درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طالقانی گپ» ثبت شده است

پیشانی پول

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۲۲ ق.ظ

 

طالقان قِدیمان رَسم بَ صبح عروسی، عروسَ میبَردون حَمام آبِ بَخت بَزُنون. عروسَ حَمام دَ میاردُن عروسی خانه، حیاطی میان می داشتُن، (اهالی و بستگان میامیَن) عروسی پیشانی رَ پول میزیَن.

یک سال تابُستان یک هَمشهریمانی دُختری عروسی بَ. دخترکان جمع می گِردیَن میشین عروسی پیشانی رَ پول میزین. پولم اون وَقتان یک تُمَن دوتُمن بَ. نَنُم مونه دوتُمن هادا بُگوت بُشو عروسی پیشانی بَزُن. مونَم زودی نو رَختانُمه تُن کوردُم چادُر قُزُلُک کوردُم بیامیه عروسی حیاط اونجه دُخترکانی پُشت صَف وایَستام تا گَتران پول بَزُنُن و مونی نوبت گَردَ.

اون روز خیلی شلوغ پلوغ گِردیبه. هِمینکه مونی نوبت بَرُسی، یک زُنوکی دست بُخورد سینیی رَ بیست تُمن بَکُت زِمین. مون دولا گِردیَم بیست تُمَنَ وِگیتُم با خودمی دو تُمَن هانام سینیی میان و بیامیم یک کُنار وایستام. همه خیال کوردُن مون بیست و دو تُمَن بِزیم عروسی پیشانی.

 مونه یک خورده چَپ چپ نِگاه کوردن، نُهاری وَقتَم عروسی نَنه مونه اندی عُزت و احترام کورد خیال می کورد این همه پول بِزیَمه عروسی پیشانی. مونم نمیدانُستم ماجرا چیه شاید  خیلی مُهم گِردیَمه، هی خودمه جیر و جَر بِزیَم با فیس و اُفاده بِشیم صَدر مَجلس بِنیشتُم. آخه اون وَقتان  بیست تُمَن خیلی پول بَ، فقط عروسی نِزدیک  فامیلان اِندی پول می زیَن. ولی بیست تُمَن باعث گِردی اون سال عروسی آقا نَنه هرجا ما,رِ می دین دو ساعت تعارف و تَقَبُل می کوردُن دولا راست می گِردیَن.

یک روز آقاجانُم میدان دَ بیامه خانه نَنُمه بُگوت زونک، نمی دانم اون همشهریمان چِبه ما,رَ ایمسال اِندی عُزت و اِحترام می نون. ما گو اوشانی بَ کاری نُکُردییم. مونم تازه بیست تمن پول پیشانی یادُم بیامه خَندُم بِگیت بُگوتُم گمانُم اون پیشانی پولی خاطُره. نَنُم بُگوت چی پیشانی پول؟ مونم هرچی اون روز گِردی بَ اوشانی به تعریف کوردُم.

 آقاجانم بُگوت ای تو بَتُرکی چبه زودتَر نوگوتی،  اون بیچاران اِندی ایمسال مای بَ دولا راست گِردین خسته گردین.

خلاصه نَنُمه بُگوت بشو اوشانی خانه همه چی ره تعریف کن بیچارانَ شرمندگی دَ دربیار فردا مای خانه اگه عروسی گرده بیچارانی بَ دَرد سَر می گرده.

روزگارتان خوش همیشه به عروسی

 

به قلم: بانو اشرف حکیم الهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۴ ، ۰۹:۲۲
درجی طالقانی

قربان جدُت سید، تولدت مبارک

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۲۶ ق.ظ

امروز یکم خردادماه سالروز تولد سردار شهیدی است که در مناجات‌نامه‌ای نوشته بود: خدایا یاریم نما تا بتوانم یک سرباز نمونه و واقعی برای وطنم باشم. از او ماجرای شال سبزی را نقل کرده‌اند که برای گردان یاسر نشان شهادت شد.

 

 

شهید سید رحمتالله میرتقی، فرمانده گردان یاسر لشکر ۲۷ محمد رسول الله، از سادات طالقان (روستای اورازان) و یکی از بنیانگذاران سپاه کرج بود.

