آلبوم عکسهای بهار 1402
عروسی یکی از اقوام بود. در طالقان و البرز، شب حنابندان رسم هست که هر دو طرف، وسایل و لوازمی که برای طرف مقابل خریدند رو نشون مهمونها میدَن. مادر عروس، بسیار با سلیقه، در مجموعه بقچهها و وسایل شخصییی که برای آقای داماد تهیه کرده بودند، روی کیفِ لوازم آرایشی ایشون، یک پیشبند گلدوزی شده شکیل قرار داده بود. پیشبندی برای استفاده در زمان اصلاح سر و صورت.
فامیل داماد، که غریبه بودند و چنین رسمهایی نداشتند، با تعجب نگاه میکردند تا اینکه خاله داماد گفت: وای چه بامزه است، چقدر ظرف بشوره داماد با این پیشبند!
مادر داماد، که انگاری این قضیه رو توهین تلقی کرده بود، میرفت تا اخمهاش رو غلیظ و غیظش رو آشکار کنه که یکی از فامیل عروس گفت: نه خانم جان، این پیشبند ظرفشویی نیست، پیشبندیه برای اصلاح و آرایشگاه رفتن دوماد!
اینجا بود که غیظ مادر شوهر، آب شد و خنده رضایت بخشی «تُکشی سَر جا خوش کُرد!»
به غیر از این پیشبندی که ذکرش رفت، یک پیشِ دیگر هم در فرهنگِ طالقانی «دَبُست میبو» که بسیار کارآمدتر از پیشبند دامادیست.
این پیش، که دقیقاً به همین نامِ پیش خوانده میشود، دستمال بزرگ، روسری یا چفیهای هست که کوهنوردهایِ ترهچین (سبزیچینانِ کوهی) میبندند تا سبزیهای چیده شده را به راحتی درون آن بریزند و دو دستشان برای چیدن و بالارفتن، آزاد باشد و حمل سبزی چیده شده در دست، آنها را به زحمت نیندازد. پیش بستن، کار سبزی چین را در هنگام چیدن سبزی راحت میکند و سرعت چیدن را بالا میبرد زیرا زمان را برای ریختن سبزی چیده شده داخل کیسه، توبره و نظائر آن، هدر نمیدهد.
طریقه بستن پیش هم یک مهارت خاصه اما سادهای دارد که باید دو طرف پایینی دستمال را با بند یا طنابی به دور کمر بست و دو طرف بالایی را به صورت مورب، از روی شانه و زیر بغلِ آن دستی که سبزی چیده شده را به داخل پیش میاندازد، (که معمولاً دستِ مخالف دست اصلی است) حمایل کرد و زیر گردن گره زد. البته بعضی این نکته حمایل کردن را رعایت نمیکنند و دو طرف بالایی دستمال را به صورت گردنبندی دور گردن گره میزنند.
بریم باهم چند تا عکسِ پیش ببینیم.
عکسها همه از اهالی روستای اورازان طالقان هست.
شاید برای بعضیها جالب باشد که بدانند، حالا و در ماهِ دومِ فصل بهار، که در بسیاری از نقاط ایران جان، شکوفهها ریخته، تازه، دارانِ طالقانی به شکوفه نشستهاند.
به قول آن ترانه معروف محلیمان:
عیـــد بیـومی دُواره شُکُوفه دیاره! بییِیم بِشیم طالُقان ننه چُشم اُنتظاره!
گزارشهای میدانی حاکی از آن است که ماشاءالله ایمسال، همه داران غوره بَستهیَن!
مثل این دار
یا این کُواَلو دار
که اگه هوا روزگار خوب بُمانه، انشاءالله اینجوری بار میوره و شاخُش خَم گِردی میبو.
بعد میتانی اونی همرا، رُب و لواشک دُرُست کنی و با دلِ خوش باخوری.
آها عِزیز جان... بُهاره بُهــــــــار
حتی مینی کُتاب دی شُکوفه کُردیه
راستی، بعضی جاهایِ طالقان، به شکوفه میگن: نِـوُچه. به آدم سیفیدرو دی میگن: اِسپی نِوچه.
خا.. بعدِ ذکرِ خیرِ بُهار و نِوچه و یه کیشکه یادگیتُن، مُن بَشُم یه چایی شَهرویی پِی باخورُم... یا علی
غازیاقه/قازیاقی (غاز ایاقی/پاغاز)
گیاهی است خوش طعم و بسیار مفید که در بهار میروید و سر سفره طبیعت نشینان جای خاصی دارد.
