درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

آیین چَمچه گُلین (چمچه گُلِینُک)

سه شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ ق.ظ


این رسم و آیین که در سراسر ایران به نام آیین "باران خواهی" یا "عروسک باران" مشهور است، در طالقان هم با آداب و مراسم خاص و ویژه برگزار می شود. البته با کاهش فعالیتهای کشاورزی در منطقه و خیل مهاجرتها و تغییر فرهنگ بومی، شاهد کمرنگ شدن و فراموشی این آیین اجدادی هستیم. اما در گذشته، به کرّارت و در روستاهای مختلف و از جمله زیدشت و کولج و حسنجون، این مراسم برگزار می شده و طبق روایت و گزارشهای به دست رسیده، برگزاری آن به این صورت بوده است:

در سالهای کم بارش، تعدادی از کودکان نابالغ، (که اعتقاد بر این است به خاطر بیگناهی، پاک و ساده بودنشان در درگاه خداوند مقرب و دعاهایشان گیراست) در روستا جمع می شدند و شمایلی (عروسکی) را با پارچه درست می کردند، به اسم چَمچه گُلینک که نام محلیِ نوزاد قورباغه است و در آبهای کم عمق و عموماَ راکد رشد می کند.
البته گاهی این عروسک را زنان و دختران، با چَمچه (ملاقه) درست می کردند و به تن آن، رخت و لباسی از پارچه های رنگی می پوشاندند و شاید، وجه تسمیه این عروسک به چَمچه گلین در این باشد. (چمچه گلین به معنای عروسک ملاقه ای که رخت گلدار به تن دارد).

پس از آماده شدن عروسک، اهالی به اتفاق کودکان، در کوچه های ده راه می افتادند و به در خانه ها می رفتند و یک صدا، آوازی به این صورت می خواندند:

چمچه گلینک در اوردیم
جان دُولینک در اوردیم
الله تو بده باران
بر خلق گنه کاران
گندم کاشتیم خشک شد
هرچی داشتیم خشک شد
گُلای سرخ لاله
از تشنگی میناله
بَذرمان به زیر خاکه
از تُشنگی هلاکه
واران بیا جَر جَر
تو نودونا شَر شَر

دسته آوازه خوان به همراه عروسک، در خانه ها را می زدنند و معمولاَ صاحب خانه، مقداری برنج، یا بلغور و عدس یا نخود و مانند آن، به آنها می‌داد و با ملاقه، آبی به روی عروسک می پاشید.

پس از جمع آوری حبوبات، آشی با آن پخت می کردند و مقداری از آب آن را به نشانه بارش و جاری شدن باران، از ناودانها، به پایین می ریختند. همزمان دعا خوانده و به درگاه خداوند استغاثه و طلب باران می کردند و در آخر، از آشی که به صورت نذر تهیه شده بود، به فقرا، کودکان و دیگر اهالی می دادند.

در اکثر مواقع، پس از این کار، آسمان باریدن می گرفت و قطرات باران سرازیر می شد. کودکان با این کار خود که نوعی استغاثه به درگاه خدا بود، به خداوند می گفتند: اگر باران رحمت نفرستی، ما مجبور به گدایی می شویم.

جالبی این رسم در این است که تقریباً در تمامی استانها و مناطق ایران، به همین شکل و آیین مشابه، برگزار می شود. از خراسان شمالی و مازندران و گیلان گرفته تا زنجان و شیراز و کردستان و دیگر استانهای شرقی، مرکزی و غربی.
بسیاری از مردم‌شناسان و مورخان، این عروسک چوبی و این آیین کهن را نمادی از آناهیتا، ایزدبانوی آب‌ها می‌دانند، که از آن زمان، پابرجا مانده و برخی محققان نیز، قدمت این مراسم را به زمان زرتشت نسبت داده‌اند. به هرحال، آیین باران خواهی در اسلام نیز به صورت کوچیدن به دشتها و اقامه نماز باران، وجود داشته و از قدیم الایام تاکنون، به دفعات بسیار، برگزار گردیده است.


