شعر: قریه من
دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۱۸ ق.ظ
قریه من قریه پر راز بود.
بوی کهگل با دلم دمساز بود
دود منزلها ز نان تازه بود
درب هرخانه برویم باز بود
وای امروز قریه من شهر شد
آهن وسیمان و آجر نهر شد
نانهای منجمد بر سفره پهن
دربهای خانه بامن قهرشد
یاوران باید زنو کاری کنید
بهر آبادی ز جان یاری کنید
گرچه آمد آهن و سیمان و گچ
مهربانی رابه رگ جاری کنید
-٢٠ خرداد١٣٨٣دفتر شعر طالقانی هرا.
استادمحمدعلی صالحی(طالقانی)
۹۵/۱۱/۱۸