درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۵۰ مطلب با موضوع «خاطرات و داستانها» ثبت شده است

داستان نامزد بازی، قسمت اول

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۸ ق.ظ

داستان شیرین نیمزه (نِوْمزَه)وازی (نامزد بازی)
 به قلم گورانی یال
با صدای پراچانی پُسر
و اورازانی دُتر


داستان نیمزه وازی (نامزد بازی)
قسمت اوُل



قدیمان رسم بَه در طالقان و گوران، جوانها یعنی پسراکان می شیَن نیمزه وازی. اوندی شوکیان که تاریک باشه، هیچکی نینه. دختراکان مثل امروزی روزگار که کلاسشان بالا بشیه و هنوز ازدواج نکردین، آرایش پارایشی پِی دَرُن و ابروشان چارتراش مینُن نبی یَن. کی قدیمی دُتران اینجور بی یَن. یالکان خیلی خجالتی و با حیا بی یَن.
ما کلاس ششم ابتدایی بی یم، گورانی مدرسه جوری مسجدی روبرو ساختمان، مالِ میرزا مهدی خان منوچهری بَه، اون روزگار گورانی مدرسه اجاره ای یا کُرایه ای بَه، کلاسی میان یک ردیف دخترکان نُشتی بی یَن، یک ردیف دی پسرکان، خودمی دلی میان یکی از اون دخترکانه دوست داشتم. بقیه پسرکان دی همینجور، پیش خودُم نقشه می کشیَم اگه نمردم و گَت گردیم و درسم تُمام گردی و سربازی کوردُم و  ساق و سالم وَگردیم و بشیم تهران، کاری سر، دوباره می شم اونی خواستگاری. اما خدایی ما پسرکان دست و دلمان پاک بَه. تعصب داشتیم چون همه یک خانواده بی ییم.
سرتان درد نیورُم، بعد از مدتی ترس و لرز و دل دل کوردُن، همان دخترکی که خیلی دوس داشتُم، یک روز در یک  جای خلوت، که کسی متوجه نگرده، هرجور گردیه چشمانمه دَبُسام، کلفتره ای بگُتم: میخوام ان شاء الهه دیپلم هاگیتُم و تهران کاری سر بشی یَم، بیام خواستگاریت، منی زُن میگردی؟
پیش خودُم فکر میکوردُم که اگر جوابش دی نه بَه، ایراد نُداره، بعداً خودمی عُرضه رِه نشان میدی یَم، راضی میگرده. یک دفعه بدی یَم یک کچیکه خنده کُرد، بُدو بَش. تازه مُن سرصاب گردیم چَپاک دی مُن دِ بدش نمیا. یعنی دل به دل راه داره که هیچ، رفت وآمد دی میشا کُردُن.
چند روز به کلاسی سر و خانِی میان، معلم و ننُم و آقام حرف می زیَن، مونی گوشان هیچی رِه نمی شنواُس. یک روز معلم بگوت بیو پای تخته این مساله رِه حل کن. راس گردیم کلاس دِ درشم، معلم بگوت: کجا میری؟ دست به آب داری، باید اجازه هاگیری. مون خیال کُوردی بیَم، معلم بگتیه: بشو دفتر گچ بیور. البته مخفی نمانه درسم خوب بَه، کلاس ششم که گوران حوزه امتحان نهایی روستاهای اطراف دی بَه، اون سال شش نفر خرداد قبول گردی یَن و مُن شاگرد اوُل گردی یَم.
ادامه دارد...

