بهشتی در بهشت: بهار در طالقان
طالقان اِی طالقان اِی طالقان ذره ذره رفتهای در جانمان
بی تو مِی مستی نیارد در سری پس بمان با ما دیارِ عاشقان
شعر از: استاد عبدالناصر میرچی
طالقان اِی طالقان اِی طالقان ذره ذره رفتهای در جانمان
بی تو مِی مستی نیارد در سری پس بمان با ما دیارِ عاشقان
شعر از: استاد عبدالناصر میرچی
شوخی با چند عکس و مقوله
صرفاً جهت لبخند :)
سوال فلسفی جناب خُورُوس:
میگوتُن حاجیان مکه نَشُن، عَوضُش پولِشِ هادییَن فقیر آدومانِ
ایسه الآن که دو سُ ساله کرونایی واستان، مکه بِشیَن تَهطیله
فقر ریشهکَن گردی؟!
از یه طالقانی سوال کنی اینه چه گُلیه؟ میگو: ترکیب توره ونگ و آتُک!
خودتان نگاه کنین: اینجا و اینجا
زُن جان، رنگش متالیکه! خودُم دیشو قَشو بَکشییَم تا تو سوآر میگِردی بَل بَزُنه
مُلتفتی هِمین سیفیده خرِ خیلیان نُدارُن!
اُنتُخابات کِیِه؟
عشق جان، حتی آمریکایی گُرباکانِ دی دیوانه کُرده
بیدونِ شَحــر!
سلام
دوست عزیزی که این پیام خصوصی را ثبت کردهای، برای یافتن مزار عزیزِ از دست رفته، پیشنهاد میکنیم این کار رو انجام بدید:
اولاً اسم و فامیل این عزیز رو بگید. از روی فامیلی شاید بشه پیداشون کرد. ما با دونستن اسم ایشون، میتونیم کمکتون کنیم.
بعد هم از سامانه بهشت زهرای تهران و بهشت سکینهی کرج، میتونید اطلاعات مکان دفن رو پیدا کنید. این سامانهها به صورت غیرحضوری و آنلاین خدمات دهی دارند.
خدا این عزیز رو بیامرزه و شما هم ان شاءالله به زودی مزارشون رو پیدا کنید و صبر به دلتون بیاد.
یا حق
نَنه جان دَ بُپُرسیاَم: آقاجان تیاِیبَ گُل دی میخری؟
بگوت: نه بَبَه جانُم، ولی هر چی دامُن میخری، گُلدار بَ!
عشق یعنی درکِ آن چه هسته، نه انتظارِ آن چه نی
عکس: بانو آزاده
در همین راستا شاعُر میگو:
بیو گُلدارِ دامان، بشیم تا کوه و باغان
مینی بالِ بُدارُ، بَرُخص چون گُل عُذاران
زنبق وحشی بنفش: بوی بهار و خوش رنگی سالِ نو
یک سبد پر از سبزی باغیِ نو رَس
گلی شگفت انگیز بدونِ برگ به نام «گل پایِ خر» که خواص درمانی زیادی هم دارد.
حدود ۴۰۰ سال از پیدایش پدیدهای به نام قهوهخانه در ایران میگذرد و سالهای زیادی است که رسم دمکردن قهوه و قهوهنوشی در قهوهخانهها منسوخ و به جای آن نوشیدن چای معمول شده است.
در فرهنگهای لغت فارسی آمده: قهوه خانه محلی است برای نشستن، گفتگو کردن و نوشیدن چای (و نه قهوه!) و خوردن غذاهای ساده.
قهوه خانه، در دوران صفویه پدید آمد اما در دوره قاجار و پهلوی به اوج شکوفایی و رونق رسید و دیری نپایید که در هر شهر و روستا، کنار معابر، بازارها و حتی جادههای بین راهی، حضور خود را به رخ کشید. برخی، قهوه خانه را نخستین پدیده اجتماعی در جوامع شهری و روستایی میدانند که مردان را برای معاشرت و گپزنی به دور هم جمع میکرد. بله درست شنیدید: مردان و نه زنان، زیرا که رسم قهوه خانه رفتن، مختص مردان ایرانی بود و تاکنون نیز (جز در موارد نادر و استثنائی و به قصد صرف یک غذای ساده) زنان به قهوه خانه نمیروند.
البته رفتن به قهوهخانه فقط برای لمدادن روی تخت و نوشیدن چند استکان چای و زدن چند پُک قلیان یا چُپُق نبود بلکه قصد اصلی، همنشینی و همصحبتی با همشهریها و هممحلهایها و مطلع شدن از اخبار، همزمان با خوردن چای داغ و کشیدن قلیان بود.
قهوهخانهها هم برای سرگرم و مشغولکردن مشتریان خود، مجالس نقالی، سخنوری، تقلید و بازیگری، بازیهایی مانند «گنجفه»، «شطرنج»، «پیچاز»، «قاپ» و «تخته نرد» برپا میکردند. پس از ورود گرامافون، رادیو و تلویزیون در تهران و شهرهای بزرگ ایران، به تدریج وسایل صوتی و تصویری هم به قهوهخانهها راه پیدا کردند و به اسباب سرگرمی و تفریح قهوهخانهنشینان اضافه شد.
