درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طالقانی» ثبت شده است

یُورد یا بَراگاه

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۶ ب.ظ

📌 اصطلاحات طالقانی
       یورد

یُورد یا بَراگاه: یه مکانی هَسته که با سنگ بُسات میبُو عموماً به شکل نعل دی هَسته.
 
ویشترَ سنگان دی لانه هستَه. تقریباً یه متر این سنگانَ دِمی چینُن که گوسفند و بز نُتانُن فُرار کُنن. این یوُردی پیش چند تا سنگ صندلی مانند دُرُس می نُن، مینیشُن، مالانَ می دوشن.


🍃🌸 با سپاس از جناب آقای فلاحی 🌸🍃
          تهیه شده در گروه طالقانی درجی




همانگونه که در متن طالقانی آمده، یورد یا براگاه، یک دیواره کوتاه، عموماً نیم دایره نعلی شکل است که با سنگ ساخته شده و گله گوسفند و بز را داخل آن می کنند. در دهانه آن، چوپانان و شیردوشان می نشینند و یک به یک این گوسفندها را می دوشند.

یورد برای این است که تمامی گوسفندان دوشیده شوند و حتی یکی از آنها، نتواند فرار کند و جا بماند.

مال دوشی در پناه یک یورد قدیمی در تَنبورنو - اورازان
عکس مربوط است به دهه 60 و ارسالی از سید انبیاء میرصادقی
با سپاس از کانون فرهنگی اورازان



این عکسی سر، زوم کنین، یه نیمچه یوردمینین
عکس: پراچان، خاکّین. ارسالی از سیدمصطفی افتخاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۳:۲۶
درجی طالقانی

باز بوی مهر و مدرسه...

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۴ ق.ظ


بشین مدرسه... در پناه حق

آغاز سال تحصیلی جدید بر همه نوگلان عرصه علم و ادب، دانش آموزان، دانشجویان، اساتید و فرهنگیان پر از خیر و گرامی باد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۶ ، ۱۰:۵۴
درجی طالقانی

استفاده مجدد و بهینه

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۱ ق.ظ

استفاده ی مجدد از قوطی و سایر وسایل از این دست در طالقان:

 

طالقانیان مردمی خوش فکر، طبیعت دوست و قناعت پیشه هستند. سعی می کنند که از نعمتها و هر آنچه در زندگی به دست می آورند، به بهترین شکل استفاده کنند. آن جوری که هم رضایت خداوند تأمین شود و هم طبیعت و دیگر مردمان، صدمه نبینند و هم در عین نداشتن اسراف، از زندگی خود بیشترین لذت و بهره را کسب کنند.

 

در این میان، قدیمی ترها، روشهای جالبی برای استفاده مجدد از بعضی وسایلی که امروزه، فقط یک بار مصرف شده و به سرعت به عنوان زباله، دور ریخته می شود، داشتند. فکر کنید در روز، شما چه مقدار، بطری، شیشه یا قوطی، دور می ریزید؟

آیا به ضرری که این حجم دور ریزها، به طبیعت، صنعت و اقتصاد مملکت می زند، فکر کردید؟

در حالیکه از خیلی از این وسایل، می شود مجدداً استفاده بهینه کرد.

 

در این میان، ذکر چند نکته ضروری است:

اول اینکه سعی کنیم خودمان کمتر از قوطی و بطری پلاستیکی استفاده کنیم. به جاش، استفاده از شیشه خوبتر است. مثلاً الان که فصل آب لیمو و آب غوره و سرکه و آب زرشک و ترشی و مربا هست، بهجای بطری پلاستیکی، شیشه و بانکه بگیریم که هم میشه از اونها، چندباره استفاده کرد و هم ضرری به محیط زیست نداره و هم برای سلامتی خطرناک نیست.

برخلاف پلاستیک که گفته میشه اصلاً نباید در داخل اونها، مواد غذایی و خصوصاً اسیدی و ترش، رو برای مدت طولانی نگهداری کرد.

 

دوم اینکه برخی از بسته بندیهای مواد غذایی که روزانه از آنها استفاده می کنیم، قابل استفاده مجدد هست. مثلاً قوطی فلزی چای، سوهان، بیسکوئیت و نظائر آن.

مادر من وقتی سوهانِ خوشمزه داخل قوطی رو می خورد، اونو تمیز می شست و قرقره های خیاطی، دکمه ها، زیپها و وسائل خرازی و خیاطیشو داخلشون می چید.

