شعر مست مست
چشم در ره که تو، کی از درآیی، مستِ مست؟
تشنه ام، کی می شود با ساغر آیی، مستِ مست؟
ره نشینی توشه بر بادم، مگر سخت است که
زین گذرگه بگذری و در برآیی، مستِ مست؟
خسته ام، خسته دلان را تو شکیبی و سکون
می شود تا بگذری، یک بار دیگر مستِ مست؟
عربده جویند با نام تو، ای چون پرنیان
تیغ بر نامردمان نِه، ای دلاور، مستِ مست
رود خون گویند بر پا می کنی، از خون خلق
من بدین ناباورم، بر تو به باور مستِ مست
خوانده اندت یوسف زهرا، چه تعبیریست سست
یوسف از حسن تو گردیده هنرور، مستِ مست
بغض در نای خزایی، چون نگوید از تو شعر؟
شاعرت گاهِ سرودن، جان سراسر مستِ مست
🍃 پیشکش به عاشقان راستین و منتظران آگاه و موحد حضرت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
دو سه روزی بود یک چیزی چون غده یی در گلو، آزارم می داد. در چنین مواقعی می دانم غزل یا شعری عاشقانه در پی خواهد آمد. دست آخر زایش پیش آمد. بامداد ، یکباره چشمه راهی برای برون رفتِ آب گوارایش، باز کرد. پس به نوشتن و سرودن پرداختم و دستاوردم این غزل شد. ❤️
1395/9/20 اربیل
✍ شعر از آقای کیومرث خزایی