طالقانیها هم از این سبزی در انواع آش، تَره و کوکو استفاده میکنند. در ادامه ضمن معرفی اجمالی خواص این سبزی، طرز تهیه نرگسی غازیاقه را ارائه میدهیم.
غازیاقه، طبیعتی گرم و خشک دارد و در درمان برص، بیاشتهایی، یبوست، نقرس و دفع سنگ کلیه و مثانه و رفع چین و چروک پوست موثر است. همچنین این گیاه تصفیه کننده خون و تنظیم کننده قند آن میباشد.
برای خانمها باردار ممنوع است و افرادی که ضعف کلیه و کبد دارند، در مصرف آن احتیاط کنند.
مواد لازم برای خوراک نرگسی غازیاقه:
سبزی غازیاقی: 1 کیلو، آب: 1 استکان، پیاز: 2 عدد متوسط، تخم مرغ: 3 عدد، روغن، نمک، زردچوبه و فلفل به میزان لازم
قبل از هر چیز مثل بقیهی سبزیها، غازیاقی را پاک میکنیم، و بهتره که ساقهها شو جدا کنید. بعد از پاک کردن، کاملاَ شسته و خورد میکنیم و با یک استکان آب میزاریم تا کاملاً بپزه، اگه بعد از تست کردن حس کردین نپخته، دوباره بهش آب اضافه کنید تا بپزه. تو ظرف دیگهای پیازها رو نگینی خُرد و سرخ کنید و سبزی پخته شده رو با نمک و فلفل و زردچوبه و تخم مرغ، بهش اضافه کنید و اجازه بدید تا تخم مرغها بپزه.
اگر دوست داشتید میتونید به این غذا، گوجهی رنده شده هم در ابتدای پخت اضافه کنید.
نوش جان
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی
در اورازان، علفها را به سه روش میچینند.
روش اول: ینجه واُسبُس (یونجه واسپرس) را بعد از چیدن، بغلبغل، کنار هم ری یَ مینُن، بعد از خشک شدن، آنها را بَند مینُن( کمر علفها را میبندند).
روش دوم: علفهای رسیده و نزدیک به خشک را مثل: دَمُجار، دُرَی سَر، خُمُسنو، سِینگ تاشان، گُل چال دیمه، ویَداری دَره، اینجاها علفها را به صورت چهار یا شیش بغلی، لوک میکنند و روی آنها را با سنگ فراوان میپوشانند تا این لوک، مکعب مستطیلی کاملاً فشرده شود.
روش سوم: علفهای تَر و تازه مَرزها، چاکها، مسیر رودخانه، تَکرو که علفهای آبدار واُلَرگ زیاد دارد، یکی دو بغل سبک کنار هم گذاشته و روی آنها را چندتا سنگ سبک میگذارند به حدی که فقط باد آنها را نبرد.
در مَثَل: «لوکی سَرَ سِینگ بینگِنیم»، آش تشبیه شده به این علفهای تَر و تازه و آبدار (که به سرعت هضم میشود و گرسنگی میآورد.) لذا قدیمیهای ما هر وقت آش میخوردند، یکی دو لقمه نان پنیر هم پِیسر میخوردند که این آش را (همچو سنگی) نگه دارد.
لفظِ کمی متفاوت این مثل در اورازان را با دیگر جاهای طالقان، از آن جهت آوردیم که اگرچه دانستن اصطلاحات و مثلهای دیگر نقاط خالی از لطف نیست و آشنایی با فرهنگهای مختلف، لازم، اما حفظ فرهنگ خودمان، واجبی است که باید در عمل به آن، این گنجینه غنی فرهنگی را به آیندگان هدیه داد!
سیداحمد میرصادقی، اهل آبادیِ باصفایِ اورازانِ طالقان جان
ضیافت افطاری طالقانیان در دارالمومنین طالقان
رمضان سال 1395
روستای وِشته، بادامستان، آستان مقدس امامزاده یوسف، علیه السلام
به همت گروه طالقانیها و سرکار خانم پروانه جوکار
پروانه جان مثل همیشه در تدارک آشِ خوشمزه - همسر و دختر گرامی و فریده خانم سلطانیان به ایشان یاری میکنند.
آقارضا مهرانی شله زردها را میآورد.