یا از قوطی کمپوت آناناس که درپوش پلاستیکی داره، برای جای اسفند و گلپر استفاده می کرد.

 

شیشه های سس و مربا رو هم میشه بعد از تمام شدن، نگه داشت و با پارچه، تور، روبان و بافتنی تزئینش کرد و برای جای ادویه، جای قند و چایی، جای حبوبات، نگهداری خشکبار و ...دوباره استفاده کرد. ست ظروفی که در خونه هیچکس دیگه پیدا نشه و چشم همه رو از دین ذوق و سلیقه صاحبخونه به تحسین وادار کنه.

 

جالبه بدونید که طالقانیان در قدیم، از قوطی های سَم، به عنوان چای ساز! استفاده می کردند. به این صورت که قوطی ها را چند بار شسته و بعد برای جوش آوردن آب روی اجاق هیزمی (کَله) در کوه و دشت، از آن استفاده می کردند. شکل استوانه ای این قوطیها باعث میشد که به راحتی داخل کوله و دوش توبره جا بگیره و حمل و نقل و استفاده ازش آسون باشه.

 

قدیما یادمه حتی مقوا و جعبه های شیرینی و شکلات و نظائر اون رو هم دور نمی ریختند و برای درست کردن کاردستی بچه ها و خیلی کارهای دیگه، ازشون استفاده می شد.

این جعبه ها رو اگر داخلشون تمیزه، با یک برگ کاغذ کادو و چند وسیله ساده مثل گلهای کوچک و روبان، میشه تبدیل کرد به جعبه های شیک کادویی.

همه اینها، بستگی به سلیقه و خوش فکری صاحبخونه داره که من مطمئنم عین اجداد طالقانیمون، این ژن خوش فکری درون همگی ما موجود است.

 

تهیه کنندگان:

سیده مریم قادری #اورازان  و فرشید فلاحی #کولج



دریافت فایل صوتی با صدای فرشید فلاحی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۶ ، ۱۰:۳۱
درجی طالقانی

دفاع مقدس از زبان یک نوجوان امروزی

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۵ ق.ظ

آخرین روز شهریور بَه.

تابستان تمام گرسته بَه و وَچان دی همه دَبن آماده میگرستن تا فردا صبح بشون مدرسه. اون موقان تلگرام و اینترنت و این چیزان دَنبه. یه خوردا رادیو یا سیاه سیفید تلوزون بَه که مردم اونانی میان میفهمستن دنیا چی میگذره.

اوضاع آرام بَه تا اینکه همان‌ روز، رادیو و تِلوزونی میان بوگوتن که صدامِ گور به گور، بیامی ایرانه بمب بِزیه. همه ای دل یهو جیر کَت. وَچان دی خیلی بترسین.

همان روزی فردا، جوانان گروه گروه میشن مرزانی سر تا با صدامی سربازان بجنگن.

چه رشید جوانانی که جنگی میان پرپر گرستن‌ و نیَشتان دشمن یه وجه از ایرانی خاکه بیگیره.


امروز سی و هفت سال اون بد روزان دِ میگذره و هنوز دی هممان شهیدانی مدیونیم.


◻️هفته دفاع مقدس گرامی باد◻️

✍️نیلوفرسادات سیدعلیخانی، سنگبُن



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۹:۱۵
درجی طالقانی

شعر پاییز

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ق.ظ
دلنوشته ای موزون،
شعری سراسر احساس
از آقای مسلم گرشاسبی از روستای کَش، تقدیمتان


