درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

آبیاری (اویاری) در طالقان

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۰۷ ب.ظ


واژه های مخصوص اوُیاری: 

بندگاه،   بندی سر،   ورگه،    جو پی،    کرت،   بیل،   فانوس،   چکمه،   وارانی،   گونی،   گته سنگ،   او دزدی،   آب دزدک،   پا واز او،   آجین،   میراب،   اُو نوبَه،   خاک اُو،   جو درکُنی،   بَلم،   نِو،   مردمی باغان دَلَه خیکی،   او پی،   دعوا اوی سَر،   بندگاه خراب کردنُ،   سرجو،   یخ اِوُ یا پاییز اِوُ


برای دانستن معانی و تعاریف آنها، فایل زیر را دانلود کرده و گوش کنید.

دریافت فایل صوتی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۰۷
درجی طالقانی

آرامش شوآنِ روستا

يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۵۹ ب.ظ


چقدر آرامش اینجه دَره
ننه چَهره می ریسه
گردسوز می سوجه
و سادگی قل میخوره
چقدر دلم اینجور مشق بنوشتنی بَه تنگ گردیه
همان مشقانی که زیر نور گردسوز خوش خط تر میگردی
شوتان آرام


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۵۹
درجی طالقانی


فیکا وسیله ای برای کشاورزی. میگن بلو. مقراض
دیگ بزرگ غذا. دُری. چُل. بادیه. قزان. پا بجار کفش
لاک تشت جوبی که توش آرد خمیر میکردن
گردسوز. فانوس. لمپا. چراغ نفتی
بادیه: کاسه. قزان: دیگچه. قرافتوئه: شبیه کوزه
موشی: فانوس کوچک. چَلک: نوعی سبد چوبی
لک و لا: رختخواب
نهره،کوزه بزرگ که ماست میریختن توش تکون میدادن کره درست میکردن
کچه چوبی: کفگیر چوبی
دیزیندان: مثلث آهنی که رو اجاق و تنور میذاشتن
حستوم و حستومچه: قاشق و کفگیر/ملاقه آهنی، مامیگیم استام
تیک: کفن. خان و وردنه،برای پختن نان. داس: وسیله علف چینی
کَلَ پَچ: نوعی قابلمه. گُلَه: سبو. شنکش. گیلداس
جاجیم: نوعی فرش بافته شده از مو و پشم حیوانات
تبر. کلنگ. بیل. جارو. یخدان. مجمعه
خَجُرَه: تبر دستی. گیل داس. پالان،کشی و ریسمان برای چارپایان.
سردی یا کاتی همون نردبان که ما میگیم پلکان.
سولقه برای دوشیدن شیر گوسفندان
دوارد: قیچی پشم زنی
خیک پنیر. پوست گوسفند که پنیر میریزن توش
بَخِوُ: نوعی قُفل. هاون. الک. پِرجین
اهرک: وسیله ای برای اسیاب کردن گندم،ک مراسم اهرک کشی هم تو قدیم بود
خشه کیسه بزرگ که کاه یا علف میریزن توش
انبر. چمچه = ملاقه.
چَنبَل: حلقه ای چوبی که با مهارت خاصی ساخته می شد جهت عبور آسانِ طناب
تُندُرآشُو : چوبی بلند برای برهم زدن آتش تنور
مگس کش. اَلُمبَه: چوبی بلند جهت پایین ریختنِ محصولات مثل گردو و آلو
خیوه. براى پارو کردن برف
خُورجین: وسیله ای برای حمل بار
دوش توبره. درزن: سوزن. پیاله. تا: نخ
چُفت: وسیله ای برای بستن درب های چوبی. تاچه: وسیله اى براى حمل بار که روى مرکب قرار میگیرد
پُوک: این اسم دو کاربرد دارد پُتک برای کوبیدن، ظرف حلبی برای نگهداری پنیر
کولان. چکوش: چکش. کتیل. گواله. جوال وسیله ای برای حمل پنیر
پیت ظرف فلزی گرد معمولاً. ایزار: سفره. کَلَند: نوعی کُلنگ شبیه تیشه
جوالدوز، نوعی سوزن بزرگ برای دوختن سر کیسه و اجسام ضخیم
پوست تخت: زیر اندازی زیبا از پوست دباغی شده ی حیوانات
گلیم، قالی، جاجیم، چادرشب. مُتُکا. مخته یا مخده (مُخَّده)
یه ظرف مسیم به میگوتن کلپچ
مگس پران روى صورت مرکب نصب میشود
کفه قیاسه: وسیله برای مهار کردن بار بر روی اسب و خر و قاطر جهت کش اومدن بار
تالک، کیتیری. لاکجه ظرفی چوبی برای سابیدن کشک
قورخولوک: یک نوع قچی جهت چیدن پشم گوسفندان
گوشتکوب. چراغ سه فیتیله گرسوز، فانوس، موشی، پیسوز
زناکانی چوبی سرمه دان. عطر دان. شانمیگ و چول برای پشم ریسی
کرسی. وچاکانی گهواره. منقل و انبر. قلیان. آتش چرخان. سماور. تنور سر
تُولک: ظرف آبخوری گلی. بامبروسنگ: بوم غلتان سنگ. خمره
تولکا: کوزه گلی که اب خنک نگهداره. لحاف کرسی. کارد چو
ارداس: تیغه که باهش علف خورد میکردن. ماله برای گل اندود کردن بام
دولابچه کمد دیوارى کوچک. ساج. بٓرپاچ: وسیله ای که گندم را پاک میکنن
نَمد: زیر اندازی از پشم حیوانات. کلاه نمدی!
شولا: پتویی که چوپان برای خوابیدن استفاده میکند از پشم درست میشه
تٓمُنٓه: نوعی سوزن جهت دوخت و دوز
اُشگُر خاک انداز مسی. خف براى قالیبافى. دار: قسمتی از ابزار شخم زدن
دار قالی. دار جت. شولا و چوقا. صُم چو: وسیله ی گاو یاری برای کشاورزی
چَپَر: ابزاری بافته شده از چوب جهت جدا سازی گندم و جو از ساقه
یَخدان: صندوق چوبی.  میخ طویله.
لنده: کفشی از پارچه های زخیم برای زمستون، اصلا سُر نمیخوردن
پشمی جوروب. دُرُشته جارو. نانبند. چدن. نوعی استکان لابی
اَفَندارِه: خجَره با دسته ی بلند و تیغه ی کوتاه. دَسچو. گیوَه.
گالُش: نوعی کفش لاستیکی. جماکوتان وسیله ای برای پشم کوبیدن
شنه همون چها شاخ. پرجین. غَلبیر. لنگری دیسای بزرگ قدیمی
لابچه مخصوص قندان بچه. کَب داره جام،
کندو جای گلی شبیه تنور ولی روی زمین که پایینش در کوچولو داشت که داخلش آرد و جو و برنج می ریختند.
پیته: پارچه کهنه لوله شده. برکر: دیگ بزرگ. تاس: کاسه کوچک ریختن آب در حمام
دست جورُب: دستکش. خیک: پوست بز برای نگهداشتن پنیر

تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی

کپی برداری از این متن تنها با ذکر منبع آن (کانال تلگرام و وبلاگ درجی) مجاز است.


این متن ارزشمند، با صدای آقای فرشید فلاحی تقدیمتان

دریافت کنید


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۰۱
درجی طالقانی

خودرو و زناکان

يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ق.ظ


آنرو دبیم صبح بشم کاری سر بدیم یه مردک به خانم 206 ماشین جلو ره بیگیت. اوره ماشین ده در کشی اون بوگوت چبه خانه ده درآمی چبه ماشین دروردیه. زنک دی برمه که آقا من اشتباه کردم و من اشتباه بیگیتی.
خلاصه مردک ماشین سوار گردی بش و .....
داستان در ادامه جالب میشه، با روایت صوتی اون همراه باشین.


نقل از: پدرام سوداگری

دریافت فایل صوتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۴۸
درجی طالقانی

داستان رویای سفر طالقان - قسمت سوم

جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۲۱ ب.ظ


بنیشتیم صندلی یی سر هنوز ما رِ پذیرایی نکوردی بییِن گو پییروم و اکبر آقا دی بیامییِن مایی نزدیکی بنیشتِن. سلام علیک کوردیم و بنیشتیم. پایسام بشیوم، بهمن عمو بیامه پییرو و اکبر آقایی همرا سلام علیک کورد و بگوت: میتانی یک نفر برسانی مایی کمک؟
فتحعلی ر بندام دری دم بگوتوم مرداکان و زناکانِ سرسایگری کن اشتباه نشِن ، اما الان دنی یه نفر برسان اوجه دَباشه مردمِ راهنمایی کنَ
پییروم تا بیامه گپ بزنَ، چپاک بگوت من بشوم من بلدوم؟ من میخا عروسی یی ب کمک کونوم.

گرمک چپاکی دستِ بَکَشی و بگووت: بنیش و آرام گوششی دَم بگووت: یک امشو افتخار هادین هیچ کاری نکن بییَس آرامش داشته باشیم
اینه که گرمِک بگووت انگار چپاک مصمم تر گردی
بگووت من میدانوم، من بلدوم هر کاری مِنِ بگین بَلَتوم
گرمک دی چیزی نگووت

بهمن عمو بگووت: کاری نِداره گو، هر کی بیامه راهنمایی کُنَ، زناکانِ برسان سمت راست مرداکان سمت چپ.
چپاک گرمکِ نگاه کورد و بگوت بفهمسی برار؟ کاری نِداره گو!

بعد بهمن عمو رِ بگوت بشیم
همدیگری همرا بشییِن ما دی بنیشتیم
هنوز چند دقیقه از رفتنشان نگذشتی بَ که زناکانی جیغ و فِریاد بلند گردی
همه پایسایم بشیییم صدایی دومال اوجه که برسی ییم
چند تا زناکان و چند تا مرداکان چپاکِ دوره کوردِن اونه دهوا مینن

مردُم د معذرت بخواستیم و چپاکِ بیاردیم کنار
گرمک بگوت: چی گردی برار؟

چپاک بگووت: هیچی من بهمن عمویی همرا بیامیوم. منِ بگووت اون صندلی سر میشینی زناکان برسان سمت راست مرداکان دی سمت چپ.

گرمِک بگوت خا حلا چه ب مردم ناراحتی کوردن؟
مگه تو مرداکان نرساندی دست چپ و زناکان سمت راست؟

چپاک بگووت: بهمن عمو که بش یادوم کت. من گو دست راست و چپِ تشخیص هانمیدیوم

همین گردی گو اشتباه گردی مرداکان بشییِن زناکانی میان
زناکان دی برساندم مرداکانی طروف

خاکان سروم!
گرمک جان به خدا هی بگوتوم خودومی همراه
من چپاکوم
اما امشو وشیلی نمینوم
من وشیلی نمینوم
اوهنا اونِک دی شاهد هسته

اونِک بگووت آها
هی خودشی همرا میگوت: من وشیلی نمینوم
اما گرمِک جان افاقه نکورد
وشیلی چپاکی خونی همراه هسته

گرمکِ کارد میزی یی خونِش درنمیامه
منکوف و عصبانی ب. با عصبانیت چپاکِ نگاه کورد

خداجانی قربان گردوم، تیی خلقتی حکمت چی بَ؟
اصلا وقتی بموردوم  اون دنیا
خداجان د ِخودوم سوال مینوم

میگوم خداجان
مِن گناه کم نداروم اما من د راضی باش بگو منِ برسانن بهشت
آخه من دنیایی میان چپاک تحمل کوردوم.
اطمینان داروم من دی نگوم خودش اینی واسان گناهانوم دِ میگذرَ

چپاک بگووت خب برار جان یاداکوردوم بهمن عمو رِ بَگوم
دست چپ و راستِمه بلد نیوم!

