درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیده مریم قادری» ثبت شده است

مادربزرگم، عاشق عطر شکوفه‌های سنجد بود. هر وقت میومد خونه‌مون، از درخت سنجدِ سر راه، برگ و شکوفه‌ای میچید و تا خونه بوش می‌کرد. بارها شده بود که برگ رو جلویِ دماغ ما هم بگیره و بگه: «بِین چه خُجیره بو مینه بَبه جان!»

 

 

سنجد، نماد نزدیکی قلبها و صمیمیت و عشق در فرهنگ طالقان هست.

یه مثل داریم که برای اینکه بگیم دو نفر خیلی صمیمی هستند، به کار می‌بریم:

«یه سُنجه بَلگی سَر نُشتی‌یَن»

یعنی این دوتا روی یه برگِ سنجد نشستند.

برگ سنجد، باریکه و دو نفر اگه بخوان تو یه جای باریکی بشینند، به هم می‌چسبند و جیک تو جیک می‌شن.

نمایش زیبایی از عشق و صمیمیت.

به همین زیبایی، به همین عشقولانگی. 😊

#طالقانی_گپ_میزنیم

 

عکس و متن از: سیمرغ

شادی روح ننه جانم و آبّا جانم و همه اموات فاتحه مع الصلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۲۶
درجی طالقانی

نَنه کــَل احمد!

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۰۴ ق.ظ

حسادت در میان آدم‌ها به شکل‌های مختلفی بروز می‌کند. برخی فقط غبطه می‌خورند یا حرص، و احساسات خود را درون‌شان سرکوب می‌کنند. برخی دیگر هم واکنش رفتاری نشان می‌دهند که گاهی این رفتار، مخرب و آزاردهنده است.

یکی از اشارات کنایه‌آمیز به آدم حسود، در فرهنگ طالقان، اصطلاح «نَنه‌ی کَل احمد» است. این اصطلاح، به فردِ مزاحم و نفرِ اضافی در یک رابطه دو نفره نیز دلالت دارد.

داستان اینگونه است که گویا در قدیم، پیرپسری به نام کَل احمد، همراه مادر خود زندگی می‌کرده که آرزو داشته داماد شود. بالاخره بخت او باز می‌شود و همسری اختیار می‌کند. اما هر شب، مادرِ کل احمد که از توجه پسرش به عروسِ تازه وارد، دلخور بوده و به او حسادت می‌کرده، جایِ خوابِ خود را میان آن دو پهن و وسطشان می‌خوابیده است. پس «نَنه‌ی کَل احمد» می‌شود آن فرد حسود و مزاحمی که از صمیمیت دو نفر ناراحت است و مویِ دماغشان می‌شود.

به قلم: سیمرغ

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۰ ، ۱۰:۰۴
درجی طالقانی

خرافات و باورهای بامزه در آشپزی

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۷ ق.ظ

پنج شُش تا دُتر بی‌یِیم که ویر کار کُردُنمان بیگیته بَه. مَچـّدِ روستا مراسم داشت و شام هامیدان. ما دی بشی بی‌یِیم کمک. یه گونی پیاز بنگتُن مایی پیش و بگوتُن یاللا پوست بَکنین و خُرد کنین. به دو دِیقه نکشی که اشکمان جیرامی و فُرفُرِ فینمان راه کَت. میان این اشک و فین، عمه جانُم برسی و یه نگا به ما کُرد و خنده‌اش بیگیت. بعد بگوت: ای اَمان چه اشکی دروردیه این بیصحب پِیاز.. خا مگه نمیدانین قبل اینکه پیازی سَرِ بِربینین بایستی اویی زُن گردین تا شمایی بُرمه رِ در نیوره!

بعد که مایی تعجبه بِیدی بگوت: پایستین.. پایستین بشین که اینه شمایی کار نی... پیازه کسی خُرد مینه که سالهاست اویی زُن گردیه!

---------------

شاید خرافاتی از این دست که در خاطره بالا ذکر شد را شنیده باشید. باورهایی که در میان آشپزها و خانمهای خانه‌دار مرسوم است و گاهی در نهایت ناباوری و بدون هیچ دلیل منطقی، درست از آب در می‌آیند. حالا ما کاری به راست و دروغ این باورها نداریم و فقط تعدادی از آنها را که جنبه‌ی طنز دارند، برای شما گردآوردی کرده و ذکر می‌کنیم. باشد که لبخندی بر لبانتان بنشاند.

  • اولین خرافه، همان زنِ پیاز شدن است. در خیلی از شهرهای ایران مرسوم است که می‌گویند اگر زنِ پیاز شوی و به درخواست ازدواج او جواب مثبت دهی، دیگر به هنگام خُرد کردن آن، اشکتان را در نمی‌آورد. (چه شوهر خوبی!) حتی بعضی‌ها چنان این خرافه را جدی گرفته‌اند که قبلِ پوست کردن پیاز، میان خود و او، صیغه عقد می‌خوانند. (بی‌شوهری بیداد مینه!)

  • بعضی آشپزها معتقدند که اگر کوفته را فحش بدهند، می‌ترسد و دیگر وا نمی‌رود! مثلاً گمانم گفتن جمله‌ی «کوفت بگیری کوفته‌ی جونم مرگ شده! اگه وا بری من میدونم و تو...» خیلی کارساز باشد. جالبتر اینکه بعضی دیگر با گفتن جمله‌ی «اگر وا بری به مادر شوهرت میگم!» کوفته‌ی بینوا را می‌ترسانند. (طفلک شوماری اسم همیشه بَد دَرشیه)
  • آشپزها برای کاچی و حلوا، خرافه دیگری دارند. یک عده از روش ترساندن استفاده می‌کنند تا حلوا و کاچی‌شان به روغن بیُفتد. مثلاً همانطور که آدمها را می‌شود با ترساندن، به خیس و زرد کردن شلوارشان انداخت! کاچی و حلوا هم به وقتِ ترسیدن، با پس دادن روغن، خود را زرد و خیس می‌کنند. (خاکان سرت نمیتانستی مثال بِیتری بَزُنی؟!)
  • برخی دیگر، قدرت مذاکره و چانه‌زنی را باور کرده‌اند لذا خاضعانه روبه روی حلوا می‌نشینند و با دستمالی در دست، در حالیکه ادایِ گریه کردن را در می‌آورند می‌گویند: «ای حلوایِ عزیز، هرچه روغن به تو دادم را پس بده تا شوهرم دعوایم نکند. من هم قول می‌دهم دفعه‌ی بعد، بیشتر به تو روغن بریزم.»
  • مورد بعدی، یک خرافه‌ی نوا دار است. به این ترتیب که وقتی می‌خواهند شیر را ماست بزنند، به هنگام پیچیدن آن در میانِ لک و لا و پتو، با در آوردن صدایِ «موچ موووچ» که شبیه صدایِ بوسیدن است، شیر را ترغیب به سفت و ماست شدن می‌کنند. (اُو لَ‌لَ گیو می عِه هاگ!)
  • بر همگان واضح و مبرهن است که غذایِ شِفته و وا رفته، بابِ میل هیچ کسی نیست. (فقط پیرمردکانِ بی دُندان، نَرمِ دستِ غذا دوست دارُن) لذا خانمها برای وا نرفتنِ غذایشان، اسمِ دخترانِ نجیب را می‌برند و از آنها تعریف می‌کنند. که غذا هم حسودی کرده و مثل این دختران خودش را بگیرد و شِفتگی و وارفتگی را بیخیال شود. مثلاً به هنگامِ دم کردن برنج می‌گویند: «فاطمه عجب دخترِ نجیب و با حیا حجابیه، کیپ روشو میگیره و ولنگ و وا نی، پسر کدخدا میخواد بره خواستگاریش، اگه تو هم ای برنج جان خودتو وا ندی، میگم برای پسر دومش بیان خواستگاری تو» (طفلی بُرنجِ دلُش میخوا عروس گرده!)

