ایشالا پیر گردین
روز به نام نازنینانی هست
که به دعای «ایشالا پیر گردی» بَرسیَن
انشاءالله شما دی با تنِ سالم و دلِ خوش و سَرِ عزتمند، پیر گردین
#روز_جهانی_سالمندان_گرامی
عکس از: مهدی ویسانیان
روز به نام نازنینانی هست
که به دعای «ایشالا پیر گردی» بَرسیَن
انشاءالله شما دی با تنِ سالم و دلِ خوش و سَرِ عزتمند، پیر گردین
#روز_جهانی_سالمندان_گرامی
عکس از: مهدی ویسانیان
وقتی بَـــرِسییَم خانه، اِنــدی آقاجان سیککار بَکشیبَه، خانه اِچین گردیبِه تنورستانی جور دود بیگیت و گلهای فرش دی دود بریج گِردی بِــه.
آقاجانــــــی زیـــر سیگاری دی پر گردیبه از فیلتر سیگارانی که کین به کین روشُون کوردیبه و این جور موقان کـه فهم چند نخ سیکار بَکِشییَن، به اندازه یک نخ میگرده حتما یک جای کار خوراب گردیه!
بوی توتونی که بر سپر زیـــر سیگاری خاموش میگِردی و لام تا کام مونه هیچی نگُت که چی گردیه
آن روز خانـــه ویشتر از هر روزی آقاجـانی بو رو میدا
بوی توتونی دود که از کوه پر صلابت آتشفشانی آقاجــــــان راست میگِردی
بـــوی امنیت
______________
به قلم: حامد نجاری، از روستایِ گورانِ طالقان
عکس از: مسعود غلامی
یه وَختی دی جلال، سیمینیب نامُه بنوشتی بَ
و آن وَختی که همدیگه دِ دور بییَن
که:
«هر کی یی همرا گَپ میزَنـُم، اولین کاری که مینُم اینه که یه طوریایی انگُوشترِ حلقهمانه اویی چُشمی پیش بَکشُم
تا که او مُن دِ بپرسه: عِه! زُن بیگیتییِی؟
مُن دی گَپ ر بَرسانُم تا تییِی سَر
و بَهد دی عَکسته نُشانُش هادیـَم!..»
ایسه الان کُجاین این جلالانِ طالُقانی عاشُقی بلد؟
- فُرقانه بَبَر بشو آرد هاگیر
- خا...
آردِ بیوردیم، دَبّه بنگتون مایی پیش، بشو شیر هاگیر
شیر هاگیتیم، بَتُن بشو خالُکتی خانه خمیر مضا هاگیر
خمیر هاگیتیم، دُواره یه تَشت بُندان مایی پیش: آرد تَر کن
نمد مالانی جور، دو ساعت خمیری همرا کوشتی بیگیتیم آرد تر گرده
بشو هیمانه بنجن تنورِ تشا کن
بشو جوز مغز دَکن لاکی دل بِسّـو
بشو نان دَبند
دو ساعت مونی کمر به جوعَر تنوری میان دبه
گردُن وَل گِردی، کمر پیت باخورد، رگ سیاتیک بیست سانت کِش بیومی، او رِه گُرَه بزی یَم زیر پا نشو
اینهمه طوفان کوردیم، فتورات و فتوحات کوردیم، بیست تا کُولاس گِردی
اینان نان نیه گو ، عمر و جوانی بنگتوم اویی سر
دو هفته دوشوکی سَر، تیر کوردی یم کمر صاف نیمبو
الان مونی اعضا جمع دریمی ین میخوا بشون بیمه تامین اجتماعی شکایت، مُن دِ عارض گَردُن، حق ماموریت و سختی کار هاگیرون
دو کَش نان کلاس دبندی هرجا بشی پناهندگی هامیدی ینت
نانوایی نیه گو، جنایت علیه بشریته
هرکی بگت کار در معدن سخته بگید خفه گرد، نان کلاس دَنِبَسای بِینی کار چیه!!!