دلُم تِنگ بِبیه آن شو و روزان...         مینی گوش د میگیت، پاکاری جوزان

 میگوت: یِتیم بماند جوزان نَرسی        چِبه کال چَر می نی این حیوانکان

 دلم تنگه برای شیرپَتی بو                برای نان و خامه در لب جو

 برای نصفه شویی اویی نوبت            برای تشی میان سیب بورپَت

 برای وَرفی روزان پشت بومان          برای ناچولوک در روز باران

 برای ساز نقاره در عروسی               برای عیدِ روزانی روبوسی

 برای اوسُنَک در کرسی یی بُن         چپروازی باد در روز خرمن

 دلُم تنگه بشوم من مالی پِی سَر        برای بوی زور و خری عَرعَر

 دلُم تنگه، چشم اشکه، گَلُم بغض      مینی دردی دله امشویی کاغُذ

 دَره پاییز میا ای طالقانی                 فصل عاشق دلان، فصل جوانی

 پاییزِ طالقان غمگین و دلگیر            شیش ماه بگذشت و ایمسال گردی سَر جیر

 کلاه ر چرخ هَدِی دی سال تُمانه      امان از گردش دور و زمانه

 بِنیش فکرانته کن طالقانی               چه حاصل داری تو اندر جوانی

 خُجالت کَش، نُکُن پولانه سَرسَر       میشی خاکانی بُن، تو دستِ آخر

 وطن تنها هانای، ننه آقاجان           بیامی شهریان، تنگی سولاخان

 دلت آمد دهی را دست بگیری          قبول کردی غریبه زن بگیری

 نِیاه کن ننه جان چشمش به راهه      آقاجان منتظر هسته، گناهه

 پایُست غیرت بگیر، بوشو طالقان       نیَل تنها آقاجان و ننه جان

 اگر دنیا دنین دست زمانه                 بوشو سو کن چراغ خانه شانه

 گل و خرما هَگیر هر شوی جمعه       مزاری سر بشو با چشم بُرمه

 بزن بر خاکشان ماچ بینهایت            که تا بوسند مزارت وَچه هایت

 

فایل صوتی با صدای شاعر تقدیمتان            دریافت کنید

منتشر شده در آوای کش و کانال طالقانیها


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۴۸
درجی طالقانی

داستان باران سیزده - قسمت سوم

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۴ ق.ظ

عیدِ آن سال، یه لشکر میهمان داشتیم... با یه عالم کار از چند روز قبلتر...
اسفندماهش دی پرکار ترین روزهامان بَ.

گتین خوآرومی عقدکنانی واستان، بذار وَردار و برو بیا داشتیم.
آنقدر که میان گُلکار و خانه تکانی و تدارک سور و سات عید، خرید عقدکنان و بساط جشن عقد دی اضافه گردی بَ.

یک بار دی وسط آن گِل و شُل و وَرف و بوران، آقام و ننه و خوآرجان، تا شهر بشی بیَن خریدی واستان. آنجه یک ناهار دی میهمان پوران خانومشان بیَن و حکماً اوشانه برای عقد دعوت کورده و وعده بیگیته بیَن.

مینی دل اما... چُشم انتظاری دیه ای داشت..

ظهرِ یک روز بمانده تا عقدکنان، ننه فرمان هادا: سفره بنگنین!  
چندتا از جوانان فامیل، قُزان آبگوشتی که ننه از صبح علی الطلوع بار کوردی بَ ر تشی سر دِ جیر اوردون. هرچی مسی، روحی و گلی کاسه داشتیم، قطار بچی بیَن مجمعانی میان و عمزُن و ننه جانم، اونانی میانه از اوگوشت پر میکُردُن...

__ مُرواریجان.. قشنگه دُترکم.. نِینُم اینجور دمغ باشی باباجان...

آقاجانُم بَ که مُنه دیماگیت و کله مه ماچ کُرد...

به خیالش، از بابت عروسی خوآرُم اینطور یه گوشاک کِز کُرده بیَم... اما دمغی، کم حرفی و گوشه گیریهای این چند وقت اخیر مُن، دلیل دیه ای داشت که اوشان نمیدانستُن.

هرچقد خوآرُم خوشحال بَ و پراگیتی بَ،  مُن اغلب بوک کُرده بیَم و کم حرف... فقط در حد لزوم گپی و حرکتی مُن د سر میزی...
نمیدانُم چیب دلُم میخواست فقط یه گوشاک بنیشُم و به «او» فکر کُنُم...
امبا مگه میَشتُن...
هِی چپ و راست صدات میکُردُن و تو دِ کار میکشیَن..
بالاخره تنها  خوآر بیَم و عروسی کار داشتیم!


با گُر گُر ماشینی که از سر ده تا مایی خانه که وسطای آبادی بَ به گوش میامه، جام دِ راست گردیَم...
تندی بیامیَم ایوانی سر و در آن همهمه مرداکانی که گوشت و نخودانه با گوشت کوب میتُکوندُن و زناکانی که بادیه های پُره سفره ای سر میوردُن، مُن فقط گوش اُستا بیَم تا آن صدایی که مینی دلخواه بَ، مینی جان و دله بلرزانه...


