پری شاهرخ
پرنده ای نام؟ پری شاهرخ
محل زندگی؟ آبادی حصیران طالقان
عسکه کی بیگیته؟ خانم نادیا آقابیگی
مناسبت انتشار عکس؟ روز جهانی محیط زیست
از کی تشکر مینیم؟ پیج حیات وحش طالقان
و آخر اینکه: #طالقانی_هوا_ر_همه_جوره_
#روز_حیات_وحش_گرامی
پرنده ای نام؟ پری شاهرخ
محل زندگی؟ آبادی حصیران طالقان
عسکه کی بیگیته؟ خانم نادیا آقابیگی
مناسبت انتشار عکس؟ روز جهانی محیط زیست
از کی تشکر مینیم؟ پیج حیات وحش طالقان
و آخر اینکه: #طالقانی_هوا_ر_همه_جوره_
#روز_حیات_وحش_گرامی
خب به سلامتی اول اسفند ماه دی بیومی و آغاز جان کَنُشِ خانه تُکانی، رسماً اعلام گِردی.
ای اُوواره گَرده این کرونا که همه چی رِ تَهطیل کُورد اِلا این خانه تکانی ره
حَلا اوقات تلخی ناکُنین تا یه شعر که آقای شهرام صادقیان عزیز برسانده ر خدمتتان تقدیم کنیم.
🔻 شُعر مخصوصَ مردوکانی خانَه تُکانی
می توکانوم خانه رَ چون زُلزُلَه چون که خانم، کردَه اینُک وُلوُلَه
گفتَهَ پوسوت می کَنوم ای نازُنین یا میشوری، یا میسابی، یا همین
راه دیگَه، جِلِوْ پایُم نُهاد راه نَه، یُک چاه در راهُم نُهاد
او بوگوت یا هر چه مُن گویُم شود یا کو فردا مُهر مُن اُجرا شود
گفتَمُش: ای نازنینَ مَنزُلُم هر چه گویی، بی کلُک مُن تابُعُم
دیگه با مُن اینجوری گپ ها نَزُن چاکُروت هستُم، زِ مُهروت دَم نَزُن
هر چه باشو، پول مبل و البَسَه کمتر از میزان مُهر خالصَه
هر چه گویی، هر چه خواهی مُن کُنُم هر چه رَ کو خواستی مُن جمع کُنُم
شیشه رَ ، پرده ها رَ ای عزیز کل منزُل بهد آن گردَه تیمیز
آخُروش هم جای مُزد در مایی جیف میتُکانی هر چه هست در مایی جیف
با سپاس از آقای شهرام صادقیان، مدیر کانال اصیل طالقانیان
... دلنوشته ای برای بانو رقیه (شهین) شهرابی، همسر گرامی استاد غلامحسین امیرخانی که به معشوق ابدی و معبود همیشگی پیوستند.
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی؟
مامان شهین مهربانم، فرشتهی صبوری و معرفت
سال ها شاهد بودم چگونه با عشقی بی بدیل برای استاد و شاگردان و میهمانان و علاقمندان، مثل خورشیدی گرم و بخشنده می تابیدی.
حضورت شور زندگی بود و دلت دریای وسیع مهربانی.
پر کشیدنت پایان دردهای سال ها فداکاری و مهرورزی بود اما برای ما که از حضور گرم و نوازش های مادرانه ات محروم ماندیم، داغی است سنگین و بزرگ.
رفتنت را باور ندارم که همیشه و در تمام لحظه هایم هستی و یقین دارم جای فرشته ی ای چون تو در آغوش مهر پروردگار است.
آرام بخواب که خستگی ۷۰ سال فداکاری و تلاش عاشقانه از وجود عزیزت رخت بربندد.