خدا بخوا زنده درشی یم این سفلا طالقان خواس بِشیم، اول میشوم کوچه ای سر چهارصد پونصد تا تافتون هامیگیروم نانی غصه نباشه
امید به خدا
به قلم: حامد نجاری، اهل آبادیِ گوران طالقان
برفِ اون زمستونا، تَش کَلِه بَندان یادته؟ پیاده میشُی به دُروان زِ آدران یادته؟
نَنِه جان میگوت بیامَن مَنی یالان یادته؟ یه ماچَک میکورد، میگوت دیمتِ قربان یادته؟
عاشورا جمع میگردن همه تو دروان یادته؟ اسماعیل جان ، قیمه و ته دیگ و قِزقان یادته؟
عمو شربتم چی گردی؟ علیجان دایی چی شد؟ گَت آقام همش دَسِش دَبِه چوپوق دان یاته؟
ننه جان قُرمه هامیدا دَسِمان یواشکی هی میگوت بَبَم فدات، قَدّتِه قربان یادته؟
شُو تَبِستان میشیم اویاری، میدان یادته؟ صبح تشک پهن بُو تو اَفتُو، دَمِ ایوان یادته؟
وانتِ مهدی گودرزی، مینی بوسِ دایی جان غروبِ جمعه سرش دعوا سر جان یادته؟
دختران کوزه میهَشتَن سَرِشان دنبال اُو من و میثم، تو و ابراهیم و ساسان یادته؟
ننه جان صبح پامیستا دِمیبَست نان یادته؟ نهارا والَـک پُلو، شُو پنیر و نان یادته؟
نان دستی ننه هامیدا من و میگوت بخور بوی نان تازه، صبح زِ تندورستان یادته؟
یادِ مشدی آمنه، عمّه نازی، فاطمه خانم غروبا پاتوقشان خانهی سلطان یادته؟
عمو اسماعیل، دلم هوایی همون روزاس تن اُو، گرد اُوی حسن، ظِلّ تَبِستان یادته؟
یادِ تعزیهی آقا، صدایِ مَش اسماعیل چه تقاصی زِ لبِ قاریِ قرآن، یادته؟
هوای پاییزی و وِلوزِه تو جیرایی باغ شُوهای بلند و شُو چَرزه و مهمان، یادته؟
جادهی خاکیِ دروان، پیچِ تنگِ لَتِ سر خاک میخوردیم و سرگیجه و قِسیان یادته؟
سگ آلوچه از اون مله میوردن یادته؟ قصّههایِ ننه جان شیر علی مردان یادته؟
پیاده جادهی بالائی و من و دمپائی پا غرورِ سواره کو رو وِمیگردان یادته؟
چقدَر دیر بَرسَم؟ تندورِ نَنجان خوموشه! تابوتِ نَنجانو من! چشمونِ گریان یادته؟
همه چی خیالی بُو، هوایی بُو، زودی گذشت نَنه جان، تنها بیهَشت ما رو تو دُروان یادته؟
شعر از: آقای محمد گودرزی، اهلِ آبادیِ دروانِ کرج-البرز
عکس از: آقای روزبه طهماسب نیا، از الموت
درجی: به یاد خاطرات مشترک بچههای البرز... کرجی یالان
بَهضی وقتا یه جوری آدُمی دُلِ میشکُنُن
که شاید بی اختیار
زُوان به نفرین باز میبو
یادُم میا پیلانَنِمان همیشاک میگوت:
هیشوقت نفرین ناکُنین بَبِهجان
اونی که دل میسوجانه، یقین بُدان زندگییی میان جوابشه هامیدیه
خدا شاید دیرگیر باشه... اَمبا شیر گیره
ای جانِ خدا... شیرگیریتی قُربان
این دی عکس شیر گیری مایی ننه
آن دوتا گُرباک دی شیری جور از ننهای شیر محافظت مینُن ارواحِ خیکشان
عکس از: مهدی ویسانیان
آن زمان که در کنجی مینشینیم و دفترچه خاطرات رو ورق میزنیم، در مییابیم که ای عجب، بسیاری از لحظاتی که با لذت سپری کردیم در خانههایی بوده که با در و دیوار و پستو و ایوان و تنورستان و حتی نردبان آن هم، به قولی عشق میکردیم و هویت لذت گذشته را در منازلی این چنینی لمس کرده بودیم.
امروز وقتی میگوییم برویم طالقان یا فلان ییلاق، عملاً جاذبههایی که در مخیله نقش میبندد طبیعت است و آرامش و تفریح .به راستی شده است که امروز دلتان برای در و دیوار خانه تان در طالقان تنگ شده باشد؟یا اگر تنگ شده، این دلتنگی به اندازهای هست که شما را ترغیب به رفتن کند؟ آیا اساساً هیچ تصویری در حال حاضر، در ذهنتان از خانهتان در طالقان دارید که موجب وجد و شوری در جان شود؟
صد البته که جوهر کلام، بازگشت به خانههای کاهگلی که از لحاظ مقاومت و بهداشت و آسایش در سطح پایینی بودند نیست. تا صد سال گذشته اکثر منازل در سطح کشور، از پایینترین استاندارها برخوردار بود و چه هزاران هزار انسانی که به هنگام وقوع زلزله در زیر آوارهای این خانهها جان دادند. چه کودکانی که به علت نبود بهداشت مناسب در این منازل فوت نکردند. چه بیماریهایی که در سطح جامعه تسری پیدا نکرده و هکذا...