__ یاالله یاالله... آقا مبارکا باشه...
حاج مرتضی دلا مه و پشت سرش پوران خانوم جان و بعد ماه منیر و پری گل.

ننه بدو بش پیشواز و ماچ و روبوسی و آقام دی همینطور کو پیجارانشی پی میگردی، منه بگوت: چُبه خشکت بزیه دتر؟ بدون بیا رفیقانت بیامین!

چند لحظه بعد... همانطور کو صحنه پیشواز از میهمانانه یه چیکه اشک، مینی چُشمی پیش تار میکُرد، یگ بغل گل از در بیامه حیاطی میان و پشت بندش، اویی که این همه ماه چُشم انتظارش بیَم، با یه گردن دولا و قامتی خم کورد، دلامه...
آخه میدانی، حیاطمانی دروازه به اندازه اویی قد و رعنایی نبه...

درجا زانوانم سست گردی و تکیه بزیم به نرده هان ایوان...

ننه داد بزی: مُرواری!   چی مینی آنجه؟   بیو بِین عزیزه میهمانانمان برسیَن...

با صدای ننه، سرشه بلند کُرد و باز چوشمان سیاهش اسیر نگاهی شرمو گردی...

دی تأخیر جایز نبه...
تا پایین پلکانه بی دمپایی و پیجار، جیرامیَم و آنی در آغوش پوران خانوم جان و دترکانش جا گیتُم...

                          ***
سیزده به در بیامی و دُواره لشکر آدُم از سر و کولِ مایی خانه جوعَر میشه آنقدر که خانمان جا نوداشت پا بنگنی و راه بشی.

امبا مُن دیه لنگانُم زیمینی سر نَبَه.. ابرانی میان سِیر میکُردُم...
همان ابرَکان سیاهی که یه روزی آسمانِ طالقانه پُر کُرد و بعد، شُرشُر باریدنشان بیگیت تا آقاجانِ میهمان نواز و مردم دارُم، شهری آدومانی که بیامی بیَن تفریح، با خودُوش بیوره خانه مان و ما با اوشان آشنا گردیم..

آشنایی و دوستی و رفت و آمد... تا دل از کف بشیَن و قوم و خویش گردیَن....

به انگوشترِ پر نگینی که دستمی میان دَره نگاه مینُم...
همان کو فردایِ عقد آبجیم، پوران خانوم جان، با اجازه آقا ننه ام دستم کُورد و بگوت: یک دوسالی هست که میخواییم بیاییم مُروارید جانو نشون کنیم برای عباس، ولی منتظر بودیم دختر بزرگتون اول عروسی کنه.

نُگام از نگینانی که درخشش مینه، میرسه به چوشمان سیاهی که روبروم دَره و با یه حالِ خوشی تماشام مینه...

 سرخه دیمانُم سرختر میبو...

لبخندی میزنُم و عباس تُنگ دوغه هامدیه دستم و میگو: مادرجون گفتند یکم توش پوتینه! بریز...

لبخندم، گت تر میگرده و جواب هامیدیم: پوتینه نه... پوتینُک... همان پونه شما عزیزجان!!!

 آهان.. همونی که شما میگی عزیزجان!

همان موقع آسُمان گُرُمپی صدا مینه و بعد دیندیرَکِ خوشِ واران، شیروانی سر، ضرباهنگ میره...

سرمه جوعَر میوروم و دلمی میان میگُم: خداجان... چه خوبه که سیزده به دران واران میا...
چه خوبه که آقاجانُم همیشاک میهمان میوره خانه مان...
چه خوبه که عزیزجانمه به مُن هادای تا دی همه سیزده به دران ما دوتاکی کنار هم باشیم...

بعد دی، تازه واشان باغمانی صدا ر میشنوعوم که یک صدا میگن:  آها والا... ما دی از دست تی یی سبزه گره بزینها خلاص گردی ییم... 😂😂😂


🔙  غرض از نوشتن این داستان، یاد کردن از پدری است زلال و بی ریا چون آسمان که باران مهربانیهایش را بیدریغ بر دوست و آشنا و خودی و غریبه می باراند..

روحت شاد آبا جان سیدصدرالدین میرزکی 🌷🌷🌷

🔚 پایان
      شاد و پر خیر، چون باران باشید 🔺

به قلم: سیده مریم قادری #اورازان

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۲۴
درجی طالقانی

داستان باران سیزده - قسمت دوم

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ق.ظ

از آن به بعد، دوستی میان ما و این تهرانی میهمانان پایه گذاری و رفت و آمدها شروع گردی...

