درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

درجی، به طالقانی یعنی: دریچه سقفی خانه‌های قدیمی که رو به نور و هوای تازه باز می‌شد و نقش پررنگی در معماری، فرهنگ، افسانه‌ها و مراسمهای طالقانی دارد.

درجی: دریچه‌ای رو به فرهنگ، زبان، مردم و خاک طالقان

دوست عزیز سلام

طالقان، ولایتی اصیل و ریشه دار، با مردمانی نجیب و آرام و فرهیخته و فرهنگی غنی و ناب و بی‌بدیل است.
از نظر جغرافیایی، طالقان را نگین رشته کوه‌های البرز می‌دانند. دیاری محصور در کوه‌های جنوبی مازندران و گیلان، همسایه با کرج و الموتِ قزوین. با فاصله 166 کیلومتری از تهرانِ پایتخت.

این دیار، 86 پارچه آبادی دارد که برخی از روستاهای آن، به دلایل فرهنگی (مثل: روستای اورازان - زادگاه جلال آل احمد که کتابی هم به همین نام دارد) سیاسی مذهبی (مثل: روستای گلیرد - زادگاه آیت الله طالقانی، جاذبه‌های توریستی (مثل: روستای کرکبود - آبشار کرکبود و روستاهای حاشیه سد طالقان) و دلایل دیگر، آوازه‌ای جهانی دارند.
همچنین یکی از مرموزترین روستاهای ایران که به "ایستا" معروف است و در خود طالقان به "ترک آباد" شهرت دارد، در آن واقع شده است.

امّا بیشترین شهرت طالقان، مربوط به مفاخر و بزرگان آن است. از ابوذر زمان (آیت‌الله سید محمود طالقانی) و نویسنده خسی در میقات (مرحوم جلال آل احمد) گرفته تا شهید تیمسار فلاحی، دکتر حشمت، درویش خانِ اهل موسیقی و زنده یاد مریم میرزاخانی که مشتی است نمونه‌ی خروار در ذکر مفاخر و بزرگان طالقان.

ناحیه طالقان، زیستگاه حیات وحش وگونه‌های متنوع گیاهی است که واجد ارزش‌های تفرجگاهی هستند.
طالقان به غیر از آثار ارزشمند طبیعی که درخود جای داده‌است، اماکن زیارتی و تاریخی ارزشمندی نیز دارد که بر جاذبه‌های آن می‌افزایند.

زبان مردم طالقان از ریشه های فارسی - تاتی است.
ما در اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا طالقان خود را بهتر شناخته و در جهت احیای فرهنگ و زبان خود گام برداریم.

تمام تلاش و همت ما بر این است که زبان و فرهنگ و خاک طالقان عزیزمان، از هر گزند و آسیب، محفوظ بماند.

خُجیره هم زبانان، البرزیانِ نازنین، شمایی قدم مایی چُشمی سر.
به خودمانی زبان گپ بَزنیم تا ماندگار بُمانه.


برای ارتباط با ما
از طریق ایمیل به آدرس taleghanidarji@gmail.com مکاتبه کنید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اورازان» ثبت شده است

فکر کن اول تابستونه و میخوای بری طالقان....

جمعه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۳۱ ق.ظ

 

بازم تابُستان گردی، میخِیم بِشیم اورازان

این کار هر سالِ‌یه، دیدن آبّا و نَنجان

چون بارمان زیاده، نیازه به یه نیسان

آقام ماشینی واستان، میشو پیِ آقاجان

نیسان میا و یالان، سوآر میبُن چه خندان

راهِ دراز و جاده، طی میبو زود شول کشان

سرینجو که جیر می‌ییم، دیاره خونه‌ی نَنجان

بعدِ یه احوال پرسی، بدو، خانه دَییی جان

دَیی خانه دینیه، بشیه سنگ تاشان

وقتِ علف چینیه، خوراک مال، زمستان

ما دی خوشحال و خندان، بِدو میشیم سمتشان

برای عرض اندام، داس ومیگیریم دستمان

حالا نچین کی بچین، دسته مینیم آن واشان

تالک تشی سر دَره، قل قل مینه مَی واستان

یه چایی خستگی رو، در مینه از مَیی جان

 

 

کلمات:

آبّا و نَنجان: پدربزرگ و مادربزرگ آقاجان: یکی از همشهریان که صاحب نیسان است یالان: بچه‌ها شول‌: آوای شادی سِرینجو: اولِ روستای اورازان