آن چه میخواهم بگویم فقط فقر و فقدان هنر معماری در سازههای ویلایی و حتی شهری ماست. آن چه محصول چند هزار سال فرهنگ و هنر و اصالت ما متناسب با جغرافیا و فرهنگ و آداب و دیانت و روحیات و خلقیات ماست. هنری که خاک و چوب و آهن را چنان در هم میآمیزد که گویی خانه سکوی عروج روان به ملکوت شده است.
متاسفانه ما نتوانستیم ادغام صحیحی از تجدد و این میراث ارزشمند تا به امروز داشته باشیم و تقلیدوار سراهای چند صد میلیون تومانی میسازیم متناسب با آسایش تن و این در حالیست که ما وارث معماری بیبدیلی هستیم که خانههایش سرپناه روح و روان هم بوده.
امروز در روستاهای طالقان شاهد ساخت مساجد چند طبقه با هزینههای بسیار بالا هستیم که متاسفانه فقط یک سازه است و اگر گنبد و گلدستهای بر سر آن نباشد، در چشم ناظر گمان میرود یا مدرسه است یا درمانگاه و کمترین هنری از معماری ایرانی اسلامی که بستری فراهم میکند برای عروج خیال نیایشگر در آنها دیده نمیشود. تقلید پشت تقلید... کپی پشت کپی... رخوت پشت رخوت...!
در طالقان امروز ویلاها کمترین تناسب محیطی را دارا هستند و در بهترین حالت همان سازه شهری تهران ناگهان بر کوهی سر بر میآورد. خانههایی با نمای روز شهری که وقتی دو ساعت در آنها مینشینی از یادت میرود که در طالقان هستی و وقتی از خانه خارج میشوی تلنگر میخوری که ای بابا اینجا طالقان است.
معماری ایرانی در یک کلام درون گراست و توجه ویژهای به احوال و روحیات و ما فی الضمیر انسان دارد. مطبخهای غیرِ اُپن، ایوان، شبستان، اتاقهای مجزایِ منتهی به ایوان، حیاط و باغچههایی که در یک گردش کیهانی گویی منتج به مرکز آن آب و حوض میشود .سرویس بهداشتی در خارج از خانه و تنورستان و دهها شاخص دیگر. البته مقومات و مقتضیات زندگی امروز هم تغییر کرده و منظور بر احیا صد در صدی آنچه بوده نیست.مقصود برگرفتن حداکثری از آن هنر اهورایی است متناسب با زندگی امروز.
اینکه ما میرویم در بالا شهر و در یک رستوران شیک و گران قیمت با معماری ایرانی و سنتی که فقط در آن آجر و چوب و سنگ و آهن با ملات هنر ساخته شده است، مینشینیم و یک وعده غذا را به قیمت خون پدر میخوریم و صد عکس سلفی هم با آجرهای دیوار و تخت و پنجرههای مشبک و منحنی میاندازیم و آنوقت در نافِ بافتِ روستایی طالقان، خانهای میسازیم شهری!
خانهای که اگر ده سال هم طالقان نروید، نه آجر قرمزِ گرم در نما دارد و نه ایوانی با سقف لمبه قهوهای سوخته و نه نردههایی چوبی ناز شصت استاد نجار و نه اتاقهایی حافظ امنیت روان، با درب و پنجرههای مشبک چوب روسی، نه تنورستانی اَندود به نمای کاهگل نانو تکنولوژی و نه تخت و شبستانی که دلتان برایش تنگ شود.
امروز خانههای آنجا همان است که در اینجا... همچنان یک پذیرایی و یک آشپزخانه و سه تا اتاق و یک رنگ سفید به دیوار و مُشتی لوازم لوکس که مثال لوازم آرایش، خانه را از رخوت بیاراید.
امّا ای کاش خانههای طالقان به شکلی بنا شود که متناسب با محیط کوهستانی و برآمده از معماری با اصالت ایرانی و متناسب با فرهنگ بومی باشد. خانههایی که فرق فارقی با منازل شهر داشته باشد و در عین رعایت بهترین استاندارهای موجود، ولو شده اندکی هم به هنر آمیخته باشد. فراموش نکنیم که شادی و رضایت درونی و در توالی آن آرامش روح و روان آدمی در یک خانه، هیچ ارتباطی به تجمل آن ندارد و کسب این موهبت جز بر طریق هنر معماری با اصالت که محصول چند هزار سال تکامل در هر فرهنگی میباشد میسر نخواهد شد.
