سیزده به دران...
یادُش بخیر
سیزده بدران... دست به کمر پییَران
کُلمنان... یالان... جلینگ جلینگ النگوی ننه هان
دلتان با خاطرات خوش بو عزیزان
#خودتانی_هوا_ر_بودارین
یادُش بخیر
سیزده بدران... دست به کمر پییَران
کُلمنان... یالان... جلینگ جلینگ النگوی ننه هان
دلتان با خاطرات خوش بو عزیزان
#خودتانی_هوا_ر_بودارین
قدیما...
اگر یک پیرزن در آبادی و دهاتهای ما فوت میکرد، بلافاصله ده ها نفر از اقوام بالای سرش بودند.
ولی برای چندمین بار است که یک سلبریتی (آدم معروف) فوت میکند و جنازهاش بعد روزها پیدا میشود؛
زندگیِ ما معمولیها آنقدرها هم بد نیست اگر قدردان باشیم...
به قلم: آقای ح.صارمی – عکس از: آقای م. ویسانیان
#آزاده_نامداری
یادش بخیر قدیما، شوق و ذوق رسیدن عید و بهار، از سه ماه قبل به خونه هامون سرک می کشید.
مادرم معتقد بود تو شلوغیهای دم عید، نمیشه جنس خوب خرید و فقط بنجله که می ریزند تو بازار. واسه همین، خرید کفش و لباس رو تو آخرهای پاییز و اوایل دی ماه انجام می داد. البته بیشتر پارچه می خرید و یک ماه تموم برامون لباس می دوخت.
بعد تو بهمن ماه تا اواسط اسفند، خونه تکونی می کرد و ده روز پایانی اسفند هم اختصاص به شیرینی پختن داشت.
اون روزا صبح که از خواب پا می شدیم، بوی خوش نون برنجی، شیرینی نخودچی و نون چاییهای مادر تو خونه پیچیده بود. مادرم فر داشت ولی فر کوچیکش جوابگوی اون همه شیرینی نبود و از یه فر دستی حلبی که بهش آپولو می گفتند هم استفاده می کرد.
آپولو خوبیش در این بود که میشد هم روی اجاق گاز قرارش داد هم روی بخاری یا حتی روی چراغ والور.
ما بچه ها هم راحت میتونستیم از دریچه شیشه ایش، توشو دید بزنیم و رنگ عوض کردن شیرینی های خوشمزه ی در حال پخت رو ببینیم.
چون شیرینیهای خونگی مادرم خیلی طرفدار داشت، مصرف شیرینی عید ما چندین برابر بقیه خونواده هایی بود که شیرینی بازاری می خریدند. حتی بعضی از فامیلای نزدیک که برای عید دیدنی میومدند، موقع رفتن یه مقداری از شیرینیهامونو با خودشون می بردند. به همین خاطر، شیرینی پختن مادر، بیش از یک هفته طول می کشید و تو تموم دَگ و دوجههای خونه، شیرینی انبار می شد. (سلطان احتکار شیرینی: مادر)
آخر اسفند که میومد، دیگه کارهای مادر تموم بودند و فقط میموند درست کردن ماهی پلوی شب عید. تدارک آتیش چهارشنبه سوری با پسر خونه و چیدن سفره هفت سین هم همیشه بر عهده ما دخترهای خونه بود.