 

شعر از: آقای سیدعلی میراحمدی

ویرایش شعر، عکس و متن: گروه تولید محتوای درجی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۳۱
درجی طالقانی

انسان در عصر صنعت

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۲۰ ق.ظ

«این جهان جولانگه غارت بدست ابلهان             عاقلان در کار و تدبیر و فریب مردمان»

تا آنجا گفتیم، که انسان به واسطه  ماشین آلات کشاورزی وقت زیادی پیدا کرده بود، محصول زیادی به دست می‌آورد، دیگر وقت زیادی را در طبیعت و کنار زمین سپری نمی‌کرد، در عوض، بلاتکلیف، و سرگردان بود و دنبال پر کردن اوقات فراغت می‌گشت. از این رو؛ (نابغه ها، باهوشها)، دست به کار شدند، و برای آدم‌ها برنامه‌ریزی کردند. ابتدا جایی برای دور هم جمع شدن طراحی شد، قهوه‌خانه، کلوپ ها، و...

اول، همه چیز عادی و خوب به نظر می‌رسید، اما رفته، رفته حوصله آدم‌ها سر رفت، و باید کاری جدید می‌کردند. برای سرگرمی و لذت و هیجان شروع به شرط‌بندی، مسابقات مختلف، و... کردند. حالا انسان از وضع موجود، تا حدودی لذت می برد اما بشنویم از زمین!

زمین تنهاتر شده بود و همچنان غرق در افکار خود، دنبال دلیل این همه بی وفایی، و بی‌مهری آدم‌ها می گشت. اما به نتیجه نمی‌رسید.

 زمین شده بود محل تاخت و تاز آهن و فولاد. به جای کشت و کار، ساختمان‌های بزرگ از دل خاک سر درآورده بودند، همه چیز سرد بود؛ آدم‌ها با ولع زیاد زمین را شکافته و ساختمان می‌ساختند،  آهن‌ها و بتُن به روی هم، که زمین را آزار می‌داد و جز سردی چیزی به زمین منتقل نمی‌شد، زمین این‌ها را می‌دید و از عمق  نهاد خود آه می‌کشید، ولی گوش کسی بدهکار نبود.

انسانها زمین را نادیده گرفتند. اندک مردمانی را هم که هنوز روی زمین کشت و کار می‌کردند، توقعشان از زمین بالا رفته بود و با انواع ابزار و وسایلی که انسان طراحی کرده بود، مانند: ماشین آلات کشاورزی به جانش افتاده بودند و انواع کودها و سموم را به خورد زمین می‌دادند، و بهره وری زمین را بالا می‌خواستند. آنها یا بهتر است بگوییم ما بیش از توان زمین از او انتظار داشتیم، «زمینمان» را آزار می‌دادیم؛ چون محصول بیشتری می‌خواستیم.

از آن طرف، آدم‌ها را وارد یک چرخه رقابت کردند. هر کس می‌خواست از دیگری «بالاتر» باشد، «خوشبخت‌تر» باشد «بهتر» باشد، و این «بلای» جان آدم‌های عصر صنعت شد.

هیچکس به وضع موجود خود راضی نبود.

«لذت» و «شادی» را با هم عوض کردند و کسی مفهوم شادی را، دیگر درک نمی‌کرد. انسان فقط به لذت می‌اندیشید، و به گمان خود با لذت بردن از زندگی می‌خواست خوشبختی را به دست آورد، در صورتی که هر چقدر انسان بیشتر غرق لذت می‌شد، شادی کمتری را تجربه می‌کرد.

 در واقع شادی از انسان‌ها قهر کرده بود و انسان به لذت بردن از زندگی دلخوش بود؛ و این امر باعث خیانت‌ها، جنایت‌ها و خلاصه فریب‌کاریها، در جامعه گشته بود.

کسی هم به دنبال ریشه آن نبود، هر کس خوشبخت بود که ویلای بزرگتر، ساختمان بزرگتر، ماشین بهتر، داشته باشد و این چیزی بود که کمپانی‌های بزرگ و آدم‌های باهوش برای ما، برنامه‌ریزی کرده بودند.

دیگر دست‌ها «پینه» نداشت؛ اما دل‌ها پر از «کینه» شده بود.

دیگر «پاهای» کسی تاول نداشت، خسته نبود، اما درست کردن «پاپوش» برای دیگران اولویت خیلی‌ها شده بود.