◀️ تهیه کنندگان:
       فرشید فلاحی #کولج   و
       سیده مریم قادری #اورازان

 

توضیحات در خصوص آیین چمچه گلین، از بانو فلاحی

فایل صوتی را دریافت کنید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۲
درجی طالقانی

زندگی روستایی: مرغ و خروس

شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۱ ب.ظ


🎑 زندگی روستایی


قِدیمان در هر خانه ای، حیوان دَبه
حیوانات اهلی و مفید
مثلاً گربه و کَفتر و گو و میش.
که در دینمان دی به نگهداری از آنان در خانه، خیلی سفارش گردیه.
احادیثی داریم که پیامبر اکرم، صل الله علیه و آله، فرمایش کُردُن: «هرگاه صدای خروسی را شنیدید، بدانید که او فرشته‌ای را دیده است، پس از خدا طلب حاجت نمایید.»
و نیز «بودن گوسفند در خانه باعث می‌شود که هفتاد در فقر از بین برود.»
همینطور این یکی: « بودن گوسفند در خانه باعث برکت می‌شود و همچنین بودن گربه هم »
و یا امام کاظم علیه السلام که سفارش کُردُن: «خانه‌تان را از سه چیز خالی نگه ندارید که آن‌ها خانه را آباد می‌نمایند: 1- گربه 2- کبوتر 3- خروس»

از جمله این حیوانان، خروس بَ. خروس اوشانی ب کارِ ساعت و رادیو ر میکُرد و زمانِ نماز و عبادته به آدمان یادآوری میکُرد.
کنار خروس، چندتا کُرگ و جوجه دی دَبه. که خودشانیب زمینانی میان چنگ و چول میکُردُن و از بُمانده خوراکیان و خُوردِ ریز سفره و ایزار، تغذیه میکُردُن. به همین راحتی و بی خرج و بَرج اضافه، مرغانه و بعضاً گوشت سفید خانه دی تأمین می گردی.
همینطور از پر این ماکیان، بالش و مُتکا دُرُست میکُردُن و برای وَچان دی وجودشان، یه سرگرمی و وازی بَ.

ای خوشا به حال آن قِدیمان و قِدیمیان و قشنگه خروسشان


🍃🐎🍃🐏🍃🐣 ____ 🌾

ایزار: سفره
مرغانه: تخم مرغ
کُرگ: مرغ


تهیه شده در گروه طالقانی درجی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۱
درجی طالقانی

روز کارگر مبارک

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ق.ظ

میشناسمت
چشم های تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغ هاست
میشناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
میشناسمت
آفریدگار و یار روشنی
🕊  دست های تو
پلی به رؤیت خداست 🌾

#شفیعی_کدکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۵۴
درجی طالقانی

زندگی روستایی: سفره مهمانداری

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۰۶ ب.ظ


🎑 زندگی روستایی


این خانه ای بَ قراره میهمان بیا 👇👇

قِدیمان، وَختی میهمان میامی خانه شان، هرچی خُجیره خوراکیجات، دولابچه شانی میان، قَییم کُردی بی یَن، اویی بَ میاردُن.

میهمان، نورچُشمی و عزیز بَ. او ر خوش داشتُن و احترام میکُردُن. به واقع فکرشان این بَ که میهمان حبیبِ خداییه، خودشی همرا روزیشه میوره. با قدمش برکت میا و نکبت و بُلا دَر میشو. خلاصه که در حد توان و گاهی فراتر از آن، میهمان داری و آبروداری میکُردُن.

خیلیا رسمشان بَ، همینکه میهمان میرسی، حَلا هر وقت و زمانی بَ، سر صُحب، نُصمه شو، نیمروز، ایزار وا میکُردُن و نان و چایی و پندیر و ماست و این چیزان، مهمان دِ پِذرَیی میکُردُن. میگوتُن شاید میهمانمان گُسنه باشه و روش نگرده. اینطور ضعف دل میگیره تا وقت ناهار و شام.

ای قُربانِ این شعور و محبتشان


🍃🐎🍃🐏🍃🐣 ____ 🌾

دولابچه: گَنجه و کمددیواریهای کوچیک خانه های روستایی
صُحب: صبح
ایزار: سفره
پِندیر: پنیر
پِذرَیی: پذیرایی
گُسنه: گرسنه

تهیه شده در گروه طالقانی درجی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۶
درجی طالقانی

زنی که آسمان را به زمین می دوخت...

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ ق.ظ

#مردمان_طالقان

🔶 داستان زنی که آسمانه به زیمین میدوت..!

چند سال پیشا بَ.
دبیَن دیوار امامزاده ر تعمیر کنن. پی دیوارِ بَکَندن. همینطور کو کارگران کار میکُردُن، یگهو یه جنازه تر تمیز پیدا گردی. جنازه ی یک زُن بَ کو تمیزی و سالمی کفنش نشان میدا تازه دفنه.
تعجبی آن بَ کو تازگیان کسی رِ آنجه دفن نُکرده بیَن.
یعنی این زُن کی بَ و چیب مخفیانه دفن گردی بَ، آن دی بیخِ دیوار امامزاده؟...
 