  • دیدید وقتی رُب می‌پزند، عصاره به جوز جوز کردن می‌افتد و به اطراف می‌پاشد؟ بعضی معتقدند که رُب را هم باید ترساند تا اینقدر نپرد و دردسر درست نکند. مثلاً بلند می‌گویند: «ســـوســـــک!» بعد رُب هم وحشتزده می‌گویند: «واااااااااای نه، تو رو خدا بکشدیش!» بعد همینجوری الکی الکی، از جوشش و پاشیدن به اطراف می‌افتد.

  • این خرافه‌ای که می‌خواهم برایتان بگویم، یک جورایی زرنگ بازی و جمع کردنِ مدبرانه یک بحرانِ مرسوم در آشپزخانه است. بحرانِ شور شدنِ غذا. خیلی از خانمها وقتی غذایی شور می‌شود، می‌گویند: «زنِ آشپز، خیلی شوهرشو دوست داره که غذاش خوش نمک شده!» به این ترتیب از دعوای شوهر بر سر زن، به خاطر شور شدنِ غذا جلوگیری می‌کنند. بعضی‌ دیگر هم می‌گویند: «زنی که غذاش شور بشه، شورِ زندگیش زیاده!». این جوری دیگه عمراً کسی اون زن رو به خاطر نمکِ غذاش، سرزنش و دعوا خواهد کرد.

باورهای آشپزی و غذا، مختص ایران نیست و در کشورهای دیگر هم وجود دارد. مثلاً در ایتالیا، برای در امان ماندن از چشم زخم، دور گردن خود گردنبندی از فلفل قرمز می‌اندازند. بومیانِ آفریقایی برای غذا نغمه می‌خوانند. در ترکیه، جویدن آدامس بعد از غروب آفتاب، به شدت ناپسند شمرده می‌شود و آن را در زمره جویدنِ گوشتِ بدن مرده می‌دانند. در خیلی از کشورها پخت شیرینی و نان، به شکل نوزاد، برای برآورده شدنِ دعای فرزنددار شدن، مرسوم است. خواندن دعا یا آیات و فوت کردن به غذا برای برکت و شفا هم در میان مسلمانان سراسرِ دنیا انجام می‌شود.  

به هرحال اینها باورهایی است که در طی سالیانِ دراز، همدم زنانِ سرزمینمان در کنجِ مطبخ‌هایشان بوده. خرافاتی که بعضاً از آرزوها و آمال زنانه نشأت گرفته است. حالا جدای از حکمِ مردودی مطلقِ منطق در مورد این خرافات، شما یکی دو تا از آنها را امتحان کنید تا ببینید در مورد غذایِ شما جواب می‌دهد یا نه.

سالم و شاد باشید و پاینده

نویسنده متن، گردآوری کننده و تنظیم پوستر طالقانی: سیده مریم قادری

 

کپی متن بدون ذکر منبع و نویسنده، شرعاً و قانوناً مجاز نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۰ ، ۱۱:۲۷
درجی طالقانی

اجتماعی شدن و یک مَثَل طالقانی

چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۴۵ ق.ظ

 

قدیما می‌گفتند: «گُربالیله که چُشم وا مینه، نـَنـُش او رِه تـُک می‌گیره هَـمّـُوجا می‌بَره»

مسأله «اجتماعی‌شدن» اونقدر مهمه که حتی در بین حیوانات هم وجود داره. در جوامع بشری، این امر مهم برعهده نهادهایی چون خانواده و مدرسه گذاشته شده است. بچه‌ها با بازی در کنار کودکان دیگه، رفتن به مهدکودک و مدرسه، رفتن به مهمانی و اجتماعات انسانی، در جریانِ «اجتماعی‌شدن» قرار می‌گیرند.

اما به نظر می‌رسه با اتفاقاتی که امروزه در اطراف ما جریان داره، این نیازِ مهم به شدت مورد اغفال و بی‌توجهی قرار گرفته است. بچه‌هایی که در خانواده‌های اکثراً تک فرزند یا با فاصله سنی زیاد از خواهر برادر رشد می‌کنند و چون همسایه‌ها هم یا مجردند یا بدون بچه، از بازی‌های گروهی محروم می‌شن و به دلیل شیوع بیماری‌ها با مهدکودک و مدرسه و اجتماعات تعطیل شده مواجهند، قطعاً در آینده مشکلات جدی در برقراری ارتباطات اجتماعی و داشتن زندگی سالم جمعی خواهند داشت.

امیدوارم والدین هوشمند و آگاهِ طالقانی، بیشتر از پیش به این مسأله بیندیشند و برای رفع اون، چاره‌اندیشی کنند. البته بازگشایی مدارس و کلاس‌های حضوری و از سرگیری فعالیت‌های روزانه آموزشگاه‌ها، باشگاه‌های ورزشی، پارکها و دورهمی‌های خانوادگی، بار بزرگِ مسأله «اجتماعی‌شدن» را بر دوش خواهد کشید اما عجالتاً تا آن زمان که جوامع انسانیِ کرونا زده، به حالت عادی برگردد، بردن کودکان به مکان‌های بازی (با رعایت اصول بهداشتی)، پیدا کردن همبازی مناسب در بینِ خانواده‌های اطراف و فامیل، تدارک کلاس‌های محدود گروهی برای بچه‌ها و البته تصمیم بر فرزندآوری، راهکارهای است که برای این مهم، وجود دارند.

به امید داشتن فردایی بهتر با کودکانی سالم‌تر، شادتر و اجتماعی‌تر

به قلم : سیمرغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۰ ، ۰۷:۴۵
درجی طالقانی

داستان مِلک وقفی اورازان

شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۲ ق.ظ

مقدمه

این روزها، یکی از بحث‌های داغ جوامع طرفدار حقوق زن در ایران، بحثِ تفاوت در میزان ارث بردنِ دختران نسبت به پسران است. در این داغیِ گفت و شنودها، انتشار کلیپی از اورازان، که در آن دختران و زنان عمدتاً غمزده‌ای را نشان می‌دهد که از تضییع حقوق خود در این روستا، در ارث نبردن از زمینهایِ پدری گله‌مندند و پدران و برادرانی که می‌گویند به این ظلم راضی نیستند و البته که هیچ کاری هم برای رفع آن نمی‌کنند(!)، بر تب و تاب مسأله افزوده است.

بارها قصد کردم تا در این باره بنویسم، اما نیاز بود علاوه بر اطلاعات و نظرات شخصی، ته و تویِ قضیه از منظر شرع، قانون و تاریخ درآورده شود تا متنی کامل و بدون یکسونگری ارائه گردد.

و حال آنچه در ادامه می‌آید ماحَصلی است از این جهد و اهتمام، تقدیم ذهن‌های همیشه بیدار و جویایِ حقیقت.

 

عکس: امیرحسین صالحی

 

داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت اول: ارث یا وقف؟ مسأله این است.

خیلی وقتها یه چیزهایی برای ما گفته می‌شه که ما بعدِ شنیدنش می‌پرسیم: «آخه چرا؟» و بعد، بدون اینکه بریم دنبال اون حقیقت و تَه و تویِ قضیه رو دربیاریم، می‌شینیم پایِ میزِ قضاوت و میگیم: آخ آخ آخ... وای وای وای... چه بَد! چه خوب! چه نادرست! و قِس‌علی‌هذا.

