درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیده مریم قادری» ثبت شده است

خاطره یک بزرگ بانویِ نجیبِ طالقانی

پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ق.ظ

زن عمو جان تَعریف میکُرد:
مُن و جاریه، هَمسن و سال بی یِیم. دوتا دوست و رفیق جانی. هر کی ما ر میدی، میگوت: مگه شما دو تا دَس خوآرین اَندی با همین؟!
عاقبت همان طور دی گِردی. جاریه زودتر از مُن عروسی کُرد و مُن اویی دَس خوآر گِردی یَم. او دی چند ماه بعد که منی عروسی بَ، دَس خوآرُم گردی.

مُن و جاریه با هم واره داشتیم. هر غروب که بعد دوشیدن مالان، میشیَم اوشانی خانه تا شیر ر یکی کنیم، میدی یَم کَله، یا تندورشان روشُنه و قُزانشان آن میان کِتی. هر شو، شام داشتُن، آن دی آبه گوشت یا قُرمه پِلوو یا کَشک آش. البت مُن هیچوقت قزانشانی میانه نگاه نمی کُردُم اما شومارشی گَپان دِ مَعلوم بَ چی شام داشتُن. مثلاً میگوت: جاریه بُدو آشه هَم بَزَن تَه نیگیره! یا تَشه جیر اُور پِلوو نَسوجه. یا شیرِ که سراَنجام بَرساندی، آن آبه گوشتی چاشنی ری دی اِضاف کُن.

میدانین.. آن وقتان، اکثر مردمان، زندگی سخت و فقیرانه ای داشتُن. سال تا سال، رنگ پِلوو ر نمی دی یَن. آبه گوشت، اعیانی غذا محسوب میگردی و اِی ماهی یکی دو بار، شاید از هر ده تا خانه، یکیش آبه گوشت داشت. آش دی هر از گاهی، آن دی ویشتر تِلی آرد نه کَشک آش و دو آش.

راستشو بخواین، مُن آدُمِ شکم پرستی نبی یَم امبا همیشاک، حسرتِ زندگی جاریه ر داشتُم. برام دی عجیب بَ که چه بَ اوشان که وضع مالیشان چندان با ما فرقی نُداشت، خُجیره غذا میخوردُن اما ما نمی تانستیم اوشانی جور، زندگی کنیم.

یک روز مَش مریم، جاریه ای شومار، بشی بَ جایی، دَنبه. مُن همینجور که شیرِ پیمان می زیَم و جاریه، دَبه تازه بُزاسته یالِشه شیر هامیدا، او د سوال کُردُم: جاریه.. چطوره شما هر شو هر شو، بَپُته غذا دارین؟ آن دی پِلوو و آبه گوشت؟  ما ویشتر خُشک نان و یه کمی پِندیر...

جاریه یه لبخند بِزی و بگوت: کارت که تُمان گِردی، قُزانی میانه نُگاه کُن.
تعجب کُردُم و تندی پایستام بشی یَم قزانی سروقت... دُلُش تلی آرد دَبَه...
بگوتُم: خا.. حالا یه بار دی تلی آرد دارین، ما ر تعارف میزنی؟
بگوت: عزیزجان، ایمشو که خوش خوشانمانه تلی آرد داریم! خیلی وقتان که مِینی کَله تَش کُرده و قُزان سرش دَره، قُزانی میان هیچی دِنی جز خالی اُو...
شومارُم میگو: زُن باس آبروداری کنه... همیشاک کله شه روشُن کُنه تا دود خانه اش د دَر شوئه و مردم خیال کُنُن اوشانی اوضاع روبه راهه...
ولی عزیزجان، ما دی مثل بقیه مردم، خیلی شبها خالی نان داریم...

گپان جاریه که تُمان گردی، مینی اشکان جیرآمه... چندی این زناکان با عقل و تدبیر و نجیب بی یَن. نمییَشتُن حتی همساده، اوشانی فقر و نُداری ر متوجه گَرده...
ایسه الآنان میشُن جیک و پوک زندگیشانه همه جا جار میزنُن...