گرمِک بگووت: فقط یه خواهش داروم
دی گپ نزن پایس بشیم، میخا شامِ بیارِن

عروسی گته باغی میان دبَ
غذا رِ دی میزی سر بندان
جواکِ دلِ خیک و اکبر آقا همدیگری وَر بنیشتی بِن
همدیگری همرا گپ میزییِن

جواک بگووت: کوجه دِ باید شروع کنیم منِ گرسنه کوردیه
اکبر آقا بگووت:
ای جااان میدانوم مِن و تو همدردیم
من دی غذا رِ که مینوم دست و پام شل میگرده
تِ رِ درک مینوم

اما سرنگونِ وره رِ هنوز نیاردِن میزی سر
بییَس وره رِ که بیاردِن شروع میبو

جواک بگوت اکبر آقا شما منی استادی، منِ راهنمایی کن
میخا اصول دلِ خیکی  رِ امشو منِ یاد هادییی
اکبر آقا بگووت استاد چیه برار جان، چشم
فعلا حواست جمع کن وره ر که بیاردن شروع مینیم
جواک بگووت: خا من حواسوم بَ

وره رِ که بیاردن، لشگر اکبرآقا به سپهسالاریِ جواک
حمله کوردن چشمتان روز بد نِینَ
سفره رِ تالان کوردن
اندی باخوردن دی جا دِ نمیتانستِن راست گردِن

جواک اکبر آقا رِ بگووت:
اکبر آقا من نمیتانوم جا دِ پایسوم
اکبر آقا بگووت: این نشانه خوبی هسته
این یعنی سیر گردی یی من دی چن دقیقه پیش تاقاروم پرگردی
من دی نمیتانوم پایسوم.

گرمکی همرا بشیییم این دوتا خیکنِ رِ بلند کوردیم
گرمک جواکِ بگووت تو دنیا رِ دی باخوری گرسنه ای
سرنگون لُپت رگ به رگ نگردی اندی باخوردی؟
هنوز یه ربع نگذشتی بَ که جواک بگووت من دل فِریادی هسته
ای اماااان
دل درد داروم


بگوتیم جواکی به چایی و نبات بیاردن اما درست نگردی یه کم گو بگذشت اکبر آقا دی دل درد بِیت
پییروم بگوت اینجوری نمیبو این دوتایی دل خوب نمیبو باید بشیم دکتر
گرمک رو به جواک کورد و بگوت:
چندی آخه او بی صحب خیک پر مینی فکرش نمینی بعدش دی میخا
زندگی کنی
حالا پایس بشیم دکتر
این وچه تِ دِ بیشتر میفَهمَ
پایس بشیم
اکبر آقا و جواک ماشینی میان سوار کوردیم
گرمک دی سوار گردی چهارتایی بشییِن شهرک

من بماندوم و چپاک و اونک.
صندلی یی سر بنیشتی بیییم و مرداکان یالدی میکوردن ما دی نگاه میکوردیم گو اونک به چپاک یه چی بگوت.
چپاکِ بگوتوم اونک چی میگو؟
بگوت: اونک میگو مِنِ کِش دَرَ
بگوتوم کِش در؟
بگوت آها
بگوتوم خب مگه تی یی خاخور اونِکِ کهنه پیچ نمینَ؟
بگوت آها خاخوروم قدسی همین کارِ مینَ
بگوتوم خب بگو همونی میان کِش دکونَ
چپاک بگوت: آخه نمیبو یعنی نمینَ
بگوتوم چه بِ نمینَ؟
  بگوت خب نِمینه دی
بگوتوم عه کال گپ نزن  اصلا چه بِ اعلام مینِ میخا کِش دَکونه مگه میخا طلا جواهر کهنه ای میان دکونَ!
چپاک بگوت نه اما این وچه فرخ مینَ
اینی بِ تا آهِنگ پخش نکنی کِش دَنِمینَ
بگوتوم سرخور چه بِ واتوره میگوای
چی آهنگ؟
بگو سر نگونِ کهنه ای میان کِش دکونَ!

چپاک بگوت یه آهنگ و موسیقی اینی بِ پخش کنی کارِشِ مینَ
بگوتوم کی یی آهنگ باید اونِکی بِ پخش کنیم؟
بگوت قدسی این کاغذی میان منی بِ بنوشتی یه آهنگ، یا چایکوفسکی دَ یا بتهوون دَ یا باخ، یکی از اینان.
غیر از این باشه کِش دَنِمینَ


بگوتوم چپاک جان شوخی مینی آها ؟
بگوت نه به خدا درو نداروم تی یی بِ بگوم. بیا الان دوباره بگوت منِ کِش دَرَ
بگوتوم خا حلا بگو ماهارش چه مینه ما دی همونه کنیم؟
چپاک بگوت: ماهارش اینانی آهِنگِ آماده دار، یه دستگاهی همرا پخش مینَ بگوتوم خب نباید اون بیصحب دستگاهِ هامیدا؟ حلا این عروسی یی میان چوکونیم؟

چپاک بگوت هادا. بگوتوم قدتی قربان کوجه دَرَ؟
بگوت: یادا کوردوم یهنی، یادا نکوردوم!
اول بگو مِنِ دهوا نمینی تا بگوم؟

بگوتوم چپاک جان تو من دِ گت تری نه دهوا نمینوم بگو بینوم.
چپاک بگوت: عروسی که میخاس بیایم راهی میان اون دستگاه دستوم د بکت زمین.

