شعر ساغر شکسته
پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ب.ظ
📚 شعر
شکسته ساغری، مانده از آن ساقی و میخانه
جوانی رفت و عمر ما نشد حاصل جز افسانه
به افسونی چو افسانه نشستم کنج میخانه
که شاید ساغری گیرم از آن ساقی جانانه
حریفان رند و رندانه ،گرفتند جام و پیمانه
من اما تشنه لب، عمری، نشستم کنج میخانه
حریفان مست و دیوانه، کشیدند بانگ مستانه
شکستند ساغرِ ساقی، سبو و جام و پیمانه
بشد میخانه ویرانه، شد آن ساقی چو دیوانه
شکسته ساغری مانده از آن ساقی و میخانه!!
الا ساقی دیوانه، درآ از کنج ویرانه
جوانی می کن و مستی، دراین دنیای دیوانه
خُنُک آن مست و دیوانه که رفتش خرقه و خانه
نماندش در سر اما جز، جنون و عشق و افسانه
✍ شعر از: آقای فرشاد فلاحی - کولج
۹۵/۰۹/۲۵