نویسنده: شمس الله گورانی، گورانی یال
ویراستار: مریم قادری، اورازانی یال

گوینده متن: سیدمصطفی افتخاری، پراچانی یال

این داستان زیبا با صدای سیدمصطفی افتخاری تقدیم به شما (دریافت کنید)

این داستان زیبا با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۸
درجی طالقانی

سیا خر گاز بیگیت

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۲۳ ق.ظ


داستان سیا خر گازبیگیت
از مجموعه داستان های درجی

یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچکی نبود
یادمه اون قدیمان که ما خیلی وچه بیم تابستان به. تابستانان ما و همه فک فامیلان همین کو وچانشانی امتحانات تمام میگردی، بدو میامن طالقان. اون سال من 4 یا 5 سالم به و کلا طالقان دبیم. موندی از وچگی خرسواریو اسب سواری ره خوب بلد بیمو از اسب و خر ترس نداشتم.
یه روز گمانم ظهر دم به. مونو محمد،
او منی گته عمه ای پسره و من دی اویی پسر داییم. گمانم او من ده 3 یا 4 سالی گت ترَبو. خلاصه تابستانام بیشتر نوه آن با هم بیم دیگه. اختلاف سنی زیاد مهم نبه. اونروز محمد  و من کوچا گلان چرخ میزیمو یهو بدیم کو یک سیا نره خر یه تنگ کوچه ای میان تیر برقی دیم دبسته، مادی خوشحال گردیمو جستک زنان بیشیم  به سمت اون دورانمانی قبله حاجات (جناب خر). یادمه کو اون سیا خره خیلی کوتاه دبستابین تیر برقی دیمو یه غلاب دی نان خشک دکردی بین پیششو مشغول بوخوردن به (خرچ خورچ خرچ خورچ). تیر برقی دیم یه کوچیک سکو دبه کو دو نفر راحت سرش مینیشتن.
خلاصه این محمد، همین جوان نمرد اَرقَه، ماره ببردو صاف تیر برقی دیم بنشاندو خودوش دی منی لپ بینیشت. یعنی به ترتیب از راست به چپ، سیا خر به و تیر برق و منومحمد.
همین ک بینیشتیم محمد شروع کُرد به چو چو کردن. مون دی نیمیدانستم این خر به چو چو کردن حساسه کو، بی خبر از همه جا غرق تماشای خر و نان خشک خوردنش بیم، که ناگهان چشمتان روز بد نینه، این سرنگون همین که محمد چو چو کرد منی شانه ر چنان گاز گیت کو دی من فقط یادم یک گته داد بکشیمو بدیم محمد دَگ گَزَ بُخواند هاسُوت. دی چیزی یادم نیمیا، بیهوش بکتم سکویی سر. تا بهوش بیومم بدیم همسایمانی وچه ای پایی سر درومو یه لیوان آب قند دره مونو هادیه و بیست سی نفر دی مثل پروانه درون شمعی دور (خودوم) میچرخون. خلاصه یکم اون آب قند بوخوردومو یکم جابجا گردیمو بوگوتم چیشدیه چبه منی دور جمع گردینه ؟ بعد تازه بدیم کو منی شانه چنان میسوژه کو اصلا نیمیتانم کینی سر بند کنم، یه نگه کوردوم بیدیم ای قدرت خدا خووووون، تمامه مونی سرتاپاره بیگیتیه. یه دس درنگتم بیدیم این سرنگون خر منی شانه ره اصا بکندیه فقط یه تیکه ای سر بنده. ینی قشنگ یه تیکه گوشته دستی همرا میتانستی بیگیری و بلند کنی، خجیر بکندی به.
بعد تا داییم بیامه و بوگوت پا ببرمت درمانگاه، یکی میگوت باید بخیه بزنه یکی میگوت کزاز بزنه یکی میگوت هاری بزنه خلاصه ایندی اونجه هُوقَلَه به کو من بترسیم. اما اوشان هرچی کین بوکوتاندن من بوگوتم منه هیچی نیه، مون درمانگاه نیمیامو فقط میخوام بشم خانه. دقیق یادم نی اما بگمانم درمانگاه نیشیم. الان دی جاش دنیه هرچی پی بچرخیم ندیم، اگر بخیه میکردن کو حتما جاش میماند دیگه.
خلاصه بگذشتو منی ضخم خوب گردیو من جختی گت تر گردیمو در خر سواری به درجه استادی (معادل دکتری امرو) برسیم. تحقیق کردم بوگوتن این خر حداقل 20 نفره تا حال گاز گیتیه و خیلی وحشی هسته، حتی دو نفره میشناسم کو این خره اوشانه تا زنده به دو کش گاز گیتی به.
خلاصه کینه کردمو بوگوتم باید این خره من ادب کنم. اما سرنگون هیچ وقت مایی دست دنمیکت تا من حدود  ده 12 سالم به و ننمانی قدیمی خانه ره دبین خراب کنن کو جاش نوخانه بسازن.اون وقتان نیسان میسانی همرا نخالانه در نیمیکردن، خربه و گوآله. بدیم یکی از این خران کو سرش گوآله دره همین سیاخره، بدو بیشیم اون یکی گته آقامی خانه و یک خجیر دس چو ویگیتمه بیامم داییمه بوگوتم شما فقط گوآلانه پر کنین، من خودوم خرانه میبرومو خالی مینومو میوروم، این دی مونی سهم. آقا سه روز من خاک بار دبیم. این خره باری بیخ تا برسیم روخانه لو کو باره جیرنگنمو گولانه خالی کنن چنان دسچویی همرا میزیم ک هر طرف اویی رانی دیم میزیم کج میگردی اونوری میگوتم اینجوری کو کجه، یکی دیگه میزیم اون رانشی میان این ور کج میگردی. خلاصه تا روخانه 100 ضربه کاری میزیم و وگرد دی سوار میگردیم تا خانه سیخ سیخ سیخ فقط چارنعل میامه. خلاصه این دو سه روز اندی بزیم اوره اندی اوره بزیم تا اون گازی تلافی ره دِرُوردوُم.