دیگر تجارت «پایاپای» وجود نداشت، اما به جایش، برای فروش کالاهایشان، «پشت پا» به هم میزدند.

پیشانی ها صاف بودند، اما قلب‌ها چین و چروک داشتند.

زمین، سنگلاخ نبود، صاف شده بود، اما آسمان، دیگر آبی و صاف نبود.

سرما دیگر بیداد نمی‌کرد ولی گرمای خانه و خانواده هم دیگر نبود.

و آدم‌هایی که در کنار هم «بدون رنج» شاد نبودند.

 

 

به قلم: میراحمدی ان‎شاءالله ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۲۰
درجی طالقانی

لَقچه/لَخچه پلو

دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۰ ق.ظ

 

لَقچه یا لَخچه پلو، یک غذای قدیمی روستای اورازان است که بیشتر آخر تابستان و پاییز، یعنی زمانی که لَخچه‌ها را بِنجی‌یَن (رشته‌های پلویی را خشک و مهیا کرده‌اند) درست می‌شود.

تفاوتی که این پلو با دیگر رشته‌پلوها دارد این است که گاهی در این غذا لوبیا تَر (لوبیای تازه) هم می‌ریزند، چون روستایی‌ها خودشون لوبیا می‌کاشتند و موقع برداشت، مقداری لوبیای پیله بسته که درشت شده را می‌چیدند و در این غذا استفاده می‌کردند. الان هم بعضیها این کار را می‌کنند. خود ما هم وقتی لوبیا می‌کاریم، مثل لوبیا چیتی یا کشاورزی یا لوبیا قرمز، درشت که شد، قبل از خشک شدن، می‌کنیم و دون کرده، بدون پوست و پیله، تو پلو می‌ریزیم. میشه لوبیاها رو در فریزر هم گذاشت و مثل نخود فرنگی یا باقلا، در زمستون هم استفاده کرد.

  • مواد لازم:

لوبیا تر یا اگه نداشتید لوبیا کشاورزی یا لوبیا چیتی یا هردو به اندازه دلخواه، برنج ، پودر گردو، رشته پلویی محلی، سیب زمینی ورق شده برای ته دیگ

  • طرز تهیه:

آب را جوش میاوریم، کمی نمک می‌ریزیم و بعد برنج را که از قبل خیس خورده می‌ریزیم. من برای خوش ترکیب شدن برنج، یک هویج به اندازه بند انگشت خرد می‌کنم، بعد لوبیای پخته را می‌ریزیم. کمی که جوش خورد، برنج را مثل ته چین کمی کال تر بر میداریم، بعد رشته پلویی میریزیم. دو جوش زد آبکشی میکنیم.

تأکید می‌کنم همیشه برای رشته پلو از رشته محلی استفاده کنید. رشته کارخونه‌ای و به اصطلاح شهری، اصلاً مزه ندارد.
آب برنج که کشیده شد، ته قابلمه مثل دم گذاشتن برنج معمولی، روغن ریخته، کمی زرد چوبه میزنیم و سیب زمینی‌های ورق شده را پهن می‌کنیم. کمی از رشته پلو میریزیم و کمی پودر گردو میریزیم، به همین ترتیب لایه به لایه تا آخر. در انتها کمی روش روغن میدیم و دم میگذاریم.

به خاطر وجود رشته، این پلو زودتر دم میکشه و حدود نیم ساعت کافیه تا آماده بشه. این غذا را با ماست و خیار یا سالاد سرو میکنیم.

نکته: من زمستون کف قابله‌ام روی سیب‌زمینی‌ها یه لبو ورق شده هم میگذارم که خوشمزه میشه. قدیمی‌ها این پلو رو با جزک (چِزَک= دنبه‌ی سرخ شده) یا جزغاله دمبه میخورند. امروزی‌ها هم با گوشت چرخ کرده یا مرغ ریش ریش می‌خورند. من چون برای سحر درست کردم، کوفته ریزه پختم و کنارش گذاشتم.

 

نوش جان

آشپز: بانو سهیلا کیان، از روستایِ گَته دِه طالقان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۲ ، ۱۰:۱۰
درجی طالقانی

خاطره مایی خیکُنِ خَر! - یک معامله دو سر سود

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۴۷ ق.ظ

 

یک روز تابستانی دهه پنجاه، پدر وقتی که صبحانه‌اش را خورد، لباس علف‌چینی را پوشید و داس و دستکش را برداشت و هنگام خروج از منزل، با صدای کمی بلند رو به مادرم گفت: «یالانَ بگو خَرَ ویگیرُن بیان تَکرو.»