اما طالقانی زُناکان، واقعاً پیرو حضرت زهرا بی یَن که فرمود: ای علی! من از پروردگارم شرم دارم که چیزی از تو درخواست کنم که توان برآوردن آن را نداشته باشی.

در پناه دعای خیر حضرت باشید.
ایام شهادت ایشان بر شما تسلیت باد. 🏴

واژگان:
• دَس خوآر: (دست خواهر): ساقدوش و همراه عروس و نیز کنایه از دوست خیلی صمیمی.
• واره: یک تعاونی کوچک روستایی که بین خانه های نزدیک به هم جریان داشت و شیر هر روز را با هم یکی می کردند و هر روز، نوبت یک نفر بود که کل شیر را بردارد.
• تِلی: یک نوع حبوبات که در فارسی به آن گاودانه یا کرسنه می گویند و مزه تلخی دارد و جزء خوراک اقشار ضعیف در گذشته محسوب می شد.

✍🏻 متن به قلم: سیده مریم قادری #اورازان
براساس خاطره ای نقل شده از بانو میرتقی

این پُست، در کانال طالقانیها منتشر شده است.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۳
درجی طالقانی

داسُتانِ طالقانیزه شده ی لک لک و شیر

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۴۴ ق.ظ


شیر دَبه غذا میخورد، یه تیخ گیر کُرد گَلِشی سَر، دَبه او ر خفه کنه.
شیر راه کَت کوچانی میان، در به در پی یه نفر بَ که اویی تیخه دروره.

لک لک بیومی بگوت: مُن تیب این کارو مینُم امبا مینی دَس مُزد چی میگرده؟
شیر بگوت: خا تو منو از این گرفتاری خلاص کُن، تو ر یه خُجیرِ چی هامیدیَم.

لک لک دی کله شه داکورد شیری دُهانی میان و با منقارُش، تیخه درورد. بعد دی بگوت: ایسه مینی مُزده هادین.
شیر بگوت: هادام! زنده بُماندُن، تی یِی مُزده. همینکه وختی کَلُّت مینی دُهانی میان بَ ولی ایسه الان زنده یِی، تیب زیاد دی هسته!

لک لک بگوت: تو د گُداتر این حیوانانی میان دِنی! خاکان سر این جنگلی کو تو سلطانشی! مُن میشُم شهرانی میان، دودکشانی سَر خانه میسازُم امبا دیه اینجه نمیمانُم.
شیر دی بگوت: هِررری...

و اینگونه بَ که لک لکان شهری میان، ساکن گردیَن!
بعد دی یه زایشگاهی میان، به عنوانِ پِیک تولد یا همان دِلیوری نوزاد اُستخدام گِردی 😄😄

ایسه خودتان، درس اخلاقی این حکایته حدس بَزنین! 😁

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۴۴
درجی طالقانی

دستفروش و بارانِ سرزده

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۳۲ ق.ظ

آفتاب پی غروب می رفت اما مرد همچنان امیدوار بود.
یک بار دیگر با وسواس، بساطش را مرتب کرد و میوه ها را به دقت روی هم چید.

سردی و تاریکی هوا او را به روشن کردن آتش واداشت، تا اینکه خنکی قطرات باران به روی دستان زحمتکشش، او را به خود آورد...

سر به آسمانِ تیره بلند کرد... یک نگاه عمیق... یک آه و یک الهی شکر...
اشکی از گوشه چشمش با قطره ای از باران، در هم آمیخت...

امید مرد ناامید شده بود!

آتش را به رهگذر کز کرده از سرما سپرد و خود به سراغ بساطش رفت. با همان وسواس و نظم چیدن، میوه ها را جمع می کرد که صدای ترمز ماشین او را از افکارش بیرون آورد...

سر بلند کرد و مردی را دید که با چتر به سوی او می آمد...
جمع نکن آقا... چقدر از میوه هات مونده؟  همه شو میخوام... میهمان سرزده داره برام از شهرستان میاد.. همه جام که این موقع شب تعطیله...

مرد با خود اندیشید: چقدر خوب بود قدیما، همیشه مهمان سرزده میومد... چقدر شهرستانیها خوبند که هنوز هم سرزده اینور اونور میرن... چقدر خدا خوبه که هوای بنده هاشو داره...
الهی شُکر
🍃🎼🌺🌱🔥💦♥️
 آها عزیزجان،
 هر از گاهی از دستفروشان آبرومند، مایحتاجتو خرید کن.
 مخصوصاً اوشانی که تا  دیروقت، خیابانی میان بساط دارُن..