من بگوتوم خب حتما وگردییی و دستگاه رِ وِیتی
چپاک بگوت: نه یهنی میخاسوم ویروم اما اون طروف دَ یک قاطر دبَ میامه
خودومی همرا فکر کوردوم یهنی اگه قاطر لنگش بنگنَ دستگاهی سر
چجوری صدا هامیدیَ
بنیشتم و نگاه کوردوم قاطر بیامه لنگشِ بنگت دستگاهی سر
دستگاه خُرد گردی
اما قشنگ صدا هادا
خیلی قشِنگ بَ

بگوتوم خاکان خری سر یهنی دستگاه تالان گردی؟
چپاک بگوت فدای سرمان گردی
عوضش ی قشنگِ صدا هادا
بگوتوم چپاک؛ هر چی گرمِک ت ر میگوت حقت هسه! یهنی چیزی به این مهمی رِ تالان کوردی؟

میگون سختترین کار دنیا کار معدن هسته اما تِ رِ تحمل کوردِن اون دِ  سخت تر هسته!

حلا چوکونیم
آهنگ کوجه دِ بیاریم


بگوتوم حلا پایس بشیم یه نفر پیدا کونیم شاید این آهنگ داشته باشن
بگوتوم کی یی آهنگ ب؟
بگوت: چایکوفسکی یا باخ یا بتهوون
بگوتوم خاخورزات خوش سلیقه دی هسته!

دکتیم مردومی میان

همه دِ سوال کوردیم
آقا آهنگ چایکوفسکی یا باخ یا بتهوون گوشیتی میان داری؟؟
افاقه نکورد یا نمیدانستن چی هسته یا نداشتن
همه شان  این کال گپانِ گوشیشانی میان داشتن
میگوتن اینان نوداریم اما هرچی بخوای تییی بِ آهنگ رپ مینگنیم

هر  چی بیشتر بگردی ییم کمتر پیدا کوردیم اونِک دی هر پنج دقیقه ی بار میگوت مِنِ کِش دَرَ

خسته و درمانده بنیشتیم صندلی یی سر بگوتوم حلا چو کونیم؟
من بگوتوم یکی هسته که اون حتما اینان گوشی شی میان میدارَ
بگوت کی؟
بگوتوم اسفندیار عمو جان
فقط یه ایرادی که هسته اینه که اگر بفهمَ اون آهنگَ چی یی ب میخوایم هانمیدیه!
چپاک بگوت میخوای مِن بشوم اونی همرا گپ بزنوم
بگووتوم نهههههههههههه
تو کار خُراب مینی بشیوم اسفندیار عمویی ور بنیشتوم.
بگوتوم سلام عمو چه مینی وچکانت خجیرن؟
بگوت آها
بگوتوم هنوز دی موسیقی همراه
زندگی مینی؟

بگوت آها موسیقی نباشَ مِنی دل میترکَ!
بگوتوم یهنی الان گوشیتی میان، خجیر آهِنگ دی داری
بگوت یهنی از کی؟
بگوتوم چایکوفسکی یا بتهوون د، یا باخ

بگوت آها
با خوشحالی بگوت اینانِ خوش میداری
میخوای تییی ب از تاریخه موسیقی گپ بزنوم
بگوتوم نههههههه!
وچه الان کِش بند میبو

بگوت ها چی بگووتی؟
بگوتوم هیچی منظور این هسته که وقت کم هسته عروسی دَرَ تمان میگردَ
این آهنگانِ بنگن گوش کونوم

چپاکِ اشاره هادام یهنی بیا وچه ای همراه منی ور بنیشت اسفندیار عمو بگوت این کیه معرفی نمینی؟
بگوتوم رفیقوم هسته

حلا آهنگ بنگن گوش کنیم
بگوت نمیشا!

بگوتوم چه ب؟ بگوت: تا وچه دباشه آهنگ نمینگنوم
بگوتوم چه ب؟ بگوت: وچه بی تکلیف هسته آهنگی میان وشیلی مینَ کال گپ میزنَ، من خوشوم نمییا.

بماندوم چی بگوم یه کمِکی فکر کوردوم و بگوتوم:
ما اصلا وچه ای دانی بیامییم
میخایم وچه از همین الان موسیقی یی همراه گته گردَ.

اسفندیار عمو خوشحال گردی بگوت خاجان
مرحبا به تو پسر قدتی قربان گردوم.
وچه ر جلوتر بیار تا خجیر بشنوه
بگوتوم خا

تا اسفندیار موبایلشی میان آهنگی دومال میگردی، چپاکی گوشی میان بگوتوم که آماده باش الان شروع مینَ.

اسفندیار عمو بگوت بتهوون مینگنوم گوش هادین

بنگت
تا اونک آهنگِ بشنووس شروع کورد
اینِ که میگوم، دیمشی رنگ دِ بفهمسوم
وچه راحت گردی، بمورد اندی بگوت من کِش داروم

اسفندیار عمو بگوت وسه یا باز موسیقی بنگنوم؟
 
چپاکِ اشاره هادام که یهنی تمان گردی؟ اونِک دی کِش نوداره؟
چپاک بگوت اونِک میگو
یه کمِک بماندیه چِ ب آهنگ قطع کورد؟

اسفندیار عمو ر بگوتوم یه کوچیک آهنگ دی بنگنی میشیم
هنوز تمان نگردیه!

اسفندیار عمو بگوت چی تمان نگردیه؟
دست پاچه بگوتوم هنوز این وچه ای منبع خالی نگردیه!
شور و احساسشی منبع!