خوشی و شادی قلبم از یادآوری این خاطرات تقدیم به مادر هنرمندم بانو میرزکی
ننه جانم سرت سلامت، جانت ساق و لبخندت پاینده
به قلم: سیده مریم قادری، اهل روستایِ اورازان
طالقانی درجی و کانال طالقانیها
آی طالُقانی قُربان، اون قِدیمانی قُربان نَنه جانی تِـنوری، پِنـجه کَشـانی قُربان
وقتی بُهار میگِردی، گَشتُ و گُذار میگِردی یارُمی همراه بِشین، صَحرا سَرانی قُربان
سَرسَبز گندم زیمینان، گُل همه جا فُراوان سـبـزیِ صَـحرایـی و آلالَـکانی قُربان
باران میبارُست شُرشُر، از صبح تا بعد از ظُهر غُرغُر رَعد و برق و رِنگین کَمانی قُربان
صفایی داشت تابُستان، بشین سمتِ طالقان اون بار و بِندیلان و زَک و زیلانی قُربان
گاراژ عظیمی و آن خَنجَریی اتوبوس طالقانی جادهایی آن کورِ گَردانی قُربان
سلام صلواتی همراه، میرسیم تا رَجی سر صلوات و ذکر و تسبیحِ پاکِ دُلانی قُربان
با هم میشیَن زیارت، دسته دسته جوانان پای پیاده بِشین تا بادامُستانی قُربان
میرزا حیاطی داری سُرخ توتان و جوزان حوّا نَنَاکی باغی شیلانوکانی قُربان
چَم چَم گُلی میکُردیم شاید باران بُباره چَم چَم گُلییی وازی و بُلغور پُلانی قُربان
آواره باد که میزی، فصل پـَییز میامَه هرکی یک جا دَر میشه مُسافُرانی قُربان
به انتظار میماندُن که تابُستان بیایه دوباره همراهی با جانِ رفیقانی قُربان
مدرسه وا میگِردی وَچان میشین مَدرسه آقای مُدیری دَستی تَرکه چُوانی قُربان
کوشتهای سَر میربیتُن، قُورمه و چزک میکُردُن یَخنی و آبگوشتک و قُورمه گُلانی قُربان
زُمُستان که میگِردی، وَرف میامه تا زانو ناچولوکان دِ اوزان یَخ لولهآنی قُربان
کُرسی به پا می کُردُن، تمامِ اهل روستا اون تِنوری گرما و کُرسی پایانی قُربان
وقتی که عید میامه، چو مُزه داشت طالُقان عیدی و عید دیدنی، نوروز خوانانی قُربان
مینی همرا بُخوان تو، قِدیم طالقانی قُربان نَنه جانی کله و تَشِ دودانی قُربان
شعر از: بانو اشرف حکیم الهی
عکس گل از: بانو فریبا سوداگری
یکی بَ... یکی نبَه...
در اصل، غیرِ اون جانِ خدا هیشکی نـَبَه
قصههای ظهر جمعه رادیو یادتان میا؟
تازه ایزار ناهار جمع گردی بَ
و یالان یه پهلو و گَتتَران لَب میگِردییَن که گوینده با آن صدای جادویی میگوت:
قصهیِ.... ظُهرِ.... جُمعِه!
ایسه دُواره پخش «قصههای ظهر جمعه» از رادیو شرو میبو
یالانی دَستِ هایرین و از این دنیای مجاز هفت رنگی کو شُش تا رِنگُش دوروئه، یه ساعتی نجاتشان هادییِین
هَمراکی بِنیشین پایِ قصهها...
هامون قصههایی که ننه جان تَهُش میگوت:
اُوسُنَک راست... کِنگَرَک ماست... مَجمِع حلواست...
➰➰
➰
به بهانه پخش مجدد نوستالژی ظهر جمعه هامان
جمعه ساعت 13 رادیو ایران
عکس از خانم مهسا
کرسییِی تَش، بَل میزی و پاییزی گرمی دیه جاش کوهستانی میان نبَ ، آلبالوآن از ماتم عاشقانهی پاییز، خون بُرمه میکُوردُن و تبریزی دار از سرما زرد و زال گِردی بَ ، اما اینان چیزی نبَ که بُتانَه کوهستانی مردمَ پا دِ دراُورَه.