آیا رفتن از این خانه شهری به آن خانه شهری در ییلاق، نامش سفر است؟.این چه سفری است که هیچ تغییر و تحولی در وجود آدمی در آن دیده نمیشود؟.امروز استفاده از هنر معماری ایرانی در گران قیمتترین نقاط شهری تهران استارت خورده و امیدواریم هرچه زودتر به طالقان ما هم برسد.
تا بوده چنین بوده که همیشه اعتبار امور توسط قشر ثروتمند به جامعه تزریق میشود. در طالقان هم این شروع خجسته ولو بسیار محدود شروع شده است که ما میتوانیم با توجه بدان، ایصال به مطلوب را سرعت بیشتری ببخشیم.
به امید روزی که دلمان برای یک شب اقامت در خانههایمان تنگ شود .شاید خانهای بسازم فردا، خانهایی که دلم لک بزند برای دیدارش. خانهای با نمای آجرهای قرمز با بند کشی های سفید و مشکی که گویی یکدست، ردایی از خاک سرخ بر تنش پوشاندی. خانهای با ایوان و نردههای چوبی قهوهای رنگ، هنر دست استادی زبردست. خانهای که هم تنورستانی به نمای کاهگل نانو دارد و هم هیمالانی زیبا کنج حیاط. حیاطی که به چهار گوش هندسی درخت و گلکاری شده است و در میانش حوضی آبی رنگ دارد. با ایوانی که سقفش لمبههای خرمایی رنگِ شیکی کوبیده شده و در دکوراسیون داخلی اتاقهایش، آجر و سنگ و رنگ کاهگل بهکار رفته باشد. خانه، مطبخی داشته باشد با دربهای مشبک جدا شده از پذیرایی. اتاقهایی که در درون خانه، با پنجرههای منحنی به پذیرایی باز شود و شاید در گوشه آن تختی مجلل باشد که بنشینم و از پشت پنجرههای مهربان، بارش باران و برف را تماشا کنم. خانهای که هر گوشهاش نماز گزاردن، لذت داشته باشد و حداقل بکشاندم به سکوت و تفکر و اندیشه. خانهای با جادوی معماری اصیل...
خانهای خواهیم ساخت
به قلم: حامد نجاری، از روستایِ گورانِ طالقان
منتشر شده در کانال طالقانیها
خواهش و تمنا یا تهدید و جریمه؟ مسأله این است!
ننه خدابیامرز میگوت: صد اُلتُماس، قُربانِ یک ترس!
میگوتُم: ننه اینه یعنی چی؟
میگوت: یعنی وَختی یه کاری دستِ یه نفر داری، هُزار بار اُلتُماسُش مینی و کاری نمینه، اما هِمین کو یه تَشَر میزنی و او رِ میتَرسانی، هولیب میشو کاری پِی.
ایسه ایمرو مُن این «صد اُلتُماس قربانِ یک ترس» رِ به خوبی حالیم گِردی.
آخه میدانین چند وقتی بَ مایی بیمارُستان، بنّایی کار داشت. پیمانکاری که بیامی بَ دستگاههاشانی صُدا مایی کَله رِ داغان کورد. هِی دی میگوتیمشان این کار رِ بنگنین بعد از ظُهران که هیشکی اینجه دِنی، به خرجشان نمیشه... تا دیروز
یه مریضی بیامی که عضو اتحادیه مهندسین بَ. ما دی از سر و صدا کلافه، بگوت: اینان حق نُدارُن در محیط بسته از این دستگاهان استفاده کنن. بعد دی بَش اوشانِ با تبصره و قانون، تهدید کُرد که گزارش مینیم و شما خلاف کُردییِین و باس جریمه گردین، به مدیرعاملشان دی زِنگ بِزی.
ایمرو بِیدییِیم یه دستگاههایی بیوردیَن که صُداش، مگسی وُزوُزی جور میمانه!
خلاصه که تهدید کارساز گِردی... به قول ننه جان: صد اُلتُماس، قُربانِ یک ترس!
نقل خاطره از خانم دکتر مریم از دانمارک
عکس از آقای حسن صادقی
ورود ممنوع
ورود به شهرک ممنوع
گذر از پلی که شناسنامه روستای شهرک طالقان است ممنوع.