کپی برداری از این متن تنها با ذکر منبع آن (کانال تلگرام درجی TaleghaniDarji) مجاز است.

این داستان با صدای سعید محمودان تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۲۳
درجی طالقانی

داستان گربالیله

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ

مردی از این که زنش به بچه گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود، یک روز بچه گربه
را برد و چند تا خیابان آن طرف تر ول کرد.
ولی تا به خانه رسید، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود.
بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت
و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دور افتاده ول کرد.
آن شب مرد به خانه بر نگشت... آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه کره خر خونه هست؟
زنش گفت: آره.
مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم!
این داستان خانم المیرا قاضی به طالقانی وگردان کوردی.

  این داستان با صدای خانم قاضی تقدیم به شما (دریافت کنید)

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۱۸
درجی طالقانی

شیر و هیزم شکن

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۴ ق.ظ


آدمیزاد... این آدمیزاده دوپا کو همه ره حریفه

این یه کف دست مغزی همرا، گردیه اشرف مخلوقات و پادشاه جانداران

افسانه ''شیر و هیزمشکن'' تقدیم به دوستداران درجی

این داستان با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۴
درجی طالقانی

قورتماقه و شاخدار دُمدار ورزو

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۲۸ ق.ظ


امیدوارم هیچوقت خودتان گُم نکنین.
هرکی بخواست یکی دیگه ی جلدی میان بوشو یا مابین ده بش یا بی نام و نشان گردی.

قورتماقه و شاخدار دوم دار ورزو

این داستان به روایت خانم یزدانی تقدیم به شما (دریافت کنید)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۲۸
درجی طالقانی