✍ دکتر سوگل مشایخی
متن تسلیت فرماندار طالقان به مناسبت درگذشت بانو شهرابی (کلیک کنید)
در فصول گرم و معتدل، که گوسفندان به صورت دسته جمعی در کوه به سر میبرند، دامداران فرصتی مناسب برای تولید محصولات لبنی دارند. یکی از این محصولات، پنیر است که در طالقان، به صورت پِنیر یا پِِندیر تلفظ میگردد و یکی از روشهای تولید آن به این صورت میباشد:
پس از دوشیدن شیر گوسفندان، آن را از صافی عبور میدهند تا از آلودگیها جدا شود. سپس شیر را در ظرف بزرگی گرم میکنند و بعد به آن مایه پنیر که در زبان محلی به آن رُشِه یا اَرشه گفته میشود، اضافه میکنند. حالا نوبت به پتو پیچ کردن شیر میرسد که ظرف را لایِ پتو یا شولا (لَک و لایِ خواب) میپیچند تا در جای گرم، نیم ساعت تا سه رُبع، استراحت کند!
بعد از این مرحله، پنیر به شکر ژلهای در میآید که آن را در کیسههای پارچهای ریخته و روی چوب (درست مثل عکس) آویزان میکنند تا آبِ آن جدا شود. بعد از 10 – 12 ساعت آویزان بودن، پنیرِ بدون آب را در قطعات کوچک، داخل ظروف سفالی یا گِلی و یا دَبـه ریخته و با آب و نمک میپوشانند. پنیر بایستی حداقل 40 روز در آب نمک باشد تا قابل استفاده شود.
از آبِ پنیری که در مرحله آویزان کردن از پنیر جدا شده، میتوان دو محصول دیگر تهیه کرد.
اولی لور است که با جوشاندن آب پنیر به دست میآید. (سابقاً در درجی درباره لور مطلبی منتشر کردهایم که میتوانید آن را از این لینک بخوانید.)
محصول دوم که از جوشاندن طولانی مدت آب پنیر حاصل میشود، قره قروت است که در طالقان به آن سُج میگویند.
با سپاس از سههزارکام
آی طالُقانی قُربان، اون قِدیمانی قُربان نَنه جانی تِـنوری، پِنـجه کَشـانی قُربان
وقتی بُهار میگِردی، گَشتُ و گُذار میگِردی یارُمی همراه بِشین، صَحرا سَرانی قُربان
سَرسَبز گندم زیمینان، گُل همه جا فُراوان سـبـزیِ صَـحرایـی و آلالَـکانی قُربان
باران میبارُست شُرشُر، از صبح تا بعد از ظُهر غُرغُر رَعد و برق و رِنگین کَمانی قُربان
صفایی داشت تابُستان، بشین سمتِ طالقان اون بار و بِندیلان و زَک و زیلانی قُربان
گاراژ عظیمی و آن خَنجَریی اتوبوس طالقانی جادهایی آن کورِ گَردانی قُربان
سلام صلواتی همراه، میرسیم تا رَجی سر صلوات و ذکر و تسبیحِ پاکِ دُلانی قُربان
با هم میشیَن زیارت، دسته دسته جوانان پای پیاده بِشین تا بادامُستانی قُربان
میرزا حیاطی داری سُرخ توتان و جوزان حوّا نَنَاکی باغی شیلانوکانی قُربان
چَم چَم گُلی میکُردیم شاید باران بُباره چَم چَم گُلییی وازی و بُلغور پُلانی قُربان
آواره باد که میزی، فصل پـَییز میامَه هرکی یک جا دَر میشه مُسافُرانی قُربان
به انتظار میماندُن که تابُستان بیایه دوباره همراهی با جانِ رفیقانی قُربان
مدرسه وا میگِردی وَچان میشین مَدرسه آقای مُدیری دَستی تَرکه چُوانی قُربان
کوشتهای سَر میربیتُن، قُورمه و چزک میکُردُن یَخنی و آبگوشتک و قُورمه گُلانی قُربان
زُمُستان که میگِردی، وَرف میامه تا زانو ناچولوکان دِ اوزان یَخ لولهآنی قُربان
کُرسی به پا می کُردُن، تمامِ اهل روستا اون تِنوری گرما و کُرسی پایانی قُربان
وقتی که عید میامه، چو مُزه داشت طالُقان عیدی و عید دیدنی، نوروز خوانانی قُربان
مینی همرا بُخوان تو، قِدیم طالقانی قُربان نَنه جانی کله و تَشِ دودانی قُربان
شعر از: بانو اشرف حکیم الهی
عکس گل از: بانو فریبا سوداگری
خُشکه گُلی در جیف و محبتی در سینهام!