 شاید تنها امید باقیمانده پدری برای اینکه شب، دست خالی به خانه نشوئه، همین خرید تو باشه...

خداجان، هوای ما بنده هاتو داشته باش، شب عیدی زیادتر از گذشته محتاجتیم.
الهی آمین 🙏🍃

✍🏻 به قلم: سیمرغ طالقانی
📸 عکس از: مهدی پورنصر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۳۲
درجی طالقانی

برای خودت زندگی کن...

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ق.ظ


📚 گپان نغز و پُر حکمت

خدا رحمت کنه جمیع رفتگانمانه،
آبّام یه قشنگه گَپ میزی:

مُنو میگوت: پُسر جان، تو کَلُته کچل کن، بوشو اَعیانانی مَحَل، همه فکر مینُن تو خاروج دِ بیومی یِی و آنجه مُد گِردیه کَلّه هانو ساتیلی مینُن!

یه کم جیرتَر بیا، وسطای شهر، مردُم خیال مینُن اِجباری دِ بیومی یِی!

ایسه بیا پایین شهر، تو دِ سوال مینُن: چند وَخت حبس بی یِی؟

میدانی.. اینان همه شان، یک شهری آدُمُن! فقط محله هاشان جَختی همدیگه دِ فاصله داره
اَمبا طرز فکرشان...اوووووه زیمین تا آسُمان فَرق مینه

ایسه اینو یاد داشته باش: گَپ مردمی واستان، زیندیگی ناکُن
اوشانی قضاوت دی، تو ر دلهره مند ناکنه

مردُم، معده شانی سَر دِ گَپ میزنُن و قضاوت مینُن، خدا و پیغمبر دِ ایراد مِیرُن، ما کو دیه جای خود داریم
بعد دی به سرعت یه فورتُوک بِزیَن! گپشانه فراموش مینُن...

تو شَهرویی جور باش و خودتی راسته راهو بشو ببه جان

✍🏻 برگردان آزاد: سیمرغ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۲۷
درجی طالقانی

بیست و دو سالگی گم شده

جمعه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ق.ظ

کیکمی سَر، دوتا صورِتی شمع دَبه که دورو بَ... مُن هیچوقتُک بیست دو سالُم نگردی...

مُن شایدا آن کیشکین پِنج ساله دُتریَم کو گیسانمی سَر یه عالُمه سوسکه و گُل مو دبه و هِی ور ور میکُردُم: من میخوام بشُم تو وازی کنُم تا مینب بخوانن: تو تو عباسی، خداجان منو نندازی!

شاید دی ده سالُمه، جودی ابوتی جور، گیسانُم ببافتیم. دُتری کو میشو مداد رنگیانشی سراغ تا یه عالُم بادکنُک نقاشی کنه که همشکلِ یه پِنج برعکسه.

شاید دی آلبالو گلُکرده و چارده ساله گردیم، دیمم جوش و کورک دروردیه و خیر سرُم غرور و تعصبه میخوانُم. ته دلُم دی قیلی ویلی میشو که حُکما مُن دی یه روز عاشُق میبُم.

شاید دی برسیم به بیست  و ننه به حالُم گریست! ایسه الان فرفری گیسانُم کمری سر رخص مینه! آینه ای پیش که مینیشُم، دیمانُم سُرخه سیفی جور میبو و هِی خودمی وَر فُکُر مینُم قراری بَ چی تُن کُنُم.

شاید دی سی سالُمه... وختی شُلوارمی اتو که اداره ای میان تنم دره، خروُزه ر لاب مینه!  خرمنه گیسانمه به ضرب و زور دمیغرانُم مقنعه ای میان و میشُم تا ترفیعمی واستان، شیرینی خامه ای بخرُم. یه خُشکه خنده دی تُکمی سر نُشتی و آخرین "تو رو خوش دارُم"آنی که میشنواُم و با یه تشکر مینُم جواب هامیدیم،  

شاید به چل چلی برسیم! با تک و توک گیسانی که از بیخ سیفید میبو، تیلیفنی همرا، با رفیقانُم گپ میزنیم و اوشانی درد و دله گوش هامیدیم کو از زیندگیشان شاکیُن. یکیشان دی مُنو میگو: خوش به حالُت که مایی جور گیریفتار نی یِی. 