اسفندیار عمو بگوت خا.
بگوت یه کوچیک آهنگ باخ دِ مینگنوم.

آهنگ تمان گردی چپاکِ اشاره هادام که یهنی تمان؟ بگوت آها، دی کِش نوداره.
پایسام اسفندیار عمو دِ تشکر کوردیم. عروسی دبَ تومان گردَ.

راه کتیم  بشیم خانه

صنومبر دی بیامه
خوشحال بَ
بگوت اندی یالدی کوردوم زنکانی میان
بگوتوم خدا ر شکر خوش بگذشت

صنومبر بگوت مگه شمایی ب خوش نگذشت؟
چپاک همه ر تعریف کورد
صنومبر بگوت ای خاکی
جواک الان کوجه در؟
این گپانِ میزییم که برسییم خانه شانی دری دم

در همیشه ای شارین نیم از گل ب
درِ واکوردن بشیین داخل. جواک و گرمک دی شهرک د بیامی بِن.
خداحافظی کوردوم بشیوم خانه.

اکبر آقا دراز بکشی بَ
خالکوم اونی سریندان بنیشتی ب
اکبر آقا همچنان ناله میکورد
پییروم بگوتوم چی گردی؟
بگوت دکتر سرم هادا و دارو، خجیر گردییِن
خالکوم اکبر آقایی بِ غرغر میکورد.
پییروم بگوت سعید بشو باخوس صبح ساهت ده میخا بشیم تهران.

بگوتوم چشم
صبح پایسام، صبحانه رِ هولی بِ باخوردوم.
بگوتوم من میشوم میدان عزت الله اداشی خانه ای دری دم بیاین مِنِ همرا گیرین بشیم.

بشیوم چپاک شانی دری دم.
درشان نیم ازگل ب
واکوردوم یاالله بگوتوم بشیوم داخل

همه شان ذوقِ واویلا داشتِن
سلام کوردوم، بگوتوم چه خبر هسه؟
چپاک بگوت قدسی یی خانه نهار دهوت گردی ییم دریم آماده گردیم تا بشیم، تو نمیای؟
عه یادوم نَبَ تو نمیتانی مایی شهری میان بیای!
بنیش ایجه تا آماده گردیم
ایسه آماده میبیم.

همه شان که آماده گردییِن، بشییِن اتاقی میان
همه شان منی همرا خداحافظی کوردِن.

گرمکِ بگوتوم: همیشه ایجه درین؟
منی دِل شمایی بِ تِنگ هامیره!
گرمک بگوت تا وقتی مردوم طالقانی گپ میزنِن ما دی دریم
هر وقت بیامی یی بیا درِ واکن
بِین ما دریم یا نه!
ان شاالله که دریم

گرمِک چادر شب کنار بزی
درِ واکورد همه بشییِن داخل
مِن دی سرمه جیر انگتوم بیامیوم بیرون.

یه کم که وایسام ماشینی همرا بیامییِن منی دومال
سوار گردیوم و به سمت تهران حرکت کوردیم.
هر چی طالقان د دور میگردیوم دلوم بیشتر اونانی بِ تنگ میگردی.
اونانی بِ و طالقانی بِ!
ایسه بیشتر از قبل طالقانی گپ خوش میداشتوم

خداجاااااان
طالقانی گپ 
این خجیرترین گپ دنیا رِ مایی بِ بدار

سرم ماشینی پنجره دِ بیرون کوردوم

ماهاروم باز بگوت:
سرنگون سرتِ بیرون نکن یه ماشین میا تِ رِ بی سر مینه و مِن بی پسر!
همینطورکه لبخند میزیوم سرِمه بیاردوم داخل.

ایسه بیشتر و بیشتر افتخار میکوردم به طالقانی گپ، بِ ماهاروم و خالکوم و هر کسی که طالقانی گپ میزنَ

پایان

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۲۱
درجی طالقانی

آیین چَمچه گُلین (چمچه گُلِینُک)

سه شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ ق.ظ


این رسم و آیین که در سراسر ایران به نام آیین "باران خواهی" یا "عروسک باران" مشهور است، در طالقان هم با آداب و مراسم خاص و ویژه برگزار می شود. البته با کاهش فعالیتهای کشاورزی در منطقه و خیل مهاجرتها و تغییر فرهنگ بومی، شاهد کمرنگ شدن و فراموشی این آیین اجدادی هستیم. اما در گذشته، به کرّارت و در روستاهای مختلف و از جمله زیدشت و کولج و حسنجون، این مراسم برگزار می شده و طبق روایت و گزارشهای به دست رسیده، برگزاری آن به این صورت بوده است:

در سالهای کم بارش، تعدادی از کودکان نابالغ، (که اعتقاد بر این است به خاطر بیگناهی، پاک و ساده بودنشان در درگاه خداوند مقرب و دعاهایشان گیراست) در روستا جمع می شدند و شمایلی (عروسکی) را با پارچه درست می کردند، به اسم چَمچه گُلینک که نام محلیِ نوزاد قورباغه است و در آبهای کم عمق و عموماَ راکد رشد می کند.
البته گاهی این عروسک را زنان و دختران، با چَمچه (ملاقه) درست می کردند و به تن آن، رخت و لباسی از پارچه های رنگی می پوشاندند و شاید، وجه تسمیه این عروسک به چَمچه گلین در این باشد. (چمچه گلین به معنای عروسک ملاقه ای که رخت گلدار به تن دارد).

