنی کوجه د بدانیم مایی سامان کوجه هسته

همون اول د اشتباه کوردیم ابر سامان بندایم
ابری دی گردی سامان


خا ایسه چو کونیم

بیس بینوم
بفهمسوم
خرگوشک مینی بنیشتیه
در اجاره میخور
اها بدیوم
اون خرگوش مایی سامان
ای گل بگوتی
خا خرگوش مایی سامان کردی
این د بعد دی دعوا نمینیم
خدا تُو ر بداره

متن: امیراسلامی - روستای سگران
عکس: اصغرادیبی - روستای دیزان
کرگ سو،عسل گردن



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۹:۴۹
درجی طالقانی