اون روزی نماشدیر، میشاست زمزمههایی بشنوست. جوانانی جمع، کوه و کمر و پیش بومانی سر، شاید دی دَرجی ریز ریز میخندی! آخه تنها ناظر این خروشِ احساسِ عاشقانه که اون روزان حیا حاکمیت میکورد او بَ ! شال، دریجه دِ جیر میشَه و میفهماند که حَلا عشق و محبت مردمی دلی میان درَه.
اُسا بزرگ امیری باخوندنه شروع کوردی بَ :
«امیر بگوته می کار چه زار ببیه، می پوستینه کُلا خردهی شال ببیه»
زراَنگیسی سنجاق سینه، مسی اَفتابهی میان دِ دراومه و دلشی میان غم جا کورد، چه فال خوش یمنی !!!
امیری خوان از نو بَگوت:
«تیر ماه بگوته می سینزه چره سنگینه هر کی آب ویگیته خوشته ماری اولینه
انگشتر نقره فیروزه اونی نگینه بهشته قربون ببُم، چه جای نازنینه»
ماه فرنگی فیروزه انگشتر افتابه دِ دراُومه، خجیر بَ ، بترکیه سیبی خُجیری!
اون شِو صدای شادی کوهی میان دَپیت، صدای دق الباب همسایه کاسه آن، خاطرات پخش گردی
ترش گُرچ و ترش ماست، تا اینکه تابستان کسی رِ گرمی نکنه. مردمی دهن چَره عزیز و نگار و زرانگیس و امیری مثل آیهی ربانی گردی بَ .
تیرماسیزده یادگاری از ایرانیانی که سرخوشی شان گوشِ فلکِ کَر کوردی بَ مُبارُک.
توضیحات:
در این متن از یک جشن و چند رسم قدیمی نامبرده شده که با کلیک کردن روی هر کدام، میتوانید درباره آن، بیشتر بخوانید.
تیرماسیزده: جشنی باستانی که در آبان ماه برگزار میشود. بیشتر بخوانید کلیک
درجی سران: انداختن شال از دریچه سقف به داخل خانه و ... بیشتر بخوانید کلیک
فال امیری: فال با دوبیتی و کوزه. بیشتر بخوانید کلیک
همسایه کاسه: رسمی که در آن، همسایهها برای همدیگر غذا و خوراکی میبرند. بیشتر بخوانید کلیک
متن از آقای محراب عارفی
هر چه زمان میگذرد، حکمت برخی کارهای قدیمیها بیشتر مشخص میشود. یکی از این اعمال حکیمانه گذشتگان ما، استفاده از گهواره (به قول طالقانیان گاهره یا گَهره) و نَنو برای نوزادان است. وسیلهای که با مزایای بیشمار خود، خدمت فراوانی به خانواده میکرد. مزایایی نظیر استفاده راحت، عدم نیاز به پوشک و خواب آرام نوزاد.
این روزها گاهرههای قدیمی جای خود را به نینی خواب و نینی لایلای دادهاند. اما عملکرد گهواره بومی ایران با نینی لایلای (کَری یِر) تفاوتی مهم دارد.
در گهوارههای بومی، نوزادی که روی گهواره خوابیده است، حرکت راست به چپ دارد که باعث آرامش وی میگردد. درست همانند حرکت نوزاد در آغوش مادر.
ولی در نینی لایلای، نوزاد را به سمت بالا و پایین حرکت میدهند که موجب صدمات مغزی و نخاعی خواهد شد. همچنین کودک با نشستن در آنها بهگونهای قرار میگیرد که سر معده زاویهدار خواهد شد، که این امر از جمله علت رفلاکس شیرخواران است.
منبع: کانال دکتر روازاده
تهیه شده در: گروه_تولید_محتوای_درجی
عکس از: مهدی ویسانیان
نور با دستان گرم مهربانی به سفره هاتان
یه چیزانی دَرَه کو اونی حسرُت، همیشُک باقی میمانَه
مُثلَ حسرُتَ یکبار دیگه ماچ کوردونَ ننه ای دستان
تا درون قدروشانه بُدانیم، خیلی زود دیر میبو...'