پس از آماده شدن عروسک، اهالی به اتفاق کودکان، در کوچه های ده راه می افتادند و به در خانه ها می رفتند و یک صدا، آوازی به این صورت می خواندند:

چمچه گلینک در اوردیم
جان دُولینک در اوردیم
الله تو بده باران
بر خلق گنه کاران
گندم کاشتیم خشک شد
هرچی داشتیم خشک شد
گُلای سرخ لاله
از تشنگی میناله
بَذرمان به زیر خاکه
از تُشنگی هلاکه
واران بیا جَر جَر
تو نودونا شَر شَر

دسته آوازه خوان به همراه عروسک، در خانه ها را می زدنند و معمولاَ صاحب خانه، مقداری برنج، یا بلغور و عدس یا نخود و مانند آن، به آنها می‌داد و با ملاقه، آبی به روی عروسک می پاشید.

پس از جمع آوری حبوبات، آشی با آن پخت می کردند و مقداری از آب آن را به نشانه بارش و جاری شدن باران، از ناودانها، به پایین می ریختند. همزمان دعا خوانده و به درگاه خداوند استغاثه و طلب باران می کردند و در آخر، از آشی که به صورت نذر تهیه شده بود، به فقرا، کودکان و دیگر اهالی می دادند.

در اکثر مواقع، پس از این کار، آسمان باریدن می گرفت و قطرات باران سرازیر می شد. کودکان با این کار خود که نوعی استغاثه به درگاه خدا بود، به خداوند می گفتند: اگر باران رحمت نفرستی، ما مجبور به گدایی می شویم.

جالبی این رسم در این است که تقریباً در تمامی استانها و مناطق ایران، به همین شکل و آیین مشابه، برگزار می شود. از خراسان شمالی و مازندران و گیلان گرفته تا زنجان و شیراز و کردستان و دیگر استانهای شرقی، مرکزی و غربی.
بسیاری از مردم‌شناسان و مورخان، این عروسک چوبی و این آیین کهن را نمادی از آناهیتا، ایزدبانوی آب‌ها می‌دانند، که از آن زمان، پابرجا مانده و برخی محققان نیز، قدمت این مراسم را به زمان زرتشت نسبت داده‌اند. به هرحال، آیین باران خواهی در اسلام نیز به صورت کوچیدن به دشتها و اقامه نماز باران، وجود داشته و از قدیم الایام تاکنون، به دفعات بسیار، برگزار گردیده است.


◀️ تهیه کنندگان:
       فرشید فلاحی #کولج   و
       سیده مریم قادری #اورازان

 

توضیحات در خصوص آیین چمچه گلین، از بانو فلاحی

فایل صوتی را دریافت کنید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۲
درجی طالقانی

زندگی روستایی: مرغ و خروس

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۱ ب.ظ


🎑 زندگی روستایی


قِدیمان در هر خانه ای، حیوان دَبه
حیوانات اهلی و مفید
مثلاً گربه و کَفتر و گو و میش.
که در دینمان دی به نگهداری از آنان در خانه، خیلی سفارش گردیه.
احادیثی داریم که پیامبر اکرم، صل الله علیه و آله، فرمایش کُردُن: «هرگاه صدای خروسی را شنیدید، بدانید که او فرشته‌ای را دیده است، پس از خدا طلب حاجت نمایید.»
و نیز «بودن گوسفند در خانه باعث می‌شود که هفتاد در فقر از بین برود.»
همینطور این یکی: « بودن گوسفند در خانه باعث برکت می‌شود و همچنین بودن گربه هم »
و یا امام کاظم علیه السلام که سفارش کُردُن: «خانه‌تان را از سه چیز خالی نگه ندارید که آن‌ها خانه را آباد می‌نمایند: 1- گربه 2- کبوتر 3- خروس»

از جمله این حیوانان، خروس بَ. خروس اوشانی ب کارِ ساعت و رادیو ر میکُرد و زمانِ نماز و عبادته به آدمان یادآوری میکُرد.
کنار خروس، چندتا کُرگ و جوجه دی دَبه. که خودشانیب زمینانی میان چنگ و چول میکُردُن و از بُمانده خوراکیان و خُوردِ ریز سفره و ایزار، تغذیه میکُردُن. به همین راحتی و بی خرج و بَرج اضافه، مرغانه و بعضاً گوشت سفید خانه دی تأمین می گردی.
همینطور از پر این ماکیان، بالش و مُتکا دُرُست میکُردُن و برای وَچان دی وجودشان، یه سرگرمی و وازی بَ.

ای خوشا به حال آن قِدیمان و قِدیمیان و قشنگه خروسشان


🍃🐎🍃🐏🍃🐣 ____ 🌾

ایزار: سفره
مرغانه: تخم مرغ
کُرگ: مرغ


تهیه شده در گروه طالقانی درجی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۱
درجی طالقانی

روز کارگر مبارک

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ق.ظ

میشناسمت
چشم های تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغ هاست
میشناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
میشناسمت
آفریدگار و یار روشنی
🕊  دست های تو
پلی به رؤیت خداست 🌾

#شفیعی_کدکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۵۴
درجی طالقانی

زندگی روستایی: سفره مهمانداری

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۰۶ ب.ظ


🎑 زندگی روستایی


این خانه ای بَ قراره میهمان بیا 👇👇

قِدیمان، وَختی میهمان میامی خانه شان، هرچی خُجیره خوراکیجات، دولابچه شانی میان، قَییم کُردی بی یَن، اویی بَ میاردُن.

میهمان، نورچُشمی و عزیز بَ. او ر خوش داشتُن و احترام میکُردُن. به واقع فکرشان این بَ که میهمان حبیبِ خداییه، خودشی همرا روزیشه میوره. با قدمش برکت میا و نکبت و بُلا دَر میشو. خلاصه که در حد توان و گاهی فراتر از آن، میهمان داری و آبروداری میکُردُن.