سید رحمت الله صبح روز عملیات والفجر یک تعدادی شال سبز را تقسیم و هرکسی که در عملیات شال سبز برگردن داشت به شهادت رسید. ماجرا را یکی از همرزمان شهید اینگونه تعریف می‌کند: که شب قبل از عملیات، فرمانده به اهواز فراخوانده شد به عنوان راننده همراه شهید میرتقی بودم. به سمت منزلی در شهر رفتیم که فرمانده خوشحال با تعدادی شال سبز برگشت و یکی را به گردن خودش انداخت و یکی را هم به من داد. به منطقه که رسیدیم ، بعد از تقسیم شال سبز میان سادات، تعداد باقی مانده را هم به بقیه داد و بعضی از رزمنده‌ها هم سراغ سادات رفتند و شال سبز آنها را گرفتند و من هم شال سبز خود را به یکی جوانان گردان دادم. وقتی در این عملیات هرکسی که شال سبز داشت به شهادت رسید، یاد لبخند سیدرحمت‌الله در اهواز افتادم که با آوردن شالهای سبز چقدر خوشحال بود.

در منطقه عملیاتی شرهانی در عملیات والفجر یک، سردار میرتقی به همراه جمعی از عاشقان شهادت به آرزوی خود رسیدند و ملکوتی شدند. پیکر عده زیادی از آن‌ها از جمله سردار شهید سید رحمت الله میرتقی فرمانده گردان در منطقه بجا ماند و سال 72-73 تعداد زیادی از پیکرهای مطهر شهدا تفحص و به شهرها بازگردانده شد. سید رحمت‌الله عاقبت در جوار امامزاده محمد کرج آرام گرفت.

 

 

پی‌نوشت: کتاب شال سبز فرمانده، کتابی است که در شرح زندگینامه این شهید بزرگوار نوشته و به چاپ رسیده است.

 

با سپاس از: آقای مهدی آهنگری و کانال صبحانه‌ای با شهدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۲۶
درجی طالقانی

انسان در عصر صنعت

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۲۰ ق.ظ

«این جهان جولانگه غارت بدست ابلهان             عاقلان در کار و تدبیر و فریب مردمان»

تا آنجا گفتیم، که انسان به واسطه  ماشین آلات کشاورزی وقت زیادی پیدا کرده بود، محصول زیادی به دست می‌آورد، دیگر وقت زیادی را در طبیعت و کنار زمین سپری نمی‌کرد، در عوض، بلاتکلیف، و سرگردان بود و دنبال پر کردن اوقات فراغت می‌گشت. از این رو؛ (نابغه ها، باهوشها)، دست به کار شدند، و برای آدم‌ها برنامه‌ریزی کردند. ابتدا جایی برای دور هم جمع شدن طراحی شد، قهوه‌خانه، کلوپ ها، و...

اول، همه چیز عادی و خوب به نظر می‌رسید، اما رفته، رفته حوصله آدم‌ها سر رفت، و باید کاری جدید می‌کردند. برای سرگرمی و لذت و هیجان شروع به شرط‌بندی، مسابقات مختلف، و... کردند. حالا انسان از وضع موجود، تا حدودی لذت می برد اما بشنویم از زمین!

زمین تنهاتر شده بود و همچنان غرق در افکار خود، دنبال دلیل این همه بی وفایی، و بی‌مهری آدم‌ها می گشت. اما به نتیجه نمی‌رسید.

 زمین شده بود محل تاخت و تاز آهن و فولاد. به جای کشت و کار، ساختمان‌های بزرگ از دل خاک سر درآورده بودند، همه چیز سرد بود؛ آدم‌ها با ولع زیاد زمین را شکافته و ساختمان می‌ساختند،  آهن‌ها و بتُن به روی هم، که زمین را آزار می‌داد و جز سردی چیزی به زمین منتقل نمی‌شد، زمین این‌ها را می‌دید و از عمق  نهاد خود آه می‌کشید، ولی گوش کسی بدهکار نبود.