 🏹🍃☀️☁️💈🎈

سیده زهرا همینطور کو کُرگانیب چی دا میکُرد، گپ میزی:
مُن سیزده چارده سالُم ویشتر نَبه که گتین خوآرُم، سیده شهربانو، بیومی مایی خانه. همه ی خوآرانم شوهر داشتن و فقط مُنِ ته تغاری بمانسته بیَم. آن روز قرار بَ مشدعلی و تک و تیلش بیان مینی ب خواستگاری.

سیده شهربانو مینی ور نُشتی و با محبت خُوآرانه نُگام کُرد. مُن خجالتیم د سر جیر انگتم و زیمینه نگاه میکُردُم.
خوآرم بگوت: زهراجان تی یی سکنات نُشان میدیه به این جوانک بی میل نی یی. مُوارکت باشه خوآرجان. فقط مُن دِ این نصیحت همیشاک گوشتی بیخ، اُوزان باشه.
عزیزجان اگه به یه دیوانه از دین و دنیا وگرد کُرده بگویی: هی خُلِ تور، بیو این سوزنه ویگیر و آسمانه به زیمین بدوج!
تو رو خنده مینه و میگو: آسمانه نمیتانه کسی به زیمین بدوجه. محال ممکنه. مُن دی نمیتانُم..
اما عزیزکم.. اگه تی یی مردا، یه روز کاری سَر دِ بیامه و بگوت: هِی زُنا .. بیا این دَرزنه ویگیر و منیب آسمانه به زیمین بدوج، تو درزنه ویگیر و فقط بگو چــشـــم!

 🏹🍃☀️☁️💈🎈

چند سال پیشا بَ.
دبیَن دیوار امامزاده ر تعمیر کنن. پی دیوارِ بَکَندن. همینطور کو کارگران کار میکُردُن یگهو یه جنازه تر تمیز پیدا گردی. جنازه ی یک زُن بَ کو تمیزی و سالمی کفنش نشان میدا که تازه دفنه.

کارگر افغانی بَش پیِ متولی امامزاده. جوانکِ متولی، جریانو که بُشنواُست خیلی تعجب کُرد. او میدانست که تازگیان کسیه دور و بَر امامزاده دفن نکردیَن. بدو بیامه جنازه رو بِیدی که اوییب ناآشنا بَ.

خبر دهی میان پخش گردی و چندتا از بزرگان و ریش سفیدان بیومیَن. یکی از پیرزنکان دنیا دیده بَش رویِ جنازه رو بِیدی و یگهو شروع کُرد به ناله و شیون. هِی خوآرُم هِی... هِی نَناکُم هِی...

هویت جنازه معلوم گِردی. زُنی حدود پنجاه ساله که ویشتر از سی سال از اویی بمردن و کفن دفن بگذشتی بَ.
زُنی عفیفه، مومنه و صبور که اویی گپان همیشاک برای نوعروسان ده، درس زنانگی و زندگی بَ.
همانی کو به سیده زهرا میگوت: تی یی مردا در جواب هر سوال و درخواستی ولو غیرممکن، فقط باید تو دِ چشم بشنوئَه.
همان زُنی که آسمانه به زیمین میدوت....
و وختی آسمانی گردی، زیمین به حرمت اویی صبوری و نجیبی، با جسمش، مهربانی کُرد...!

 🏹🍃☀️☁️💈🎈

ننه سیده شهربانوی مُن، الآنا بیخ دیوار امامزاده ی اورازان راحت خُتی. از اویی شوهر ذلیلی... نه این کلمه قشنگ نی.. از اویی همسر تکریمی، این دوره زمانه ای میان، چیز زیادی دیده و شنیده نمیبو اما خجیره گپانش همیشاک راه نُمای زناکان جوان بوده و هست.
گپانی که شاید این روزان زیاد خریداری نداره اما طلا دِ باارزشتره عزیزجان.

گل صلوات یا فاتحه ای تقدیمش مینیم و نیز تقدیم همه عزیزان اسیر خاک.

📝 سیده مریم قادری #اورازان

این مطلب در کانال طالقانیها منتشر شده است.