یه شاه کَرُم غُصُه دی شانُهمی سَر
لِک و لِک جیر میام تا تییِی خانهای دَم
دَم و دودُت برپاست
های و هویت هواست...
مُنه یک چای هَدین تا بنیشُم تَشی وَر
دلمی بَ نِی نوازی بکُنُم
آخه میدانی... عشق جایُش تِنگه!
ایده گرفته از شعر حسین منزوی – عکس از دروجان
شق ّالقمری! معجزه ای! تکّه ی ماه لا حَوْلَ و َ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله!
خندیدی و بر گونه ی تو چال افتاد از چاله در آمد دلم، افتاده به چاه
سلام_صبح_و_عاقبتتان_بخیر_
ایلاهی زندگیتان همیشاک روشن بو
تا هیچ چاهی میان نکوئین
اِلّا چال گونه ی یار
سرکار خانم زری مهرانی نوشتند:
(مطلب دود) عالی بود. حس بودن در روستا و صبحهایی که میرفتم خونه مامان جان و وقتی میدیدم از پشت خونه، دود تنور و عطر نون پیچیده، حالم خوب میشد و قدمهامو تند میکردم و مامان جونم رو مشغول پختن نان میدیدم، برام تداعی شد. قلمتون توانا دوست عزیزم.
درجی: سپاس بانوجان خوش ذوق و مهربانم
استاد فرشید فلاحی نیز شعر «باید بروم...» خود را فرستادند:
باید بروم، شهـــرِ شـما دود گرفته است هرکسکه دلیداد به کس، زود، گرفته است
راهی شدهام ســوی دیـاری که نشانش تصویرِ بهشتــی که زِ معبــــود گرفته است
از شهـرِ شـما پُــل زدهام تا دهِ زیــبا دل عاقبــت اینجـا رهِ مقصـود گرفته است
باید بــروم عطـر علـف میکِشَـدم تا آنـجا که دلـم آینــه از رود گرفتــه است
فانوسِ شب و راهِ سکوت است و به من یار بخشیده دل و هرچه که غم بود گرفته است
چشمانِ من از شعــر رسیدن شده لبریز دستـانِ تو را واژهی بــدرود گرفتــه است
درجی: سپاس استاد و سایهی سَرِ درجی
امروز صبح زود، به مانند همیشه، از خانه بیرون زده، راهی محل کار شدم. گوشهی خیابان، منتظر رسیدن تاکسی بودم، که یک اتوبوسِ قَرَم قُزمیتِ درب و داغان، با سرعت از کنارم رد شد و حجم عظیمی از دودِ کثیفِ خود را به سرتا پایم پاشید. همانطور که ریه فلک زدهاَم را با سرفههای پیاپی از دودِ ناخوانده! خالی میکردم و گوشم از ناسزاهای پیرمردی عصبانی که راننده اتوبوس را به فحش و نفرین بسته بود، پُر میشد، نگاهم به انتهای خیابان افتاد که اتوبوس، بی اعتنا به حضور پلیس، قرمزی چراغِ راهنمایی را رد کرد و مأمورِ جوان را مبهوتِ در دودِ خلاف خود باقی گذاشت.
نیم ساعت بعد، در تاکسی بودم و با پلکهای نیمه بسته، چرت میان راهی خود را میزدم که ناگهان روبه رویم را دودِ غلیظ دیگری فرا گرفت. اندکی که جلو رفتیم، سر و کله مردی پیدا شد که کُپه برگهای خشک و آشغالهای کنارِ جاده را به آتش کشیده و این بزمِ دودِ صبحگاهی را به راه انداخته بود.
بالاخره به محل کارم رسیدم و در حالِ عبور از کنار دکهی نگهبانی بودم که صدای همکارم مرا میخکوب کرد: «یا حضرت عباس... اون دود رو نیگا... کجا آتیش گرفته!»