متن طالقانی از کانال اصیل طالقانیان
عکس از بانو ماریا راد
از زیباترین پدیدههای شنیداریِ طبیعت طالقان، بانگ شباهنگ یا همان مرغ حق است.
پرندهای که سکوت خلسهآور شبهای پر ستاره را با نوای محزون خود، به ماورا میکشاند.
حق حق خواندنِ مرغِ حق، افسانهای در دل خود دارد.
داستان این پرنده و حکمت آوازش را در قصهای که یادگار نَنجان، مادربزرگی حکیمه از دیار طالقان است، تقدیمتان میکنیم.
#مرغ_حق #شباهنگ
#بودبودک #هدهد #شانه_بسر #مرغ_سلیمان
قصه مرغ حق و بودبودَک
این دوتا حیوانک، ناتنی خوآر بین. یعنی پیرشان یکی به، ننه آنشان فرخ داشتن.
گت ترین خوآر، مرغ حق به که ننش بمرد، پیرش یه زن دیگه بیت که بهد بودبودکه بزاست.
این نامادری هرچی بلا به، اون دتری سر درمیورد. خانه ای کاران همش اونی دوش دبه: غذا بپتن و خانه ای بشور و مشور و جارو پارو کردن و چشمه ای سر د او بیوردن و مک و مال برسین و ورف بامرو کردن و همسایه آنی خانه خبر ببردن و بیوردن و دوخت و دوج وخلاصه هرچی کاره خیال کنی اونی دوش دبه. تازه روزی دسه کم یه دفه چو و کلاب باخوردن دی سهمیش به.
ویشتر این چو باخوردن دی بهانه ش اون کوچیک دترکی دس دبه که بهدان ((بودبودک)) گردی.
یه دودورغه لوس برمجن ویرو وچه که دم و دیقه میامه ننشی پهلو و دورو میگوت: این چغر چو دترک (بهدانی مرغ حق) منه بزی، فاش بدا.
اون ماک فیل زنک دی دترکه چویی بیخ میت. دم و دیقه دی باباشی ور دترکی شکایته می کرد: کار نمینه! وازی گوشه! کوچیک دترکه میزنه! اصلا ویرو و ننه شی شارین لجبازه ...!
این دیگه هر روز و هر شویی داستان به. یه شو، بی مار دترک وختی که میخواس برمه ای همرا باخوسه، خیلی کچیک دلکش بیتی به، لاحافی بیخ هق هق کنان بگوت:
ننج جان تو که می خواسی بشی خوب منه خودتی همرا ومیتی می بردی.
خو که دبه ننه شه بدی دس دیم بشورد تر تمیز - یه لباس سفید دی مثه ورف تنش اما غصه دار - مهلوم به تازه اشکان شه پاک کردیه بیامه بگوت: الهی تیی قد و بالای قربان چبه اندی برمه مینی؟ منی جیگر تیی به کبابه!
دترک بگوت: ننج جان این کولی زنک خیلی منه عذاب هامیدی . دم و دیقه منه چو ای بیخ دمینگنه. اون مردال دترک دی یه ریز ننه شی پهلو منی دس د شکایت مینه - اون دی منه می زنه.
ننه ش بگوت: الهی تیی قشنگه چشمانی قربان اندی برمه نکن . هروخت تیی برمه آنه مینم دلم تش میره. چبه باباتی به این حرفانه نمی گو ای؟
دترک بگوت: می گو ام . امبا تا پیرم می خوا حرف بزنه اون زنک شوله شیون راه دمینگنه و می گوئه:
این دی منی دسه مزده؟ درم عمرمه تیی دتر به حرام مینم - تازه یه چیزی بدهکارم؟!