حقیقتی که امروز می‌خوام در موردش بحث کنیم و تَه و تویِ اونو در بیاریم، با یک سوال شروع میشه. سوالی که جنجال‌های زیادی رو در طی سالهای اخیر، در فضای مجازی و رسانه‌ها و بحث‌های رو در رو در میانِ معاشرت‌های طالقانی به پا کرده. اینکه: «چرا دخترهای اورازان، ارث نمی‌بَرَن؟» یا واضحتر: «چرا اورازانی‌ها به دخترهاشون ارث نمی‌دَن؟»

 

خب بهتره که از جواب همین سوال شروع کنیم. اول اینکه ببینیم ارث چی هست؟ در تعریف قانونی ارث اومده: «ارث، مالی است که بعد از فوتِ شخص، به بازماندگان و وارثان او تعلق می‌گیرد». پس شرط مهم برای ارث بردن، اینه که فرد متوفی، مالیِ از خود داشته باشه (دقت کنید لطفاً... مالی از خود! یعنی مالی که تماماً متعلق به اون فرده و دیگر اموالی که به صورت امانت یا اجاره و موقت و امثال اون، در دست متوفی بوده، جزء ارث محسوب نمیشه).

حالا قضیه کمی روشن‌تر شد و می‌تونیم برگردیم به همون سوالِ جنجالی.

در پاسخ باید گفت که فرضِ این سوال از اساس غلطه. یعنی ارث ندادن به دخترهای اورازانی. تا اونجایی که بنده (به عنوان یک دخترِ اورازانی شش دانگ که نه تنها پدر و مادر اورازانی که حتی پدربزرگها و مادربزرگهای اورازانی نیز داشته‌ام) اطلاع دارم و به شخصه دیده‌ام، اورازانی‌ها طبق قانون شرع و کشور، به دختران خود از ماترک‌شان ارث می‌دهند. یعنی اگر مالی داشته باشند، مثل خانه، زمین، ماشین، طلا، پول نقد، اثاثیه، گاو و گوسفند و درخت و امثالهم، بعد از فوتشان، به ترتیبی که در قانون آمده، به جمیع وُراث و از جمله دخترهایشان، سهم تعلق می‌گیره. اما این وسط یک چیز مستثناست و اون هم مِلک یا زمین موجود در قریه اورازان است. یعنی اگر پدری دو تکه زمین، یکی در روستای اورازان و دیگری مثلاً در کرج داشته باشه، دخترانش از زمین کرج ارث می‌برند و از زمینِ اورازان نه.

پس حالا سوال جنجالی به این صورت تغییر می‌کند: «چرا دخترهای اورازانی، از زمینِ اورازان، ارث نمی‌بَرَن؟» و حتماً هم شنیده‌اید که می‌گویند: «چون مِلکِ اورازان وقفی است!»

بعدِ این جواب، بلافاصله سوال‌های دیگری، مسلسل وار به ذهن میاد که

«چرا ملک اورازان وقفی است؟»

و اگر وقفی است، «پس چرا فقط وقف پسرها شده و به دخترها نمی‌رسه و پسرها ازش بهره می‌برند؟»

و «آیا این عادلانه است؟»

اصلاً «چه کسی چنین وقفِ ظالمانه‌ای! رو پایه‌گزاری کرده؟»

«چرا کسی به خودش اجازه داده در مال و اموالِ نسلِ بعد از خودش تصمیم‌گیری کنه؟»

چرا؟ چرا؟ چرا؟

برای پاسخ دادن به همه این سوالها باید این قضیه «وقف» برامون روشن بشه و بعد ببینیم که آیا این وقف، درست و لااقل در اون بُرهه زمانی، برگرفته از عقل و تدبیر بوده یا نه.

 

 

داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت دوم: افسانه و معجزه و عشقِ پدرانه

افسانه در مورد وقف ملک اورازان چنین می‌گوید: (توجه داشته باشید که مطالب این قسمت، مطالب نقلی بزرگان و سالخوردگان روستاست و تنها سند مکتوبی که در مورد آن وجود دارد، کتاب اورازان جلال آل احمد است که البته در نقلِ قول، اندکی تفاوت مشاهده می‌شود.)

حدود 1200 سال پیش*1، شرقی‌ترین املاک طالقان بزرگ و از جمله روستاهای فعلی اورازان و گلیرد، تحت مالکیت فردی به نام محمودِ گَبر قرار داشته است. گَبر صفتی است که به زرتشتی‌ها می‌دهند اما من شخصاً فکر می‌کنم که این آقا محمود، فردی مسلمان یا لااقل تازه مسلمان بوده که علیرغم صفت گَبرش که اشاره به اجداد و تبارِ او دارد، اسمی اسلامی داشته است. همین مسأله وقف کردن او و ارادتی که به سادات از خود بروز داده، دلیل دیگری است برای اینکه این محمودخانِ گبر را مسلمان تلقی کنیم.

محمود، اموال زیادی داشت اما تنها اولادش، دو دختر معلول (کر و کور و فلج) بودند. او همچنین گله بزرگی داشت که هر روز چوپانی آنها را برای چرا می‌برد. یک روز، بز (و شاید میشی) از گله کَم و گُم می‌شود. چوپان تا غروب آفتاب به دنبال آن بز (و شاید میش) می‌گردد اما وقتی از یافتن آن ناامید می‌شود، دلهره و ترسِ روبروشدن با محمود به سراغش می‌آید. اما چاره چیست. غروب شده و عنقریب است که شب بیاید و گله با خطر حمله گرگ روبروست. لذا به ناچار گله را به دِه برمی‌گرداند. در میانه راه، آن بز (و شاید میش) گمشده به گله می‌رسد و دلِ چوپان را از غصه و ترس خالی می‌کند. محمودِ گبر که از تأخیرِ بازگشت گله، شاکی است، از چوپانش بازخواست می‌کند اما چوپان با چند بهانه کوچکِ ساده، قضیه را جمع و جور کرده و به خانه‌ می‌رود. اما قضیه جمع و جور نیست!

کارگرهای محمود، یکی از بزها (و شاید میش) را هرچه می‌دوشند، شیرش تمام نمی‌شود. یک ظرف، دو ظرف، سه ظرف و حتی چهار ظرف پر شده و بز (شاید میش) هنوز شیر دارد. محمود گبر متوجه موضوع می‌شود و دستور می‌دهد چوپان را احضار کنند و به او می‌گوید: امروز چه بر سر این بز (و شاید میش) آمده است؟

چوپانِ ترسیده، نجات خود را در صداقت می‌بیند و قضیه گم شدن بز (و شاید میش) و بعد پیوستن او به گله را از میانه راه، تعریف می‌کند. محمود گبر، آدم دانایی است. در آنی، می‌فهمد که نکته‌ای در پسِ این قضیه وجود دارد.

فردا صبح، خودِ خان، با چوپان راهی صحرا می‌شود و آن بز (شاید میش) را زیر نظر می‌گیرد. حیوانِ بازیگوش، بعد از آن که دلی سیر از علفهای کوهسار می‌خورد (خوش به حالش... فکر کن از تازه واشِ طالقانِ قدیم می‌خورده) از گله جدا شده، به سمتی می‌رود. محمود او را تعقیب کرده، به دهانه غاری می‌رسند. حیوان وارد می‌شود و محمود نیز با احتیاط از پِی او...

در غار دخترکی بیمار خفته است. بز (و شاید میش) پستان خود را در دهان دختر گذاشته و دختر از شیر او می‌نوشد. محمود که وارد غار می‌شود، دخترک می‌ترسد و بر جای خود نیمخیز می‌ماند. محمود به او اطمینان می‌دهد که قصد صدمه زدن به دختر را ندارد و فقط از او، اصل و نسبش را و اینکه چرا اینجا سکنی گزیده، سوال می‌کند.