انسانها زمین را نادیده گرفتند. اندک مردمانی را هم که هنوز روی زمین کشت و کار می‌کردند، توقعشان از زمین بالا رفته بود و با انواع ابزار و وسایلی که انسان طراحی کرده بود، مانند: ماشین آلات کشاورزی به جانش افتاده بودند و انواع کودها و سموم را به خورد زمین می‌دادند، و بهره وری زمین را بالا می‌خواستند. آنها یا بهتر است بگوییم ما بیش از توان زمین از او انتظار داشتیم، «زمینمان» را آزار می‌دادیم؛ چون محصول بیشتری می‌خواستیم.

از آن طرف، آدم‌ها را وارد یک چرخه رقابت کردند. هر کس می‌خواست از دیگری «بالاتر» باشد، «خوشبخت‌تر» باشد «بهتر» باشد، و این «بلای» جان آدم‌های عصر صنعت شد.

هیچکس به وضع موجود خود راضی نبود.

«لذت» و «شادی» را با هم عوض کردند و کسی مفهوم شادی را، دیگر درک نمی‌کرد. انسان فقط به لذت می‌اندیشید، و به گمان خود با لذت بردن از زندگی می‌خواست خوشبختی را به دست آورد، در صورتی که هر چقدر انسان بیشتر غرق لذت می‌شد، شادی کمتری را تجربه می‌کرد.

 در واقع شادی از انسان‌ها قهر کرده بود و انسان به لذت بردن از زندگی دلخوش بود؛ و این امر باعث خیانت‌ها، جنایت‌ها و خلاصه فریب‌کاریها، در جامعه گشته بود.

کسی هم به دنبال ریشه آن نبود، هر کس خوشبخت بود که ویلای بزرگتر، ساختمان بزرگتر، ماشین بهتر، داشته باشد و این چیزی بود که کمپانی‌های بزرگ و آدم‌های باهوش برای ما، برنامه‌ریزی کرده بودند.

دیگر دست‌ها «پینه» نداشت؛ اما دل‌ها پر از «کینه» شده بود.

دیگر «پاهای» کسی تاول نداشت، خسته نبود، اما درست کردن «پاپوش» برای دیگران اولویت خیلی‌ها شده بود.

دیگر تجارت «پایاپای» وجود نداشت، اما به جایش، برای فروش کالاهایشان، «پشت پا» به هم میزدند.

پیشانی ها صاف بودند، اما قلب‌ها چین و چروک داشتند.

زمین، سنگلاخ نبود، صاف شده بود، اما آسمان، دیگر آبی و صاف نبود.

سرما دیگر بیداد نمی‌کرد ولی گرمای خانه و خانواده هم دیگر نبود.

و آدم‌هایی که در کنار هم «بدون رنج» شاد نبودند.

 

 

به قلم: میراحمدی ان‎شاءالله ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۲۰
درجی طالقانی

زندگی در عصر صنعت - غمِ زمین

يكشنبه, ۵ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۴۲ ق.ظ

دنیا را آدم‌های «تنبل» و «دیوانه» متحول می‌کنند

 

 

 با «قلم» هم «قدم» میشوم و می‌روم تا زندگی در عصر صنعت

زندگی در عصر کشاورزی را، مختصر شرح دادیم، حال زمان گذر است از عصر کشاورزی به عصر صنعت.

کسانی که از زمان خود جلوتر هستند، را غالباً «تنبل» یا «دیوانه» می‌نامند، چون همیشه دنبال راهی متفاوت، و «خلاف حرکت جامعه» هستند. انسانهایی پایدار، با اراده، مصمم و امیدوار. سرانجام کار آنها به نتیجه‌ای می‌رسد که سودش برای همه است.

تمدن با توسعه شهرها و ایجاد راههای ارتباطی، جاده و راه آهن، و ساخت ماشین آلات صنعتی، به روستاها نزدیک (یا به عبارتی حمله‌ور) شد. ما انسانها هم، چون ذاتاً عافیت طلب هستیم، کم کم پذیرفتیم و استقبال خوبی هم نشان دادیم. کمپانی‌های بزرگ هم به این کار دامن زدند، چون هم به نیروی انسانی، برای کار و هم به زمین، برای ساخت کارخانجات نیاز داشتند. آنها در رفع نیازهای خود موفق بودند.