تشی سری چایی... اوووم نگم براتون
آلبالوهای پیشکشی از دوستانِ وشتهای... آقابراری باغت آباد
روحِ اعظم خانم جان هم شاد، ان شاءالله در باغات جنت، روزی خوار باشند.
خب آش هم حاضر شد... بیار آن کاسه رِ پُسر، الهی زاما گردی حسن آقایِ اسلامی
این دلبر چی میگه؟؟؟ (میگه بیا منو بخور!)
تقبل الله و نوشِ جان
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
#بیش_باد_این_مهر_یاران_بیش_باد
«بُنُرو» برای همه ترهچینان دهه ۶۰ و ۵۰ و قبل از آن، محلی است،کاملاً آشنا و خاطره انگیز.
یک روز بهاری، نزدیک غروب، وقتی دیدم چند تا از دخترهای همسایه داشتند با هم صحبت میکردند، احساس کردم که دارند برای رفتن به تره چیدنِ فردا نقشه میکشند. سرم را انداختم پایین، تا یواشکی و قدم زنان از کنارشان رَد شوم که یکی از آنها گفت: «مُن نَنُمه بَگوتُم فردا میخَیم بِیشیم تَری بَه»
رفیقش گفت: «الآن بُنُروی وقته»
و اسم چند نفری را گفت. من همانطور که سرم پایین بود، شنیدم که یکی از آنها سلام کرد. سرم را بلند کردم و با کمی لبخند جواب دادم: «علیک سلام، فردا میخَین بِیشین تَری به؟»
دخترها همانطور که به همدیگر نگاه میکردند، یکیشان گفت: «آها، تو اَم مییَی؟»
با کمی مکث و از شما چه پنهان، یِه خورده دی ناز، گفتم: «بَشُم بِینُم نَنم چی میگو!»
کمی آن اطراف قدم زدم و آمدم خانه. مادرم جلوی اجاق (کَله) گوشه ایوان داشت شام درست میکرد. گفتم: «نَنه فردا میخام بَشم تَری به!!»
مادرم درحالیکه انبر دستش بود، سرش را بلند کرد وگفت: «تَری به یا یَلغُشتُک؟»
گفتم: «نَنه نَنه دوش تُبرُمه پُر مینُم» با سکوت او، رضایتش را احساس کردم. گوشه ایوان دنبال کیسه میگشتم که صدای یکی از زنهای همسایه آمد که مادرم را صدا میکرد: «عروس حِیبّه، عروس حِیبّه، فردا شَنتیا رَ بَرُست مَی یالانی همراه بَشوَ تَری به»
خانوادهای که دخترشان برای سبزی میرفت، دوست داشتند یک مرد آشنا و چشم پاک، از همسایه یا فامیل، همراه او باشد، برای کمک، مواظبت و جلوگیری ازخطرات احتمالی. مادرم گفت: «باشه، میا».
من هم سریع وسایل را آماده کردم و بدو بدو رفتم سراغ یکی از دوستان.
- «بیو فردا بِیشیم بُنرو»
گفت: «دو نفری؟» گفتم: نه، فلانی و فلانی و فلانی هم میخان بیان»
باشهای گفت و قرارشد حدود ساعت یک شب حرکت کنیم. زمان حرکت را به بقیه هم گفتیم. (برای این نیمه شب حرکت میکردند که صبحِ زودِ علیالطلوع، پایِ دامنه سبزِ کوه باشند و زمان کافی برای ترهچینی داشته باشند و تا هوا گرم نشده، سبزیها رو بچینند و قبل از غروب آفتاب هم به ده برگردند.)
ساعت یک شب، دوش تُبره به دوش، با چوبدستی، رفتم خونه رفیقم و بهاتفاق بقیه راخبر کردیم. من تازه یک چراغ قوه خریده بودم که ۵ تا باطری بزرگ میخورد (که در آن زمان، یک چیزِ خیلی لاکچری محسوب میشد) و توی آن تاریکی شب، نور چشم نوازی داشت.
دقایقی طول کشید تا یالان حاضر شوند و راه بیفتیم. دخترها از جلو میرفتند و ما پشت سرشان حرکت میکردیم. از باغان رفتیم به سمت راهِماز، رسیدیم اول خُمُسنو که دیدم تعدادی جلوی ما دارند میروند به کوه. با دیدن نور چراغ قوه ایستادند و سلام علیک وحال و احوال کردیم.