عکس سمت راست: سیده شهربانو و همسرش سیدبشیر و دختر کوچکترش (پدربزرگ، مادربزرگ پدری)
عکس سمت چپ: سیده خاور و همسرش سیدصدرالدین (پدربزرگ، مادربزرگ مادری)


متن فارسی: "زنی که آسمون رو به زمین می دوخت"


چند سال پیش بود که اهالی تصمیم گرفتند بنای امامزاده رو سروسامونی بدند. اول از دیوارهای بیرونی شروع کردند که مرمت و بازسازیش ضروری تر از بقیه جاها بود. چندتا کارگر گرفتند و اونام شروع کردند به کار. یه ساعتی بیشتر از کارشون نگذشته بود که کارگری که مأمور کندن پی دیوار امامزاده بود، کلنگش رو پرت کرد و با ترس، از خندق تازه حفر شده بیرون اومد و بلند فریاد زد: یه جنازه... یه جنازه اینجاست!

کارگرا فوری دور جنازه که به نظر می رسید متعلق به یک زن باشه، جمع شدند. یکیشون گفت: جنازه سالمه و بو نگرفته، کفنشم که تمیز و خیسه، این زنو باید همین یکی دو روز گذشته اینجا دفن کرده باشند... اما خیلی عجیبه... متولی می گفت، چند ساله که نذاشتن نزدیک دیوار، کسی دفن بشه...

یعنی این زن کیه که اینجوری مخفیانه دفنش کردند، اونم پای دیوار امامزاده ای که همه می دونستند امروز فردا قراره کنده و بازسازی بشه!؟

 

سیده زهرا همینجور که داشت واسه مرغ و خروسا دونه می پاشید تعریف می کرد: من سیزده چارده سالم بیشتر نبود که یه روز، بزرگترین خواهرم، سیده شهربانو، اومد خونه ما. ما 4 تا خواهر بودیم و برادری نداشتیم. همه ازدواج کرده بودند، الا من که ته تغاری خونه بودم. اون شب قرار بود، مشدعلی و فک و فامیلاش بیان خونه مون خواستگاری.

سیده شهربانو کنارم نشست و با محبت خواهرانه اش، نگام کرد و با زبون محلی، قربون صدقه ام می رفت: ای قشنگه کیشکین خوآرُم قربان که دَره عروس گرده.

من از خجالت سرم رو پایین انداختم و زمینو نگاه می کردم. خواهرم گفت: زهرا جان، این سکوت و رنگ به رنگ شدنت، نشون میده که به این جوون بی علاقه نیستی. مبارکت باشه.. الهی که سفیدبخت و عاقبت به خیر باشی. فقط از من، یک نصیحتی همیشه بیخ گوشت آویزون باشه خواهرجان. اگه تو به یک دیوونه زنجیری از دین و دنیا آزاد، بگی: بیا آسمون رو به زمین بدوز، با همه دیوونگیهاش میفهمه که این کار نشدنیه و به تو میخنده و میگه: کسی نمیتونه زمینو به آسمون بدوزه، محال ممکنه، منم نمی تونم.

اما عزیز جان، اگه یه روز مرد زندگیت اومد خونه و دست تو یه سوزن داد و بهت گفت: زن! بیا اینو بگیر و برام، آسمونو به زمین بدوز، تو سوزنو از دستش بگیر و فقط بگو: چشم!

این چشم گفتن تو، به اندازه تموم دنیا، برای اون مرد، ارزش داره، حتی اگه کاری انجام ندی...

 

چندسال پیشا بود که اهالی تصمیم گرفتند بنای امامزاده رو سر و سامون بدند. همینطور که کارگرا، پی دیوار رو می کندند، جنازه یک زن، که سفیدی و تمیزی و سالمی کفنش نشون میداد، تازه دفنه، پیدا شد. کارگر افغانی رو پی متولی امامزاده فرستادند. متولی جوون، تا اینو شنید خیلی تعجب کرد. اون میدونست که تازگیها، کسی رو، اونم دور و بر دیوار امامزاده دفن نکردند. بزرگا و ریش سفیدای ده، خبردار شدند و خودشونو به امامزاده رسوندند. یکی از پیرزنهای دنیادیده، رفت و روی جنازه رو باز کرد و ناگهان شروع به ناله و شیون کرد... ای خواهرم.. ای خواهر صبور مظلومم...