دختر زبان می‌گشاید که همراه دو برادرش به اینجا پناه آورده‌اند و روزها برادرانش به شکار و جمع‌آوری میوه‌های کوهی می‌روند و او که بیمار است، در غار می‌ماند.

محمود به انتظار برادران دختر می‌نشیند. غروب آنها می‌رسند و با محمود روبرو می‌شوند. او ماوقع را می‌گوید و از آنها می‌پرسد که حقیقتاً کیستند. برادران خود را نواده حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) معرفی می‌کنند که پس از واقعه مشهد اردهال*2 و شهادت پدربزرگشان حضرت علی بن محمد باقر، از دستِ سپاه دژخیمان فرار کرده و به اینجا پناه آورده‌اند.

محمود اندکی فکر می‌کند و می‌گوید: اگر شما واقعاً اینی که می‌گویید هستید، پس حتماً به واسطه آن که از اهل بیت پیامبر می‌باشید، نزدِ خدا اَرج و منزلت و قُربی دارید. من دو دختر معلول در خانه دارم که سالهاست چون تکه گوشتی در بستر افتاده‌اند. از خدا شفایِ این دو تا رو بخواهید تا من هم به شما (برای همه عمر خودتان و برای همه‌ی نسلتان!) پناه دهم.

دو برادر، وضو می‌گیرند و نماز می‌خوانند و زیر آسمانِ تازه غروب کرده، دست به دعا برمی‌دارند. بعد همگی به دِه برمی‌گردند و در کمال تعجب، دو دختر شفاگرفته و سالم شده محمود گبر را می‌بینند که به استقبالشان آمده‌اند. محمود از خوشحالی سجده شکر می‌کند و به شکرانه این معجزه، مِلک اورازان و قسمتی از یکی دو روستایِ دیگر (از جمله بخشی از گلیرد) را وقف این دو برادر می‌کند. با همان شروطی که قبلاً ذکر شد.

دو برادر (سید شرف الدین و سیدعلاءالدین) در روستا ساکن می‌شوند و با دو دختر (بنابه قولی همان دو دختر شفاگرفته‌ی محمود) ازدواج کرده و اولاددار می‌شوند. اولادهایشان نیز با هم تزویج کرده و به این ترتیب نسلِ این دو برادر در روستا زیاد شده و اقوام مختلف اورازانی را شکل می‌دهند. امامزاده واقع در روستای اورازان، مدفن این دو برادر و همان تک خواهر همراهشان است که فرزند سیدناصرالدین*3 پسر سیدعلی پسر امام محمد باقر (علیه السلام) هستند.

 

 

داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت سوم: کار خیر، خِیر است و کسی حق ندارد بگوید چرا این کارِ خیر را کردی، به جایش آن کارِ خیر را می‌کردی!

از افسانه برمی‌گردیم به واقعیتِ اکنون. واقعیتی که در آن می‌دانیم: ملک اورازان را وقف کرده‌اند و وقف را اینگونه تعریف می‌کنند*4: «پول، خانه، زمین و به طور کلی مالی که از طرفِ صاحبِ آن مال، بخشیده می‌شود تا مردم یا گروهی از مردم، از آن مال استفاده کرده و از منافعش بهره‌مند شوند.» بعد تصریح شده که در وقف، نه واقف و نه آن‌ها که برایشان وقف شده، حق فروش یا بخشیدن مالِ وقفی را ندارند.

مِلکِ اورازان نیز مِلکی وقفی است، یعنی صاحب اولیه آن (واقف) وقف کرده که این مِلک به استفاده دو نفر از امامزادگان از نسلِ امام محمد باقر به نام‌های سید شرف الدین و سید علاءالدین برسد و پس از وفات این دو، این مِلک مورد استفاده اولادِ ذکور یعنی پسرهای این دو امامزاده قرار بگیرد و به همین ترتیب از پدر تا پسر، دست به دست شود.

حالا می‌توانیم سوالِ «چرا دخترهای اورازانی، از زمینِ اورازان، ارث نمی‌بَرَن؟» را به طور دقیق پاسخ دهیم.

چون مِلکِ اورازان، مِلکی وقفی است که واقفِ آن اینگونه وقف کرده که پس از فوت هر پدر، فقط پسرها از آن مِلک استفاده کنند. و اصلاً مِلکِ اورازان، مالِ شخصی محسوب نمی‌شود که بخواهد به ارث برسد. پسرها هم که بعد از پدر، از ملکِ اورازان استفاده می‌کنند، صاحبِ آن نیستند و فقط در زمره گروهی قرار می‌گیرند که واقف شرط کرده حق استفاده از مِلک را دارند.

پاسخ سوالِ جنجالی مشخص شد، اما هنوز چراهای بسیاری در مورد این وقف وجود دارد.

اول اینکه آیا اصلاً واقف اجازه داشته چنین وقفی با چنین شرطی داشته باشد؟

ببینید عزیزانِ من، شرع، قانون، عُرف، عقل و منطق به من و شما و دیگر انسان‌ها این اجازه را می‌دهد که هر طور که صلاح می‌دانیم، اموال خود را ببخشیم. کسی نمی‌تواند برای من شرط بگذارد که وقتی می‌خواهم مالِ خودم را ببخشم و انفاق کنم، حتماً این بخشش شاملِ حالِ همه شود! یا حتماً در آن راهی باشد که همه عقلا بر آن اتفاق نظر دارند. من می‌توانم مالم را برای استفاده در راهی که شاید کمترین میزانِ پذیرش عمومی جامعه را داشته باشد، ببخشم و کسی هم نمی‌تواند مرا بابت این انتخاب، سرزنش یا چون و چرا کند.

بگذارید مثالی بزنم تا موضوع روشن‌تر شود. من صاحب یک خانه هستم که دوست دارم از خودم باقیات صالحاتی به جا بذارم. وقف می‌کنم که خونه بنده، آسایشگاهی برای معلولین سالمندِ زن باشد. آیا کسی اجازه این رو داره که منو بابت اینکه چرا معلولین؟ چرا سالمند؟ چرا زن؟ بازخواست کنه؟ یا مثلاً معلولین مرد می‌تونند به دادگاه شکایت منو کنند که چرا ما رو محروم گذاشته؟ خیر، مالِ شخصی بنده است و به کسی هم بدهکار نیستم، لطفی می‌کنم اما برای استفاده از این لطف شرایطی می‌گذارم که خودم صلاح دونستم. حتی ممکنه من یه بخششی انجام بدم که به نظر اکثریت آدمها، غیرمنطقی بیاد ولی مادامی‌که خلاف شرع و قانون نباشه، کسی حق نداره بخشش من رو زیر سوال ببره یا تغییر بده و بنابه میل خودش تعیین تکلیف کنه. مثلاً همون خونه رو من می‌تونم اینجوری ببخشم که خونه من رو اجاره بدَن و از اجاره خونه، غذا بخرن و بِدَن به گربه‌های محل! باز هم مالِ شخصی من بوده و اینجوری دوست داشتم خرج بشه و به کسی مربوط نیست و تغذیه گربه‌ها هم نه تنها غیرقانونی نیست که در اسلام بهش سفارش هم شده. (قابل توجه اونایی که میگن چرا پولتون رو می‌دین بابت زیارت، بدین به نیازمند! یه «به شما چه مربوط»ِ جانانه از همین جا تقدیمشون.)

بخشش به طور کل، عملی انسانی، خیرخواهانه و قابل تکریمه. شاید برخی رندانه‌تر و هوشمندانه‌تر ببخشند که باعث بشه بخشش اونها، وسعتِ عمل بیشتری داشته باشه و خیر بیشتری برسونه اما این دلیل نمیشه به دیگران هم امر و نهی کنیم که مالِ خودشون رو به همون شیوه ببخشند و خرج کنند.

