شعر بیا تا برویمــ
طالقان را گفتمت، پاییز زیباست، بیا تا برویم
می و معشوقه و مهتاب، مهیاست، بیا تا برویم
یکسره رنگ به رنگ است به آبان و به مهر
چون بهشتیست که درگوشه دنیاست، بیا تا برویم
هرطرف جنگل و هرسوی به رنگیست قشنگ
جادوی رنگ، به هر باغچه برپاست، بیا تا برویم
زندگی می گذرد از برِ ما، بی می و معشوق چرا؟
عاشقی هر نفسش گوهر بی تاست، بیا تا برویم.
حالم از رنگِ دگرگونه ی گل ها، خوش گشت
دل مردم همه در حسرت آنجاست، بیا تا برویم
به طلب می کشدم، سوی خود از عرش برین
طالقان، گوهر دردانه و تنهاست، بیا تا برویم
دارم آن گوشه زِ حکمت، وجبی جا، منِ گوشه نشین
مشت خاکی که درآن میل خداراست، بیا تا برویم
طاقتم نیست زِ دوریش بمانم به سر ملک دگر
تا مرا دیده بدان کنج دل آراست، بیا تا برویم
حالم از رنگ دگرگونه گل ها خوش گشت
رنگ در رنگ و در آن شوق تماشاست، بیا تا برویم
✍ شعر از: آقای کیومرث خزائی