درجی یی داستان

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۴ ق.ظ

سلام بر همه ی همشهریان گلم
امشو میخوام شمای ب ی خاطره از دوران وچگیانم تعریف کنم:
منی مار هرشو مای ب ی قصه تعریف میکرد برارمی خوش صحبتی مارمی پیاشیه
این قصه ب درجی مربوط میبو:
از قول مارم:دوتا همسایه بین یکشان فقیر تر از اون یکی ب ولی ابرومند فقیر ب،
اونیکی همسایه دسش ب دهنش میرسی ولی خیلی فضول و حسود ب،
این فضول همسایه تکان میخورد میشه اون خوب همسایه ی درجی سر این زن و شوری گپان گوش میکرد  ی شو که این فضول زنک بشی ب درجی سر گوشاداری بدی این خجیر زنک شورش میگو مرد بیا بیشیم فلانجا اون  کمری بیخ بکنیم اون کوزا ر دراوریم این بدبختی د درایم
مردک میگوت ن زن اون زمین مای نی اون کوزه دی مای نی
خداجان اگه میلش باشه ما ره گنج هادی خودش میاره مای درجی جیر مینه!!!
سرتان درد نیارم زنگ درجی سر اینان بشنویو بش شورشی جان دکت اهی پایست بیشیم فلان جا بکنیم کوزه ر دراوریم
این همسایمان شور خله میگو  چون زمین مای نی کوزه دی مای نی خداجان بخوا میاره مای درجی جیر مینه!!
این زن وشور ادرس پی بشینو زمین بکندونو کوزه ر دراوردن شادان و خندان ببامین خانه
کوزه رو بشکتن بدین قدرت خدا مهر و عقرب خانه ر بیگیت
این حسود زنگ بگوت این همسایه ی پدر سوخته  حالیش گردی من درجی سر درم گوش دارم دور دورو بگوت ک ما بیشیم کوزه ر دراوریم ماره مهر و عقرب بزنه
الان همه جارو مینم دمینم کیسه ی میان میبرم درجیش جیر مینم!!!
اقا چشمتان روز بد نینه همه ی مهر وعقربان جارو کرد دکرد گونی میان ببرد همسایشی درجی جیرکرد
دمدمای اذان صب ب مردک بیدار گردی بشو وضو بگیره بدی درجی د سکه طلا جیر میا
زنش بیدار کرد بگوت زن بدی بگوتم خدا جان میلش باشه میاره درجی جیر مینه !!
مای مار منظورش این ب چیزی ک ادمی قسمت باشه ادمش دی خجیر و حلال باشه خدا اور هامیدی ...
الان از اون سالان خیلی سال بگذشتی این درجی همش منی فکری میان دب اون وقتان اصلا خو دی نمیدیم موبایل بیایه اینترنت و تلگرام بیایه مای شو خوار پسر اقا پدرام یه کانال درس کنه اسمش هانی درجی شما خجیر طالقانی وچان دی جم گردین طالقانی گپان مثل سکه ی طلا درنگنیین درجی دل به افتخار درجی

 

نقل از خانم شهناز فلاحی

این داستان با صدای خانم فلاحی تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۴
درجی طالقانی