از این رو، پای ماشین آلات، به روستاها باز شد و آدمها در ابتدا احساس خوب و رضایتمندی داشتند،

خوشحال بودند، چون زمین بیشتری را با زحمت کمتری، زیر کشت می بردند و  با غرور احساس پیروزی و خوشبختی می‌کردند.

اما بشنویم از زمین...

زمین در تفکر عمیقی فرو رفته بود و از کار آدم‌ها سر در نمی‌آورد. چه خطایی کرده بود که این چنین به جانش افتاده‌ بودند؟ گاهی به بهانه افزایش کشت، و گاهی به بهانه آب، بدنش را مجروح و سوراخ می‌کردند.

زمین، به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسید، او چیزی را از آدم‌ها دریغ نکرده بود و همیشه با سخاوت در خدمت آنها بود. مادر مهربانِ روزی دهنده، به جواب نمی‌رسید. او در خود فرو می‌رفت و به غم دیگرش می‌اندیشید...

زخم خوردن بر تَن را، می‌توانست تحمل کند، اما دردی که بیشتر آزارش می‌داد، بی‌محلی کردن آدم‌ها بود. دیگر کمتر کنارش بودند، دیگر کسی با او حرف نمیزد. با ماشین آلات می‌آمدند و می‌رفتند و هیچ احساسی به زمین منتقل نمی‌شد. دیگر کسی از او تشکر نمی‌کرد، و زمین همچنان تحمل می‌کرد و سخاوتمند بود، و به اندک مردمانی که هنوز به دیدارش می‌آمدند و با او سخن می‌گفتند دلخوش بود و از مصاحبتشان لذت می‌برد.

 وقتی می‌دید آدمی بخشی از وجودش را در دست می‌گیرد، می‌بوید، و نگاهش می‌کند، غرق در شادی می‌شد. و گاهی با دیدن این صحنه‌ها، آسمان برایش اشک می‌ریخت.

برویم و زمین را با افکار و اندوهش تنها بگذاریم، تا بعد... اما انسان: مغرور از پیروزی به دست آمده بود، به واسطه ماشین‌الات، وقت زیادی پیدا کرده بود...

به قلم: میراحمدی ان‎شاءالله ادامه دارد...

به قلم: میراحمدی ان‎شاءالله ادامه دارد...

این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان
به قلم: میراحمدی ان‎شاءالله ادامه دارد...

این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان
به قلم: میراحمدی ان‎شاءالله ادامه دارد...

این متن از وبلاگ طالقانی درجی به نشانی Darji.blog.ir گرفته شده است. جانم طالقان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۰۳ ، ۰۷:۴۲
درجی طالقانی

زندگی در عصر کشاورزی

چهارشنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۳، ۰۵:۰۸ ب.ظ

با «قلم» هم «قدم» میشوم و می‌روم تا زندگی در عصر کشاورزی...

 

بشر در دوران کشاورزی یعنی زمانی که هر کس روزی خود را از زمین، در می‌آورد؛ و زندگی را می‌گذراند؛ اوضاعش بد نبود، خوب بود، کشت و کاری داشتیم؛ داشتی, داشتیم؛ برداشتی داشتیم؛ فصل ها را داشتیم؛ کوهها را داشتیم؛ چشمه‌ها را داشتیم؛ رودخانه ها را داشتیم؛ و آدمهایی، که در کنار هم «با وجود رنج» شاد بودیم.

دست‌ها «پینه» داشت،،، اما دل‌ها «کینه» نداشت...

پاها خسته و تاول داشت،،،  اما کسی برای کسی پاپوش نداشت...

پیشانی چین‌ و چروک داشت،،، اما قلب‌ها صاف بودند...

زمین سنگلاخ بود... اما آسمان آبیِ آبی...

سرما بیداد می‌کرد، اما گرمای خانه و خانواده، دادرس بود...

 همه چیز ساده بود اما عمیق، دلخوش بودیم با یک انگشتر عقیق...

فصل کاشت، با هم بودیم مهربان و صمیمی...

فصل داشت، یار هم بودیم...

فصل برداشت، سخاوت حکمرانی می‌کرد، و بخشش فرمان را اجرا...

امکان نداشت از کنار خرمن کسی بگذری و دامانت را پر نکنند...

هم پا به پای هم، کار می‌کردند... هم تجارتشان پایاپای بود...