کسانی که برای سبزی میروند، چون همه هم سن و سالند، در این پیمایش یا سفر نیمروزه، خودمانی و راحت هستند. حتی شاید یِک دختر و پسر توی ده با هم حال و احوال نکنند اما در این سفر، نه! (خجالتها کنار گذاشته میشود و رازها آشکار میگردد و چه بساطِ نامزدیها و وصلتهایی که در دامان کوه سخاوتمند، کلید میخورد)
شیب تند و نفسگیر خُمُسنو را طی کردیم، در حالیکه رفیقم جلوتر از همه بود و من هم در انتهای جمعیت. گه گاهی با این نور چراغ قوه به دوستم که جلو بود، علامت میدادم و با هم ارتباط برقرار میکردیم. بالاخره رسیدیم به گردنه خاک گَردُنُک. نشستیم تا نفسی چاق کنیم، کمی که گذشت بهشان گفتم عرق کردید زیاد نشینید. و دوباره طی طریق ....
درمسیر، اُولُوئُوک و آرینگ را پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به میان نو. نسیم سرد صبحگاهی صورت ما را نوازش میداد. از دره میان نو که پر از برف بود بالا رفتیم. بالای گردنه، سوپی وارکُش را هم پشت سر گذاشتیم و رسیدیم بُنروی سَر رَجه.
اَفتو تازه تیخ کُردیبه. این رَجی سَر، پشت سرمان دِه خُچیره است و جلو رویمان بُنروی پَخت سِینگ. نسیم سرد و کمی تند صبحگاهی، خوش و بش یالان و جیک جیک پرندگان را چون نوایی دلخوش به گوش میرساند. زبان و قلم قادر از توصیف آن نیست.
بُنُرو جایی است که شورُک و آتُک فراوان دارد. یافتن کمانگوش هم دور از انتظار نیست. کمی از گردنه که پایین برویم، یک سنگ بزرگ تقریباً مسطح (به نام بُنروی پَخت سِینگ) میزبان تَره چینهاست. دیدن این سنگ، خاطرات خیلیها را زنده میکند.
جاتون خالی صبحانه را خوردیم، پیشِمانَ دَبُستَیم و پخش شدیم برای چیدن سبزی. بعضی دخترها نغمههای محلی را زمزمه میکردند. همانطور که گفتم، اینجا در کوه، دخترها و پسرهاا تقریباً راحت گفتگو میکردند، (که یک تازگی خوشایندی برایشان داشت.) چون توی ده با اینکه همه آشنا هستند، این ارتباطات به مقدار کم و حداقلی است. (به دلیل تعصبات و حریمهای عُرفی).
بعد از یکی دو پیش، سبزی چیدن، نزدیک ظهر نهار را روی همان سنگ خوردیم. همه بچهها تقریباً حدود بیست کیلویی سبزی چیده بودند. من و دوستم سریع آمدیم بالای گردنه، وسایل را گذاشتیم و رفتیم پایین، بعد دوتایی سبزیهای چیده شده بچههارا کول میکردیم و میاوردیم بالا. مجدد میرفتیم پایین و ادامه کار...
به دلیل شیب زیاد و سنگینی سبزیها برای دخترها سخت بود که آن را بالا بیاورند. و ما هم که خیر سَرمان مرد بودیم و صد البته که برای خودشیرینی هم شده، این حمل بار را قبول میکردیم. بعضی دخترها هم برای جبران، کمی سبزی به ما میدادند.
دیگر بعدازظهر شده بود، که همه جمع شدیم روی گردنه. من و دوستم با دوش تُبره و خانمها همه با چادرشبِ پُر از سبزی، آماده حرکت به سمت خانه بودند.
به قلمِ: آقای سیداحمد میرصادقی، به لهجهی شیرین اورازانِ طالقان
_________________________
کلمات طالقانی:
توضیحات درج شده داخل پرانتز و به رنگ آبی، از ادمین است.
کلماتی که با رنگ زرشکی هستند، اسامی و نام مکانهای خاصی در جغرافیای روستای اورازان هستند.
عکس سبزی از خانم مینا قادری - عکس سمت چپ: دهه 60، جاده چالوس، جوانِ درون عکس، آقای سیداحمد میرصادقی هستند.
گوشی دست گیتُن و به صِغیر و کبیر زنگ بزی یَن و تبریک سال نو بگوتن. معمولاً این مکالمات پس از تبریک سال نو با جمله «طالقان نشی یِی؟ یا کی میخوا بشین طالقان؟» ادامه پیدا مینه .