هویت جنازه معلوم شد. زنی حدوداً پنجاه ساله که بیش از سی سال از مردن و دفن کردنش گذشته بود. یک زن مومن و صبور و باتدبیر که همیشه حرفاش، برای نوعروسای ده، درس زندگی بود. همون زنی که وقتی رفت، همسرش تا چهل سال بعد او، تنهایی زندگی کرد و در جواب هرکسی که بهش پیشنهاد تجدید فراش می داد می گفت: هی.. دیگه کجا عین سیده شهربانو پیدا میشه واسه من!

و اون زنی بود که، آسمونو به زمین می دوخت!و وقتی آسمونی شد، زمین، به حرمت اون روح بلندِ آزاده و صبور، با جسمش مهربونی کرد..

 

این روزا، احترام و محبت یک زن به همسرش رو، میگن: شوهر ذلیلی

اما مادربزرگ من، سیده شهربانو که من هیچوقت شانس دیدن و شنیدن مستقیم حرفاشو نداشتم، بهش میگفت: همسر تکریمی... بهش میگفت: بلندمنشی و تدبیر خانومانه   واژگانی که امروزه، زیاد خریداری نداره اما همه مون خوب میدونیم، سنگ بنایی از جنس طلاست برای ساختن یک زندگی سعادتمند در دنیا و آخرت.

اگه از این خاطره خوشتون اومد، برای شادی روح همه مادرهای از دنیا رفته و جفت مادر بزرگهای من، صلواتی بفرستید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۹
درجی طالقانی

لامپی کرسی

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۴۹ ق.ظ


📌 کرسی پایه ی داستانان
این قسمت: لامپی کُرسی


جاتان خالی طالقانی دِبی یَم و کرسی یی بیخ سه روز باخُتُم.... بَنِشته بی یَم که داستانهایی با محوریت کرسی یادوم کَت..... :)

زمان قِدیم در تهران، ما کرسی بَنگَتیم که بیصحابه هیتر بَسوت.
ای خاکانِی... چه خاک سر کنیم؟؟
عقل کار بِزی یَم و اتاق دوتا لامپ داشت و یکی از لامپانو واز کوردومو دَکوردوم کرسی بیخ تا گرم گِردیم. انصافاً خوب دی گرم کُرد. مایی اقبال بِزی یو مایی زُن مار، بیومی مایی خانه.

-  اِوها... چِبَ اتاق اِندی تاریکه؟
بگوتُم: لامپ بَسوتیه.
جُرهَت نکوردوم اورو بَگوعَم. خلاصه کرسی یی بیخ بَنِشت و چایی بیوردیم باخورد و میوه دی باخورد و نیمیدانوم چو گِردی که یگهو لحاف کرسی کنار بَش و نور بیرون بِزی !

مایی زُن مار یهو چهار چوشمی با تعجب نگاه کورد. بَگُتُم یا خدا.. خدا مایی عاقبت و خیر کنه الان هست که چهارتا لیچار بار کنه!
لحاف رو کنار بِزی و با سر بِشی کرسی یی بیخ و چند ثانیه اون بیخ دَبَ و با موهای پریشان بیرون بیومی و بگت: خدایا آدومی عاقبتو خیر کن. همه یی سر و چاچشان رُشُنه، شما بیختان رو روشون کوردین؟
صِغیران کدام غول، کرسی یی بیخ چراغ بِزیه که شما بِزی یِ ین؟! مایی چوشمان سو دَ بَکَت اِندی اتاق تاریکه اونوقت شما بیختانو چراغ بِزی یِ ین؟

هیچی دیه.. نُتانستیم خودمانه کنترل کنیم و بزی یِیم زیر خنده و خلاصه که کلی خنده کوردیم.


✍️ نقل خاطره از: آقای حامد نجاری - گوران

➖➖➖☆☆☆☆➖➖➖

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۴۹
درجی طالقانی

برای خودت زندگی کن...

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۲۷ ق.ظ


📚 گپان نغز و پُر حکمت

خدا رحمت کنه جمیع رفتگانمانه،
آبّام یه قشنگه گَپ میزی:

مُنو میگوت: پُسر جان، تو کَلُته کچل کن، بوشو اَعیانانی مَحَل، همه فکر مینُن تو خاروج دِ بیومی یِی و آنجه مُد گِردیه کَلّه هانو ساتیلی مینُن!

یه کم جیرتَر بیا، وسطای شهر، مردُم خیال مینُن اِجباری دِ بیومی یِی!