در مورد مِلک اورازان هم، اینهایی که گفتم صادقه. به هر دلیلی (که حالا بعداً دلایلش رو هم میگم) صاحب زمینهای اورازان، دوست داشته که فقط سادات از نسلِ اون دو امامزاده از زمینها و ملکش استفاده کنند. پس شرط شعور و البته منطق شرعی و قانونی اونه که من و شما، به تصمیمش احترام بگذاریم و برای اونچه این بخشنده خواسته، بنا به میل و نظر خودمون چون و چرا نکنیم.

 

داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت چهارم: طاووسِ اورازان و هندوستانِ شوهرِ اورازانی

اما با وجود اینکه ما شرعاً، قانوناً و شعوراً مجاز به سوال کردن از چرایی این شرط در وقف ملک اورازان نیستیم (همون قضیه مالِ خودش بوده، دوست داشته اینجوری استفاده بشه)، برای خودِ من همیشه جایِ سوال بوده که چرا آقا محمود گبر که حتماً خیلی هم دختردوست بوده (چون وقتی برایش شرایط معجزه دیدن مهیا شد، انتخاب کرد که این معجزه، شفایِ دخترانش باشد و بعد هم املاک خود را به شوهران این دو دختر داد) پس چرا دختران را از گروهِ استفاده کنندگانِ از ملکِ وقفی‌اش*5 کنار گذاشته؟

جواب ساده است. چون نَسَبیت خانوادگی و سادات بودن، از پدر به پسر می‌رسد و در نسلهای بعد ادامه پیدا می‌کنه، اما اگر دختری اورازانی با فردی غیر از سادات اورازان ازدواج کند، دیگر فرزندانش ساداتِ اورازانی محسوب نمی‌شوند لذا واقف ملک اورازان نیز مالِ خود را با شرط «برای استفاده‌ی اولاد ذکور» وقف کرده است. (اینکه چرا در قانون اسلام و ایران، نام خانوادگی و شهرت و نَسَبیت از پدر به پسر هست و در اولادِ دختران ادامه پیدا نمی‌کنه رو دیگه برید خودتون پیدا کنید جواب و ایضاً مقصرش رو!)

دختران روستا هم اگر علاقه‌مند به ادامه زندگی در اورازان باشند، می‌تونند با پسرانِ سادات اورازانی ازدواج کنند و به عنوان همسر، در روستا بمانند. کاری که تقریباً بیش از نود درصد دختران روستا، تا همین یکی دو دهه اخیر، انجام داده‌اند و به ندرت در نسلهای هم سن پدران و مادران ما، عروس و دامادِ غریبه و غیراورازانی در خانواده‌ها وجود داره و اولویت همه، اعم از دختر و پسر، ازدواج با فردی اورازانی بوده است. این قضیه، باعث به وجود اومدن فرهنگی یک دست و کم تعارض در بین خانواده‌ها شده و خویشاوندی مستحکمی در روستا جریان دارد.

 

حالا عده‌ای عنوان می‌کنند که اگر دختری هرگز ازدواج نکرده و پدرش فوت می‌کرد چه؟ آن وقت او آواره و بی‌خانمان نمی‌شد؟

اولاً که این یک مسأله استثناست و هرگز رِوال یک امر، بنابر استثنائات جزئی کنار گذاشته نمی‌شه. ثانیاً اون دختر، از دیگر ماترک پدری به غیر از زمین، ارث می‌برد که شامل خانه (مثلاً یک اتاق از خانه، سهم او می‌شه) پول، اثاثیه و درخت گردو و گوسفند می‌شد. همچنین برادران و عموهای غیرتمند اورازانی، هرگز اجازه نمی‌دادند که اون دختر، بی‌سرپناه و بی‌سایه سر بماند. هرچند که نگاهی به گذشته‌ی روستا نشان می‌ده که بالکل فرضِ این استثناء هم بسیار استثناء بوده و خبری نرسیده که دختری، بی سرپناه مونده باشه.

امروزه هم رِوالهای جدیدی مثلِ اجاره نود و نُه ساله و ارث از خانه ساخته‌شده، پیشِ پایِ اهالی موجوده که به این ترتیب، دخترها می‌تونند از مایملکِ پدری که به صورت خونه و مغازه موجوده و حتی باغات و زمین‌های کشاورزی در اورازان بهره‌مند بشن.

اما آیا کارِ واقفِ اورازان، هوشمندانه بوده است؟

 

داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت پنجم: محمودخان چه کردی با ما؟!

با بررسی جوانب قضیه و نگاهی به شرایط خاص دوران محمود گبر، برای من مشخص شد که این طرزِ بخشیدن املاک به اون دو امامزاده، بر یک چیز و اون هم هوشمندی و تدبیر بزرگِ محمود، صِحّه می‌گذاره. چه جوری؟ میگم براتون.

 

ببینید عزیزان، تا همین نیم قرن گذشته، در جوامع بشری و علی الخصوص شرقی، «مالکیت» متزلزل‌ترین حق انسان‌ها بود. دارایی‌های آدمها، هر آن در خطر از دست رفتن و به تاراج برده شدن بودند. حتی زمین و مِلک هم از این قاعده مستثنی نبود و دزدان مِلک، قدرتمندتر از دیگر دزدان، در کمینِ زمینها و خانه‌ها بودند. شاهان و حاکمان که ماشاءالله همگی دزد و زمین خوار و اطرافیانشون هم از خودشون بدتر و دزدتر.

تمامی املاک مرغوب، در دست این گروه بود و اگر احیاناً جایی پیدا می‌شد که تصادفاً از دستشون در رفته و تحت تملک رعیت و مردم بدبخت مونده بود، به طرفه‌العینی غصب و تصاحب می‌کردند. حالا فکر کنید که مالک اون مِلک، آدمهای خارجی!ِ فراری (دو امامزاده اورازان) باشند. دیگه حتی به جز شاه و حاکم، خطر این وجود داشت که مردم ولایات اطراف هم به اون زمینها، طمع ببرند. مثل الان نبود که سند منگوله‌دار و تک برگ هولوگرام‌دار باشه. محکمه و قاضی باشه و فضای مجازی که اگر احیاناً به تو ظلمی شد، بتونی تو بوق و کرنا کنی و حقت رو مطالبه کنی. اون وقتها، هیچی ضامن همیشگیِ استمرار مالکیت تو بر اموالت نبود الّا یک چیز که انصافاً رعیت و شاه، در به رسمیت شناختن این یک چیز، با هم اتفاق نظر داشتند و بر سر احترام گذاشتن به اون، پایدار و وفادار بودند و اون چیزی نبود جز مسأله وقفِ شرعی.

بله عزیزان، نمونه‌های زیادی از وقف‌هایی که فقط با هدف محافظت از اموال شخصی در برابر تاراج شاهان و حاکمان صورت گرفته در تاریخ وجود داره. نمونه خیلی بارز و دمِ دستیش، حسینیه امینی‌ها تو قزوین هست که در اصل یک خونه اعیانی بوده که صاحبش، حاج محمدرضا امینی وقتی با جملات «خیلی خونه قشنگیه... خیلی خونه قشنگیه»یِ حاکم، به هنگام بازدید از خونه، مواجه شد، از ترس اینکه مبادا حاکم به خونه‌اش طمع کنه و از چنگش دربیاره، بلافاصله گفت: وقفِ امام حسینه!