خاطره خانم محمودان

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ق.ظ

یه خاطره بوگم از سال67اوموقع پراچان معلم بیَم، ما 9تا دختر بیم4 تاخانه اُجاره کُردیبیم، با2نفر اصلا رفتُ راه نداشتیم اما 7تای بقیه همُش باهم بیم. ما زیاد میشیم شام مدیر خانه البته اودیزانی به، تا میگوتیم کُجه، فو ری همه میگوتون دیزان مدیر خانه، بعد از مدتها ما تصمیم بیگتم مدیر با خانواده دعوت کنیم، اودَ وعده بیگیتم، هفته اینده بیان مای پَلو، اقا اون هفته اَندی وَرف بَزه ما نُتانستیم بیایم، وسیله ببریم مخصوصا گوشت نُداشتیم، بگوتیم یه خروس پراچان دَ بخریم، بشیم  ده تا خانه سر بزیم، تا یه جا پیدا کردیم، مردُک بُگوت، سرش میبرم فردا بیاین ببرین، ما 7نفر وُشتُک زَنان بیامیم مای خانه، مُن نفر  اخر دُلامیم، که یه دَفه پام لیز بخورد بَکَتُم زمین غش کُردُم، استخوان پام چنان صُدایی بدا، بگوتُم بُشکشت، ایسَه نُماشان سر، ورف بیداد راهان دبُست، پاهانُم دی وَرم کُردی دیگه کفشی میان نیمشو  ، رفیقانُم بشین یه نفر پیدا کُردُن
گوسفندانی چَک دیمبندا، بیامَ  بدی بوگوت این مینی کار نی، بالاخره با چه بدبختی به صب برساندُم،  اون موقع فقط با تراکتور میشیم میامیم ، ساعت 10تراکتور بیاردُن با پای بدون کفش بشیم سوار گردیم، یکی از همکاران مای همراه بیامه. تا جوستان برسیم ساعت ٣بعد از ظهر گردی، مینی پا بی حس گردی بَه، مُونَه سرادان خودوشان وَگُردیَن، لنگان لنگان باهزار بدبختی، اون ورفانی میان خودُمه برساندم  جوستانی چک بَندی خانه، بُگوتون ساعت، 2بش تهران، دنیا بخُورد مینی سری میان، زُنُک دُلُش مینی بَه بسوت مُونَه بَبُرد خانُش پذیرایی کُرد، دوباره راه کَتُم سمت جوستان مغازان بَلکن یه ماشین گیرورُم تا شهرُک خودُمه بَرسانُم ، اقا بیامیم، اونجه واستام، دیگه شو گردی بَه مَردُم هی مُونه همدیگر نُشان میدان، میخواستُن از مینی کار سَر دَرورُن، مُن نیگاشان نمیکُردُم، بالاخره یه نیسان بیامه مردُک ازین سیبیلو ها، جریان اوی بَه تعریف کُردُم، بگوت مُن نسا کار دارُم، میتانی صبر کنی بیا، بدیَم، اگه این بشوَ دیگه دَسُم به هیج جا بند نی، سوار گردیَم، تا برسیم شهرُک دیگه  اذان بگذ‌شتی بَه اما اوتا شهرک   مینی همرا حرف نَزه گَمانُم بفهمُستی بَه، مُن اودَ میترسُم"الهی هر کُجه درَ حالو کارُش خوب، با‌شه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۲
درجی طالقانی

سمنویی داسُتان

پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۵۳ ب.ظ

 

 داسُتان سمنو🌱🍲🌱

                        نجما چند سالی بَ کو زُن قاسم گِردی بَه. روزگارشان به آرامی در جریان بَه تا کم کمُک صدای قاسم و اطرافیان درومی کو ....

✍ نویسنده: نصیر محله    
🎤 راوی: مریم قادری

این داستان با صدای خانم قادری تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۵۳
درجی طالقانی

داستان سیاوش

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۰۱ ب.ظ

 

وچان امروز شما دِ میپرسم: میدانید سیاووش کی بَه؟ و چارشنبه سوری چوطور به وجود بیامی؟

سیاووش، کیکاووس شاهی پسر بَ و  یه خجیره پسر با کمالات امبا خیلی مظلوم، یه پیرزُنِ جوان داشت، اُسمُش سودابه بَه. این زُنُک عاشق سیاووش گِردی اما سیاووش اویی دامی میان دَنکت و سودابه دی عصبانی گِردی و خواست انتقام هاگیره.

بَش کیکاووسی وَر و بگوت که این یالُت مُنُ نظر داره. کیکاووس دی خیلی ناراحت گِردی و سیاووش دِ جواب خواست. او دی بگوت: پیَر جان اگه میخوای مینی پاکی و صداقت تو رِ ثابت گرده، هفت تا تَشِ کوپا درست کن تا مُن اونانی میان دُل شَم. اگه مُن بی گناه باشُم، تَش مُنه نمیسوجانه و سالم در میام، اگر دی اچین که این زُن میگو گناهکارُم، تش مُنه میسوجانه و عذاب مینه.

خلاصه این طور گِردی که غروب آخرین سُشمبه ی سال، این واقعه اتفاق دَکَت و سیاووشی امتحان برقرار گردی. او با اسبش بَش تَشی دُل، امبا چون پاک و بیگناه و صادق بَه، مثل حضرت ابراهیم، تَش او رِ نسوجاند و سالم میدان بیامی.

مردم شووول بَکشیَن و خوشحالی کُردُن چون سیاووشه دوست میداشتُن. شاه دی آن روز تا آدینه را جشن ملی اعلام کُرد و از آن به بعد همه این روزو جشن میگیتُن و به یاد سیاووش پاک، تَشی سَر دِ می پریَن و شادی میکُردُن.