این جمله را گفت و رفت. بعد از چند دقیقه مادرم با صدای ملایم، ما را صدا زد: «یالان راست گردین صبحانه باخورین، میخین بیشین تُکرو.»

من و انبیا (برادرم) بعد از صبحانه، لباس علف‌چینی پوشیدیم، کشی ریسمان و ایزارِ نان و قند و چایی را برداشتیم، با خر حرکت کردیم به سمت تکرو.

توی راه، گاه انبیا سوار خر می‌شد و گاهی من. بعضی وقتا هم سر خرسواری دعوامون می‌شد، حتی با هم قهر می‌کردیم نه انبیا سوار می‌شد نه من، یک هیچ به نفعِ خر! (قهر ما باعث خوشحالی خره می‌شد!!)

بالاخره رسیدیم به مقصد و مشغول علف چینی شدیم. حدود ساعت ده که ساعتی مرسوم برای توقف کار و خستگی درکردن و خوردن «ساعت دهی» است، پدر گفت: «بیشین هیمه جم کُنین، تالکی کینَ تَش کُنین.» در این روزهای کاری، مردم دو بار غذا می‌خوردند یکی ساعت ۱۰ که به آن وَرنهار می‌گفتند و یکی هم ناهار، ساعت 2.

برای وَرنهار، نان و پنیر با چای خوردیم و بعد دوباره مشغول علف چیدن شدیم. ساعت حدود ۲ بعد ازظهر از راه رسید و طبق معمول پدر دستور توقف کار را صادر کرد. «بیشین هیمه جم کُنین» که انبیا رفت سراغ سفره نان و برداشتن کبریت که یک دفعه صدا زد: «آقا، آقا، نان دِنی... خر نانَ باخُوردیه!!»

بابام گفت: «یعنی چی؟ چطورخر نانَ باخوردیه!! لانَ بارکُرد همه رَ باخوردیه؟»

کمی سکوت، بعد انبیا به من نگاه می‌کرد و من هم به او نگاه می‌کردم، همگی از کار خر عصبانی بودیم.

چند لحظه گذشت. پدرم گفت: «خُب چاره نی، یِه خورده کار کُنین هر وقت گُسنُمان گردی، میشیم خانه!»

حدوداً یکی دو ساعتی کار کردیم و بعد آماده شدیم برای رفتن به سمت خانه. اون وقتها کسی قبل از غروب آفتاب، به خانه نمی‌آمد. لذا من و انبیا از اینکه زود می‌خواهیم برگردیم، خیلی خوشحال بودیم. یک جورایی باورمان نمی‌شد که اینقدر زود بیایم خونه!

از تَه دل از کار خر راضی بودیم که او باعث شد ما زود برگردیم. حتی فکر کنم یِک جورایی هم از او تشکر کردیم و از اینکه بابت خوردن نانها از او عصبانی شده بودیم، پشیمان شدیم.

درسته خرِ عزیز ناهار ما را خورده بود، اما دیدیم که او در حقیقت به نفع من و انبیا کار کرده است. البته خوشحالی کردنِ ما دور از چشم بابا بود!!

و اینگونه بود که آن روز، خر، غذای ما را خورد و کیف کرد! و ما هم زود آمدیم خانه و بیشتر کیف کردیم!

نقل خاطره و ارسال عکس از آقای: سیداحمد میرصادقی

 

آی این شهری یالان کیف مینُن از خرسُواری و کوه و کتل گردی در روستا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۲ ، ۰۹:۴۷
درجی طالقانی

یک اصطلاح محلی: اُشکُرکَر

شنبه, ۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۵۲ ق.ظ

به ساقه‌های نازک درخت بید با برگ‌های فراوان، اُشکُرکَر می‌گویند.

عمو سیدبلالِ میرنوری خدابیامرز، همیشه جیفشی میان، کلی پول کاغذی (اسکناس) داشت. گاهی دست به جیب که می‌کرد، اسکناس‌ها مثل برگ خزان! بیرون می‌ریختند.

او نیز با مزاح و شوخی پول‌ها را درمی‌آورد و می‌گفت: اُشکُرکَر بِین!