به همین ترتیب، محمود گبر هم برای اینکه این املاک، که قلباً دوست داشته همیشه در دست ساداتِ از نسلِ سیدشرف الدین و سیدعلاءالدین باشه، از تملکِ این سادات خارج نشه، وقف رو انتخاب کرده است. عملی که خیرات اون، تا به امروز بر این روستا و مردمش جاری بوده. روستایی یکدست و اصیل، که ساکنانی جز همان ساداتِ محبوبِ واقف اصلی ندارد و فرهنگش و زمینهای قشنگش، متخلخل و هزار تکه نشده.6*

شاید بگید که این مسأله نیوفتادن روستا به دست غریبه، راه حل بهتری هم داشته. مثلاً مثل این روزها که اهالی روستاهایِ طالقان، سعی می‌کنند، زمینهای خود را به غریبه‌ها نفروشند. اما عزیزان من، دقت کنید که مسأله، مربوط به هزار سال گذشته است. آن زمان، شورا و شهرداری و تعاونی و چه و چه وجود نداشت که قانونی محکم در این زمینه وضع و اجرا کند. از طرف دیگه، از نظر شرع و قانون، نمی‌تونی یه آدم رو از فروختن ملکش منع کنی و براش شرط بذاری که حتماً باید خریدار ملک تو اینچنین باشه. حتی همین الان هم، چنین شرط و شروطی صرفاً زمانی چاره سازه که صاحب ملک، خودش تمایل به اجرای اون داشته باشه و به خواستِ جمعی روستا احترام بگذاره و اِلا که هیچ ضمانت اجرایی پشت این قضیه نیست و مثلاً اگه کسی لج کنه و ملکش رو به غریبه بفروشه، شما نمی‌تونید بازخواستش کنید.

 

داستان مِلک وقفی اورازان، قسمت ششم: و سخن آخر...

شاید دوستانی باشند که منو به خاطر نوشتن این مطلب، مورد مأخذه قرار بِدهند که «دختر حسابی، ناسلامتی خودت هم ذینفع یا به عبارت بهتر ذیضرر این وقف شدیها! اینا چیه می‌نویسی؟ این وسط حق تو هم ضایع شده‌ و اگر بهت زمینِ اورازان، ارث می‌رسید، الان لااقل اندازه‌ی یک قبر! تو روستایِ اجدادیت سهم داشتی».

ولی واقعیت اینه که من ترجیح دادم صادق و بی‌غرض، در طرفیت با حق و با رعایت انصاف، این مطلب رو بنویسم و قضیه رو روشن کنم. ضمناً من یک مسلمانِ اعتقادی و کرداری هستم (نه یک مسلمان لفظی) و به جمیع قوانین شرع مقدس، باور و اعتقاد دارم و به اونها احترام می‌گذارم.

بله، درسته که من هم دلم می‌خواست از زمین و مِلک روستامون، سهمی داشته باشم. به قول زنعمو مرضیه*7«یه مشهد هم با پول خودم برم!» اما متأسفانه اجدادِ من، صاحب و مالکِ این روستا نبودند و فقط از لطف و مرحمت واقف اون استفاده کردند. مِلکِ اجدادی من، شاید همون فدکِ مغصوب و کوچه بنی هاشم باشه که فعلاً ظالمانه در تصاحب اشقیاست و امکانِ احقاق حق خودم رو ندارم و ان شاءالله در سایه عدالت حکومت مهدی‌جان، به اون هم خواهم رسید.

شاید از روستایِ اجدادی، سهمِ من، همین سالی یکی دوبار مهمانِ فامیلها شدن و از سایه سارِ آرامش اورازان، برای یک چندساعتی بهره‌گرفتن، باشد. آخر چشمم کور و دَندَم نرم، ملکِ اورازان می‌خواستم، باید همسر اورازانی انتخاب می‌کردم و حالا که جورِ هندوستان را برای طاووسِ وطن نکشیده‌ام، باید به همین سهمیه کم، قانع باشم.

و من نه تنها قانع که شاکرم بابت همین یکی دوساعتی چرخ زدن در روستایی که از تدبیر محمودِ گبر، به چنگ غریبه‌ها نیوفتاده و قدم به قدمش برای من، یک سلام و علیکِ آشنایِ خویشاوندی دارد. خویشاوندانی که شاید به اسم و رسم نشناسمشان، اما دوجه‌شان نشان می‌دهد اورازانی هستند.

شاکرم بابت همان چند ده‌تایی جوز که بعد از کسرِ حسابِ صاحبِ زمین و آب‌یار و جوز چین و چه و چه، نصیبم می‌شود. بابت همان سخاوت کوه که آتُک و شورُک و سیابُن برایمان می‌فرستد به سوغات.

خدایا به همه‌ی اینها شُکرت... بخواه که همیشه حق‌طلب، حقگو، شاکر و با انصاف باشم.

یا حق

به قلم: اورازانی دُتر: سیمرغِ قافِ نابِ طالقانی

 

عکس از: سعید عباباف

 

پانوشت‌ها:

*1: برای این تاریخ یک دلیل مستند وجود داره. امامزادگان اورازان، نوه سلطان علی بن محمد باقر، همان امامزاده مدفون در مشهد اردهال هستند که در سال 113 ه.ق به ایران آمده است. لذا می‌توان حدس زد که سالهای زندگانی این امامزادگان بزرگوار، حدود 1200 سال قبل بوده است.

*2: که به عاشورای ایران معروف است و مراسم قالیشویان دارد، در همان امامزاده‌ای که سهراب سپهری مدفون است حتماً راجع به آن سِرچ کنید و بخوانید.

*3: همان امامزاده سیدنصرالدین یا ناصرالدین واقع در خیابان خیامِ تهران (روبه روی مترو خیام).

*4: برگرفته از ویکی شیعه.

*5: من خیلی در انتخاب واژ‌ه‌ها دقت می‌کنم که ملکیتِ شخصی از این ملکیت وقفی را متمایز نشون بدم.

*6: نگاهی کنید به فرهنگ تکه تکه و هزار رنگِ به همِ ناجورِ شهری مثل کرج، تا اهمیت و ارزش این فرهنگ یکدست براتون مشخص بشه. هرچند الان دیگه همه طالقان به این نتیجه رسیده که زمین دیارش رو به غریبه نفروشه.

*7: زنی که در کلیپ معروف اورازان درخصوص زمین دادن به دخترها می‌گوید: «بدمون که نمیومد، یه مشهد هم با پول خودمون می‌رفتیم!»

_________________________

تکمله (پاسخ به یک شایعه):

برخی دوستان عنوان کردند که وقف ملک اورازان، از سوی دو امام‌زاده (سید شرف الدین و سیدعلاءالدین) صورت گرفته و آنها رندانه با این وقف، دختران خود را از ارث بردن محروم کرده‌اند. در پاسخ به این دوستان، باید گفت:

اولاً که هیچ مستند نقلی و کتبی، در مورد این ادعا که بیشتر شبیه تهمت است، وجود ندارد. شما از هر کسی، ولو بچه‌، در اورازان سوال کنی که کی ملک اورازان را وقف اولاد ذکور کرده، پاسخ می‌دهد: محمود گبر. (نه سیدشرف‌الدین یا سیدعلاءالدین)

دوماً این دو امام‌زاده، اصلاً ملکی در طالقان نداشتند که بخواهند آن را وقف کنند. دو برادرِ فراری عرب بودند، پناه آورده به طالقان، ملکِ دیگران را هم که نمی‌توانستند وقف کنند. با ساز و برگ جنگی و سپاه و لشکر هم نبودند که بگوییم ملکی را تصرف کردند. محمودِ گبر هم عاشق چشم و ابروی این دو نشده که زمینهای خود را دودستی تقدیمشان کند. یک چیزی (معجزه‌ای) دیده و برای شکرگزاری این انفاق را انجام داده. آن زمان‌ها هم مرسوم بوده که انفاق املاک برای امامان و امام‌زادگان را به صورت وقف انجام می‌دادند. (نگاهی کنید به انبوه املاک وقفی امام رضاجان در سراسر ایران) شرطِ استفاده اولادِ ذکور هم اگر در اصلِ وقفِ اولیه نبوده، آن دو امامزاده، از طرفِ خود نمی‌توانستند این شرط را داخلِ وقف کنند. (دوباره تعریف وقف را بخوانید: واقف و استفاده کنندگان از وقف، پس از وقف، دیگر قادر به تغییر آن نیستند). پس خواهش می‌کنم کمی تعقل کنید، بعد شایعات بی اساس، را دهان به دهان نشر دهید.