اگه با طالقان تماس حاصل گرده، پس از تبریک سال نو، مکالمه با جمله «هوا روزگار چطوره؟ خیلی خونوکه؟ داران راه کتییَن؟ کی اونجا دَرَ یا میخوا بیا؟» ادامه پیدا مینه.
در این میان یالانه دی فشار حداکثری میورون گوشی دس گیرن عید تبریک بگن. این قسمت اغلب با مقاومت روبرو میگرده و اولین مشاجرات سال در خانواده مربوطه به این قسمت.
در این تاریخ، اولین نشانههای هوزوم پدر یا پدر بزرگ خانواده که «مون میخوا بشم طالقان» ظاهر میگرده که معمولاً به شکل قاطعانه توسط مادرِ خانه خنثی میبو.
رفت و آمدها و عید دیدنیها در جریانه. اقوام گزارش سالیانه ازدواج و شغل و تحصیل و سربازی رو به شکل دقیق دریافت مینُن تا خدای ناکوردیه چیزی نامشخص نومانه. چیزی دی به عنوان پرایوسی و حریم خصوصی وجود نُداره.
پر واضح است که زون فامیلان، در اولویت دیدار عید قرار میگیرُن.
در نیمه اول این بازه زمانی، گروههای خانوادگی تقریباً متلاشی میبُن و اکثریت میشُن طالقان. در این ایام هیچ نیروی بازدارندهای نمیتانه عزم پدر خانواده را جهت طالقان بشیَن، دچار تزلزل کنه. عمل قلب باز دی داشتی باشی، بایس بشی طالقان. به ضرب و زور دی گردی باشه خانواده حرکت مینن به سمت طالقان.
در نیمه دوم این بازه، زمانیه که کل خانواده تبدیل میگردن به یک گروه جهاد سازندگی!
هرکی رو مِینی دو متر لوله دوش گیتیه، هیکی دنبال فلکه آب، هیکی کپسول گاز کریش میکشه، هیکی المنت آبگرمکنی پی دَرَ، هیکی جوشکاری پی منبع سوراخ جوش بدیه. اندی کار دَرَ اندی کار دَرَ اندی جانکنش دَرَ، خاخور به خاخور وقت نمینه سولام کنه.
روز سیزده هم هرکی میشو خودشی باغ و ملکی میان. در این روز، یک سامانه قطبی «سیرِ بو» بر روی دره طالقان تشکیل میبو، به این ترتیب که شما گردنه رو رد مینی و همین سر جیر میشی به سمت طالقان، سیرِ بو رِ احساس مینی.
عصر سیزده به در دی برای طالقانیها گندترین زمانِ ساله. چون علاوه بر افسردگی ملی تمام شدن تعطیلات، در این روز ما غصه ترافیک و وگردییَن دی داریم.
حیف خانهای که به خون جگر گرم کُردی و باید بنگنی وگردی!!
سال نو بر همگان خجسته باد
به قلم: حامد نجاری، اهلِ روستای گورانِ طالقان
خال قِزی جان خال قِزی جان بوته بیار بوته بیار
بوته بیار اَلو کنیم دورش بِدو بِدو کنیم
آی بوته بوته بوته یکی یک مَنِ بوته
شمایی کُلِ چارشَمبه شو (شبِ چهارشنبه سوری) مُبارکا بو
ذکر یک رسم جالب
این رسم مربوط به روستاهای تات نشین خلخال است که فرهنگ و گویشی بسیار شبیه دیگر تاتها همچون مردم طالقان دارند.
اهالی این روستاها، در شب چهارشنبه سوری به در منزل کسانی میروند که در آن سال، فوت کردهاند و جلویِ در خانه آنها، آتش روشن میکنند. این کار، نوعی همدردی با خانواده داغدار و یادی از درگذشتگان است و هم بدین صورت، آن خانواده را ترغیب به شادی و دعوت برای استقبال از سال نو کرده و از عزا در میآرورند. صاحب عزا هم از آنها با شیرینی و شکلات پذیرایی میکند.
با سپاس از آقای مهدی ویسانیان بابت عکس و متن
همیشاک آقا ننه مایی قربان میشُن اما یه ایمروزه مُن میخوام اوشانی قربان بشم
اِی تَن و پَرتی قربان آقاجان
ورف پارو کُردُنتی قربان آقاجان
جانتی چراغ همیشه روشُن
روزُت مُباروک آقاجان