چون اکنون این گذرگاه دیگر مسیر ورود به روستای شهرک نیست. چون شهر طالقان، هویت روستاهای تشکیل دهنده خود را می بلعد. روستاهای شناسنامه دار، باید تبدیل به محله های بی هویت شوند.
این پل زیبا که نشانی از هویت شهرک هست، همچون دوقلویش پل گلینک، باید زیر پایه هایشان با احداث پل های ناموزون ساخته شده با ماشین و آهن سیمان خالی شود.
باید پلی که به صورت مشارکتی، با کمک مالی و به دست اهالی، زیر نظر مهندس میرفخرایی ساخته شد از یادها فراموش شود. زیرا ساخت پل و حمام و مسجد و آب انبار توسط مردم نشان از هویت روستایی است و ساخت تاسیسات توسط دولت نشان از هویت شهری.
پلی که در اوایل دهه ١٣٣٠ساخته شد، هیچگاه سیل از روی آن رد نشد، هیچ سیلی تا قبل از احداث پل جدید، آسیبی به آن وارد نکرد، باید نابود شود، به جرم این که وجودش گواهی است بر قدمت همزیستی مردم و رودخانه شاهرود ، و بودنش بطلانی بر حد بستر و حریم های محاسبه شده بر روی کاغذ در این محدوده رودخانه.
اما از تو میخواهم که بمانی.
بمان ای زنده کننده غوغای پلی دم و گاراژ،
بمان ای یادگار دوران کودکی،
بمان ای خاطره خوش مسابقات خر سواری
با سرود گوگـَل بیامه،
بمان ای یادآور خاطرات پیشواز و بدرقه مسافرین و زوار.
بمان ای راه عبور به اون دست و قهوه خانه حصیر آباد.
بمان ای راه عبور دخترکان کوزه به دوش راهی چشمه وُجاروک.
میگویند زیبایی یعنی تناسب و تقارن، همچون این مریم گلی رسته بر کنارت،
بمان ای پل طراحی شده توسط مهندس میرفخرایی
بمان پل زیبا،
شاید شهریور امسال
در آغاز ۶٨ سالگیت، به عنوان هدیه تولد پای زخمی و شکسته ات درمان و باز هم آغوش پر مهرت بر روی ما گشوده گردد.
بدون تابلو ورود ممنوع.
و نصب تابلویی با این عبارت:
پل زنده یاد مهندس میرفخرایی
با افتخار، عبور و "مرور خاطرات" آزاد
به قلم: آقای روزبه اجلالی
اصطلاح «تی دور وَگردُم»
همان اصطلاح «دورت بگردم»ِ فارسی است که در فرهنگ لغات و اصطلاحات در مورد آمده: از شدت دوست داشتن، به گِردِ کسی گشتن و طواف کردن.
اما در اصل فلسفه دیگری پشت این اصطلاح نهان است که از یک افسانه قدیمی سرچشمه میگیرد.
در قدیم، یکی از باورهای مردم در درمان بیماریها بدین صورت بوده که میگفتند قدم زدن دورِ یک فرد بیمار، در سه یا هفت نوبت، با این نیت که انسان ناخوشی آن شخص را به خودش بگیرد، موجب درمانِ آن فردِ بیمار خواهد شد. اما چه بسا که فردِ طواف کننده! خود از آن بیماری از دست برود و به قولی، فدایِ آن شخصِ بیمار گردد.
نوشتهاند که امپراتور مغول، باهور، شخصاً از این روش برای خارج ساختن بیماری از بدن پسرش، همایون، و انتقال آن به بدن خویش، استفاده کرد. پس از این حادثه، ولیعهد همایون، خوب شد اما امپراتور باهور، درگذشت.
بر این اساس، اصطلاحِ «دورت بگردم» که ما در طالقانی به صورت «تی دور وَگردُم» استفاده میکنیم، یک محاوره از جان گذشتگی است مشابه اصطلاحِ «فدایت شوم» که بهتر است از آن استفاده نشود. زیرا در حقیقت یک تعارفِ دروغ و بسیار سنگین است. اگر هم به صورتِ خیلی محدود و در مکالماتِ بین افرادِ خیلی صمیمی و از نظرِ عاطفی نزدیک، استفاده شد، ادب حکم میکنم که در جواب بگوییم: خدا نکنه.. انشاءالله سلامت باشید... و یا الهی به داشتن سلامتی و عمر دراز.
#درست_و_به_جا_صحبت_کردن_هنر_است
متن از: سیده مریم قادری عکس از: علی شفیعی