و چشمم به افق افتاد که انوارِ بیجانِ خورشید، در خاکستری اولِ صبحی دودآلود، دست و پا میزد و از دوردستها، صدایِ آژیر آتشنشانی میآمد.
صبحِ زود از خانه بیرون زدیم، با کولههایی نیمه خالی و دلهایی پر از امید. هنوز کوچه تازه آب و جارو شده را تمام نکرده بودیم که از خانه همسایه، دودِ رقیق و رقصانی به استقبالمان آمد. مادرم گفت: «ماشاءالله به مَشتی صِد دیقه که صبحِ به این زودی نان دِمیبَنده!» و بعد، صدای سلام و علیک و اُغور به خیر بود و کولههایی که از گرمایِ خوشایندِ نانِ تازه، پُر میشد.
نیم ساعتِ بعد، از سینه کشِ کوه بالا میرفتیم و صدای گامهایمان، خوابِ شیرینِ زمین را میپراکند. پدر که دستانِ خود را سایهبانِ انوارِ طلایی آفتابِ تازه کرده بود، به همواریِ بالایِ شیبِ دره اشارهای کرد و گفت: «اونجه رِ بِین... دود دَره! حتماً یکی از ما سحرخیزتر یا یکی از چوپانانه که چایِ ناشتاییشه دَم کُردیه! بیایین بِشیم آن وَر که یکی یک پیاله، میهمان او باشیم!»
عصر، خسته اما پر نشاط از سخاوتِ کوه، به ده بر میگشتیم و کَلهی همهی خانههای روستا روشن و دودِ خوشِ زندگی از پس چینههای کوتاهشان، همچون دستانی شکرگزار به آسمانِ خدا بلند بود.
کَلِه: اُجاق سنگی
_______________________
هیچ فکر کردهاید که یک پدیده یا اتفاقِ مشابه، چقدر بار معنایی و احساسی متفاوتی میتواند در مکانهای مختلف داشته باشد؟ مثلاً همین دود... که دیدن آن در شهر، احساسی متفاوت و متضاد را نسبت به روستا ایجاد میکند. تفاوت دیدن دود در زندگی شهری و روستایی در متن بالا به خوبی به نمایش گذاشته شده است. دودی که در شهرها، نمادِ کثیفی، بیماری، حالِ ناخوش، ویرانی و پیامآور مرگ و اضطراب است، در روستا، نمادِ زندگی و زنده بودن است و گرمایِ بودن و امیدبخشی را به دلها میرساند.
آری، وقتی ما در شهرها، دیدن دود را به عبورِ ماشینی فرسوده، سوختنِ کپههای آشغال و آتشِ ویرانی مربوط میکنیم، در روستا آن را به روشن شدنِ اجاقِ زندگی و تنورِ شادی و سلامتی مردم، تعبیر میکنند.
تنورِ دلهاتان گرم
به قلم: بانو سیده مریم قادری – عکس از: بانو ناهید
سَرَکی لابه لایِ اصطلاحات شیرین طالقانی
به معنی اینکه: ای پسر جان چرا از جایت بلند نمی شوی و حرکت نمی کنی و کاری را که می خواهی انجام بدهی هی آن را پیش خود، حل و فصل و بالا و پایین می کنی؟
یعنی طرف چیزی در بساط نداره اما با آن وضع خود، را از پا نمی اندازند و به خوبی ظاهر سازی میکند.
یعنی به تفریح و گردش رفته
طالقانی دارای اصطلاحات شیرین زیادی است که در این نوشته نمیگنجد. عزیزانی که تمایل به خواندن این گونه اصطلاحات و ضرب المثل طالقانی دارند میتوانند به کتاب «نگاهی به آداب، سنتها و فرهنگ مردم روستای حسنجون و سید آباد طالقان» مراجعه کنند.
چندین جلد از این کتاب در فروشگاه حسین آقا واقع در روستا و یا در فروشگاه نیما در شهرک و همچنین در فروشگاه ایلوند زیاران موجود میباشد.
ارسالی از بانو فاطمه پوررستگار