هرچند ویشتر اوشان مایی خانه میامیَن و ما شاید دو سه سالی یه بار، حتی کمتر، اگه گذارمان به تهران میرسی، اوشانی خدمت میرسی یِیم...

مُن البت هیچ اوشانی خانه نشی بیَم. درست تر بگوئم، از زمان آشُنایی که مُن نُه سالُم بَ تا هفت سال بعدش.

اولین بار شانزده سالُم بَ که بشیَم خانه شان.
برارم دانشگاه افسری قبول گردی بَ و ننه آقام اوییب، پی یه اتاق اجاره ای بیَن که از قضا پوران خانومشان، دو تا اتاق خالی داشتُن و همانه ر برارمیب اجاره کُردیم.
بعد دی مُن، تابستان، یک ماه بیامیَم برارمی وَر.

خانه شان، خیابان شاپور بَ.

تا اونجه دبیَم پوران خانوم نمیَشت آشپزی کُنُم و تمام آن یک ماه، با ماه منیر و پری گل (پوران خانومی دُتران) به وازی و خوشی و خرید و گشت و گذار و گپ و گفت بگذشت.

یک دو باری دی بشی ییم امامزاده سیدنصرالدین، که الحق زیارتش جانه صفا هامیدا.

خوبیش این بَ که بعدِ زیارت، میشی یِیم خرید و بازار بزرگی حجره هانه تا قِرانِ آخر جیفمان خالی میکوردیم و آخر سر دی، در غذاخانه مُسلم، با باقالی پلو یا کُباب، اُشکُممانه از عزا در میوردیم.

اما میمَل غروب دمانمان، معجون فروشی شاپور نزدیک خانشان بَ..

یادوش بخیر...
چه روزان خوشی داشتیمَ...

آن یگ ماهی که مُن تهران دبیَم، اصلاً عباس، گتین پسر پوران خانومشانه نِیدیَم.
بگوتن با گته آبا و گته ننه بشیَه زیارت مشهد و پوران خانوم هی دعا دعا میکُرد تا مُن اونجه درُم، عباس دی وَگرده.
اما مشهد، به عباس خوش بگذشتی بَ و تا مُن اونجه دبیَم، او دی تهران نیامه.

بالاخره آخرین روزهای شهریور ماه بَرسی و مُن دی می بایست راهی طالقان میگردیَم.

دلُم میخواست ویشتر بمانُم..
آن یک ماه، خوشترین روزهایی بَ که تا آن زمان تجربه کورده بیَم.

الحق خانواده ی میزبان، در مهربانی و پذیرایی و صفا و صمیمیت، هیچ از ما طالقانیان کم نوداشتُن.

مُن دی با دُترکانشان، عَیاق گردی بیَم و اگرچه دلتنگِ ننه آقام و طالقان بیَم اما اوشان دِ جدا گردین دی منیب سخت بَ.


دمِ رفتن، ماه منیر اسفند دود بیارد...
 بِرارم، سنگینه چمدانانمه که دِراغوز میانُشان لباسها و کفشها و پارچه هایی که از تهران بخری بیَم دَبَه ر سگ کَش میکُرد
و یه کاسه گِلی کبودِ رنگ، با چندتا گل محمدی میانُش، پری گلی دستی میان دَبه.

پوران خانوم دی درحالیکه چادر نمازشه سر کُردی بَ، قرآن بیورد و منه از بیخ آن رد کُرد...

تا پری گل بیامه که کاسه ای اُو ر مینی پِی سر دپاشه، در وا گِردی و یه جوانک رعنا و خوش قد و بالا، چارچوب دِری میان، نمایان گِردی.

اولین نُگاهش، مینی چُشمانی میان گیر کُرد...
از قضا مُن یه کیشکه خنده لبانمی سر دَبَه که آن دی همزمان، مینی تُوکی سر، خُشک گردی!

میان این گیجی و دنیایی که دَوّار مُنی کله ای دور میچرخی، ماه منیر هوار کُرد: داددداششش   خوش اومدی...

و پوران خانوم در حالیکه نگاهش به مُن لبخند میزه، جوانکه بغل گیت و بگوت: بالاخره اومدی، مشهدی عباسم، زیارتا قبول مادر...