 چه خوش دورانی که؛ همه از هم بهره‌مند می‌شدند...

آدم‌ها؛ چون با هم مهربان بودند، همه چیز را تحت تاثیر خود قرار داده بودند. آسمان هم مهربان بود. زمین هم سخاوت داشت. کوهها استوار... چشمه‌ها پر آب... رودخانه ها جاری...

خلاصه از این انسان مهربان؛  طبیعت چیزی را دریغ نمی‌کرد. حتی حیوانات هم از این صمیمیت آدم‌ها بی‌تاثیر نبودند. گوسفندان از شیرشان دریغ نمی‌کردند. مرغ‌ها از تخم مرغ. چهارپایان تمام حواسشان به کارشان بود. حتی گرکها هم، تا ناچار نمی شدند؛ به گله نمی‌زدند. چون آدمها، با هم مهربان بودند...

به قلم: میراحمدی ان‎شاءالله ادامه دارد...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۳ ، ۱۷:۰۸
درجی طالقانی

Mind your own business

شنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۱۷ ق.ظ

 

 

تو مراسم ختم یکی از همشهریا نشسته بودم که صدای گپ‌گپ چند نفر از پِی سر می‌اومد.

  • چرا فلانی و یالانش ختم نیامی‌یَن؟ مگه مِیِّتی بُرارزا نی؟

همین حین یکی از سن‌وسال‌داران مجلس نِهیب زد:

  • تو رو چی‌یه؟ خودُشانی تُک و خودُشانی زُک!

 

حالا بیایین با هم این اصطلاح رو بررسی کنیم و ببینیم معنیش چی میشه.

خودُشان که معنیش مشخصه. تُک هم میشه: لب و دهن، زُک هم: آب بینی.

و معنی اصطلاح میشه: اگه کسی بد هست یا اطرافیانش به خودشان بدی می‌کنند، به ما ربطی نداره و به خودشان مربوطه.

به عبارت دیگه این اصطلاح میخواد بگه: سرت تو کار خودت باشه و به کارِ دیگران کار نداشته باش.

اصطلاح قشنگیه: خُودُشانی تُک... خُودُشانی زُک. میشه گفت یه جورایی شبیه مَثَلِ فارسی «سر در لاک خود بودن» هست. اصطلاحی که ما رو از سرک کشیدن به کار و زندگی بقیه و عیبجویی اونها نهی و منع می‌کنه.

 

پ.ن: عنوان رو حال مینین؟ خارُجی بَنوشتی‌یِم! معنیش دی همین اصطلاحی میبو که امروز بگوتیم.laugh

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۳ ، ۱۱:۱۷
درجی طالقانی

زری جان مهرانی

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۱۹ ق.ظ

 

زریِ جانِ مهربان همیشه صبح را اینگونه آغاز می‌کرد: سلام صبح بخیر، لبخند فراموش نشه

حالا کجاست تا ببیند که لبخندها همگی به هق هق گریه‌های فراق تبدیل شده.

آری در نهایت غم و اندوه، پرکشیدن یاری از یارانِ طالقانی خویش را به سوگ می‌نشینیم.

بانو زری (زهرا) مهرانی، عزیزِ دل همیشه همراه و همیشه پُرمهر، بعد از تحمل یک دوره کوتاه بیماری، به دیدار حضرت معبود شتافت و ما را تا ابد در داغِ فقدان خویش باقی گذاشت.

این مصیبت را خدمت همسر فرهیخته ایشان جناب آقای ایوب مهرانی و فرزندانشان پوریا و پگاهِ عزیز تسلیت عرض نموده از درگاه الهی برایشان صبر و اجر و علو درجات مادر مکرمه را خواستاریم.

مراسم ترحیم این بانویِ مهربان، روز پنجشنبه پنجم مهرماه 1403 از ساعت 3 تا 4:30 در مسجد صاحب الزمان روستای مهران طالقان برگزار می‌شود.

 

 

پ.ن: رد مهربانیِ زری جان، پایِ نظرات برخی پستهای درجی هست. یادش همیشه گرامی.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۳ ، ۰۷:۱۹
درجی طالقانی

مادربزرگم، عاشق عطر شکوفه‌های سنجد بود. هر وقت میومد خونه‌مون، از درخت سنجدِ سر راه، برگ و شکوفه‌ای میچید و تا خونه بوش می‌کرد. بارها شده بود که برگ رو جلویِ دماغ ما هم بگیره و بگه: «بِین چه خُجیره بو مینه بَبه جان!»