شاید دی سندُم پِنجاه ساله! گیسانُمه ایسه کُتاه کُردیم و یه زیتونی رنگ اونانی سر بُندام. دلُم پر میکشه بازنشستگی یی ب.. تا بتانم تمامِ روزه یه گوشاک بنیشُم و کُتاب بُخوانُم.. مثلی غرور و تعصبه، امبا دیه اونه ر اَکَّل ورق نمیزنُم

مُن شصت ساله گردیَم و دیه این قُرتی وازیان که فُلان کُرُم شویی واستان خوبه و آن یکین، ضد چیریک دَس و دیمه، مینی چُشمه وِنمیگیره. به جاش فُکر مینُم آنقدی زیندگی ر مُزه کُردیَم کو خودُم یه کُتاب بنویسُم.

شاید دی هفتاد سالُمه، کَلُّموی پیشان، کم مو گردیه.. مغزمی سلولان، ست کُردیَن با چیریکانِ تُکمی دور. حتی اسمانه غلط غلوط صدا مینُم.

شادی دی هشتاد ساله گردیَم... ایسه یادا مینُم.. اوُل اویی تولده روزه.. بهد دی اُسمُشه... یه کُله قابِ عکس از مینی جوانی روزان، دیواری سر کِتی.. دو تا دی صورتی رِنگه شمع! پس آن دی مینی تُک غنچه گردیه. مُن دی اونه ای کو قاب عسکی میان، مینی ور دره، یادا کُردیم... خنده هانشه... خودمی دله... مُن هیچوقتک بیست دو سالُم نگردی... همُّش دور دورو بَ



متن فارسی از: غزل رحیمی

برگردان و اجرا: مریم قادری

دریافت فایل صوتی

انتشار در کانال طالقانیها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۳
درجی طالقانی

ولنتاین کودکان کار

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ب.ظ

این روزها همه جا گفته می شود:

'' ولنتاین
    جشن کودکان کار است..

و من برای خوشحال کردنشان
از سر هر چهارراه
برای تو
 گلی خواهم خرید.. ''

اما من به تو می گویم:

کودکان کار، هیچ جشنی ندارند!

فقط کار است و کار است و کار!

به محض تمام شدن دسته گلها، یک دسته دیگر به آنها می دهند تا بفروشند...

بیا دوتایی برویم سراغشان...
من برای تو، از آنها گلی بخرم...
تو شکلاتهایی که برای من خریدی، به آنها بده...

کمی مهربانی، حالشان را بهتر می کند..!


به قلم: سیمرغ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۲
درجی طالقانی

عکس و متن نوشته های طالقانی

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ب.ظ
متنها و انتخاب عکسها: سیده مریم قادری

زندگی اِچینه این لوبییانِ میمانه
هر روزُش یه رِنگه
یه شُکله
هَـمُّـش یه جور نی
اما هرکدام از روزانُش، به تنهایی قشنگه
و کنار هم دی که مینگنی، باز قشنگه ~♡




گته ننه ای استکان نلبکی قوری و قندانانی سر، صاحب قران شاهی عکس دَره.
صُحب به صُحب او ر سلام مینه و میگو: ای آن تاب بُدایه سیبیلانتی قُربان که همیشاک مواظبِ مینی قند و چاییان هستی 😂😂



اوفِی.. این وَرف و یخبندانی میان، ما ر در کُوردیَن که چی گَرده؟!
این فتَحَلی یی کَله ای میان دی عَقل دِنی...
بیو... بیو وَگردیم لانه مان
آن گرمه جایی میان یه چُرت باخوسیم!