همچنین قهوهخانهها نقش پررنگی در برپایی مراسم و شعائر مذهبی داشتند و یکی از پایههای شکلدهنده تجمعات و دستهگردانیهای عزاداری مردم در جامعه شهری بودند. قهوهچیان در ایام عزاداری، قهوه خانه را سیاهپوش میکردند. به حرمت ماه مبارک رمضان، روزها قهوهخانهها را میبستند و موقع افطار باز میکردند و برنامهای برای سرگرم نگه داشتن مردم، بین افطار تا سحر ترتیب میدادند.
در دیگر ایام سال هم هم مجالس نقالی و شاهنامهخوانی بهراه بود. قهوهخانهروها که بیشترشان سواد و دانشی نداشتند، از زبان نقالان و داستانگزاران با تاریخ و ادبیات حماسی ایران و تاریخ تشیع و واقعه کربلا آشنا میشدند. رسم و شیوه شاهنامهخوانی و نقل داستانها در قهوهخانهها مکتبی شد برای انتقال فرهنگ و ادب ایران و آموزش رسم و آداب زندگی گذشتگان. سبک نقاشی قهوهخانهای نیز حاصل این حضور پررنگ در فرهنگ و هنر ایرانی است.
قهوهخانههای روستایی، در زمانی که استفاده از وسایل ارتباط جمعی، چون تلویزیون رواج نداشت و یا امکانات برق و آنتن هنوز به روستاها نرسیده بود، نقش مهمی در پُر کردن اوقات فراغت مردان روستا داشتند. مردان، هر روز، پس از ساعتها کار و تلاش روزانه و نیز در ایام بیکاری نیمه دوم سال، در قهوهخانه جمع شده و به گپ و گفت، تبادل نظر و اخبار، بازی و حتی داد و ستد میپرداختند.
قهوهخانههای بین راهی نیز مأمنی بود برای مسافران خسته یا درراه ماندگانی که آب و نانی طلب میکردند و گاهی که راهها به دلیل بارش برف و باران بسته میشد، جای خوابی امن و گرم برای ایشان مهیا میکرد.
اگر از پدران و مادران سالخورده و کهنسال بپرسید، حتماً خاطرات شیرینی از قهوهخانههای قدیمی در یاد دارند و از قهوهچیان با صفا و مهمان نواز، به نیکی یاد خواهند کرد.
علیرغم آنکه امروزه، با توسعه تکنولوژی و تغییر فرهنگ اجتماعی و سبک زندگی، نسل قهوهخانههای قدیمی آخرین نفسهای خود را میکشد اما در طالقان عزیز ما، همچنان چندتایی از این قهوهخانهها وجود دارند که چون ستارگانی در میان زرق و برق کافیشاپها و رستورانها، سوسویِ کم فروغ اما زیبای خود را دارند.
منابع: ایسنا، فرهنگ معین و با تشکر از آقای مهدی ویسانیان
تهیه شده در گروه تولید محتوای درجی
بهار.. بهار..
عید.. عید..
روز و روزگارِ نو
مبارکتان عزیزان
عکس از: مهدی ویسانیان
با زبان مادری اولین بار مادر را صدا کردم وقتی عاشقانه به سویم می نگریست. وقتی تاتی کردن و راه رفتن را به من آموزش میداد.
زبانی را دوست دارم که با عشوه های کودکانه ام با آن توانستم قند در دل مادر آب کنم و در خستگی ها و هیاهوی روزمره گی های پدر، تسکینی بر قلب مهربان و دلسوزش باشم.
زبان مادری را دوست دارم چون مادرم را در اوج دلتنگی ها و نا امیدی ها با آن زبان صدایش میکنم.
مادر وقتی با لحن دل انگیز صدایش و لهجه مواج و شکسته مادرانه اش، به زبان دل و مادری اش
برایم مرهمی عاشقانه در قالب جملات میفرستند،
زبان مادری آنجا خاصیت معجزه انگیزش را به رخ میکشد.
زبان مادری عشق گمشده ای در الفاظ و بیان حیرت انگیز جملات بر قلبهای عاشقی است که هویت و اصل و نسب خود را فراموش نکرده اند.
«بلات سَرم ببیم» یک بیمارستان دارو و درمان برای فرزندی است که مادر با تمام وجود برایش عشق ارزانی می کند
دورت بِگردم ننه، چشمانتی قربان دَده
با سپاس از آقای سعید اکبری، روستای چاله
#زبان_مادری #عشق_وطن #زبان_اول
صحنه اول:
- کجه میشی؟
-- وَله تان منیب هیچ هانیگیتی، تی یِی هَمرا قاهرُوم!
- اِی َامان... زنبیله دی چیب بنگتی اینجه؟
(و باخود میگوید: ایسه ویگیر بیور، جانت در شوئه!)
عکس از: آقای ریاحی
صحنه دوم:
وقتی زنبیلهَ به سلامتی به خانه بَرُساندی و هدیه دی هادای....
#یاد_و_نام_عشاق_واقعی_گرامی
شاعر (علی ناصری) بگوته:
وَرف بیامه و چوچُکان، لانُشانِ گُم کُردُن!
عارف (گمنامی طلب) میگو:
اما مالی که چوپان داشته بُو، راهُشانِ وَرفی میان واز مینُن و میشُن تا خانُشان
ما دی جانِ خدایی مالانیم، اینه رِ مسیح میگو!
عکسها از آقای مهدی ویسانیان