ثالثاً در سیره هیچ یک از امامان و امام‌زادگان واجب التعظیم ما، این جور وقف کردن (فقط برای اولاد ذکور) وجود نداشته و مرسوم هم نبوده. پس چرا باید یکهویی این دو برادر چنین رسمی را در دیار غریب پایه‌گزاری کنند؟

رابعاً برخی استناد می‌کنند به وقف‌هایی که توسط برخی سادات و غیرسادات طالقان، در مورد املاکشان صورت گرفته و از سوی پدرانی بوده که ملک خود را وقف اولاد ذکورشان کردند و دختران را محروم گذاشتند. مثل سیدآبادی‌های حسنجون (که اصالتاً اورازانی هستند) و یا سفج‌خوانی‌ها. بعد، در مورد اورازان هم اینگونه نتیجه می‌گیرند که این وقف هم از شکلِ همان وقفهاست. درصورتی که وقف ملک اورازان با دیگر وقفهایی که اشاره شد، فرق دارد. حالا گیرم که یک پدرِ سیدآبادی، که اصالت اورازانی دارد، ملک خود واقع در حسنجون طالقان را وقف اولاد ذکورش می‌کند، دلیل این نیست که وقف ملک اورازان هم توسط پدران و اجداد اولیه (امام‌زادگان روستا) صورت گرفته باشد. در مورد چنین وقفهایی، هرچند به ظاهر، مشکل شرعی وجود ندارد، اما قطعِ به یقین، محروم کردن دختران به طور کل از ارثیه پدری، مطلبی نیست که مورد نظر و تأیید شرع مقدس باشد اما باز هم تأکید می‌کنم که وقف اورازان، از سویِ واقفی غیر از پدران اهالی صورت گرفته و با این جور وقفها، فرق دارد.

عزیزان، ظلم‌هایی بسیاری در بابِ ارث درخصوص زنان و دختران سرزمین ما صورت گرفته. مثلاً در روستای هیو استان البرز، بدون هیچ وقفی، بدون هیچ دلیلی، بدون هیچ منطقی، یک رسمِ ظالمانه در جریان است که به دخترها ارثیه نمی‌دهند و دختران را مجبور کرده‌اند در جلسه تقسیم ارث، حضور پیداکرده، با به زبان آوردن جمله «ارث خودمو به برادرم می‌بخشم» از حق خودشون محروم بشن.

یا در فرهنگ‌های بسیاری در جای جای ایران، به شخصه مشاهده کردم که ارثیه زنان و دختران را تاراج می‌کنند و چون حمایت قضایی موثری از زنانِ عمدتاً کم سواد و بی‌اطلاع این مناطق نمی‌شود، دستشان برای احقاق حق، کوتاه می‌ماند.

اگر واقعاً دنبالِ گرفتنِ حقی برای زنان ایرانی هستید، این قضایا را دنبال کنید. اما باور کنید قضیه اورازان، از جنسِ دیگری است.

حق نگهدارتان

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۰۸:۰۲
درجی طالقانی

تی دور وَگردُم

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۳۳ ق.ظ

اصطلاح «تی دور وَگردُم»

 

همان اصطلاح «دورت بگردم»ِ فارسی است که در فرهنگ لغات و اصطلاحات در مورد آمده: از شدت دوست داشتن، به گِردِ کسی گشتن و طواف کردن.

اما در اصل فلسفه دیگری پشت این اصطلاح نهان است که از یک افسانه قدیمی سرچشمه می‌گیرد.

در قدیم، یکی از باورهای مردم در درمان بیماری‌ها بدین صورت بوده که می‌گفتند قدم زدن دورِ یک فرد بیمار، در سه یا هفت نوبت، با این نیت که انسان ناخوشی آن شخص را به خودش بگیرد، موجب درمانِ آن فردِ بیمار خواهد شد. اما چه بسا که فردِ طواف کننده! خود از آن بیماری از دست برود و به قولی، فدایِ آن شخصِ بیمار گردد.

نوشته‌اند که امپراتور مغول، باهور، شخصاً از این روش برای خارج ساختن بیماری از بدن پسرش، همایون، و انتقال آن به بدن خویش، استفاده کرد. پس از این حادثه، ولیعهد همایون، خوب شد اما امپراتور باهور، درگذشت.

بر این اساس، اصطلاحِ «دورت بگردم» که ما در طالقانی به صورت «تی دور وَگردُم» استفاده می‌کنیم، یک محاوره از جان گذشتگی است مشابه اصطلاحِ «فدایت شوم» که بهتر است از آن استفاده نشود. زیرا در حقیقت یک تعارفِ دروغ و بسیار سنگین است. اگر هم به صورتِ خیلی محدود و در مکالماتِ بین افرادِ خیلی صمیمی و از نظرِ عاطفی نزدیک، استفاده شد، ادب حکم می‌کنم که در جواب بگوییم: خدا نکنه.. ان‌شاءالله سلامت باشید... و یا الهی به داشتن سلامتی و عمر دراز.

 

#درست_و_به_جا_صحبت_کردن_هنر_است

 

متن از: سیده مریم قادری       عکس از: علی شفیعی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۳۳
درجی طالقانی

دُهانت بسوجه بِیتره تا دلت!

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۴۳ ق.ظ

آبـّام قِدیمان که بهداری کار می‌کُرد، یه دُگتور هندی اِی همرا رفاقت داشت.

به نقل از دُوگتور ما رو میگوت: یه مُشَمبا فُلفُل درنگن جیفتی دُل

تا هر وَخت هوس کُردی یکی‌اِی همرا درد و دل کنی، یه بوجاک از آن داکُنی دُهانتی میان!

 

آها بَبه جان، این گَپ که دُندانتی پَسان زُندانی گِردی، دُهانُت که در بیا، تو میبی اویی زُندانی و نوکر

بُمانه که مردم چندی میتانُن این حرفانتان دِ سوء استفاده کُنُن.

پس دَرد و دلانتانه بَبُرین خداجانی پیش تا هیچوقت اسیر و اَبیر مردم نگردین.

 

ضمناً این اصطلاحِ «اَسیر و اَبیر» رِ خودُم اینتُرنُتی میان چِک کُردُم! دُرُستش همینی‌یه که بِنوشتی‌َم. «اَسیر و اَبیر» به معنایِ گرفتار و گمشده‌ی از یاد رفته! خلاصه که عَبیرُشان دُرُست نی!cheeky

 

ضرب المثل هندی، اصطلاحات فارسی و یه طالقانی خوشفکر که از همه شون پند میگیره wink

 

متن از: سیمرغ - عکس از: خانم رویا محمدی

گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۴۳
درجی طالقانی

راه وازه... جاده دی درازه

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۲۶ ق.ظ

یه اینگیلیزی مَـثَل دَره که میگو:

اونه‌ای واستان که میخوا شما دِ دور گـَرده، راهُ که وا مینین هیچ، یه لَگه دی بَزنین و هولُش هادی‌یِن تا زودتَرَک بَشوئه!

آها عِزیز جان، اونی که دِلُش با شما نی یِه، بُمان نی

نُماندنی دی هر چه زودتر بَشوئه، شَرُش کمتر و بِشی‌یَنُش بِیتَر و اَیضاً یادا کُردُنش راحت‌تر!