خیلیا رسمشان بَ، همینکه میهمان میرسی، حَلا هر وقت و زمانی بَ، سر صُحب، نُصمه شو، نیمروز، ایزار وا میکُردُن و نان و چایی و پندیر و ماست و این چیزان، مهمان دِ پِذرَیی میکُردُن. میگوتُن شاید میهمانمان گُسنه باشه و روش نگرده. اینطور ضعف دل میگیره تا وقت ناهار و شام.

ای قُربانِ این شعور و محبتشان


🍃🐎🍃🐏🍃🐣 ____ 🌾

دولابچه: گَنجه و کمددیواریهای کوچیک خانه های روستایی
صُحب: صبح
ایزار: سفره
پِندیر: پنیر
پِذرَیی: پذیرایی
گُسنه: گرسنه

تهیه شده در گروه طالقانی درجی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۶
درجی طالقانی

زنی که آسمان را به زمین می دوخت...

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ ق.ظ

#مردمان_طالقان

🔶 داستان زنی که آسمانه به زیمین میدوت..!

چند سال پیشا بَ.
دبیَن دیوار امامزاده ر تعمیر کنن. پی دیوارِ بَکَندن. همینطور کو کارگران کار میکُردُن، یگهو یه جنازه تر تمیز پیدا گردی. جنازه ی یک زُن بَ کو تمیزی و سالمی کفنش نشان میدا تازه دفنه.
تعجبی آن بَ کو تازگیان کسی رِ آنجه دفن نُکرده بیَن.
یعنی این زُن کی بَ و چیب مخفیانه دفن گردی بَ، آن دی بیخِ دیوار امامزاده؟...
 
 🏹🍃☀️☁️💈🎈

سیده زهرا همینطور کو کُرگانیب چی دا میکُرد، گپ میزی:
مُن سیزده چارده سالُم ویشتر نَبه که گتین خوآرُم، سیده شهربانو، بیومی مایی خانه. همه ی خوآرانم شوهر داشتن و فقط مُنِ ته تغاری بمانسته بیَم. آن روز قرار بَ مشدعلی و تک و تیلش بیان مینی ب خواستگاری.

سیده شهربانو مینی ور نُشتی و با محبت خُوآرانه نُگام کُرد. مُن خجالتیم د سر جیر انگتم و زیمینه نگاه میکُردُم.
خوآرم بگوت: زهراجان تی یی سکنات نُشان میدیه به این جوانک بی میل نی یی. مُوارکت باشه خوآرجان. فقط مُن دِ این نصیحت همیشاک گوشتی بیخ، اُوزان باشه.
عزیزجان اگه به یه دیوانه از دین و دنیا وگرد کُرده بگویی: هی خُلِ تور، بیو این سوزنه ویگیر و آسمانه به زیمین بدوج!
تو رو خنده مینه و میگو: آسمانه نمیتانه کسی به زیمین بدوجه. محال ممکنه. مُن دی نمیتانُم..
اما عزیزکم.. اگه تی یی مردا، یه روز کاری سَر دِ بیامه و بگوت: هِی زُنا .. بیا این دَرزنه ویگیر و منیب آسمانه به زیمین بدوج، تو درزنه ویگیر و فقط بگو چــشـــم!

 🏹🍃☀️☁️💈🎈

چند سال پیشا بَ.
دبیَن دیوار امامزاده ر تعمیر کنن. پی دیوارِ بَکَندن. همینطور کو کارگران کار میکُردُن یگهو یه جنازه تر تمیز پیدا گردی. جنازه ی یک زُن بَ کو تمیزی و سالمی کفنش نشان میدا که تازه دفنه.

کارگر افغانی بَش پیِ متولی امامزاده. جوانکِ متولی، جریانو که بُشنواُست خیلی تعجب کُرد. او میدانست که تازگیان کسیه دور و بَر امامزاده دفن نکردیَن. بدو بیامه جنازه رو بِیدی که اوییب ناآشنا بَ.

خبر دهی میان پخش گردی و چندتا از بزرگان و ریش سفیدان بیومیَن. یکی از پیرزنکان دنیا دیده بَش رویِ جنازه رو بِیدی و یگهو شروع کُرد به ناله و شیون. هِی خوآرُم هِی... هِی نَناکُم هِی...

هویت جنازه معلوم گِردی. زُنی حدود پنجاه ساله که ویشتر از سی سال از اویی بمردن و کفن دفن بگذشتی بَ.
زُنی عفیفه، مومنه و صبور که اویی گپان همیشاک برای نوعروسان ده، درس زنانگی و زندگی بَ.
همانی کو به سیده زهرا میگوت: تی یی مردا در جواب هر سوال و درخواستی ولو غیرممکن، فقط باید تو دِ چشم بشنوئَه.
همان زُنی که آسمانه به زیمین میدوت....
و وختی آسمانی گردی، زیمین به حرمت اویی صبوری و نجیبی، با جسمش، مهربانی کُرد...!

 🏹🍃☀️☁️💈🎈

ننه سیده شهربانوی مُن، الآنا بیخ دیوار امامزاده ی اورازان راحت خُتی. از اویی شوهر ذلیلی... نه این کلمه قشنگ نی.. از اویی همسر تکریمی، این دوره زمانه ای میان، چیز زیادی دیده و شنیده نمیبو اما خجیره گپانش همیشاک راه نُمای زناکان جوان بوده و هست.
گپانی که شاید این روزان زیاد خریداری نداره اما طلا دِ باارزشتره عزیزجان.

گل صلوات یا فاتحه ای تقدیمش مینیم و نیز تقدیم همه عزیزان اسیر خاک.

📝 سیده مریم قادری #اورازان

این مطلب در کانال طالقانیها منتشر شده است.



