کلیپ یاد ایام
دستکتِ مُنِ هادین تو رِ یه خُجیرِ جا بَبُرُم...
به قشنگِ قِدیمان... به دیدارِ طالقانی سُرخِ دیمان
با سپاس فراوان از آقایان فرهاد باریکانی و شهرام صادقیان
دستکتِ مُنِ هادین تو رِ یه خُجیرِ جا بَبُرُم...
به قشنگِ قِدیمان... به دیدارِ طالقانی سُرخِ دیمان
با سپاس فراوان از آقایان فرهاد باریکانی و شهرام صادقیان
یه پیالَه تِشی چای
کَلهای وَر سیاه کیتیری و هیمهای هَمرا تقدیم شما خُجیران
اگه بگوتین کُجاهان این تشی چایی خیلی میچَسبَه؟
با سپاس از آقای شهرام صادقیان (شهرک) بابت متن و آقای مسعود صفاری (زیدشت) بابت عکس
مثل شَهرو ساده و پاک، خانهمان جای صدا بَ
یه نمکدان و دو تا نان، میون سفرهی ما بَ
هرچی بُگذشت، ساده ماندیم، هنو دی مثلِ قدیمیم
اهل این آب و هواییم، مهمانِ همین گلیمیم
ایده گرفته از شعر آقای یغما گلرویی
عکس از: آقای منوچهر - گلیم هشتاد ساله بافتِ طالقان
گروه تولید محتوای درجی
#طنز
یادُش بخیر
آخُرین روزهای تابُستان دههی شصت معروف بَ
تازه، مالان صَحرا دِ بیامی بیَن که با ضَربِ زور طِولهای میان جا بُدام و اوشانیب چی داکُردُم و دِبیَم دَس و رو بَشورُم که آبّا بگوت:
خا مَهَندِس... ایسه بگو بِینُم فرقِ «کولی» و «کَل» و «چَپُش» چی هسته؟
گردَنِ تاب بُدام و کَله رِ جَر بیوردُم و جواب بگوتُم: کَل، کو بُزِ نَریه که بوورمِه نَکُرده باشُن، کوولی دی هامون کیچیکه بُزغالِیه که هنوز شیرخواره، امّا بُزغالهیِ دو ساله رِ چَپُش میگوئَن!
آبّا در حالیکه عمیق و متفکر، چُپُقشی دودِ میبَلعی، شِنکَش و نُشان بُدا و بگوت: فردا صُبح، بعدِ دَر کُردُنِ مالان، طِوله ر قشنگ تمیز مینیها!
خوشحال از اینکه صحیح جواب بُدا بییَم، چَشمی بُگوتُم و به این ترتیب، بعدِ سه ماه تُمام فَعلِگی و سَگ دو بِزیَن در مَعیَت حضرت آبّام! به افتخار دریافت گواهینامه گوگَلوانی درجه سه! نائِل گِردیَم!
به قلم: سیده مریم قادری #اورازان
کلمات و اصطلاحات این متن:
مالان: حیوانات اهلی روستایی مثل گاو و گوسفند و بز
طِوله (tevleh): طَویله
آبّا: پدربزرگ، معادلهای دیگری که برای آبّا در طالقانی به کار میرود: پیلاآقا و گَتآقا
بوورمِه (boormeh): اَخته کردن
نیمیدانُوم چند وقت از بِشییَنُت بُگذُشتیه، اَمبا
کُهنگی این دردی کو سینهمی میان بَنُشتیه
از تازگیِ قشنگِه خاطُراتمان ویشتره!
یادُوش بخیر صُحب به صُحب
مُنو با یه ایزار نان راهی صحرا میکُردی
ایسه الآن وَلگه که جیر میا و مُنی کو بی ایزار این کوچه ر جَر میشُم
و هَمّـُوش دی تییِی یاد دَرُم
به قلم: سیده مریم قادری، از اهالی روستایِ اورازان طالقان
برگردان متن طالقانی به فارسی:
نمیدونم چند وقت از رفتنت گذشته، اما کهنگی دردی که تو سینهاَم نشسته، از تازگی خاطرههای قشنگمون بیشتره. یادش به خیر که صبح به صبح، من رو با یه سفره نون راهیِ صحرا (زمین کشاورزی) میکردی. حالا الآن برگها هستند که پایین میآن و من که بدون هیچ غذایی، از این کوچه بالا میرَم و همش هم به یاد تو هستم!