 

 

این داستان قدیمیه. آن موقع، اکثر شماها دنبی‌یِین، یه تعداد محدودی دی با وَرکولی وازی می‌کُردُن! (یعنی اینقدر کوچک بودند که همبازی بره و بزغاله می‌شدند.)

خلاصه که پول خوبه حلال باشه، زیاد و کَمیش، اُشکُرکَری جور، میا و میشو!

تا اصطلاح و داستانِ دیگر، خدا نگهدار... جیفتان دی پر از روزی حلال.

 

 

با سپاس از آقای میرصادقی برای متن و خانم قادری برای پوسترها

تهیه شده در گروه طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۲ ، ۰۷:۵۲
درجی طالقانی

آرزوهای رسیده، لذت‌های بر باد رفته!

دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۰۴ ق.ظ

انسان همیشه به آرزو امیدوار است و با آن زندگی می‌کند، که این آرزوها انتها ندارند!

حدود پنج یا شش ساله که بودیم، می‌گفتیم: «کی بشه بریم مدرسه؟» مهرماه از راه رسید و ما را روانه مدرسه کردند. داخل کلاس، نشستن روی نیمکت و در جمع دوستان، مهمتر از همه دور شدن از کار سختِ روزانه، بودن در کلاس اول، آرزویی بود که به آن رسیدیم.

چند روزی که گذشت، گفتند امروز می‌خواهند کتاب بدهند. آقا مدیر با یِک بغل کتاب آمد داخل و آنها را بین بچه‌ها تقسیم کرد. خیلی خوشحال بودیم. تا دیروز، مشغول علف چینی و وَرکولی‌وانی و کوتِ بار و کارهای سخت دیگر، اما امروز روی نیمکت، با این قشنگِ کتابان کنار دوستان!

یکی از کتاب‌ها را با شوق باز کردیم. صفحه اول آن، عکسی از شاه داشت. صفحه بعدی، عکس زن شاه!! به همدیگر نگاه کردیم و پچ‌پچ‌ها در خنکای کلاس گل انداخت: «چیبه اینی سَر لوخته؟ اِهی روسری نُداره!» آخر برای یک طفل روستایی در دهه‌ چهل و پنجاه، که شاید یک بار هم مادرش را بی روسری ندیده بود، این بی‌حجابی زن‌ها، عجیب می‌آمد.

کتاب را ورق زدیم. صفحه بعد: «اِهی این گُربه دَرَ دار جواَر میشو». صفحه بعد: «اِهی دَرَ آن شاخی سَر وَرمال میشو» صفحه بعد: «داری سَردَ جیرومه! چه قشینگه عکس» ورق زدیم صفحه بعد: «نگاه کن زُنا دَرَ رختَ بَندی سَر پهن مینه، آن گربه دی با تا گولّه بازی مینه» ورق زدیم صفحه بعد: «کَشکریت داری شاخه‌ی سَر پیندیر تُکُش دَره، یِه روباه دی داری بیخِ» رفتیم صفحه بعد: «یِه آقا درازِ نان، تُکُش هم سه گوش، بینگیه خیوی سَر، مینگنه آن سوراخی میان، آن یکی مردا هم با الُمبَه دَر میوره!» ما که نمی‌دانستیم این نان سنگک است و آنانی نانوا هم مَرد، آخر ما فقط بالی نان و پِنجیکشی که ننه‌مان درست می‌کُرد، را دیده بودیم.

کلاس اول و دوم و سوم و پشت بند آن، چهارم، گذشت. در آرزوی پنجم و امتحان نهایی در مَنگلان بودیم. آخر کلاس پنجم بودن و امتحان دادن در منگلان هم، پُز خاصّ خودش را داشت. به این آرزو هم رسیدیم! به ضربَ کوس پنجم را قبول شدیم. حال آرزوی دیگری رخ می‌نمود: رفتن به دوره راهنمایی و زندگی در خانه اجاره‌ای در گوران و مدرسه رفتن در مَنگلان. آرزوها پشت سر هم برآورده می‌شدند.