ایسه بیا پایین شهر، تو دِ سوال مینُن: چند وَخت حبس بی یِی؟

میدانی.. اینان همه شان، یک شهری آدُمُن! فقط محله هاشان جَختی همدیگه دِ فاصله داره
اَمبا طرز فکرشان...اوووووه زیمین تا آسُمان فَرق مینه

ایسه اینو یاد داشته باش: گَپ مردمی واستان، زیندیگی ناکُن
اوشانی قضاوت دی، تو ر دلهره مند ناکنه

مردُم، معده شانی سَر دِ گَپ میزنُن و قضاوت مینُن، خدا و پیغمبر دِ ایراد مِیرُن، ما کو دیه جای خود داریم
بعد دی به سرعت یه فورتُوک بِزیَن! گپشانه فراموش مینُن...

تو شَهرویی جور باش و خودتی راسته راهو بشو ببه جان

✍🏻 برگردان آزاد: سیمرغ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۲۷
درجی طالقانی

زندگی... شیرینه

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۲۲ ب.ظ

قَلُمُتَ دَس گیر
از هر چی که «خوبی» به حساب میا، بِنویس
از زندگی، از عشق، از امیدواری...
اصلاً از هر چی که این زمینی سَر، قشنگ به نظر میرسه، بنویس!

از گل رُز که شمای خانه ای جلو، بُکاشته، عطرش کلِّ محل، پخش گِردی بنویس.
از دل اون عاشقی بنویس که معشوقشیب بی تابی مینه.
از اون غنچه هایی که دلشان کُچیک هسته، کم کَمَک، دَرَه وقت بازگردیَنشان میرسه، بنویس.
از اون غروبی بنویس که گاه وقتی آسمان مثل خون سُرخه.
از لبخند بنویس.
و از اون نگاهی که با یه دنیایی از عشق، به تمام جهان نگاه مینه...

آها عزیزجان، قَلُمُتَ دَس گیر و بنویس:
این زندگی با تمام تلخی هایی که داره، بازم شُرینه...


✍🏻 سیدمصطفی افتخاری - پراچان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۲۲
درجی طالقانی

نکات کوچکی برای زندگی

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۰۷ ب.ظ

ته بوته های کرفس رو که فرو کنید توی خاک،
خاکش رو که مرطوب نگه دارید،
یه هفته ای که روی گلدونتون کیسه
پلاستیکی بکشید تا رطوبتش حفظ بشه،
کم کم جوونه ها سر بلند میکنن و بهتون چشمک میزنن.
بعد هردفعه که سالاد درست میکنید چندتا برگ از گلدون تون بچینید و ریز کنید تو سالادتون و حظش رو ببرید.
چغندر، از اینم راحت تره. حتی تو یخچال جوونه میزنه.😅

به سادگی با همین یه چیز کوچیک، خوش میشه حالتون،
خوش آب و رنگ میشه دور و برتون،
ولو به قدر پنج سانت، یا به قدر شعاع دور خودتون.

 یه وقتهایی فکر میکنم میشه با هیچی هم یه کمی خوش گذروند، فقط کافیه بلد باشیم...😉


✍&📸 عکس و متن: بانو زهرا جلال

#بینا_بهاری_بو_میا


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۰۷
درجی طالقانی

کرسی یِی بیخ، باخُتُن

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ

📌 کرسی پایه ی داستانان
این قسمت: کرسی یِی بیخ، باخُتُن


این داستان، از مایی عمو  هست. خدا رحمتش کنه، نازنین بَ. مهربان... پاک...
آقام میگُت زمستانان شوکی در طالقان میشی یَن شب نشینی. وقتی عمو میومی، همینکه میشی کرسی یی بیخ، چوشمانش دَبَست میگِردی و میخُت. 😴
او ر میگوتیم: عمو هووووی عمو..... اگه خِو میخا کنی، خُب چِب میای شب نشینی؟
همانطور با چُشمان بسته میگُت: پُسر جان! مُنی چوشمان دَبَسته. دُل دِ هُشیاروم پسرررر 😄

خلاصه مواظب باشید از این دل هشیاریها، موقع رانندگی نداشته باشید که یَک راهه میبو آدوم! 😱😁

خدا همه رفتگان رو رحمت کنه و روحشون شاد باشه. مایی چشم و دل دی هُشیار 🌹🌾


✍ نقل خاطره از: آقای حامد نجاری - گوران

➖➖➖☆☆☆☆➖➖➖
کرسی پایه ی داستانان، ان شاءالله، ادامه دارد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۸
درجی طالقانی