یه وَختایی دی تو باید بِشی...

یادُش بخیر، نَنه جان میگوت: با جان و دل محبت کنین اما بُقچُه‌تان دی دَبُست بنگنین چُشمانشانی پیش، تا حالیشان گَرده اگه باشُن با جان و دل هستی اما اگه یک‌دلتان نباشُن تو دی نی‌یِی...!

 

متن از: سیمرغ - عکس از: شهرام خدادادی

گروه تولید محتوای درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۲۶
درجی طالقانی

نگیم‌ها و بگیم‌ها

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۸:۲۴ ق.ظ

امروز می‌خوام در مورد دوتا جمله صحبت کنم که معمولاً در واکنش‌های اجتماعی ما دیده میشه که ازشون استفاده می‌کنیم.

اولیش جمله «خـوش به حالش» هست.

امروزه دنیا، دنیایِ بدون مرز، پنجره‌های بی پرده و فضایِ مجازی پر شده از عکسهای به اشتراک گذاشته شده از خصوصی ترین زوایای زندگی آدمهاست. هرچند که بیشتر، آنچه نمایش داده می‌شود از ظواهر است و باطن اوامر، همچنان بر بینندگان نمایش پنهان می‌ماند.

در این بین، یکی از معمول ترین واکنشها که هنگام دیدن زرق و برق و خوشی‌های زندگی آدمها، بر زبان جاری می‌شود، جمله «خوش به حالش» هست. خیلی می‌شنویم که می‌گویند: خوش به حال فلانی، خوش به حال اونا، خوش به حالت یا خوش به حالش!

این جمله صرف نظر از اینکه یک حالتِ تحقیرِ گوینده در ذاتِ خود پنهان دارد (چون وقتی می‌گویی خوش به حالش، یک جورایی یعنی بَدا به حالِ من که حالم خوش نیست) یک انرژی افسوس بارِ ناخوشایند هم به طرف مقابل وارد می‌کند. به قول قدیمی‌ها نگذار که مردم به تو، خوش به حالت بگویند که چشمشان حالِ خوشت را می‌گیرد و بیچاره‌ات می‌کنند.

اما حتی اگر به چشم زدن و انرژی منفی آن ایمان نداشته باشی (که حقیقتی است غیرقابل انکار) باز هم به کار بردن این کلمه، عزت نفسِ شما را پایین می‌آورد، چون شما را در حالت رشک بردن، حسادت کردن و غبطه خوردن به موقعیت دیگران نشان می‌دهد. عوضِ این جمله می‌توان از کلمات زیبا و دعاگونه‌ی «الحمدلله»، «ماشاءالله» یا «الهی همیشه خوش باشی» استفاده کرد. واکنشی که حالِ خوش طرف مقابل را چند برابر می‌کند و به درون خودِ شما هم کلی انرژی گرم و مثبت می‌فرستد و هم بزرگوارانه است و هم خیرخواهانه.

دومین جمله یا بهتر بگویم کلمه، واژه «بیچاره» است!

این را درست برعکس قبلی، زمانی به کار می‌بریم که فردی را در موقعیت ناخوشایند یا دردناکی مشاهده می‌کنیم. این کلام، شاید از حسِ دلسوزی و نوع دوستی آدمها برخواسته می‌شود اما در دلِ خود، تحقیر آن آدمِ گرفتار را نیز در بر دارد. ضمن اینکه حقیقتاً هیچ آدمی بی چاره نیست و حتماً راه چاره‌ای برای هر گرفتاری و معضل و مصیبتی وجود دارد، ولو اینکه تنها راهکارِ موجود، صبر در برابر آن مصیبت و تن سپردن به قضایِ الهی و انتظار گذر زمان و فرجِ امر باشد.

از سویِ دیگر، اطلاقِ بیچاره به آدمها، یک جورهایی بی احترامی به خالق متعال است. زیرا تا خداوندی چنین مهربان و باتدبیر، توانا و خیرخواهِ بندگانش وجود دارد، هیچکس بیچاره و بدبخت نخواهد بود.

پس عزیزانِ دل از این کلمه هم در واکنشهای کلامی خودتان استفاده نکنید و به جایش، فراخورِ آن گرفتاری یا مصیبت، از جملاتی نظیر «خدایا به تو سپردمشون»، «درست میشه»، «انشاءالله که چیزِ نگران کننده‌ای نیست» و درخواست فرج و گشایش یا طلب صبر و اجر برای آدمهای مقابلتون استفاده کنید.

زیبا و شایسته رفتار کردن و گفتارِ خوش داشتن، اگرچه یک هنره ولی سخت نیست.

الهی همیشه‌ی خدا، دلتون در آرامش باشه - یا حق

خواهر دعاگوتون: سیده مریم قادری

 

منبع پوستر اصلی: نماینده دات کام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۸:۲۴
درجی طالقانی

حلزون - لیسک

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۵۵ ق.ظ

تا به حال به حلزون دقت کردید؟ یه لطافت و ظرافت خاصی تو خلقتش هست. (دقیقاً عین بقیه مخلوقات خداوند(

آرامش رفتار و حالاتش، مثل نوزادهاست.

لَزِجی بدنش مثل چسب و پاستیل!

خونه به دوشی پرسکوتش، مثلِ کوچه‌گردهای مجنون و خواب زده.

خونه پشت کولش هم منو یادِ «کاخِ شمسِ مهرشهر کرج» میندازه.

 

حالا اگه به شما بگن برای این موجود، یه اسم انتخاب کن، چی صِداش می‌کنی؟ یه اسم با مسما و بِهِش بخور؟

اولش بگم که «حلزون» کلمه‌ای عربی هست، اما این موجود ظریف و لطیف، یه اسمِ فارسی-طالقانی هم داره. نیاکان خوش ذوق ما، اسمِ «لیسـَک» رو براش انتخاب کردند که تو طالقانی به صورت «لیسُک» هم تلفظ میشه. شاید دلیل این انتخاب، شباهت حلزون به زبان و حرکت لیس مانندش باشه. (وقتی راه میره، انگاری یه زبون داره زمین و برگها رو لیس می‌زنه!)

حلزون در یک ضرب المثل طالقانی هم جا خوش کرده. اون مثل اینه:

شاه، شاخ دار بُـِخواست، لیسُک راه کَت (یا راه بَکَت).

معنی تحت الفظیش میشه:

شاه، احتمالاً برای جنگ یا کارِ سخت، حیوانات شاخ دار رو فراخوان کرد، این وسط، حلزون هم با اون دوتا شاخک نرم و لطیفش، پا شد راه افتاد با بقیه شاخ دارها بره.

از این مثل زمانی استفاده می‌کنند که

می‌خوان به لایق نبودنِ یک فرد، برای یک امر مهم اشاره کنند و به اینکه اون آدم، خودشو به اندازه آدمهای لایق، مهم میدونه، طعنه بزنند.

البته من که میگم، اینا همه از اعتماد به نفسی زیاد جناب حلزونه! 😉

 

معادلهای تقریباً نزدیکِ فارسی این مثل میشه:

خودشو لایِ آدما جا زد!

 یا قاشق نَشُسته پرید وسط!

 یا اعتماد به سقف!

شایدم هر گِردی گردو نیست (شاخِ حلزون که اون شاخِ منظورِ شاه نیست!)

 

خب امروز علاوه بر یاد گرفتنِ اسمِ طالقانی حلزون، یه ضرب المثل خوشگلم یاد گرفتیم و میتونیم تو مکالماتِ روزمره ازَش به جا استفاده کنیم.

#ضرب_المثلهای_طالقانی #طالقانی_گپ_بزنیم

به قلم بانو سیمرغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۰:۵۵
درجی طالقانی