امبا این مظلومه پسرُک از دست سودابه ای مکر فُرار کُرد و بَش به جنگ با افراسیاب، بعد دی همان توران (کشوری همسایه ایران باستان) بُماند و زن بیگیت امبا باز گرفتار دسیسه و مکر گِردی و به دروغ به او تهمت بِزیَن که قصد جان شاه افراسیاب را داره و او دی سیاووشو شهید کُرد. اویی خون دِ یه گُل درآمی که او رِ لاله واژگون یا اشک مریم نام بُدان.

ایسه الآن رسمهای دیگه دی به این چارشمبه سوری اضافه گِردیه. مثل کوزه بُشکتن و فالگوش و قاشق زِنی و شال اندازی حتی، یا باخوردُن آجیل مشکل گشا و آش رُشته که اینان همگی خوب و خجیر هستن امبا خدایی ترقه بزین و نارنجک پرت کُردُن این ترق تروقان که آدُمی جانه میگیره و زهله تلک مینه اصلاً پسندیده اخلاق و منش یک ایرانی اصیل نی.

 

با سپاس از آقای آریو برزن کیان، همشهری خوبمان از گته ده و گروه تولید محتوای درجی

کپی برداری از این متن تنها با ذکر منبع آن (کانال تلگرام/وبلاگ درجی TaleghaniDarji) مجاز است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۱
درجی طالقانی

عزای مادر

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۰۱ ق.ظ

⚫️السلام علیک یا صدیقه الشهیده⚫️

به هرحال امسال با عزای فاطمی شروع و با عزای فاطمی دره تمان میبو. سال بعد هم با جشن تولد حضرت زهرا شروع میبو و باز با تولد بانوی دو عالم تمان میبو و حتما حکمتی داره. بهرحال بگذریم.
من هر وقت این بیت شعر  به گوشم میرسی یه مقدار حساس میگردیم.
فدک مادری میکند کربلا را
غریبی تو هم مثل زهرا ابوالفضل
یعنی این غریبیش درک نمیکردم.
حالا به اینکه بی بی دوعالم اون هم ظلم از طرف امت پدرش به نام اسلام چه جور تحمل کرد کاری ندارم. به اینکه خانه نشینی امیرالمومنین ره چه طور تحمل کرد. اصلا نمیخوام وارد این گردم که اون لحظه بین در و دیوار چی بکشی و یا در شهادت محسنش چه غمی ره تحمل کرد. اصلا غسل و کفن نیمه شب و یواشکیش به کنار. اصلا حسن و حسین و زینب چطور خودشانی دم بداشتن که اغیار نفهمن بی بی  شهید گردی به کنار. دفن پنهانی پیکر سرور بانوان بهشت دی به کنار. این ته مصبیت آدمی جانه تش میزنه که حضرت امیر و حسن و حسین و زینب بشن راهی دم وایسن. غریبی افق نگاه کنن و حسرت بخورن. علی حسرت اینکه چرا سر مزار و تربت بانو نمیتانه ضجه بزنه و زهرا زهرا کنه. زینب سینه اشی سر بزنه. خاک به سر و روش بریزه و مادر مادر کنه. حسن و حسین با حرص قبضه شمشیر فشار هادین و دلی میان ناله کنن و خودشان آرام کنن بگن: بالاخره اون روز میا که ما بتانیم بشیم ننه مانی خاکی سر و فاطمه فاطمه کنیم. آری
فدک مادری میکند کربلا را
غریبی تو هم مثل زهرا ابوالفضل
متن: ابوالفضل یزدانی

داستان پنج گوهر با صدای خانم قادری در دو قسمت تقدیم به شما (دریافت کنید)

                          قسمت اول         قسمت دوم

مرثیه یاس نیلوفری با صدای محمد رضایی (به گویش طالقانی) تقدیم به شما (دریافت کنید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۰۱
درجی طالقانی