عباس، یه قشنگه خنده کُرد و بگوت: اما مثل اینکه بی موقع اومدم... فکر نمی کنم این اسفند و گل محمدی، واسه پیشواز من باشه...

پری گل، زیر زیرکی بخندی و بگوت: برای بدرقه مُروارید جانه... یک ماه اینجا بود، ولی تو که نبودی!   الانم داره برمیگرده طالقان..

عباسی چُشمان ریز گردی و بعد آرام بگوت: چرا اینقدر زود؟! نکنه پا قدم ما سنگین بوده!

مِن مِن کنان بگوتم: نه... داداشم ماشین گرفته.. دی باس برگردیم، هفته دیگه مدرسه مان وا میشه!

پوران خانوم گلایه وار گفت: هی بهتون میگم زودتر بیایین.. گوش نمیدین که... حالا مروارید جان یه دقیقه بشین ببینیم این پسر واسه مون سوغاتی چی آورده؟

همان موقع برارُم کلافه حیاطی میان دِ صدا کُرد: مُرواری... بدو بیا دیرمان گردی... پوران خانوم کلیدِ اُتاقمو گذاشتم زیر جاکفشی. بیزحمت گلدونامو آب بدید، منم سه چهار روزه بر میگردم... عباس جان، دخترخانوما خدانگهدار. از طرف منم از حاج مرتضی خداحافظی کنید.

و با یه دلی که میانِ دگ دوجه آن، نقش چُشمان سیاهی لانه کوردی بَ وگردیَم طالقان...


🔻ان شاء الله ادامه دارد 🔜


به قلم: سیده مریم قادری #اورازان

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۲۰
درجی طالقانی

داستان باران سیزده - قسمت اول

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۱۰ ق.ظ

از وَختی یادُم میا، یک ظهر نَبَه که بتانیم ناهاری بَ یه اُشکُم سیر، غذا باخوریم.
نه اینکه دستمان تنگ باشه یا خدای نکرده، غذا کم بار کنیم.
نه اتفاقاً برعکس،
گِتین خوآرُم همیشاک، دو سه برابر خودمانی اَندا، غذا تدارک میدی، اما اِخلاق آقام خدا بیامُرز اینطور بَ که هر روز که کاری سر دِ ومیگردی خانه، چند نفری میهمان خودشی همراه میورد.

یه روز تُرکه مَردانی که مایی محل، کارگری میکُردُن و ناهاری بَ فقط یه مُشت انگور داشتُن و دو پاره نان و آقا دلش به حالشُان بسوتی بَ...

یه روز مَش مَمَد و دو تا چَقَره یالانُش که هفته ای یه بار میومیَن مایی محل و سیفیده خَرشانی همراه، سِیفی و سبزی میروتُن و میمَل همیشگیشان مایی خانه بَ...

یه روز فَک و فامیلِ همسادُمان که از ولایت غریب میومیَن و زُن همساده راشان نمیدا و اوشانه اخم و تَخم کُوردی بَ...

یه روز راه ماندگانی که جاده ای سَر، ماشین گیرشان نیامی بَ...

یه روز دسفروش دوره گرد...

یه روز مأمور بهداشت و دامپزشکی...

یه روز....

و خیلی روزان دی، خودمانی تَک و تیل که یا حالان والان و مریض بیَن و بیومی بیَن پی دوا درمان، یا عروسی کار و خرید داشتُن، یا بی وَهانه و سرزده میامیَن میهمانی...


هوا روزگار که گرم میگردی، بساط گشت و گذار شهری آدُمان دی، کنار شهرو و کوه کَتلان برپا بَ.
این جمعیت خسته و از شهر بریده، اگرچه تعدادشان به تعداد این روزانی توریستان نَبه، اما شمارشان برای همان موقعان دی چشمگیر بَ.
بعضی روزان که دیه حسابی شُلُغ میگردی و بُنِ دار و درختان، جای سوزن انداختن نمی ماند.

یِگ سال یادُمه سیزده به در بَ.

آقام، یکی دو روز قبلِ سیزده، یه وَره قربانی میکُرد که از گوشتش، کُباب سیزده مان، مهیا میگردی.

آن سال، هوا روزگار مثلِ همه بُهاره روزان، گاه اَفتو میگردی و گاه بیگیت و وارانی.

ننه جانُم وَقتی بِیدی سیاه اَبران، آسمانی میان دَرُن، تندی برارانمه صدا کُرد و بگوت: گوشتانه کباب کنین و بنگنین قابلامه ای میان، میترسم واران بگیره.
براران دی اجابت امر کُردُن.