یک روز در دبیرستان، دبیر ریاضی آمد سَر کلاس، گچ را برداشت و روی تخته سیاه نوشت: ۹۰ تقسیم بر ۳. همه گفتند: خُب میشه ۳۰. بعد نوشت ۱۰۰ تقسیم بر۳. بچه‌ها پِچ‌پِج‌کنان گفتند: این باقیمانده داره. بعد معلم تخته سیاه را پاک کرد و گفت: «خوب گوش کنید» آن بالای تخته سمت چپ، یِک ۷ نوشت، بعد سمت راستِ ۷ یِک خط بزرگ وَرمال کشید و گفت: «این رادیکاله». با خود گفتم: «این ۷ شاخداره یا رادیکال؟!» یک عدد سه رقمی آن بالا نوشت و شروع کرد به تقسیم و تفریق، خلاصه تا تَه تخته سیاه آمد و آخرش هم باقیمانده صفر نشد!

بعد از رادیکال رفت سراغِ درس بعدی: این اصطلاحاتِ تانژانت و کتانژانت و سینوس و ......،!! که آخرش هم من هیچکدامش را خوب یاد نگرفتم. جای عمو نقی میراحمدی خالی، خوب اینها را حل می‌کرد.

دبیرستان را هم در آرزوی گرفتن دیپلم سپری کردیم.

حالا رفتن به سربازی و پایان خدمت و کار و ازدواج و استخدام و خانه و ماشین از آرزوهای بزرگ ما بودند. به لطف خدا، قطار آرزوهای‌مان یکی یکی به ایستگاه برآورده شدند رسیدند و ما از آنها گذشتیم.

 

آدمی چیست؟ زمانی که بیکاری فقط آرزوی کار داری و دیگر به چیزی فکر نمی‌کنی. وقتی که سرکار می‌روی، خسته می‌شوی و آرزوی بازنشستگی داری. امیدواری بعدِ بازنشست شدن، خستگیها در برود و فراغت برسد. که البته اینگونه نیست و نه تنها خستگی در نمی‌رود که تازه خورده فرمایشها شروع می‌شود، آن‌گونه که به خود می‌گویی: کاش این آرزومان برآورده نمی‌شد! همان سر کار بودن، اِی بَدَکی نبود!

انسان از زمانی که خود را شناخت، همیشه در آرزو بود. هی آرزو و هی آرزو. با اینکه به بیشتر آرزوهایش رسیده، باز هم مثل روز اول در آرزوست. اگر انسان همه دنیا را هم داشته باشه، باز هم در آرزوست و جالب آنکه هیچوقت هم شاکر داشته‌هایش نیست!

آخر آنکه ما را خلق کرده فرموده: آسایش و آرامش در آخرت است، ولی انسان آن را در دنیا می‌جوید و صد البته که نمی‌یابد.

 

به قلم: استاد شنتیایِ کَندسرِ اورازانِ طالقان‌جان

 

 

تهیه شده در گروه طالقانی درجی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۰۴
درجی طالقانی

 

در هشتم شوال سال ۱۳۴۴ هجری قمری، قبرستان بقیع، مهم‌ترین قبرستان اسلام و بقعه‌های آن از جمله بارگاه امام حسن، امام سجاد، امام باقر و امام صادق، علیهم السلام، به دست وهابیون تخریب شد. وهابی‌ها دو بار، ابتدا در سال ۱۲۲۰ قمری و بار دیگر در سال ۱۳۴۴ قمری، با اتکا به فتوای ۱۵ تن از مفتیان وهابی مدینه، مبنی بر ممنوعیت اجماعیِ ساختن بنا بر روی قبور و لزوم تخریب قبور، به ویران کردن اماکن و بقعه‌های بقیع پرداختند.

تخریب بقیع، واکنش مردم و عالمان بسیاری را در ایران، عراق، پاکستان، شوروی سابق و کشورهای دیگر برانگیخت. دولت وقت ایران، در واکنش به تخریب اماکن مقدس مسلمانان، یک روز عزای عمومی اعلام کرد و در پی آن، به رسمیت شناختن کشور تازه‌ تاسیس سعودی، سه سال به تعویق افتاد.

در منابع، آگاهی‌هایی اندک از تلاش‌های جلال آل احمد در دو سال اقامتش در مدینه عرضه شده است. به گفته شمس آل احمد، برادر جلال، به ‌رغم آن که وهابیان بازسازی قبور را بدعت می‌شمرند، وی در این دوره با حمایت‌های آیت‌‌الله بروجردی و تشویق بازاریان تهران کوشید تا قبرستان بقیع را بازسازی کند؛ ولی توفیقی نیافت. (جلال از چشم برادر، ص۱۶۱)

جلال آل احمد نیز در کتاب «خَسی در میقات» از اشتیاق برادرش و تلاش فراوان و خون دل خوردن وی برای سنگچین کردن پیرامون قبور ۴ امام مدفون در بقیع سخن گفته است. (خسی در میقات، ص۴۲).