به مناسبت درگذشت رفیق جاده طالقان، کربلایی باب الله سلمانیان، شعر زیر، تقدیم روح آن فقید سعید میشود:
او خاطری ازخاطرات طالقان بود بنشستهیی در انتظار رهروان بود
امکان نداشت روزی سرِ راهم نباشد برلب دعای او به همراهم نباشد
چون قسمتی از انزوای روز و شب بود عمری به خاموشی به دنبال طرب بود
لبخند تلخی دائماً کنج لبش داشت جنگی نهان همواره با سوز و تبش داشت
قبل از پل، عادت بود تا او را ببینم آماده بود با گردنی کج، درکمینم
سید به او میگفتم و او خنده میکرد سید نبود اما مرا شرمنده میکرد
این بار آخرکه به آن کلبه رسیدم من در تحیر بودم و او را ندیدم
پنجاه سال با جاده بود در رفت وآمد از جاده فریاد آمد و از او نیامد
برغربت و تنهاییاش افسوس و فریاد هرگز نخواهد رفت باب الله از یاد
شاعر: ریاضی اهل روستایِ میناوند طالقان
منتشر شده در کانال طالقانیها
عمو بابالله دی بَش
هامُون مرد مهرُبانی که همیشاک، کنار طالقانی جاده دَبَه و با دعایِ خیرُش، مسافرانِ بدرقه میکُرد...
او رِ «خوشقلبترین عوارضی دنیا» نام بُدا بیَن و اینک او رِ «نوستالژی جادهی طالقان» میخوانُن...
در ادامه، دلنوشته خانم اشرف حکیم الهی، برای ایشان را میخوانیم:
نابینا بود، ولی از بیشتر بیناها بیناتر...
با چشم دل میدید، با گوش دل میشنید
بیشتر طالقانیها از او خاطرات شیرین داشتند. همیشه لبخند بر لب داشت و با لبخند جواب میداد.
گله و شکایت نمیکرد، با خوشرویی از مسافران استقبال میکرد و با دعای خیر بدرقه میکرد راننده ها رو
سالیان دراز سرجاده جاخوش کرده بود و همه به او عادت کرده بودند. در سرمای زمستان و گرمای تابستان
یار همیشگی جاده بود. اگر نبود، انگار چیزی رو گم کرده باشیم، جویایش میشدیم.
هرقدر هم اتومبیل سرعت داشت، نزدیک او که میشدیم ناخودآگاه می ایستادیم و راننده کمی باهاش خوش و بش میکرد وبعد از دعای خیرش، با خیال راحت به راهش ادامه میداد.
دیگر عضوی از جاده شده بود، جاده هم همیشه درانتظارش بود
اما امروز دیگر نیست و چشمان مسافران دنبال صدا و دعای خیرش میگردد. فکر کنم جاده هم امروز از رفتن مسافر همیشگی خود غمگین است!
مسافر زندگی خسته نباشی، این زندگی هرچند سخت و تاریک گوارایت باد
خدایت بیامرزد، روحت شاد، بنیانگذار زندگی همراهت، مرحوم باب الله سلمانیان
منتشر شده در کانال طالقانیها
حَتم دارُم یا دروازِمانی زِنگ خُورابه!
یا دِهِمانی جاده!
شاید دی شمایی تیلیفُن قَعطه!
و اِلّا مُون کو بَعید میدانُوم تو مُنو یادا کُورده باشی بَبه جان...!
عکس از: مهدی ویسانیان
طالقانی درجی
اونی که تو رَ بُفَهمه... جَختی بُوگِی وَسَه!
وَگُردان: فرشید فلاحی کولجی
در این شب جمعه، یادی میکنیم از عزیزانِ خفته در خاک،
مخصوصاً رانندگان طالقان
که عمری با صبوری، سختیهای جاده را برای رساندن ما به دیارِ قشنگمان، تحمل کردند.
خاطرهای از اتوبوسهای طالقانِ قدیم:
خیلی وَچه بی یَم... (حدود شصت سال پیش) تازه اتوبوس بنز بیامه بَه طالُقان
یگروز دبی یِیم بشیم کَرُج، اتوبوسه سُوآر گِردی یِیم
یگ جوانکی بَه که شوفر اونه ر تَهِ اتوبوس جا بُدا
او اعتراض کُرد: چُبه خودتی فامیلانه بَنُشتای صندلیانِ جِهلُو.. ما ر برساندی عقب؟
شوفر دی بگوت: قال نُکُن پُسر جان و بِنیش جاتی سَر.. اتوووسش بُـنزه! عقب جِهلو نُداره!
نقل خاطره از آقای
اکبر شعبانی، از اهالی روستای صمغ آباد
عکس از آقای کیوان محمدی