 

 

سنجد، نماد نزدیکی قلبها و صمیمیت و عشق در فرهنگ طالقان هست.

یه مثل داریم که برای اینکه بگیم دو نفر خیلی صمیمی هستند، به کار می‌بریم:

«یه سُنجه بَلگی سَر نُشتی‌یَن»

یعنی این دوتا روی یه برگِ سنجد نشستند.

برگ سنجد، باریکه و دو نفر اگه بخوان تو یه جای باریکی بشینند، به هم می‌چسبند و جیک تو جیک می‌شن.

نمایش زیبایی از عشق و صمیمیت.

به همین زیبایی، به همین عشقولانگی. 😊

#طالقانی_گپ_میزنیم

 

عکس و متن از: سیمرغ

شادی روح ننه جانم و آبّا جانم و همه اموات فاتحه مع الصلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۲۶
درجی طالقانی

چبه چَمبَل گِردی‌یِی؟

شنبه, ۴ آذر ۱۴۰۲، ۰۱:۳۷ ب.ظ

* نام: چَمبل یا چَنبل (مترادف چَنبر فارسی به معنای گِرد و حلقه مانند)

 

** کاربرد: برای سهولت در محکم کردن بار (علف یا وسایل بار کردنی) به جای حلقه خود طناب از این ابزار استفاده می شود.

 

*** طرز ساخت:  از درخت وُزم (ناروَن) و گاهی درخت آلبالو، به دلیل انعطاف واستقامت، ساخته می شود.

زمانیکه ترکه درخت وُزم انعطاف پذیر است، پوست آن را جدا کرده و به دلخواه چنبر یا حالت داده و دو سر چوب را از روی هم می‌گذرانیم و در زیر یک وزنه سنگین قرار می‌دهیم تا خشک گردد وسپس با پرداخت آن به این شکل در می آید.

و حتماً موقع خَم کردن باید آن را با آتش گرم کنند.

 

متن و عکس: آقای سیداحمد میرصادقی، با همکاری: آقای سید کمال میرحسینی

عکس دوم ارسالی از: سرکار خانم تورعی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۲ ، ۱۳:۳۷
درجی طالقانی

دو اصطلاح تحذیری در طالقان

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۰۸:۳۹ ق.ظ

اصطلاح اول:  کُمُ لانِ چـُـو داکُـردُن

ترجمه لُغوی: داخلِ لونه‌ی زنبور، چوب کردن.

معنی اصطلاح: یعنی دست به کار خطرناک زدن. دردسر درست کردن برای خود و اذیت کردن دیگران.

معادل فارسی: چوب به لانه زنبور کردن یا انگشت در سوراخ زنبور کردن.

 

اصطلاح دوم:  سِگی دُهانِ چـُـو داکُـردُن

ترجمه لُغوی: داخل دهانِ سگ، چوب کردن.

معنی اصطلاح: یعنی صدایِ اعتراض و فحاشی کسی را که ذاتاً هم بداخلاق است را درآوردن. تحریک کردن کسی برای دعوا و فحاشی و درست کردن شَر. شاید شنیده باشید می‌گن: صدایِ سگِ فلانی رو درنیار.

معادل فارسی: با دُم شیر بازی کردن.

 

خلاصه که دوستان، هر دویِ این کارها (چوب کردن داخلِ لونه زنبور یا دهانِ سگ) خطرناک، احمقانه و خسارت آفرین هستند. واسه همینم هست که اجداد ما نهی به انجام اونها کردند. از این اصطلاحات، در گفتگوهاتون استفاده کنید اما هرگز خودتون رو برای تجربه کردن چنین کارهایی به خطر نیندازید.

 

معنی کلمات ناآشنا:

  • تحذیری: برحذر دارنده
  • کُم: زنبور
  • چـُو: چوب
  • داکُردُن: داخل کردن

تهیه شده در گروه طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۲ ، ۰۸:۳۹
درجی طالقانی