فطرس‌مدیا با انتشار ویدئویی به شرح این رویداد می‌پردازد که از طریق لینک زیر، قابل دریافت است.

دریافت فیلم

منبع: کانون خبرنگاران ایکنا، نبأ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۲ ، ۰۸:۵۷
درجی طالقانی

آلبوم عکسهای بهار 1402

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۰۶ ق.ظ

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۷:۰۶
درجی طالقانی

شکوفه

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۲:۰۵ ب.ظ

شاید برای بعضی‌ها جالب باشد که بدانند، حالا و در ماهِ دومِ فصل بهار، که در بسیاری از نقاط ایران جان، شکوفه‌ها ریخته، تازه، دارانِ طالقانی به شکوفه نشسته‌اند.

به قول آن ترانه معروف محلی‌مان:

عیـــد بیـومی دُواره             شُکُوفه دیاره!              بی‌یِیم بِشیم طالُقان                ننه چُشم اُنتظاره!

گزارش‌های میدانی حاکی از آن است که ماشاءالله ایمسال، همه داران غوره بَسته‌یَن!

مثل این دار

 

یا این کُواَلو دار

که اگه هوا روزگار خوب بُمانه، ان‌شاءالله اینجوری بار میوره و شاخُش خَم گِردی میبو.

 

بعد میتانی اونی همرا، رُب و لواشک دُرُست کنی و با دلِ خوش باخوری.

 

 

آها عِزیز جان... بُهاره بُهــــــــار

حتی مینی کُتاب دی شُکوفه کُردیه

 

راستی، بعضی جاهایِ طالقان، به شکوفه میگن: نِـوُچه. به آدم سیفیدرو دی میگن: اِسپی نِوچه.

خا.. بعدِ ذکرِ خیرِ بُهار و نِوچه و یه کیشکه یادگیتُن، مُن بَشُم یه چایی شَهرویی پِی باخورُم... یا علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۰۵
درجی طالقانی

داستان پر تلاشِ واش: لوکی سَرَ سِینگ بینگِنیم

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۵۶ ق.ظ

در اورازان، علفها را به سه روش میچینند.

روش اول: ینجه واُسبُس (یونجه واسپرس) را بعد از چیدن، بغل‌بغل، کنار هم ری یَ مینُن، بعد از خشک شدن، آنها را بَند مینُن( کمر علفها را می‌بندند).

روش دوم: علفهای رسیده و نزدیک به خشک را مثل: دَمُجار، دُرَی سَر، خُمُسنو، سِینگ تاشان، گُل چال دیمه، ویَداری دَره، اینجاها علفها را به صورت چهار یا شیش بغلی، لوک می‌کنند و روی آنها را با سنگ فراوان می‌پوشانند تا این لوک، مکعب مستطیلی کاملاً فشرده شود.

روش سوم: علفهای تَر و تازه مَرزها، چاکها، مسیر رودخانه، تَکرو که علفهای آبدار واُلَرگ زیاد دارد، یکی دو بغل سبک کنار هم گذاشته و روی آنها را چندتا سنگ سبک می‌گذارند به حدی که فقط باد آنها را نبرد.

در مَثَل: «لوکی سَرَ سِینگ بینگِنیم»، آش تشبیه شده به این علفهای تَر و تازه و آبدار (که به سرعت هضم می‌شود و گرسنگی می‌آورد.) لذا قدیمی‌های ما هر وقت آش می‌خوردند، یکی دو لقمه نان پنیر هم پِی‌سر می‌خوردند که این آش را (همچو سنگی) نگه دارد.

لفظِ کمی متفاوت این مثل در اورازان را با دیگر جاهای طالقان، از آن جهت آوردیم که اگرچه دانستن اصطلاحات و مثلهای دیگر نقاط خالی از لطف نیست و آشنایی با فرهنگهای مختلف، لازم، اما حفظ فرهنگ خودمان، واجبی است که باید در عمل به آن، این گنجینه غنی فرهنگی را به آیندگان هدیه داد!

 

سیداحمد میرصادقی، اهل آبادیِ باصفایِ اورازانِ طالقان جان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۰۹:۵۶
درجی طالقانی