نقلکی با گویش ده کرج: عاقبت رفیق گردین با خر
یه دانه زنبور با یه خر رفیق گردی بو. هر وخت که خسته بو می پرید به پشت و سواری می گیت. هر وخت هم خسته نبو پر می کشید هر جا علف و مَلَف بو به خر نشان میدا. یه روز زنبور روی یه گل نیشتی بو، داشت شهد میخورد که خر حالیش نبو، بیامی گلو گاز بگیت تا اونو بخوره. ناغافل زنبور بَش دهنش و داش خفه می گردی که ناگهان زبونِ خر رو نیش بیزی.
خر زبانش باد کورد و تا دهانش وا کورد، زنبور فرار کورد و بَش میان کندو.
خر بیامه کندویی جلو و دو تا جفتک بیزی کندویی پَهلو. نگهبان کندو درآمی و بوگوت: چیه؟ چرا شلوغ مینی تو؟
خر بوگوت: بین این زبان چه قدر گردیده، این زنبور بیزی و فرار کورد. اینو دَر کُن، من می خوام اونو زیر پام لِه کنم.
نگهبان، ملکه رو صدا کورد و بوگوت: این خر کندو رو داره خراب مینه.
ملکه رو به خر کورد و بگوت: بابا گذشت کن، این گپان چیه؟
خر اصرار اصرار که اونو باید از کندوتان در کنین.
ملکه بَش میون کندو و بوگوت: اونو بیورید تا اعدامش کنیم.
هر چه این و اون بوگوتن اثر نداشت و ملکه یه کلام بوگوت: او باید اعدام گرده.
زنبور رو بستنش که اعدامش کنند. اون پشت سر هم التماس می کورد و هی می گوت: بابا منو اعدام نکنید، اگه من زبونش و نیش نمی زیم، او چه جوری دهانش وا می کورد تا من فرار کنم؟
ملکه بوگوت: ما تو رو به خاطر نیش بیزین اعدام نمینیم، ما تو رو به خاطر این اعدام مینیم که با خر رفیق گردی یِی.
برگرفته از: نقلکها و افسانههای البرزی، جعفر کوه زاده (در دست تالیف)
این نقلک با گویش ده کرج و به نقل از مرحوم حاج محمد گودرزی است.