یک بُرش نوستالژی، از خاطرات دههی پنجاه طالقان
زمستانی در اورازانِ دههی پنجاه
- اللهُ اکبر، استغفرالله رَبی و اتوبَ الیه،،،، اللهُ اکبر!
با صدای نماز بابا از خواب بیدار شدم. کرسی پَیِی زیر لحاف، این پهلو آن پهلو میکردم، حالِ بلند شدن را نداشتم. الله اکبرِ بابا، کمی تندتر بود برای بیدارباش ما.
- السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
بابام نمازش تمام شد، منم بیدار، زیر لحاف، منتظر بیرون رفتن بابا بودم که یکدفعه با صدای بلند گفت: «صغیران میخان راست گَردُن دو رَکعت نُماز بُخوانن، فالوجه باد بیگیتیَن!»
اینو گفت و فانوس را از روی کرسی برداشت و فتیله آن را کمی بالا کشید و به مادرم، که تکیه به گهواره داده بود و به بچه شیر میداد گفت: «یالانَ بَگو بیان طِبله، مالَ بَدوشتُم، وَرکولی رَ سَرادیَن!»
چند روز بعد از زایمان گوسفندان، مقداری از شیر آن را میدوشیدند و قسمتی را برای وَرکولی (بچه گوسفند و بز) نگه میداشتند (از جهتِ تغذیه آنها.)
از پنجره چوبی خانه به بیرون نگاه کردم، کمی روشنایی بعد از گرگ و میش هوا و سفیدی برف حیاط، اندکی فضا را روشن کرده بود. مادرم داشت گهواره را تکان میداد و برای بچه لالایی میخواند. با صدای ملایم گفت: «احمد، بَبُم، راست گَرد بَشو طِبله، آقات منتظره»
من هم یک کِش و قوسی به خود دادم، ویاس بَکُشیَم، بلند شده، لباس پوشیدم و رفتم به طویله. بابا داشت گوسفندان را میدوشید. رفتم کنارش ایستادم. بابا همانطور که در حال دوشیدن میش و بزها بود، به من گفت: «آن سَقَرکُرَ گوش میشَ بییور بَدوشُم، بیصّاحاب چینگ هانیمیدیه»
آخر بعضی از گوسفندان موقع دوشیدن، جفتک میزنند. رفتم گردن میش را گرفتم و آوردم جلوی بابا. در حالی که آخرین میش را میدوشید، به من گفت: «وَرکولی رَ سَرادین، بعد از اینکه بُچّویَن، داکُن کُرُس، یِکَّم وُلدی اوشانیبه بریز»
بابام ظرف شیر را برداشت و راهی خانه شد. من هم رفتم درب کُرُس را باز کردم. وَرکولی بعبع کنان مثل فشنگ آمدند بیرون، هرکدام دنبال مادر خود میگشتند. من هم به آنها کمک میکردم تا زودتر به مادرشان برسند.
وَرکولیها حسابی بُن کتیبیَن و میچّوییَن.
بعد از اتمام شیر خوردن ورکولی، آنها را بردم داخل کُرُس و درب آن را بستم. رفتم انباری، مقداری وُل توی آخورشان ریختم، درب انباری را هم بستم و از طویله بیرون آمدم. آفتاب با نور ضعیف صبحگاهی روی برفهای کوچه میتابید و چشم را میزد.
رفتم خانه و نشستم زیر کرسی. بابام داشت نون خشک پنجه کش را از گوشه و کنار سفره جمع و توی بادیه، شیر تریت میکرد و با قاشق روحی بهم میزد. مادرم به من گفت: «بَبه راست گَرد یِ بادیه بیور تییبه شیر داکُنُم»
توی سفره دنبال نون خشک میگشتم که صبحانه بابا تمام شد و به من گفت: «بیو میخَیم یکّم واش بینجنیم» این علف خُردکردن هم از آن کارهای سخت بود.
شیرتریتم را خوردم و یکی دو لقمه نون با پنیر خیکی هم روش، این دو لقمه نون و پنیر به خاطر این بود که چایِ بعد از آن، بچسبد!
رفتم پیش بابا برای خُرد کردن علف. هی او دَم هامیدا، مُن دی میکیشیَم. حدوداً بعد از دو ساعت کار، بالاخره تمام شد. داشتم بالای پشت بام طویله قدم میزدم که بابا رفت تا ناهار گوسفندان را بدهد.
با نزدیک شدن ظهر آمدم خانه. در هوای سرد زمستان، کرسی بهترین نعمت بود.
مادرم لحاف کرسی را بالا زد و از داخل تنور، دَبّه روحی دستهدار را آورد بیرون.
گفتم: «ننه نهار چی داریم؟» با لحن مادرانه گفت: «شورُک پلو»
از وصف این شورک پلو هر چی بگویم، حق مطلب ادا نشده:
شورک آن از کُمانگر،
سیب زمینی آن از جیر باغ،
قورمه آن از گوسفندی که گُرز و کما خورده،
برنج آن (آآه بند انگشت) از شمال،
آتش پخت آن از تنور،
آب آن از چال چشمه،
نمک آن از وشته،
مادرم سینی بیضی شکل را پر کرد از این شورک پلو (که کَته کرده بود) و آن را گذاشت توی سفرهیِ روی کرسی. ما هم قاشق به دست حمله کردیم به سینی. قورمههای توی پلو محدود بود. همانطور که مشغول خوردن بودیم، نیم نگاهی هم به قورمهها داشتیم. اخویم، سید انبیا، گه گاهی شیطنت میکرد و توی سینی دنبال قورمه میگشت. در حال خوردن، با دیدن سیاهی لای پلو، قاشق من و انبیا، در حالِ حمله به قورمه به هم میخورد!
صدای بابا در آمد: «مگه غَذَی میان کُرم دَره، وامیجورین؟!»
با این تَشَر بابا ما هم سر به جیر انداخته، با مظلوم نمایی، به خوردن غذا ادامه دادیم...
یادِ همهی روزهای سخت اما خوش بخیر... یاد تشرهای پدر و مهربانی مادر... یاد آن کارهای سخت و غذای خوشمزه و گرمایِ دلچسبِ کرسی... روحِ گذشتگانمان شاد
________________
کلمات طالقانی:
- کرسی پَیِی: پایه کرسی، یکی از چهار ضلع کرسی که محل نشستن و خوابیدن است.
- کُرُس: محل مخصوص نگهداری ورکولی که همان بچههای گوسفندان هستند.
- وَرکولی: بچه میش (وَره) و بچه بز (کولی).
- وُل: قسمت انتهایی علف و یونجه، شامل برگ و گل بیشتر که ورکولی به علف خوردن عادت کنند.
- ویاس: خمیازه.
- بُچّویَن: میک زدن.
- کُر گوش: گوسفندی که گوش کوچک دارد.
- بادیه: کاسه روحی یا مسی برای آش و آبگوشت.
- خیک: پوست گوسفند برای نگهداری پنیر.
- سَرادین: رها کن،آزاد کن.
- بُن کتیَن: خم شدن زیر پستان مادر.
- فالوجِ باد: این از آن اصطلاحاتی است که معادل فارسی نداره، دردِ بادی در اعضای بدن، شبیه قولنج.
به قلمِ: آقای سیداحمد میرصادقی، به لهجهی شیرین اورازانِ طالقان