خاطرات سربودوت
عکس از مالک کایا
شعری محلی به گویش طالقانی، همراه با برگردان به زبان روان فارسی
مُن همان دِهِ قدیمُم
که زمینُم همیدا گندم و جو خَانهمی تو داشتُم، سه چهار تا گِو
طاقِ نُصرت دیمِبستُم، کُلی بَ جو پِی اُم معدنِ هر جور، گلی بَ
گر چه چند سالَ سَرُم، کُلا دَرَه تو بوگو بَدتَر از این، بُلا دَرَه
مُن همان دِهِ قدیمُم
که دَبَه بِومِمی سَر، پُشتِه یِ واش ولی امروز تو دِنَای، شیروانی جاش
گِبُن و هیمه و تالی، که دیمیچّین سَر هم که زمستان و نبودِ هیمهای بَ مَرهم
کُرسِیِ که گاهی وقتان، تنوری سَر میزّییَن بعضیان با منقل و سِیَه زُغال وَر میشّییَن
مُن همان دِهِ قدیمُم
که هزار تا وُ هزار، جِوز میارد جِوز دارُم گر چه امروزی نُداری دَ، مِیَامَه عارُم
که چی گردی سُنجَه وُ توت دارُم
برگردان فارسی:
من همان روستای قدیم هستم، که زمینهام گندم و جو میداد و توی هر خونهام، سه، چهار تا رأس گاو داشتم.
برای شاخههای درخت انگورم طاق نصرت میبستم و کنار جویهای آبم، معدن هر گونه گُلی بود.
اگرچه چند سال است که سرم کلاه رفته و دیگه از اینها خبری نیست، به من بگو بلایی بدتر از این بلا هست؟
من همان روستای قدیم هستم، که روی بامهایم پشتههای علف بود، اما امروز، تو همه را، شیروانی کردهای
گَوَن و هیزم و فضولات حیوانی سوختنی که روی هم میچیدند، که برای کمبود هیزم در زمستان مرهمی بود
کُرسی که گاهی اوقات روی تنورِ خانه برپا میشد و عدهای با منقل و زغال، برای گرم کردن منزل مشغول میشدند.
من همان روستای قدیم هستم، که درختانم هزار هزار گردو می آوردند، اگرچه امروز از نداری (بیحاصلی درختانم) عار و ننگم میآید. راستی درختهای توت و سنجدم چه شدند؟
شعر از: استاد تیمور توکلی سوهانی (خسته)
با سپاس از پایگاه خبری تکیه ناوه و عالیسر