عکس سمت راست: سیده شهربانو و همسرش سیدبشیر و دختر کوچکترش (پدربزرگ، مادربزرگ پدری)
عکس سمت چپ: سیده خاور و همسرش سیدصدرالدین (پدربزرگ، مادربزرگ مادری)


متن فارسی: "زنی که آسمون رو به زمین می دوخت"


چند سال پیش بود که اهالی تصمیم گرفتند بنای امامزاده رو سروسامونی بدند. اول از دیوارهای بیرونی شروع کردند که مرمت و بازسازیش ضروری تر از بقیه جاها بود. چندتا کارگر گرفتند و اونام شروع کردند به کار. یه ساعتی بیشتر از کارشون نگذشته بود که کارگری که مأمور کندن پی دیوار امامزاده بود، کلنگش رو پرت کرد و با ترس، از خندق تازه حفر شده بیرون اومد و بلند فریاد زد: یه جنازه... یه جنازه اینجاست!

کارگرا فوری دور جنازه که به نظر می رسید متعلق به یک زن باشه، جمع شدند. یکیشون گفت: جنازه سالمه و بو نگرفته، کفنشم که تمیز و خیسه، این زنو باید همین یکی دو روز گذشته اینجا دفن کرده باشند... اما خیلی عجیبه... متولی می گفت، چند ساله که نذاشتن نزدیک دیوار، کسی دفن بشه...

یعنی این زن کیه که اینجوری مخفیانه دفنش کردند، اونم پای دیوار امامزاده ای که همه می دونستند امروز فردا قراره کنده و بازسازی بشه!؟

 

سیده زهرا همینجور که داشت واسه مرغ و خروسا دونه می پاشید تعریف می کرد: من سیزده چارده سالم بیشتر نبود که یه روز، بزرگترین خواهرم، سیده شهربانو، اومد خونه ما. ما 4 تا خواهر بودیم و برادری نداشتیم. همه ازدواج کرده بودند، الا من که ته تغاری خونه بودم. اون شب قرار بود، مشدعلی و فک و فامیلاش بیان خونه مون خواستگاری.

سیده شهربانو کنارم نشست و با محبت خواهرانه اش، نگام کرد و با زبون محلی، قربون صدقه ام می رفت: ای قشنگه کیشکین خوآرُم قربان که دَره عروس گرده.

من از خجالت سرم رو پایین انداختم و زمینو نگاه می کردم. خواهرم گفت: زهرا جان، این سکوت و رنگ به رنگ شدنت، نشون میده که به این جوون بی علاقه نیستی. مبارکت باشه.. الهی که سفیدبخت و عاقبت به خیر باشی. فقط از من، یک نصیحتی همیشه بیخ گوشت آویزون باشه خواهرجان. اگه تو به یک دیوونه زنجیری از دین و دنیا آزاد، بگی: بیا آسمون رو به زمین بدوز، با همه دیوونگیهاش میفهمه که این کار نشدنیه و به تو میخنده و میگه: کسی نمیتونه زمینو به آسمون بدوزه، محال ممکنه، منم نمی تونم.

اما عزیز جان، اگه یه روز مرد زندگیت اومد خونه و دست تو یه سوزن داد و بهت گفت: زن! بیا اینو بگیر و برام، آسمونو به زمین بدوز، تو سوزنو از دستش بگیر و فقط بگو: چشم!

این چشم گفتن تو، به اندازه تموم دنیا، برای اون مرد، ارزش داره، حتی اگه کاری انجام ندی...

 

چندسال پیشا بود که اهالی تصمیم گرفتند بنای امامزاده رو سر و سامون بدند. همینطور که کارگرا، پی دیوار رو می کندند، جنازه یک زن، که سفیدی و تمیزی و سالمی کفنش نشون میداد، تازه دفنه، پیدا شد. کارگر افغانی رو پی متولی امامزاده فرستادند. متولی جوون، تا اینو شنید خیلی تعجب کرد. اون میدونست که تازگیها، کسی رو، اونم دور و بر دیوار امامزاده دفن نکردند. بزرگا و ریش سفیدای ده، خبردار شدند و خودشونو به امامزاده رسوندند. یکی از پیرزنهای دنیادیده، رفت و روی جنازه رو باز کرد و ناگهان شروع به ناله و شیون کرد... ای خواهرم.. ای خواهر صبور مظلومم...

هویت جنازه معلوم شد. زنی حدوداً پنجاه ساله که بیش از سی سال از مردن و دفن کردنش گذشته بود. یک زن مومن و صبور و باتدبیر که همیشه حرفاش، برای نوعروسای ده، درس زندگی بود. همون زنی که وقتی رفت، همسرش تا چهل سال بعد او، تنهایی زندگی کرد و در جواب هرکسی که بهش پیشنهاد تجدید فراش می داد می گفت: هی.. دیگه کجا عین سیده شهربانو پیدا میشه واسه من!

و اون زنی بود که، آسمونو به زمین می دوخت!و وقتی آسمونی شد، زمین، به حرمت اون روح بلندِ آزاده و صبور، با جسمش مهربونی کرد..

 

این روزا، احترام و محبت یک زن به همسرش رو، میگن: شوهر ذلیلی

اما مادربزرگ من، سیده شهربانو که من هیچوقت شانس دیدن و شنیدن مستقیم حرفاشو نداشتم، بهش میگفت: همسر تکریمی... بهش میگفت: بلندمنشی و تدبیر خانومانه   واژگانی که امروزه، زیاد خریداری نداره اما همه مون خوب میدونیم، سنگ بنایی از جنس طلاست برای ساختن یک زندگی سعادتمند در دنیا و آخرت.

اگه از این خاطره خوشتون اومد، برای شادی روح همه مادرهای از دنیا رفته و جفت مادر بزرگهای من، صلواتی بفرستید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۹
درجی طالقانی