بهدش که پیرم میشوئه کارشی دمال منه چو ای بیخ دمینگنه - چبه اوی چغلی ره بابامی پیش کردیمه. اصلا ننج جان چبه منه خودتی همرا نبردی؟
ننه ش بگوت: الهی تیی بسوته دل و جانی قربان گردم، این کار منی دس دنی. من نمیتانم خدای ور فضولی کنم. امبا تو خودت می تانی خدا د بخوای تیی داد برسه و حقته هایره .
ازون به بهد دترک همش خدا د میخواس به دادش برسه.
یه روز که خیلی ناحق چو باخوردی به بسوته دلشه خدای پیش درنگت و بگوت:
خداجان، فخط اون جوعر بنشتی ای این همه ناحقه تماشا مینی؟ آخه یه بی ماره وچه تیی پیش هیچی حق نداره؟ تو اگه نتانی منی حقه این ماک فیله زنک د هایری، کی هامیره؟ خداجان! تو نمیتانی منی جانه این زنکی دس د راحت کنی؟
همین جورکه برمه می کرد و هی میگوت: پس کو حق - یهنی من هیچ حق ندارم، یهو بال دراورد و پر بکشی بهش داری سر بنشت. (مرغ حق گردی)
روزان ناماری ترس د رو نشان نمیدی ولی شوکیان داری سر مینشینه و تا صب ناله مینه: حق، حق!
امبا اون کوچیکه انتر دترک، وختی بدی گت ترین خوآرخانه د بهشه، دیگه خانه ی همه کاره گردی. ننه ش دی هر جا مینشت میگوت: اصلند - خداه تو دور کن، مهلوم نبه اون دترک چه عزازیلی به. من خیال مینم جن و منی همرا رفت و راه داشت. یه روز نمی دانم چه جوری غیبش بزه و خانه د درشه و دیگه هیچ وخت کسی اونه ندی.
امبا خدا عدلی سری جا بنشتیه. دنیای کار بی حساب کتاب که نی.
کچیک دترک خیلی ننه شی به ناز میکرد. صبان که خو د پامیسا، ننه ش دس دیمشه می شورد، قلی ناهارشه هامیدا. گیسانشه شانه میزه. یه دسه موآنشه گلم درس می کرد، امبا یه روز کوچیک دترک همین جور که بنشتی به دبه گته خوآرشی فکره می کرد، بگوت:
خداجان من دی خیلی بیخودی بهانه میکردم و اونه چو ای بیخ دمینگتم. اگه منی تخصیر به همین دنیا گوشانمه بکش - دیگه اون دنیا طاقت ندارم.
همون وخت یهو بال دراورد و خانه د درشه. اون موآنش دی گلم به - الان کله شی سر پیدایه. ازون وخت تاحال هرجا مینشینه، میگوئه: ای خدا خدا، من خدا گیرم...
حلا حکمت آواز این دو پرنده ر درک مینیم.
این دی قصه ما
راوی اصلی ننه جانم
✍نوشته: آقای علی لطفی، از روستای نِویز طالقان
سریالِ خانه سبز یادتانه؟
یه علی کیچیک دَبه اوُل پییَر نُداشت
بعد خودشی آقا پیدا گِردی اما او رِ هانُدان بَبُره خارُج
چَن وَخت بَهد، یالُک خودُش دَس به کار گِردی و خودشی بَ پییَر جور کُرد
حَلا به اینانُش کاری نُداریم... یه چیزی در این قضیه دَره که مُن خودُم به تنهایی! کَشف کُردیَم
نکته اینجه یه که علی کیچیکی پییَران... هر دوتا شان یه خُصلتِ مشترک داشتُن.
- چی؟ خوشتیپ بییَن؟
- اون که البت... اما مینی منظور اُصالتشان بَ که هر دو پییَر، مایی همشهری و طالُقانی یَن!
تا اُکتُشافِ بَهدی خدا نگهدارتان
با آرزوی سلامتی و موفقیت برای هنرمندان خوبِ طالقانی
آقایان اسماعیل محرابی (روستای امیرنان) و فرخ نعمتی (روستای خچیره)