آن وسطان، و درست نماز ظهری وقت، آسُمان وازیش بیگیت و میان آن همه مردمی گردش و خوشگُذرانی، یگهو شرشر واران بیگیت و مردمی بساطه به هم بِزی.

ظهر بَ و خُجیره کبابِ بو، خانه مانو پُر کُردی بَ که آقام، یاالله یاالله گویان، در دِ درامی و یه لشکر، خیس و خُساله آدُمان، اویی پِی دِ بیَن.


مُن اول اوقات تلخی کُردُم و غرغر کنان و زیر لبی بگوتُم:
ای بابا.. یه سیزده به در دی ما آسایش نُداریم..
آخه آقاجانو بگو این غریبه آدُمان، آن دی یه گَله ر کُجه د پیدا کُردیه و بیوردیه سر سفره ناهار!

آقاجان، انگار مینی اوقات تلی رو نگاهمی میان بُوخواند و بگوت:
ای قربانِ خُجیره دُترکم گَردُم...
آقاجان،،  این بنده خداهان، باغمانی دیفالی بیخ، بساط کُرده بیَن که واران اوشانی بساطه به هم بِزی..
میهمان حبیب خدایه..
اینان دی شهری آدومَن...
یه روز بیامیَن دَر و تپه ای میان، خودشانیب خوش گذرانی کُنُن...
درست نی اخم و تَخم کنی میهمانه دُتر جان.

بعد مینی دیمه، با زِبر و زُمُخته دستانُش که همیشاک اثر کار سخت کشاورزی و دامداری بر جانشان بَ، نوازش و پیشانیمه ماچ کُرد و بگوت:
ایسه یکی از آن قشنگه چارقدانته سر کُن و بشو ننه تی وَر کمک، تا سفره ناهاره بنگنین و خُجیر، میهمان نوازی کنین...

آن روز ما گت ترین سفره هانمانه سر هم کوردیم و هرچه مطبخ و دولابچه و پسینه ای میان داشتیم، از نان و پلو و کباب و ماست و پندیر و کُره و عسل و زیله و جوزِ مغز و چه و چه، سفره ای سر بیوردیم.
میهمانان دی هرچی برای ناهار آماده داشتُن بیوردُن.

یه شاهانه سفره گردی...

آن روز مُن دی برای اولین بار، دُلمه باخُوردُم،
دلمه دستپختِ پوران خانُوم جان...
آن قشنگه و خوش صحبته تهرانی زُن که با دو تا دُتر و یک گتین پسرش، به همراه چند خانواده دیه مهمانمان بیَن...


🔻ان شاء الله ادامه دارد 🔜


به قلم: سیده مریم قادری #اورازان

این داستان در کانال طالقانیها منتشر شده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۱۰
درجی طالقانی

خوب جایی عروس گِردی یِی

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۴۱ ب.ظ


وقتی میخوان به یه تازه عروس بگن که خوب جایی عروس شده و به قول معروف، از داماد و خانواده اش تعریف کنند، اما یه جوری میگن که ....!


فایل صوتی را دانلود کنید و این خاطره شیرین رو با با صدای بانو لیندا مهرانی بشنوید.


دریافت کنید


ویژگی این صوت در اینه که شما با لهجه روستاهای بالا طالقان آشنا می شید که تفاوت چشمگیری با لهجه دیگر روستاهای طالقان داره و یه جورایی شبیه لهجه های شمالی هست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۴۱
درجی طالقانی

آبیاری (اویاری) در طالقان

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۰۷ ب.ظ


واژه های مخصوص اوُیاری: 

بندگاه،   بندی سر،   ورگه،    جو پی،    کرت،   بیل،   فانوس،   چکمه،   وارانی،   گونی،   گته سنگ،   او دزدی،   آب دزدک،   پا واز او،   آجین،   میراب،   اُو نوبَه،   خاک اُو،   جو درکُنی،   بَلم،   نِو،   مردمی باغان دَلَه خیکی،   او پی،   دعوا اوی سَر،   بندگاه خراب کردنُ،   سرجو،   یخ اِوُ یا پاییز اِوُ


برای دانستن معانی و تعاریف آنها، فایل زیر را دانلود کرده و گوش کنید.

دریافت فایل صوتی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۰۷
درجی طالقانی