واران باشه
وَرف باشه
سوز بیا
یا آسُمان دِ تَـش جیر آ
فَرخی نمینه
آقامی غیرت، نَم نمیکشه ♡
اویی همّت کم نمیبو ♡♡♡


پدر که باشه
''خانواده'' چارچوب امنی داره
که توش همه چی آروم و قشنگه..♡




مثل میگو: کووکی جور، کله ته دانکن ورفی میان!
اما این کووکان، کله شانه بنگین همدیگه ای پر و سری دیم، گرم دکوئون😉



خسته نباشی مرد پالانِ دوز
این روزا کسی هم دَره که تو دِ پالان بَخره؟
#مشاغل_روستایی 📸 عکس: ابوذر جانعلی پور


باخوس گُرباکم
باخوس که چُشم اُنتظاری سخته...
این هفته دی نیامییَن
حُکماً وَرف و سرمایی واستان
و اِلا مینی یالان، ننه پیرشانه یادا نمینُن 😔


بازی هَفت سِنگ
یادُش بخیر...
#نوستالژی


کودک از مادر پرسید:
اون گلای زیبا و چمنای تر و تازه چی شدند؟
مادر گفت: زیر لحاف کلفت و سنگین و سفید برف خوابیدند!
پرسید: بازم درمیان؟
گفت: البته.. به زودی
تا بهار فردا، شب خوش گل من



ای اَمان
باز این یالُک بَش طِوله ای میان
ایسه کَک دمیکوئه جانُش
شو تا اِلاهِ صُحب، خودشه ومیشقاله


شیرپت، گورماست، نه اصلا خالی شیر...
با دل خوش باخوری، از صدتا چولوکوباب دی خوشتره..
باخور آقا.. باخور نوش جانت



اَندی تا کله سحر این گوششی همرا وازی کورد، تا اینجوری حرووم گردی...
بیصحاب کنن تکنولوجیان خانمان براندازه!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۴
درجی طالقانی

منی تراکتور

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ

☀️🍃🚜


آقام تراکتور نُداره

دیروز که بَش باغمانه سرکشی کنه
بِیدی این توریستان، بیومیَن پرچینه خُراب کُردیَن و باغی میان کُلی آشغال بریتیَن¡

اوُلُش عصبانی گِردی
اما بعد، اوشانی آشغال قوطیانی هَمرا، منیب این قشنگه تراکتوره بُسات

♡♡ آقام، خُجیرترین مُهنِّدسِ دُونیایه ♡♡

✍🏻 متن و انتخاب عکس: سیمرغ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۴۰
درجی طالقانی

پسرک و قشنگه وَره

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۵۱ ب.ظ

پُسرک یک وَره داشت
همه دنیای پُسر این وَره بَ
هر چه که داشت و نُداشت
پُسرک وَرِه شه خوش می داشت
او ر مُحکم دیماگیت و بُداشت

وره اَمبا اوُل میترسی
پُسرکی بغلی میان می لرزی
اما بعد آرام بیگیت
چون وره، پُسر و دوست بُداشتن او ر باور کُرد
و همیشاک همانجا بُماند

پُسرک ماییم، وَره مایی دلدار
هرچه قدر بیشترَک خوش داریم
اویی جا پا میان دل ما
محکمتر میبو
خوش بگوت آن شکر ریزِ دُهان:
گرت هوایه که یارُت پاره نِینه رشته ی این پیوند
خجیر نگه دار سر آن رشته
تا بمانه و نگه داره


سیده مریم قادری - اورازان
در پاسخ این پست: دترک و سفید وره



گَرَت هواست که معشوقه، نگسَلَد پیونـد
نگه دار سرِ رشته... تـــا نــگه  دارد!  حافظ


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۳:۵۱
درجی طالقانی


هِی پُسرُک... گـُلته هادین مُنه...
هِی، مگه تی یی همرا نیَم؟!
میگُوم گـُلته هادین مُنه!
الان زُبیده خالُکشان میان مَایی خانه آشِتی کُنون... مُن هیچی نُدارُم هادیَم گُرباکُش!

✍ متن و انتخاب عکس: سیمرغ


ترجمه:

هی پسرک!  گلت رو بده به من، هِی.. مگه با تو نیستم؟ میگم گلت رو بده به من!

الان خاله زبیده شون میان خونه ی ما آشتی کنون، من هیچی ندارم بدم به گربه اش (هدیه)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۱
درجی طالقانی